علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

الموتِ زیبا: دریاچۀ اُوان

1394/6/25 10:38
نویسنده : الهام
1,490 بازدید
اشتراک گذاری

سفر شهریورماه سال گذشتۀ ما به قزوین را به یاد دارید؟ درست همان روزها بود که مادرمان تصمیم داشتند برای رفتن به الموت برنامه ریزی کنند ولی به علت وجود همراهانی که تمایلی به الموت پیمایی نداشتند، ما الموت نرفته به تهران باز گشتیم و در تمام مدت سالِ گذشته مادرمان در پی فرصتی برای سفر به الموتِ زیبا بوده اند...

و اما آخرِ هفتۀ گذشته و در پی حضور خالۀ مادرمان (مادرِ یوسف خان) در تهران، سفر به الموت میسر شد و جایت سبز بسیار به ما خوش گذشتزیبا

سفر به الموت در دو بخش "دریاچۀ اوان" و "قلعۀ حسن صباح" بارگزاری می شود و شما در ادامۀ مطلبِ این پست شاهد عکس ها+سفرنامۀ ما از طبیعت بسیار زیبای دریاچۀ اُوان خواهید بود.محبت

الموت منطقه‌ای بکر و زیبا در شمال‌شرقی استان قزوین است که از جاذبه‌‌های گردشگری بسیار زیبا برخوردار است. نام الموت را بارها شنیده‌ایم، اما شاید اطلاعات كمی درباره آن داشته باشیم. الموت، منطقه‌ای كوهستانی است كه شامل دره‌ها و قله‌های بلند و روستاهای زیادی است كه مرز بین استان قزوین و شمال ایران به شمار می‌رود. الموت ویژگی‌های منحصر به فردی دارد كه می‌تواند هر كسی را با هر سلیقه‌ای در سفر راضی كند.

این منطقۀ سرسبز و خرم از روزگاران كهن محل سكونت اقوام مختلفی بوده و سابقه‌ای طولانی در تمدن و تاریخ ایران دارد.

الــــــــمـوت "رودبار و الموت" تا قرن هفتم با عنوان "رودبار" معروف بوده و در كتاب‌ها نامش "رودبار" آمده است. پس از آن به دليل حضور ياران حسن صباح در این منطقه، "الموت" معروف تر شد. اين منطقه به نام های ديگری چون بالا الموت و پايين الموت و رودبار محمدزمان خانی و خشكه رودبار نيز معرفي شده است.
در حال حاضر و پس از تقسیمات کشوری سال 1383، این منطقه به دو بخش "رودبارالموت" و "رودبارشهرستان" تقسیم شده که مرکز رودبارالموت، معلم‌کلایه و مرکز رودبارشهرستان، رازمیان است. قلعه حسن صباح در روستای گازرخان در بخش رودبارالموت و قلعه لمبسر در بخش رودبار شهرستان قرار دارد. دو بخش رودبارالموت و رودبارشهرستان يا به عبارتي "رودبار و الموت"‌، بخشی از قزوين به شمار می روند.
مردم روستاهای الموت به جز دو روستای کردزبان و پنج روستای ترك زبان و روستاهای مراغی زبان، باقي به گويش "تاتی" سخن می گويند. رودبار و الموت به داشتن نزدیک به 300 پارچه آبادی معروف بود که در حال حاضر از این تعداد، تنها کمتر از 150 روستا زنده و سرپاست.
زبان تاتی رودبار و الموت همان زبان تاتی است كه در طالقان و رودبار شهرستان و رودبار زيتون و كلور خلخال و وفس و تا اندكي در بويين زهرا استفاده می شود. گويش تاتی الموت با گويش تاتی تاكستان قرابت بسيار ناچيزی دارد. برخي نيز پيشنهاد می كنند به جای استفاده از كلمۀ "تاتی" از كلمۀ "ديلمی" استفاده شود.
مردم این منطقه در بخش رودبارالموت با مردم تنكابن و در بخش رودبار شهرستان با مردم روستاهای اشكورات، ارتباط فرهنگی و معيشتی بسيار داشته اند.

