سفرنامۀ شهرکرد (بخش دوم)
صبح جمعه پس از صرف صبحانه عازم سامان در اطراف شهرکرد شدیم و در اطراف پل زمان خان ماشین را پارک نموده به سمت پل به راه افتادیم. هوا بسیار خنک و اطراف پل بسیار شلوغ بود.
پل زمان خان نفر یکی از بناهای با ارزش و قدیمی شهر سامان واقع در شهرستان سامان است که دارای دو دهانه، ۳۰ متر طول و ارتفاع ۱۲ متر است. پل زمانخان بر روی رودخانه زاینده رود بر روی سهپایه سنگی طبیعی بنا شده و در ۲۲ کیلومتری شمال شهرکرد قرار دارد.
در ادوار گذشته ایلات و عشایر قشقایی از روی آن آمد و شد میکردند. در حال حاضر این پل بیشتر جنبه گردشگری دارد. قرار گرفتن پل زمانخان بر روی آبهای زاینده رود و وجود مناظر طبیعی چشمگیر اطراف در کنار اقدامات عمرانی انجام شده، این منطقه را به یکی از قطبهای گردشگری شهر سامان تبدیل کرده است. اطراف پل مملو از باغهای فراوان با درختان گوناگون میوه میباشد که مناظر زیبایی را بوجود میآورند. منطقهای که پل زمانخان در آن قرار دارد دارای آب و هوای معتدل و بسیار پاکیزه است و در روزهای تعطیل پذیرای سیل گردشگران میباشد. بیشتر ماهیان این رودخانه ماهی قزل آلای وحشی (گوشت صورتی) میباشد و جریان آب رودخانه بسیار تند است. لازم است ذکر شود شهر سامان، شهر ترک نشین قشقایی، میباشد.
تفکر اولیه ساخت پل در این مکان به دوره ساسانیان برمی گردد. این پل به دستور زمانخان رئیس طایفه نفر، از ایلات ترک زبان قشقایی استان فارس و از سرداران معروف شاهان صفویان که زمانی دامنه کوچ آنها تا منطقه سامان میرسید، بر روی رودخانه زایندهرود احداث گردید. لازم به ذکر است که عشایر ترک زبان جنوب را بیش تر به نام ایل بزرگ قشقایی میشناسند و «زمان خان نفر» جزئی از مردان این ایل بزرگ به شمار میرفت. طایفه نفر امروزه در شهرستان مرودشت واقع در استان فارس در محله نفر زندگی میکنند.
مطالب بالا برگرفته از دانش نامۀ ویکی پدیا است.
در ادامه مطلب شما شاهد مناظر بسیار زیبای پل زمان خان+ خروش زاینده رود زیبا+ تیم های رفتینگ عبوری از رودخانه+ کودکانه های ما و کیامهر جانمان خواهید بود.
مسیر رفت به سامان و فقط دو عکس از مناظر متعدد و بسیار زیبای بین راهی
پیاده روی و عبور از مسیر و رسیدن به پل زمان خان!
قایقی که در عکس سمت راست می بینید، از قایق های مخصوص رَفتینگ است که در این جا از این سبک قایق ها و تیم های رفتینگ بسیار به چشم می خورَد و پنج ساعت رفتینگ در رودخانه بسیار هیجان انگیز می نماید. لازم به ذکر است که خانوادۀ ما نه تنها وقتی برای رفتینگ نداشتند بلکه وجود ما و کیامهرجانمان مانع از پذیرش خانواده هایمان برای قایق سواری در رودخانه می شد.
