علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

سفرنامۀ شهرکرد (بخش اول)

1394/6/18 10:49
نویسنده : الهام
1,976 بازدید
اشتراک گذاری

تقریباً همان روزهایی که مادرمان تازه به جامعۀ نی نی وبلاگ پیوسته بودند و از قضا به قسمت وبلاگ های به روز شده وارد شده بودند، وبلاگی با عنوان "کیامهر پسر شگفت انگیز" توجه ایشان را به خود جلب کرد و وارد آن شدند! با خواندن پست تازه ای که مادر کیامهر نگاشته بودند، شیوۀ نگارش و البته شیرین کاری ها و خاص بودن های کیامهر جان بر دل مادرمان نشست و ایشان پیشنهاد دوستی خود را مطرح نمودند و عنوان "دوست مجازی" بر ما و کیامهر جانمان یا بهتر است بگوییم بر مادرمان و خاله بهار اطلاق شدزیبا

پس از آشنایی اولیه، رفت و آمدهای مجازی و بین وبلاگی مادرمان و خاله بهار ادامه داشت و هر دو خوانندۀ پست های یکدیگر بودند و مادرمان کیامهر را "آقای خاص" نامیدند و حتی شغل آیندۀ کیامهر جان را نیز حدس زدند که همانا شغل شریف "وکالت" بود. روزی لابلای پست های خاله بهار پستی نوشته شد پر از زیبایی های استان چهارمحال و بختیاری و دل مادرمان را با خود برد و از همان روز بود که مادرمان تصمیم گرفتند که در اولین فرصت وقتی را برای سفر به این شهر اختصاص دهند.

با وجود این که مدتی ست خاله بهار در وبلاگ کیامهر جانمان نمی نویسند و یک پیج در اینستاگرام، خانۀ مجازی کیامهر جانمان شده است، ولی ارتباط خاله بهار با مادرمان به مدد تلفن همراه پابرجا بود و پس از پذیرش مقالۀ مادرمان در کنفرانس اصفهان، ایشان عزم خود را جزم نمودند تا حتما به شهرکرد که فاصلۀ زیادی با اصفهان ندارد، سر بزنند و ضمن دیدار با خاله بهار و خانوادۀ ایشان زیبایی های این استان چهارفصل را نیز ببینند!جشن

پنج شنبه ظهر طی هماهنگی های قبلی مادرمان با خاله بهار و علیرغم مخالفت های بابای بسیــــــــــار تعارفی مان، از اصفهان به سمت شهرکرد به راه افتادیم و میهمانِ سخاوت و میهمان نوازی و خونگرمی خانوادۀ خاله بهار و مردم شهرکرد بودیممحبت.

هر چقدر از میهمان نوازی، نجابت و خون گرمی اهالی این دیار بگوییم، کم گفته ایم و پیشنهادمان به شما:" حتما در اولین فرصت به شهرکرد سفر کنید و از طبیعت چهارفصل چهارمحال و بختیاری و زیبایی بی نظیر خوی مردمانش لذت ببریدآرام".

سفرنامۀ شهر کرد با وجود زمانِ کمی که در آن شهر گذشت، بسیار طولانی ست و در چند بخش بارگزاری می شود، چرا که نویسنده هر چقدر از بزرگی دل و سخاوت این مردم بگوید، کم گفته است.

در ادامۀ مطلب شما خوانندۀ بخش اول سفرنامۀ ما به شهرکرد خواهید بودمحبت.

سه شنبه شب و قبل از خروج از تهران به اسباب بازی فروشی محبوب مان که چند هفته قبل یک توماس را در آن جا نشان کرده بودیم و وقتی به پیتزا فروشی می رفتیم از مقابلش عبور کرده و بر آن درود و سلام می فرستادیم، رفته و مادرمان تصمیم داشتند برای ما و کیامهر جان و ارشیا جان سه عدد توماس بخرند که از قضا آقا فقط یک توماس موجود داشتند آن هم توماسی که ما به علت تیزبینی و البته به علت تشابه آن با توماس موجود در "داستان شجاعت" آن را "توماس سنگ" می نامیدیم و بسیار برایمان عزیز بود.