منطقۀ الموت از چشمه های آب های معدنی و گرم مانند "گرم رود"، "آتان رود"، و "نینه رود" برخوردار است.
آب های الموت از چشمه سار و برف آب تأمین می شود و مهم ترین رودخانه های آن "اندج رود"، "الموت" و "طالقان رود" است.
طالقان رود یازده کیلومتری غرب روستای شهرک به رودخانه های اندج و الموت ملحق شده و رودخانۀ شاهرود را تشکیل می دهند. در دامنه های شمالی و جنوبی رشته کوه های البرز از دیرباز، دژهای زیادی بنا شده که برخی از آن ها مربوط به پیش از اسلام است این دژها در طول تاریخ مقر و پناهگاه بسیاری از سلاطین و حاکمان محلی از جمله حسن صباح بوده است.
از جمله مهم ترین قلعه های ناحیۀ رودبار و الموت می توان به قلعۀ شیر کوه، قلعۀ شهرک، قلعۀ حسن صباح، قلعۀ نویزر شاه، قلعۀ لمبستر، قسطین لار، میمون دژ، و قلعۀ ایلان اشاره کرد.

اگر در جاده الموت رانندگی كنید، حتما در جای‌جای مسیر تابلوهایی را می‌بینید كه شما را به طرف دریاچه اُوان راهنمایی می‌كند. این دریاچه كه در دامنه جنوبی كوه خشكچال و در 75 كیلومتری قزوین قرار دارد، یكی از جاذبه‌های طبیعی الموت است.‌ دریاچه در ارتفاع 1800 متری و در نزدیكی روستاهای وربن و زواردشت واقع شده است.‌ دریاچه تقریباً دایره‌ای شکل با قطر 330 متر است و آب آن از چشمه‌هایی كه در اعماق آن می‌جوشد، تأمین می‌شود.

مناظر اطراف دریاچه در اردیبهشت به اوج زیبایی خود می‌رسد و پر از شكوفه‌های سفید و صورتی درختان است. انعكاس عكس آسمان در آب دریاچه، تابلوی زیبایی از نقاشی طبیعت را به نمایش می‌گذارد و هر بیننده‌ای را مدهوش زیبایی خود می‌كند. در اطراف این دریاچه، امكاناتی نظیر قایق‌های تفریحی، سرویس‌های بهداشتی و مكان‌‌های اقامتی وجود دارد كه تا اندازه‌‌ای نیاز مسافران برطرف شود.( این مطالب، در رابطه با الموت و زیبایی هایش، برگرفته از سایت "الموت من" است.)

صبح روز جمعه بعد از اذان صبح از منزل خارج شده و پس از پیوستن به خاله جانمان که شب را در منزل دایی محسن مان گذرانده بودند، عازم قزوین شدیم. حدود یک ساعت و نیم بعد از خروج از تهران به ورودی الموت، که نرسیده به قزوین است، وارد شدیم و مسیری پر پیچ و خم پیش روی ما بود.

و این است عکس های ما در بین مسیر که برای استراحت پیاده شده بودیم:

و نمایی از پیچ و خم های زیاد جاده:

پوشش گیاهی این منطقه درختان ازگیل و زالزالک بود و آن قدرها زیبا می نمود که مادرمان را بین مسیر صرفاً جهت عکاسی پیاده کردزیبا

در گذر از پیچ و خم های جاده مرتب سرسبزی هایی به چشم می خورد که نشان از وجود یک آبادی در پیچ و خم های جاده بودعینک

و گذر رودخانه ای خروشانزیبا

ما در تمام این مسیر پرپیچ و خم مرتب اوج می گرفتیم و پس از پیمودن یک سربالایی در سراشیبی پس از آن سرازیر می شدیم و از آن جا که برای رسیدن به دریاچه انتظار می کشیدیم، هر چقدر که پیش می رفتیم به دریاچه نمی رسیدیمبدبو

ابرهای زیبایی که در اغلب عکس ها مشاهده می شود، دقیقاً روی دریاچه قرار داشت و ما پس از رسیدن متوجه شدیم که آن ابرها راهنمای خوبی برای رسیدن به دریاچه بوده اندزیبا