و روی پل زمان خان:
و جاری بودن آب از زیر پل زمان خان
نمایی از جوش و خروش آب در قسمت پایینی پل و هیجان مردم برای به آب زدنِ تنِ خود:
و نمایی از قسمت بالادستِ پل و رودخانۀ خروشان:
آن اسباب بازی فروشی در چند عکس آن طرف تر را به یاد می آورید، آیا؟! و وقتی ما در معیت مادرمان در کمال منطق پذیری از کنار اسباب بازی فروشی عبور می کنیم و با اشتیاق به اسباب بازی ها سلام می دهیم و کمی آن طرف تر و با دیدنِ بابایمان دیگر بار فیل مان یاد هندوستان می کند و اسباب بازی طلب می کنیم و البته که دل نازک بودنِ بابایمان برخلاف معمول کاری از پیش نمی برد چرا که مادرمان آن جا حی و حاضر هستند و اعلام می نمایند که حتی اگر تا چند روز هم گریه کنیم، از اسباب بازی خبری نیست
ناله کنان چندین پله را پشت سر می گذاریم و به زیر پل می آییم:
کیامهر جانمان به همان رسمِ خاص بودنِ همیشگی اش با تدبر به رودخانه می نگرد و بعد از بستنی خریدن سرکیف می شود از لیس زدن بر بستنی قیفی!
و ما که دیگر بار دست از گریه برداشته و بسیار منطق پذیر شده ایم و رو به مادرمان:" من اسباب بازی نمخوام، من همۀ اون اسباب بازی ها رو تو خونه دارم" و حالا بستنی قیفی محبوب مان را لیـــــــــــس می زنیم
هیچ می دانستی یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیا لیس زدن بستنی قیفی مخصوصاً به سبکی بسیار ضایع و اتفاقا در ملأ عام است پس حتی اگر بزرگ سال هستی این لذت را از دست نده!
و اما آن چه باعث شد مادرمان موفق شوند توجه ما و مخصوصاً آقای خاص را به دوربین جلب کند، به کار بردنِ قسمتی از دیالوگ های انیمیشن هواپیماهاست:"یک دو سه؛ سه تا گاو نشُسته؛ خیابون چه تمیزه"
و خلاقیت کیامهر جانمان در استفاده از برچسب روی شیشۀ آب معدنی به عنوان چشم بند، و ما نیز بلافاصله این عمل جذاب را تجربه کردیم ولی عکسی از آن موجود نیست
و پیش به سوی ارتفاعات بالاتر
در منطقه ای توقف کردیم تا عموشهرام ساختمان نیمه ساختۀ ویلای دایی خاله بهار را به بابایمان نشان دهند، ولی هوا آنقدر خوب و منظرۀ روبرو آن قدر دلچسب بود که ما همانجا را برای نشستن برگزیدیم و این است مناظر پیشِ رویمان
قایق های رفتینگ روی آب در عکس های زیر به وضوح پیداست! و در عبور هر قایق ما برای قایق سواران دست تکان می دادیم و آن ها نیز به ما پاسخ می دادند و کیامهر جانمان اصطلاحات مربوط به احوالپرسی را که آموخته بودند در احوالپرسی از تیم های رفتینگ به کار می بردند و علاوه بر این کیامهر جانمان تعداد بسیار زیادی لغت انگلیسی را به حافظه سپرده بود و تلفظ می کرد
ابتدا در طبقۀ اول ساختمان بودیم و این طبقه حدود یک متر از روی زمین ارتفاع داشت! ما ابتدا نه تنها خودمان به قسمت لبه نزدیک نمی شدیم بلکه طبق معمول از مادر و بابا و کیامهر جانمان هم مراقبت نموده و آن ها را از رفتن به لبه منع می نمودیمو این لحظه ای که شما می بینید لحظه ای است که ما بر ترس مان غلبه نموده با خودمان تکرار میکنیم:" ترس نداره، ترس نداره،...." و آرام به لبه نزدیک شده و پایین می رویم و در حالی که ما از نگاهی کنجکاوانه که ما را رصد می کند، غافل هستیم بعد از پایین رفتن به دوربین و نگاه کنجکاوانه لبخند می زنیم! یک لبخند موفقیت آمیز
و حالا با کیامهر جانمان مشغول بازی هستیم و سنگ به پایین پرتاب می کنیم
برای نهار عازم طبقۀ دوم می شویم و مرتب تر و تمیز تر است و هوای بسیار خنکی در آن جاری ست و ما و کودکانه هایمان
و زیبایی های زیرِ پایمان
حالا با یکدیگر برج می سازیم قطعه های کوچک بتنی را از گوشه و کنار ساختمان جمع نموده و روی هم می گذاریم و خانه می سازیم! هر چه که باشد ما دو نفر پسر دو مهندس عمران هستیم
و باباهای جوجه پز که به وقتِ جوجه پزی هم دست بردارِ مسائل کاری نیستند و همۀ حرف محفلشان بتن و میلگرد و سیمان و کاشی ست
و تیم رفتینگ در حال استراحت بین راهی!