توماس برای ما، یک هلیکوپتر برای کیامهر جان، و یک موتور برای ارشیا جانمان خریداری کرده و ما سراسر توجیه بودیم که فقط توماس برای ماست و دو اسباب بازی دیگر برای کیامهر و ارشیاست و ما آن قدر توماس را دوست می داشتیم که حتی به هلیکوپتر و موتور نگاه هم نمی کردیم. علاقه مان به توماس در حدی بود که شب هنگام با این که بسیار خواب بر چشمانمان سنگینی می کرد، دل از توماس محبوب مان نمی کندیم و مرتب آن را جمع نموده در جعبه می گذاشتیم و دقایقی بعد آن را از جعبه خارج نموده و ریل هایش را سر هم می کردیم تا توماس روی ریل ها راه برود و ما با عشق آن را به نظاره می نشستیم و چنان محو می شدیم که گویا مادری هستیم که راه رفتن فرزندش برای اولین بار را به نظاره نشسته استدرسخوان

این توماس هم چنان یار و همراه ما در تمام مسیر تهران تا اصفهان و همین طور در هتل بود و دقیقاً یک شبانه روز به طور مداوم با آن سرگرم بودیم و پس از گذر یک شبانه روز، گاهی که عرصه بر ما تنگ می آمد ناله سر می دادیم که موتور و هلیکوپتر هم برای ماست و باید به ما تحویل داده شود و وقتی مادرمان اعلام می کردند که در مورد موتور و هلیکوپتر قبلا صحبت کرده ایم و چون حق انتخاب داشته ایم و خودمان توماس را برگزیده ایم، حالا حق اعتراض نداریم، ما اندکی به ناله ادامه می دادیم و چون بابایمان هم ناز ما را نمی کشید خودمان دقایقی بعد و در اوج منطق اعلام می نمودیم که موتور برای ما نیست و باید به نی نی داده شود و اگر می شود ما فقط آن را ببینیم و به آن سلام کنیمفرشته

از اصفهان که به سمت شهرکرد به راه افتادیم ما پتویی بر روی سرمان کشیدیم تا آفتاب چشمانمان را نیازارد و به خواب رفتیم و تمام مسیر یک ساعت و نیمه تا شهرکرد را در خواب ناز بودیم! از مسیر بسیار زیبای اصفهان-شهرکرد که پر بود از باغ های میوه و روستاها و شهرهایی که مساحت بیشتری از آن پر از درخت بود تا خانه، عبور کردیم و این عکس تنها عکس مادرمان از این مسیر زیبا است:

حدود ساعت چهار به شهرکرد رسیدیم. مسیر خانۀ خاله بهار بسیار مستقیم بود و با وجود لطف ایشان برای فرستادن عمو شهرام به ورودی شهر، ما راضی به زحمت بیش از حد ایشان نشدیم و خودمان به راحتی به آن جا رسیدیم و مورد استقبال بسیار گرم خانوادۀ خاله بهار قرار گرفتیم.

ما خاله بهار را خانمی بسیار آرام و صبور یافتیم که مهربانی از چهرۀ ایشان می بارید و عمو شهرام را بسیار خوش خلق و خوش مشرب و میهمان نواز یافتیم به گونه ای که بابای تعارفی ما که قبل از سفر همواره تصور می کردند که لابد بابای کیامهر جانمان از ارتباط حقیقی با آدم های دنیای مجازی فراری هستند و ما مزاحم ایشان خواهیم بود، در همان برخوردهای اول متوجه اشتباه خود شدند و بیشتر از آن که مادرمان با خاله بهار حرف برای گفتن داشته باشند، بابای ما و عمو شهرام حرف برای گفتن داشتند، و حتی اگر از خوش مشربی و خوش خلقی عمو شهرام نیز فاکتور بگیریم، هم نشینی دو نفر مهندس عمران با خلق و خوی کاری بسیار مشابه با یکدیگر، نتیجه ای جز این نمی دهد!

و اما ما و کیامهر جانمان که هر دو تازه از خواب بیدار شده بودیم! کیامهر جان آماده و لباس پوشیده برای دیدار با ما بودند و قبل از رسیدن مان به مدد خاله بهار وبلاگ و عکس های ما را مرور کرده بودند! ما از پارکینگ و به محض بیدار شدن و دیدنِ عمو شهرام شروع به صحبت، آن هم به صورت یک ریز، کردیم و مرتب توضیح می دادیم که برای کیامهر جانمان یک هلیکوپتر خریده ایم که پره هایش می چرخد و تک تیرانداز دارد و باتری می خورد و راه می رود و این که موتور برای ما و کیامهر جانمان نیست و باید به ارشیا تحویل داده شودفرشته.