و باز هم آبادی های متعدد بین راهیآرام

عاقبت پس از گذشت حدود دو ساعت در پی عبور از پیچ و خم های جاده، دریاچه نمایان گشت و ما شاهد زیبایی بی حد و حصری بودیمجشن

و اولین عکس های ما لابلای نیزارهای کنار دریاچهبوس

نمایی از حاشیۀ دریاچهمحبت

ما بر خلاف گذشته در عکس های الموت آاااااااااای ژست می گرفتیم و اتفاقاً در اغلب عکس هایمان نیز ژست های طلبکارانه اتخاذ نموده بودیمشاکی

ما و بابای یوسف که بسیار با ما دوست شده بودند و ما ایشان را دوست صمیمی خود می دانستیم و با وجود ایشان به هیچ کس کاری نداشتیم و فقط با ایشان سرگرم بودیممحبت

و سه ناقلا در عکس سمت چپخندونک ناقلای ناشناختۀ موجود در عکس دایی علی مان می باشد که پنج شنبه به تهران آمده بودند و هنوز هم میهمان ما هستندآرام

و وقتی توجه بیش از حد خانوادۀ کودک دوستِ خاله جانمان باعث لوس شدن مان می شود و ما دیگر با دایی محسن، رفیق شفیق همیشگی مان، اعلام قهر می نمائیمقهر

و بدین وسیله حتی حاضر نیستیم با دایی محسن مان عکس یادگاری بیندازیم! و یک همچین آدم فروشی هستیم ماخندونک

و پس از قهر با دایی محسن مان خودمان را برای بابایمان لوس می نماییمدرسخوان

تازه برای مادر دوربین به دست مان هم قیافه می گیریمسکوت

ما پس از پارک کردن ماشین، یک دور قمری به دور دریاچه زدیم و این است گل ها و مناظر زیبای اطراف دریاچهزیبا

و باز هم ما با ژست های طلبکارانه و گویای عبارت:" با تو اَهــــنَم (قهرم!)"بغل

و جایت سبز یک دل سیر تمشک خوردیمخوشمزه

و حالا که باز هم رفیقی جز دایی محسن دوست داشتنی مان نمی یابیم، با نوای "دایی من و بچرخون" تقاضای چرخیدن داریم و قاه قاه خنده هایمان در حین چرخیدن در فضا طنین انداز می شودفرشته

سمت راست: گونه ای از گل خار مریم که خواص دارویی فوق العاده ای دارد

زیبایی دایره وار محو شده در عکس سمت راست را داشته باشیدراضی

در اطراف دریاچه عکاس از وجود جمعیتی که همراه مان بودند، سوء استفاده نموده و تا دلت بخواهد عکس های زیگزاگی و به هم ریخته انداخت که به علت مسائل امنیتی آپلود نشدنه

پس از دور قمری در اطراف دریاچه مادرمان به اتفاق دایی علی و دایی محسن اوج گرفتند و از بالادست تصاویری از دریاچه را به ثبت رساندندزیبا

و این هم جسدِ دو عدد خرچنگ مادر مرده از گونه های مختلف که در دامنۀ کوه و مسیر اطراف دریاچه جان به جان آفرین تسلیم نموده بودندغمگین

بعد از نهار ما مجدداً خودمان را لوس نموده و از جمع فاصله گرفته و در ماشین سکنی گزیدیم. سپس در خلوت خودمان تمام ابزار و وسایل موجود در ماشین را به هم ریخته و در نهایت مشغولِ بیسکوئیت خوردن شدیمشاکی

جایت سبز نهار را صرف نموده و از آن جا که ما در همان ابتدای رسیدن به دریاچه، قایق های روان بر روی آب را دیده بودیم، لذا تمام حرف مان این بود:" مامانی، بریم من و سوار کشتی(!) کن!"، و حتی:" مامانی برای من یک کشتی بخر!تعجب" و حدود ساعت سه بود که پیش به سوی قایق سواری!جشن

به علت شلوغی حاضران در صف قایق سواری و مراعات نکردنِ زمان منظور شده برای هر قایق سواری توسط قایق سواران فقط ما و دایی محسن و بابا و مادرمان بر قایق سوار شدیم و سایرین انصراف خود را از قایق سواری اعلام نمودند، و البته اصرار ما بود که این چند نفر را سوار بر قایق کرد و گرنه همگان در لحظه انصراف خود را از قایق سواری اعلام می نمودند و عازم قلعۀ آقا حسن صباح(خندونک) می شدندچشمک!