راستی اگر روزی روزگاری به رفتینگ رفتید و بین راه برای استراحت پیاده شدید و مکان دنجی یافته و خود را از نگاه همراهان مخفی دیدید، حواستان به نگاه های بالای سرتان باشد! شاید کسی ناخواسته شما را ببیند
و آخرین کودکانه های ما و کیامهر جانمان در آن ساختمان نیمه کاره و خاطره ساز
پس از صرف نهار قرار بود ما به سمت تهران حرکت کنیم که میهمان نوازی خاله بهار و خانواده مانع از آن شد و ما هم چنان به سمت بالای رودخانه در حرکت بودیم! به روستای "چم خلیفه" رسیدیم و ماشین را پارک نمودیم. مردی را نشسته در حال نماز یافتیم! نماز پیرمرد پایان یافت! و ما که در روابط عمومی قوی زبانزد هستیم، سریعاً جلو رفته و به ایشان سلام دادیم و سپس با عبور از بین باغ های گردو به سمت رودخانۀ خروشان به راه افتادیم.
باغ های این منطقه پر بود از درخت های گردو که اتفاقا فصل برداشت گردو بود و زیر درختان پر از برگ های خشک بود که به وقتِ چیدن گردو بر زمین ریخته بود و راه رفتن روی آن صدای خش خش دلنوازی را ایجاد می کرد
و دو مرد و یک بیل! و در سخاوت و رفیق نوازی کیامهرجانمان همین بس که بیل خود را به ما بخشیده و خود را با تکه ای چوب سرگرم کردند ما با بیل ماهی می گرفتیم و کیامهر جانمان با چوب
"یاسین" در پست "مجموعۀ گردشگری تلو" را به یاد دارید؟ نکتۀ جالب این بود که ما گهگاه "کیامهر" را "یاسین" می خواندیم و مثلا ندا می دادیم:" مامانی، یاسین جون کجاست؟"
و بابای ما و آقای رفیق
و لحظه هایی از ما و کیامهر جانمان
و وقتی ما و مادرمان نیز کفش های خود را کنده و پاهای خود را در آب خنک زاینده رود فرو بردیم و با حرکت پاهایمان صدای هیجان انگیز و زندگی بخشی خلق نموده و آن را "شالاپ شلوپ" نامیدیم و در ایجاد صدای بلندتر با مادرمان مسابقه دادیم و جایت سبز بلند بلند خندیدیم و از همین عمل ساده بسیار لذت بردیم
و بابای ما و عمو شهرام که در آب هم از بحث و بررسی های ساختمانی دست بردار نیستند البته صدای آب + صدای شالاپ شلوپ مانع از آن می شد که ما صدای ایشان را بشنویم ولی ژست آن ها در عکس ها و البته تاریخچۀ صحبت های این دو تن حاکی از آن است قطع به یقین در همین مورد همین مقوله صحبت می کنند
و سراسر برکت
و ما هم چنان به ماهیگیری
و بابای ما و عمو شهرام در مسیر زاینده رود
و کودکانه های کیامهر جان لابه لای برگ های درخت گردو که بر زمین ریخته بود
و عکس های هندی ما و بیل مان در باغ
و سرک کشیدنِ خورشید از لابلای شاخ و برگ درختان
پس از ماهیگیری ()، شالاپ شلوپ و آب بازی در کنار رودخانه به داخل روستای "چم خلیفه" رفتیم و مورد میهمان نوازی و محبت اهالی قرار گرفتیم...
ادامه دارد...