سفرنامۀ شهرکرد (بخش سوم)
با ما در ادامۀ مطلب هم گام شوید برای دیدار با زیبایی ِ سادگی یک روستا و یک باغِ سراسر برکت
از کنار رودخانه به سمت روستا روانه شدیم تا در فصل گردوهای تازه به مددِ دهیارِ با محبت و میهمان نواز روستا که از دوستان عمو شهرام بودند، گردوی تازه و مرغوب از محلی ها خریداری کنیم... و شما در این تصاویر دو عدد بز را که ساکن طبقۀ دوم این آپارتمان نوساز هستند، مشاهده می کنید
و همین دو بز می شوند اسبابِ بحث های فلسفی ما و کیامهر جانمان
و باز هم زیبایی های سادۀ یک زندگی روستایی
جلوی منزل دهیار ایستادیم و خانم خانه به رسم میهمان نوازی ما را دعوت کردند که داخل برویم و این در حالی بود که مادرمان و خاله بهار در برابرِ اصرارهای خانم خانه که نشان از میهمان نوازی ایشان داشت، فقط تشکر می کردند! در نتیجه ما پیش قدم شده و با کشیدن دست مادرمان اصرار نمودیم که :" مامانی، بریم خونه شون! مامانی بریم خونه شون!" در نتیجه ما به منزل آقای دهیار وارد شدیم:
و اما همۀ خبرها در حیاط پشتی بود! آن جا که سایه بانش چندین درخت گردوی سر به فلک کشیده بود و تابی از آن آویزان شده بود! و در انتهای آن در کوچکی تعبیه شده بود که به رودخانۀ خروشان ختم می شد و صدای دلنوازش نوای لالایی هر کودکی بود
و ما و ملیکا، دخترِ زیبای صاحبخانه، بر تاب سوار شدیم و بسیار لذت بردیم از هیاهوی تجربۀ این تاب دوست داشتنی
سبدی از عروسک در مقابل مان قرار گرفت تا با آن سرگرم باشیم و ما با عبارت:" اینا که ماشین نیست!" از بازی با آن امتناع نمودیم و این کامیون را در گوشه ای از حیاط پیدا کرده و آن را تعمیر نموده و مشغول شدیم
و آن که در عکس سمت چپ می بینید، آقای محمدطاها پسر یک سالۀ صاحبِ خانه است که تازه بیداری اختیار کرده است و بسیار آرام و دوست داشتنی بود
سپس به مددِ لطف دو خواهر بزرگ و با محبت محمدطاها بر اسبش سوار شدیم و آاااای به تاخت رفتیم و خوش بودیم
بفرمائید گردو و بادام تازه، در ظرفی زیبا بفرمائید هلوی تازه و دست چین شده از باغ صاحب خانه
مدتی می گذرد، آقای دهیار می آید و ما با صدای زنگ تلفن بابایمان خوانده می شویم! از خانم خانه و میهمان نوازی اش تشکر می کنیم و به سمت در به راه می افتیم! بابا و عموشهرام مان در معیت آقای دهیار به خانۀ یکی از اهالی ده می روند تا گردو بخرند و ما و مادرمان سرگرم صحبت با خانم خانه و پرس و جو در مورد شغل زنان ده متوجه می شویم که خانم خانه در قالی بافی زبردست هستند و مشتاقانه برای دیدنِ دار قالی موجود در یکی از اتاق هایشان، روانه می شویم:
قالی طرح خشت با طرح هایی بسیار زیبا و ظریف
و ما هم چنان دست بردار نبوده و با اسب مان می تازیم
و ابزار کار!
هیچ می دانستی مادرِ ما نیز در قالی بافی و نقشه خوانی دستی دارند و اتفاقا به همین سبک گرهی که این قالی بافته شده بود، آشنا بودند
لابد تو نیز دعایی را که لابلای تار و پود قالی نصب شده است، دیده ای(عکس سمت چپ)
و آخرین لحظات خروج از روستا
به محض نشستن بر ماشین، ما و کیامهر جانمان پوزیشن افقی اتخاذ نمودیم و به خوابی ناز رفتیم! دقایقی مانده به غروب به باغ هلوی عموشهرام رسیدیم و با خانوادۀ خاله بهار که آن جا بودند دیدار کردیم هوا بسیار خنک و روح نواز بود و طبیعت بس زیبا و این دو نفر ما هستیم که تا خرخره زیر پتو رفته ایم و خستگی مان آن قدر زیاد و خواب مان آن قدرها سنگین هست که حتی صدای پرتاب موشک هم قادر به شکستنِ آن نیست
ما میهمانِ سخاوت خانوادۀ خاله بهار بودیم... بفرمائید چای آتیشی و آش خوشمزۀ پخت خاله بهار
و باغ هلو که هنوز هم ما از هلوهای خوشمزه اش که در یخچال جا خوش کرده است طلب می کنیم و از کیامهر جانمان به خوبی یاد می کنیم
خم شدن شاخه های درختان زیر بار برکت و رحمت پروردگار
آفتابگردان و خیار تازه و خوشرنگ محصول باغ عمو شهرام
و باز هم برکت
سمت راست: مرزۀ کوهی با رایحه ای بسیار دلپذیر که چند بوته ای از آن با ما به تهران آمد و تا خشک شدن کامل چند روزی رایحۀ دلپذیرش را به ما ارزانی داشت
و بی دلیل نیست که هلو گل سرسبد میوه های تابستانی ست، چرا که علاوه بر طعم دلپذیرش، دارای رویی بسیار خوش رنگ است
و یک طلوع دل انگیز در شهرکرد، لحظاتی قبل از خروج از شهر
کیامهر دوست داشتنی، هیچ می دانستی یکی از خاطره سازترین سفرهایی که تا به حال داشته ایم، سفر به دیارِ تو بوده است؟!
هیچ می دانستی یکی از خوشایندترین اتفاقات زندگی مان آشنایی با تو و خانواده ات بوده است؟!
هیچ می دانستی بی صبرانه منتظرت هستیم تا روی ماهت را در خانۀ مان ببینیم تا مگر قسمت کوچکی از تمامِ لطف و محبتی را که به ما داشته ای جبران کنیم؟!
و سپاس از تو و خانواده ات برای همۀ محبت هایتان
دوستی مان پایدار