و این ما هستیم: یک آقا پسر مودب و با نزاکت که خیلی مراقب استزیبا

و حالا این ما هستیم: یک آقا پسر باز هم مودب که می خواهد دستش را به آب بزند و در آب "نمو" را ببیند!دلخور

و در حال دهن کجی به دایی محسن و اعلام این که جلیقه بر تن مان سنگینی می کندشاکی

و اگر روزگاری قصد قایق سواری در این دریاچه یا هر دریاچۀ دیگری را داشتید دو مرد قوی با خود همراه کنید تا پدال قایق را بفشارند و آن را جلو برانند! آن گاه شما فقط آرام در گوشه ای بنشینید و از مناظر اطراف لذت ببریدخندونک

و نمایی از خندۀ بزرگِ ما وقتی "نمو" را در آب دیده ایم!جشنباور نداری؟! باور کن! به جانِ مادرمانزبان

آااااااااااااااای که این ابرهای بالای دریاچه زیبا بودندزیبا

در همان زمان که ما در حال قایق سواری در دریاچه بودیم یوسف و پدرش شناکنان در آب روان بودند، و دایی علی و خاله جانمان و خواهر یوسف کنار دریاچه برای ما دست تکان می دادند و این ما هستیم در مواجهه با دست تکان دادن های فامیلراضی

در نهایت ما به سمت ساحل نشینان رکاب زدیم و یوسف به سمت ما شنا کرد تا به ما رسید و ما فهمیدیم یوسف خان هم عجب شناگر ماهری استتشویق

و این است هیجان ما قایق نشینان در مواجهه با شناگر ماهرجشن

پس از قایق سواری در اُوان، حدود ساعت چهار بعدازظهر به سمت روستای گازرخان و قلعۀ حسن صباح به راه افتادیم. منتظر به روز رسانی وبلاگ مان با پست "الموت زیبا: قلعۀ حسن صباح" باشیدمحبت.

پسندها (6)

نظرات (13)

