الموتِ زیبا: دریاچۀ اُوان
سفر شهریورماه سال گذشتۀ ما به قزوین را به یاد دارید؟ درست همان روزها بود که مادرمان تصمیم داشتند برای رفتن به الموت برنامه ریزی کنند ولی به علت وجود همراهانی که تمایلی به الموت پیمایی نداشتند، ما الموت نرفته به تهران باز گشتیم و در تمام مدت سالِ گذشته مادرمان در پی فرصتی برای سفر به الموتِ زیبا بوده اند...
و اما آخرِ هفتۀ گذشته و در پی حضور خالۀ مادرمان (مادرِ یوسف خان) در تهران، سفر به الموت میسر شد و جایت سبز بسیار به ما خوش گذشت
سفر به الموت در دو بخش "دریاچۀ اوان" و "قلعۀ حسن صباح" بارگزاری می شود و شما در ادامۀ مطلبِ این پست شاهد عکس ها+سفرنامۀ ما از طبیعت بسیار زیبای دریاچۀ اُوان خواهید بود.
الموت منطقهای بکر و زیبا در شمالشرقی استان قزوین است که از جاذبههای گردشگری بسیار زیبا برخوردار است. نام الموت را بارها شنیدهایم، اما شاید اطلاعات كمی درباره آن داشته باشیم. الموت، منطقهای كوهستانی است كه شامل درهها و قلههای بلند و روستاهای زیادی است كه مرز بین استان قزوین و شمال ایران به شمار میرود. الموت ویژگیهای منحصر به فردی دارد كه میتواند هر كسی را با هر سلیقهای در سفر راضی كند.
این منطقۀ سرسبز و خرم از روزگاران كهن محل سكونت اقوام مختلفی بوده و سابقهای طولانی در تمدن و تاریخ ایران دارد.
الــــــــمـوت "رودبار و الموت" تا قرن هفتم با عنوان "رودبار" معروف بوده و در كتابها نامش "رودبار" آمده است. پس از آن به دليل حضور ياران حسن صباح در این منطقه، "الموت" معروف تر شد. اين منطقه به نام های ديگری چون بالا الموت و پايين الموت و رودبار محمدزمان خانی و خشكه رودبار نيز معرفي شده است.
در حال حاضر و پس از تقسیمات کشوری سال 1383، این منطقه به دو بخش "رودبارالموت" و "رودبارشهرستان" تقسیم شده که مرکز رودبارالموت، معلمکلایه و مرکز رودبارشهرستان، رازمیان است. قلعه حسن صباح در روستای گازرخان در بخش رودبارالموت و قلعه لمبسر در بخش رودبار شهرستان قرار دارد. دو بخش رودبارالموت و رودبارشهرستان يا به عبارتي "رودبار و الموت"، بخشی از قزوين به شمار می روند.
مردم روستاهای الموت به جز دو روستای کردزبان و پنج روستای ترك زبان و روستاهای مراغی زبان، باقي به گويش "تاتی" سخن می گويند. رودبار و الموت به داشتن نزدیک به 300 پارچه آبادی معروف بود که در حال حاضر از این تعداد، تنها کمتر از 150 روستا زنده و سرپاست.
زبان تاتی رودبار و الموت همان زبان تاتی است كه در طالقان و رودبار شهرستان و رودبار زيتون و كلور خلخال و وفس و تا اندكي در بويين زهرا استفاده می شود. گويش تاتی الموت با گويش تاتی تاكستان قرابت بسيار ناچيزی دارد. برخي نيز پيشنهاد می كنند به جای استفاده از كلمۀ "تاتی" از كلمۀ "ديلمی" استفاده شود.
مردم این منطقه در بخش رودبارالموت با مردم تنكابن و در بخش رودبار شهرستان با مردم روستاهای اشكورات، ارتباط فرهنگی و معيشتی بسيار داشته اند.
منطقۀ الموت از چشمه های آب های معدنی و گرم مانند "گرم رود"، "آتان رود"، و "نینه رود" برخوردار است.
آب های الموت از چشمه سار و برف آب تأمین می شود و مهم ترین رودخانه های آن "اندج رود"، "الموت" و "طالقان رود" است.
طالقان رود یازده کیلومتری غرب روستای شهرک به رودخانه های اندج و الموت ملحق شده و رودخانۀ شاهرود را تشکیل می دهند. در دامنه های شمالی و جنوبی رشته کوه های البرز از دیرباز، دژهای زیادی بنا شده که برخی از آن ها مربوط به پیش از اسلام است این دژها در طول تاریخ مقر و پناهگاه بسیاری از سلاطین و حاکمان محلی از جمله حسن صباح بوده است.
