علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

سفرنامۀ شهرکرد (بخش سوم)

1394/6/21 21:29
نویسنده : الهام
1,204 بازدید
اشتراک گذاری

سفرنامۀ شهرکرد (بخش دوم)

با ما در ادامۀ مطلب هم گام شوید برای دیدار با زیبایی ِ سادگی یک روستا و یک باغِ سراسر برکتمحبت

از کنار رودخانه به سمت روستا روانه شدیم تا در فصل گردوهای تازه به مددِ دهیارِ با محبت و میهمان نواز روستا که از دوستان عمو شهرام بودند، گردوی تازه و مرغوب از محلی ها خریداری کنیم... و شما در این تصاویر دو عدد بز را که ساکن طبقۀ دوم این آپارتمان نوساز هستند، مشاهده می کنیدچشمک

و همین دو بز می شوند اسبابِ بحث های فلسفی ما و کیامهر جانماندرسخوان

و باز هم زیبایی های سادۀ یک زندگی روستاییآرام

جلوی منزل دهیار ایستادیم و خانم خانه به رسم میهمان نوازی ما را دعوت کردند که داخل برویم و این در حالی بود که مادرمان و خاله بهار در برابرِ اصرارهای خانم خانه که نشان از میهمان نوازی ایشان داشت، فقط تشکر می کردند! در نتیجه ما پیش قدم شده و با کشیدن دست مادرمان اصرار نمودیم که :" مامانی، بریم خونه شون! مامانی بریم خونه شون!فرشته" در نتیجه ما به منزل آقای دهیار وارد شدیم:

و اما همۀ خبرها در حیاط پشتی بود! آن جا که سایه بانش چندین درخت گردوی سر به فلک کشیده بود و تابی از آن آویزان شده بود! و در انتهای آن در کوچکی تعبیه شده بود که به رودخانۀ خروشان ختم می شد و صدای دلنوازش نوای لالایی هر کودکی بودزیبا

و ما و ملیکا، دخترِ زیبای صاحبخانه، بر تاب سوار شدیم و بسیار لذت بردیم از هیاهوی تجربۀ این تاب دوست داشتنیمحبت

سبدی از عروسک در مقابل مان قرار گرفت تا با آن سرگرم باشیم و ما با عبارت:" اینا که ماشین نیست!" از بازی با آن امتناع نمودیم و این کامیون را در گوشه ای از حیاط پیدا کرده و آن را تعمیر نموده و مشغول شدیمعینک

و آن که در عکس سمت چپ می بینید، آقای محمدطاها پسر یک سالۀ صاحبِ خانه است که تازه بیداری اختیار کرده است و بسیار آرام و دوست داشتنی بودبوس

سپس به مددِ لطف دو خواهر بزرگ و با محبت محمدطاها بر اسبش سوار شدیم و آاااای به تاخت رفتیم و خوش بودیمدرسخوان

بفرمائید گردو و بادام تازه، در ظرفی زیبامحبت بفرمائید هلوی تازه و دست چین شده از باغ صاحب خانهخوشمزه

مدتی می گذرد، آقای دهیار می آید و ما با صدای زنگ تلفن بابایمان خوانده می شویم! از خانم خانه و میهمان نوازی اش تشکر می کنیم و به سمت در به راه می افتیم! بابا و عموشهرام مان در معیت آقای دهیار به خانۀ یکی از اهالی ده می روند تا گردو بخرند و ما و مادرمان سرگرم صحبت با خانم خانه و پرس و جو در مورد شغل زنان ده متوجه می شویم که خانم خانه در قالی بافی زبردست هستند و مشتاقانه برای دیدنِ دار قالی موجود در یکی از اتاق هایشان، روانه می شویم:

قالی طرح خشت با طرح هایی بسیار زیبا و ظریفتشویق

و ما هم چنان دست بردار نبوده و با اسب مان می تازیمخندونک

و ابزار کار!

هیچ می دانستی مادرِ ما نیز در قالی بافی و نقشه خوانی دستی دارند و اتفاقا به همین سبک گرهی که این قالی بافته شده بود، آشنا بودندراضی

لابد تو نیز دعایی را که لابلای تار و پود قالی نصب شده است، دیده ایمحبت(عکس سمت چپ)

و آخرین لحظات خروج از روستاآرام

به محض نشستن بر ماشین، ما و کیامهر جانمان پوزیشن افقی اتخاذ نمودیم و به خوابی ناز رفتیم! دقایقی مانده به غروب به باغ هلوی عموشهرام رسیدیم و با خانوادۀ خاله بهار که آن جا بودند دیدار کردیممحبت هوا بسیار خنک و روح نواز بود و طبیعت بس زیبازیبا و این دو نفر ما هستیم که تا خرخره زیر پتو رفته ایم و خستگی مان آن قدر زیاد و خواب مان آن قدرها سنگین هست که حتی صدای پرتاب موشک هم قادر به شکستنِ آن نیستخواب

ما میهمانِ سخاوت خانوادۀ خاله بهار بودیم... بفرمائید چای آتیشی و آش خوشمزۀ پخت خاله بهارخوشمزه

و باغ هلو که هنوز هم ما از هلوهای خوشمزه اش که در یخچال جا خوش کرده است طلب می کنیم و از کیامهر جانمان به خوبی یاد می کنیم خوشمزه

خم شدن شاخه های درختان زیر بار برکت و رحمت پروردگارمحبت

آفتابگردان و خیار تازه و خوشرنگ محصول باغ عمو شهرامزیبا

و باز هم برکتزیبا

سمت راست: مرزۀ کوهی با رایحه ای بسیار دلپذیر که چند بوته ای از آن با ما به تهران آمد و تا خشک شدن کامل چند روزی رایحۀ دلپذیرش را به ما ارزانی داشتآرام

و بی دلیل نیست که هلو گل سرسبد میوه های تابستانی ست، چرا که علاوه بر طعم دلپذیرش، دارای رویی بسیار خوش رنگ استزیبا

و یک طلوع دل انگیز در شهرکرد، لحظاتی قبل از خروج از شهرزیبا

کیامهر دوست داشتنی، هیچ می دانستی یکی از خاطره سازترین سفرهایی که تا به حال داشته ایم، سفر به دیارِ تو بوده است؟! بغل

هیچ می دانستی یکی از خوشایندترین اتفاقات زندگی مان آشنایی با تو و خانواده ات بوده است؟!بوس

هیچ می دانستی بی صبرانه منتظرت هستیم تا روی ماهت را در خانۀ مان ببینیم تا مگر قسمت کوچکی از تمامِ لطف و محبتی را که به ما داشته ای جبران کنیم؟!محبت

و سپاس از تو و خانواده ات برای همۀ محبت هایتان

دوستی مان پایدارمحبت

پسندها (11)

نظرات (0)