مامان
26 شهریور 94 16:55
سلام الهام جان همیشه به سفر و گردش حدود 15 سال پیش یه کتابی خوندم به اسم خداوند الموت نوشته پل آمیر از ترجمه های ذبیح الله منصوری. در مورد حسن صباح و قلعه الموت و کلا فرقه ی اسماعیلیه و ... بود که کلی برام عجیب و جالب بود. از اون موقع خواستم برم الموت و قسمت نشده. خوبه که واسه شما سریعا میسر شد
الهام
پاسخ
سلام عزیزم، ممنونم دوستم و همین طور شما باید کتاب باحالی باشه و خالی از لطف نیست اگه منم پیدا کنم و بخونمش، چون با رفتن به قلعۀ الموت بهش علاقمند شدم با وجودِ این 15 سال من خیـــــــــلی به خودم امیدوار شدم، چون همیشه بلند مدت بودنِ برنامه هام تو خانواده زبانزد بود آریا و پوریا جون و می بوسم
صدف
26 شهریور 94 17:25
سلام الهام خانم به به عجب جاییه . چه طبیعت قشنگی ... و چه عکسهای قشنگی . تیریپ طلبکارانه هم خیلی به گل پسر میاد و جذابترشم کرده . همیشه به گردش و سفر انشالله.
الهام
پاسخ
سلام صدف جانم جاتون سبز، خیلی خوش گذشت و طبیعتش بکر و زیبا بود این نظر لطف شماست عزیزم و همین طور شما
زری
27 شهریور 94 2:14
سلام الهام جون تو قسمت نظرات پست قبلی نوشته بودید که اومدید شهر ماو کلی تعجب کردم، باخوندن پست سال پیش و همین پست متوجه شد م که حسابی قزوین گردی کردین واین شهرو میشناسید، خیلی ممنون که زیباییهای شهرمون روبه تصویرکشیدین باوجودپلها وزیرگذرهایی که به سرعت دارن میسازن، به نظر میرسه تو شهرمون میخواد خبرایی شه ولی ما که بی اطلاعیم دفعه ی بعد حتما به منزل ما هم تشریف بیارید، خوشحال میشیم شاد باشید
الهام
پاسخ
سلام زری جان بله ما تقریباً حسابی قزوین گردی کردیم، ولی این شهر آونقدر جای دیدنی داره که باز هم جاهای دیدنی زیادی داره که ما نرفته ایم ایشالا که خبرهای خوبی در راهه زری جان و باز هم پیشرفت در قزوین فدای محبتت عزیزم ما قبلا هم میهمان لطف و میهمان نوازی مردم قزوین بوده ایمایشالا در سفرهای بعدی برای دیدار با شما برنامه ریزی خواهیم کرد نازنین گلم رو می بوسم
مونا
28 شهریور 94 2:32
سلام الهام جون . عکسها و مناظر کاملا زیبا و دیدنی اند . منم کتاب خداوند الموت و حسن صباح رو خونده ام . ظاهرا قلعه و دژ محکم و نفوذناپذیری بوده. الموت و حسن صباح بخاطر همین قلعه وموقعیت جغرافیایی اش مدتها اونجا حکمرانی کرده و داروهای گباهی هم تولید و توزیع میکردن. البته کار اصلیشون ترور بزرگان کشوری بوده مثل خواجه نظام الملک که اطراف نهاوند کشته شد. کتابش رو تونستی بخون . مسافرتهاتون پایدار .... واقعا ایران کشور زیباییست . زیبا و بی نظیر ....
الهام
پاسخ
سلام مونا جونم بله مناظر اطراف دریاچه و مسیر واقعا زیبا بودند مخصوصا تصویر ابرهایی که داخل آب دریاچه افتاده بود جاتون سبز قطعا خیلی محکم بوده که بعد از گذر این همه سال هنوز هم بقایای اون باقی مونده من تاریخم خیلی ضعیفه و کلا علاقه به تاریخ ندارم و اطلاعاتم فوق العاده کم هست! راستش من اصلا نمی دونستم خواجه نظام الملک و کی کشته و کجا دفن شدهممنونم بخاطر اطلاعاتی که بهم دادی رفیق در اولین فرصت کتابش رو خواهم خوند و همین طور شما منم قبول دارم که ایران کشوری زیباست و اونقدر جاهای دیدنی داره که اگه تا آخر عمر آخرِ هر هفته رو در حال گشت و گذار باشیم، بازم زمان کم میاریم علی و باران نازم رو می بوسم
زهره مامانی فاطمه
28 شهریور 94 10:39