از جمله مهم ترین قلعه های ناحیۀ رودبار و الموت می توان به قلعۀ شیر کوه، قلعۀ شهرک، قلعۀ حسن صباح، قلعۀ نویزر شاه، قلعۀ لمبستر، قسطین لار، میمون دژ، و قلعۀ ایلان اشاره کرد.
اگر در جاده الموت رانندگی كنید، حتما در جایجای مسیر تابلوهایی را میبینید كه شما را به طرف دریاچه اُوان راهنمایی میكند. این دریاچه كه در دامنه جنوبی كوه خشكچال و در 75 كیلومتری قزوین قرار دارد، یكی از جاذبههای طبیعی الموت است. دریاچه در ارتفاع 1800 متری و در نزدیكی روستاهای وربن و زواردشت واقع شده است. دریاچه تقریباً دایرهای شکل با قطر 330 متر است و آب آن از چشمههایی كه در اعماق آن میجوشد، تأمین میشود.
مناظر اطراف دریاچه در اردیبهشت به اوج زیبایی خود میرسد و پر از شكوفههای سفید و صورتی درختان است. انعكاس عكس آسمان در آب دریاچه، تابلوی زیبایی از نقاشی طبیعت را به نمایش میگذارد و هر بینندهای را مدهوش زیبایی خود میكند. در اطراف این دریاچه، امكاناتی نظیر قایقهای تفریحی، سرویسهای بهداشتی و مكانهای اقامتی وجود دارد كه تا اندازهای نیاز مسافران برطرف شود.( این مطالب، در رابطه با الموت و زیبایی هایش، برگرفته از سایت "الموت من" است.)
صبح روز جمعه بعد از اذان صبح از منزل خارج شده و پس از پیوستن به خاله جانمان که شب را در منزل دایی محسن مان گذرانده بودند، عازم قزوین شدیم. حدود یک ساعت و نیم بعد از خروج از تهران به ورودی الموت، که نرسیده به قزوین است، وارد شدیم و مسیری پر پیچ و خم پیش روی ما بود.
و این است عکس های ما در بین مسیر که برای استراحت پیاده شده بودیم:
و نمایی از پیچ و خم های زیاد جاده:
پوشش گیاهی این منطقه درختان ازگیل و زالزالک بود و آن قدرها زیبا می نمود که مادرمان را بین مسیر صرفاً جهت عکاسی پیاده کرد
در گذر از پیچ و خم های جاده مرتب سرسبزی هایی به چشم می خورد که نشان از وجود یک آبادی در پیچ و خم های جاده بود
و گذر رودخانه ای خروشان
ما در تمام این مسیر پرپیچ و خم مرتب اوج می گرفتیم و پس از پیمودن یک سربالایی در سراشیبی پس از آن سرازیر می شدیم و از آن جا که برای رسیدن به دریاچه انتظار می کشیدیم، هر چقدر که پیش می رفتیم به دریاچه نمی رسیدیم
ابرهای زیبایی که در اغلب عکس ها مشاهده می شود، دقیقاً روی دریاچه قرار داشت و ما پس از رسیدن متوجه شدیم که آن ابرها راهنمای خوبی برای رسیدن به دریاچه بوده اند
و باز هم آبادی های متعدد بین راهی
عاقبت پس از گذشت حدود دو ساعت در پی عبور از پیچ و خم های جاده، دریاچه نمایان گشت و ما شاهد زیبایی بی حد و حصری بودیم
و اولین عکس های ما لابلای نیزارهای کنار دریاچه
نمایی از حاشیۀ دریاچه
ما بر خلاف گذشته در عکس های الموت آاااااااااای ژست می گرفتیم و اتفاقاً در اغلب عکس هایمان نیز ژست های طلبکارانه اتخاذ نموده بودیم
ما و بابای یوسف که بسیار با ما دوست شده بودند و ما ایشان را دوست صمیمی خود می دانستیم و با وجود ایشان به هیچ کس کاری نداشتیم و فقط با ایشان سرگرم بودیم
و سه ناقلا در عکس سمت چپ ناقلای ناشناختۀ موجود در عکس دایی علی مان می باشد که پنج شنبه به تهران آمده بودند و هنوز هم میهمان ما هستند
و وقتی توجه بیش از حد خانوادۀ کودک دوستِ خاله جانمان باعث لوس شدن مان می شود و ما دیگر با دایی محسن، رفیق شفیق همیشگی مان، اعلام قهر می نمائیم
و بدین وسیله حتی حاضر نیستیم با دایی محسن مان عکس یادگاری بیندازیم! و یک همچین آدم فروشی هستیم ما
و پس از قهر با دایی محسن مان خودمان را برای بابایمان لوس می نماییم
تازه برای مادر دوربین به دست مان هم قیافه می گیریم
ما پس از پارک کردن ماشین، یک دور قمری به دور دریاچه زدیم و این است گل ها و مناظر زیبای اطراف دریاچه
و باز هم ما با ژست های طلبکارانه و گویای عبارت:" با تو اَهــــنَم (قهرم!)"