سلام ای جانم بخورم اون اخماشوخوب بچه باهاتون اهنه چکارش دارید قربونش برم من چه جای ناز ودلچسبی، ما هنوز تو کف شهرکرد بودیم الموت هم اضافه شد ایشااله همیشه به شادی وگردش عزیزم اینکه بچه ها یهو یکی از اقوام خیلی نزدیک رو که همیشه تو بغلش بودن وباهاش رفیق فابریک بوده رو به دست فراموشی میسپارن فکر کنم جز خصوصیات چهار سالگیشونه چون منم هفته گذشته رفته بودم با بابا اینا قم فاطمه ای که همیشه تو بغل بابام بود، اصلا سمت بابام نمیرفت تو بغل همه بود بغیر از بابام هرچی هم بهش میگفت بیا بغلم نمیرفت همینکه از قم امدیم بیرون دوباره رفت سمت آقاجونش
الهام
پاسخ
سلام زهره جونم آره دیگه اهنه چه میشه کرد؟! اینو تو مهد از بچه ها یاد گرفته و وقتی میگه من بهش میگم ولی من تو رو خیلی دوست دارم! ولی اون بازم چند بار میگه من باهات قهرم و من بازم میگم که دوستش دارم و بعدش خودش و میندازه تو بغلم و حسابی لوس می کنه واقعا زیبا بود و درسته مسیرش طولانی و پر پیچ و خم بود ولی خیلی ارزش داشت پیشنهاد می کنم حتما یک سفر به اونجا داشته باشید اول بگم که زیارت تون قبول باشه عزیزم عزیزم عجب نازی اومده برای آقاجونش خب خوبه یک استراحتی به آقاجون داده فاطمه گلی ببوسش از طرف من زهره جون
مامان علی
30 شهریور 94 8:20
سلام عزیزم اول بگم عکسهای این سری انگار خیلی شفاف تربود وضوح بالاتر، نمیدونم غیردوستانه چنین حسی داشتن یا نه،عکسهای علیرضا هم خیلی ناناز قشنگ بودن،شکار کارلوس شدنش وگیردادنش به دایی هم کاملا چهره اش خط میمیکی که گرفته مشخص بود من خیلی سال پیش داستان حسن صباح رو خونده بودم الان خیلی خاطرم نبود!! تریپ قایقشم خیلی دلبری میکنه،به اون میوه که کوچولو ست شبیه انار ریز!شما چی میگین؟بهش میگفتن :کندوز یا زالزالک؟؟؟
الهام
پاسخ
سلام زهرا جان تو عکس های اون روز زاویۀ آفتاب خوب بود، چون تو اغلب ساعات خورشید پشت ابر بود هیچ می دونستی بهترین ساعت برای عکاسی ساعت نه صبح هست که آفتاب با زاویۀ 45 درجه می تابه؟ یا وقتی اصلا آفتابی در کار نیست و دوربین در تنظیمات دیافراگم و سرعت شاتر تکلیفش روشنه و بسیار بر خودم می بالم به خاطر داشتن یک همچین خوانندۀ دقیق و نکته سنجی منم یه چیزهایی سال ها پیش خونده بودم که کلا به قسمت خاک خورِ حافظه ام منتقل شده بود و حالا دوباره زنده و خاک تکونی شد زالزالک اندکی ریزتر از اونه و برای اون درخت هاست که تو مسیر برای عکاسی ازشون پیاده شده بودم، این یکی ازگیل نام دارد، ولی کندوز اصلا نشنیده ام، اسم همین میوه ست یا با میوۀ دیگه ای اشتباه گرفته بودی؟!
مامان علی
30 شهریور 94 8:22
الهام ویرایش نکردم یهو دستم خورد کامنت ارسال شد!!بی ویرایش تاییدش نکن ابروم درخطره!!خخخخ
الهام
پاسخ
این چه حرفیه خواهر،خیلی هم درست و بی نقص بود اتفاقا
مامان مهراد
30 شهریور 94 11:54
سلام... اول از همه خیلی خیلی ممنون بابت پست های زیبا و کاملی که از استان ما و منطقه الموت گذاشتی. دوم اینکه خیلی ناراحتم از اینکه یواشکی و چراغ خاموش اومدی و رفتی و ما رو قابل ندونستی. سوم اینکه ماشاله به این علیرضا خان نوری که مردیه واسه خودش. واقعا لذت بردم از دیدن عکس ها.
الهام
پاسخ
سلام مهری جانم اول از همه، خواهش می کنم و منم ممنونم از شما بخاطر استان زیباتون و زیبایی های منحصر به فردش دوم این که حق داریباور می کنی با این که من تو برنامه ریزی هام از چند هفته قبل دیدار با الموت رو گذاشته بودم ولی باز هم دقیقۀ نودی شد و خیلی اتفاقی و از طرفی چون تعداد هم زیاد بود من خیلی حق تغییر برنامه ها رو نداشتم، وگرنه یکی از آرزوهای من این بود که شما و مهراد گلم رو ببینم و به امید خدا حتما تو دیدارهای بعدی از قزوین باهات هماهنگ می کنم تا روی ماهت رو از نزدیک ببینم و سوم این که این نظر لطف شماست مهری جان
مامان مهراد
30 شهریور 94 11:55
ممنون از وقتی که گذاشتی و کلی مطلب که در مورد طبیعت و قلعه الموت پیدا کردی...
الهام
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم نوشتن این سبک پست ها برام خیلی لذت بخشه و بخاطر نوشتن اطلاعات تو هر پست، به اطلاعات خودم هم اضافه میشه
مامان مهراد
30 شهریور 94 11:59
وای درسته که امسال خودمون رفتیم اوان ولی بادیدن این پست از خودم خجالت کشیدم باید یه سر دوباره بریم. حس میکنم هیچ چیزی از زیبایی های دریاچه رو ندیدم.
الهام
پاسخ
این چه حرفیه مهری جان اتفاقا من با دیدنِ عکس های زیبای شما به رفتن علاقمند شدم اتفاقا فصلی که شما رفتید خیلی هم زیباتر بوده و لابد باغ های اطراف پر بوده از شکوفه های زیبا و باز هم برید الموت برای شما که نزدیکید واقعا یک نعمته
سید فاطمه
30 شهریور 94 19:10
وای چه جای خوبی چقدر جالب بود ممنون از اطلاعاتت عزیزم
الهام
پاسخ
خواهش می کنم سید فاطمه جونمخوشحالم که خوشتون اومده
مامانی
4 مهر 94 8:32
به به باز هم گردش و سفر چه ژست هایی هم گرفته الهام جون حواست هست که تو همه عکسها علیرضا جون و باباش هستن و خودت نیستی؟ مثه من نشی هااا بعد از سه سال که مدام دوربین بدست بودم و شکار لحظه ها یه روز که عکسها رو مرور میکردم دیدم اثری از من نیست درسته که این عکسها شاهکار ماست ولی دوست داشتم گهگاهی منم تو عکس کنار اریا باشم این شد که یه مدته عکاسمون عوض شده بالاخره آقایونم باید عکاسی یاد بگیرن
الهام
پاسخ
جاتون سبز عزیزم فدای محبت تون اتفاقا منم سال گذشته وقتی به آرشیو عکس ها سر زدم متوجه همین نکته شدم و در دو سال اخیر تعداد زیادی عکس از خودم به ثبت رسونده ام مخصوصا جایی که داداشم هم باشه کلی حوصله به خرج میده و ازم عکس یادگاری میندازه ایشالا که همیشه لبتون پر از خنده باشه و در قاب دوربین جای گرفته باشه تا ثبت بشه تک تک خنده هاتون
مامان زینب
5 مهر 94 16:27
سلام الهام جان ببخش که بازم دیر اومدم وب علیرضا جونم آخه بازم درگیر مریضی و دکتر بودم جمعه شب هم به سختی یه پست برا آیدین گذاشتم و رفتم امروز اومدم که یه پست که واسه شهریور ماه هست رو کامل کنم و هم پستهای زیبا و پر بارتون رو خوندم و لذت بردم از عکسهای زیبا و نوشته های کاملتون چه خوبه یه دوست مجازی مثل شما داشتن چون حس میکنی خودت داری میری سفر و همه چی رو از نزدیک میبینی ، یعنی اگه فرصتش برا خود آدم پیش بیاد که بره اونجاها انگار قبلا رفته و یه آشنایی از قبل داره از اون مکانها ایشالا که همیشه به شادی و گردش ببوسید علیرضای دوست داشتنی رو
الهام
پاسخ
سلام زینب عزیزم این چه حرفیه عزیزم ایشالا که حال آیدین جون تا الان خوب شده و در سلامت کامل هست خوشحالم که از پست های تفریحی و سفرنامه ای مون خوشتون اومده ایشالا که فرصتی پیش بیاد و شما هم به مکان های دیدنی که ما سفر کرده ایم سفر کنید و از نزدیک تجربه گر این زیبایی ها باشید آیدین جونم رو می بوسم