و جایت سبز یک دل سیر تمشک خوردیم
و حالا که باز هم رفیقی جز دایی محسن دوست داشتنی مان نمی یابیم، با نوای "دایی من و بچرخون" تقاضای چرخیدن داریم و قاه قاه خنده هایمان در حین چرخیدن در فضا طنین انداز می شود
سمت راست: گونه ای از گل خار مریم که خواص دارویی فوق العاده ای دارد
زیبایی دایره وار محو شده در عکس سمت راست را داشته باشید
در اطراف دریاچه عکاس از وجود جمعیتی که همراه مان بودند، سوء استفاده نموده و تا دلت بخواهد عکس های زیگزاگی و به هم ریخته انداخت که به علت مسائل امنیتی آپلود نشد
پس از دور قمری در اطراف دریاچه مادرمان به اتفاق دایی علی و دایی محسن اوج گرفتند و از بالادست تصاویری از دریاچه را به ثبت رساندند
و این هم جسدِ دو عدد خرچنگ مادر مرده از گونه های مختلف که در دامنۀ کوه و مسیر اطراف دریاچه جان به جان آفرین تسلیم نموده بودند
بعد از نهار ما مجدداً خودمان را لوس نموده و از جمع فاصله گرفته و در ماشین سکنی گزیدیم. سپس در خلوت خودمان تمام ابزار و وسایل موجود در ماشین را به هم ریخته و در نهایت مشغولِ بیسکوئیت خوردن شدیم
جایت سبز نهار را صرف نموده و از آن جا که ما در همان ابتدای رسیدن به دریاچه، قایق های روان بر روی آب را دیده بودیم، لذا تمام حرف مان این بود:" مامانی، بریم من و سوار کشتی(!) کن!"، و حتی:" مامانی برای من یک کشتی بخر!" و حدود ساعت سه بود که پیش به سوی قایق سواری!
به علت شلوغی حاضران در صف قایق سواری و مراعات نکردنِ زمان منظور شده برای هر قایق سواری توسط قایق سواران فقط ما و دایی محسن و بابا و مادرمان بر قایق سوار شدیم و سایرین انصراف خود را از قایق سواری اعلام نمودند، و البته اصرار ما بود که این چند نفر را سوار بر قایق کرد و گرنه همگان در لحظه انصراف خود را از قایق سواری اعلام می نمودند و عازم قلعۀ آقا حسن صباح() می شدند!
و این ما هستیم: یک آقا پسر مودب و با نزاکت که خیلی مراقب است
و حالا این ما هستیم: یک آقا پسر باز هم مودب که می خواهد دستش را به آب بزند و در آب "نمو" را ببیند!
و در حال دهن کجی به دایی محسن و اعلام این که جلیقه بر تن مان سنگینی می کند
و اگر روزگاری قصد قایق سواری در این دریاچه یا هر دریاچۀ دیگری را داشتید دو مرد قوی با خود همراه کنید تا پدال قایق را بفشارند و آن را جلو برانند! آن گاه شما فقط آرام در گوشه ای بنشینید و از مناظر اطراف لذت ببرید
و نمایی از خندۀ بزرگِ ما وقتی "نمو" را در آب دیده ایم!باور نداری؟! باور کن! به جانِ مادرمان
آااااااااااااااای که این ابرهای بالای دریاچه زیبا بودند
در همان زمان که ما در حال قایق سواری در دریاچه بودیم یوسف و پدرش شناکنان در آب روان بودند، و دایی علی و خاله جانمان و خواهر یوسف کنار دریاچه برای ما دست تکان می دادند و این ما هستیم در مواجهه با دست تکان دادن های فامیل
در نهایت ما به سمت ساحل نشینان رکاب زدیم و یوسف به سمت ما شنا کرد تا به ما رسید و ما فهمیدیم یوسف خان هم عجب شناگر ماهری است
و این است هیجان ما قایق نشینان در مواجهه با شناگر ماهر
پس از قایق سواری در اُوان، حدود ساعت چهار بعدازظهر به سمت روستای گازرخان و قلعۀ حسن صباح به راه افتادیم. منتظر به روز رسانی وبلاگ مان با پست "الموت زیبا: قلعۀ حسن صباح" باشید.