در نقطۀ مقابل ما کیامهر جانمان قرار داشت! پسرکی آرام که به نظر می رسید در تمام مدتی که ما یک ریز حرف می زدیم ما را زیر نظر دارد تا آنالیز کند که از ما خوشش خواهد آمد یا خیر؟! و مشخص بود از آن دسته آدم هایی ست که به سختی اعتماد می کند ولی پس از شکل گرفتن رابطۀ دوستی، می توان همه جوره روی دوستی و رفاقتش حساب کردبوس بــــــــــــــــــــَـــله آقا بعد از پایان سخنرانی های ما کیامهر جان نیز لب به سخن گشوده، ما را به اتاق خود بردند و از همان لحظه تا لحظه ای که در کنارش بودیم کوچک ترین کشمکش و دعوایی بین ما صورت نگرفت! بس که کیامهر جانمان مهربان بود و در رفاقت با ما سنگ تمام گذاشت و اسباب بازی هایش را از خود دریغ کرد و به ما بخشید تا بازی کنیمخندونک

هنوز چند دقیقه ای از حضور ما در منزل خاله بهار نگذشته بود که ما سه نفر احساس می کردیم سال هاست این خانواده را می شناسیم، بس که صمیمی و با محبت بودندمحبت مخصوصا که صحبت های خاله بهار و عمو شهرام مان حاکی از آن بود که ما از معدود کسانی هستیم که کیامهر دوست داشتنی تا این حد با ما زود صمیمی شده است و همه جوره برای مان سنگ تمام گذاشته استبوس

طبق صحبت های قبلی مادرمان با خاله بهار، آن دو تصمیم گرفتند به نمایشگاه صنایع دستی بروند تا مادرمان پارچه های سنتی مناسب برای پوشش قسمت نشیمنگاه مبل بخرند، کیامهر جانمان نیز همراه آن ها شد و ما به راحتی قبول کردیم در منزل و در معیت بابا و عمو شهرام بمانیم! تعجب نکن، تو هم اگر با خیلِ عظیمی از اسباب بازی که خیلی از آن ها شبیه اسباب بازی های تو نبود، مواجه می شدی خیلی راحت قبول می کردی که در منزل بمانیخندونک، مخصوصا که کیامهرجانمان ورژن بزرگ "بازلایتیر" را نیز در کمد اسباب بازی خود داشتند که علاوه بر دارا بودن لیزر، سخنگو نیز بود و کیامهر جانمان سخاوتمندانه آن را به ما دادند تا هم بازی مان باشدبغل
مادرمان بعد از بازگشت از فروشگاه صنایع دستی تنها چیزی که نخریده بودند، رو مبلی بود و همراه ایشان سه عدد کیف بود که با قیمت هایی بسیار کمتر از تهران و البته با کیفیتی بسیار بهتر از آن جا خریده بودندراضی و پیشنهاد ویژۀ دوم ما به شما:" در سفر به شهر کرد نمایشگاه صنایع دستی را هرگز از دست ندهید و حتما وسایل نمدی ضد آب و ضد سرما و ضد گرما را خریداری کنید" کیف سمت چپ یک کیف نمدی بسیار سبک و ضد آب است که به علت سبکی بیش از حد، این روزها همواره همراه مادرمان استآرام

پس از بازگشتِ مادرمان و خاله بهار، عصرانه خوردیم و همگی برای شرکت در مراسم جشن ختنه کنان ارشیاخان، نوۀ عمۀ خاله بهار، آماده شدیم و بسیار خوشمان آمد از این که آن ها هنوز هم به سنت ها احترام می گذارند و به هر بهانه ای دور هم جمع می شوند و جشن می گیرند و شادند!تشویق

و این ما و کیامهر جانمان هستیم در مراسم ختنه کنان داماد کوچک، ارشیا خان، که بسیار به ما خوش گذشت و به واسطۀ حضور در آن مراسم با خانوادۀ خاله بهار نیز آشنا شدیم:

و البته اگر شما تصور می کنی که ما تمام وقت در همین پوزیشن نشسته بودیم، اشتباه می کنی رفیق! چرا که این فقط یک لحظه از تمام لحظاتی ست که ما در تالار و روی صندلی ثابت شدیم، و در تمام مدت بین قسمت مردانه و زنانه در رفت و آمد بودیم و هیچ چیز جز مهربانی و صبوری خاله بهارمان نمی توانست باعث شود که همواره به دنبال ما در رفت و آمد باشند و دم نزنندمحبت و این اولین بار بود که بعد از دو سالگی ما در مراسم به بخش خانم ها وارد می شویم چرا که همواره بابایمان مسئول بردن ما به همراه خود هستند و این بار عجیـــــــــــــــــب به بابایمان خوش گذشت چرا که ادامۀ صحبت های بابا و عمو شهرام مان در زمینۀ ساخت و ساز تمامی نداشت و در تالار نیز ادامه داشتبدبو

آن شب پس از بازگشت به منزل، خستگی چنان بر ما و کیامهر جانمان غالب گشته بود که فردای آن روز به سختی از خواب بیدار شدیم و در حالی که قرار بود صبحانه را بیرون از منزل بخوریم ولی بیدار شدنِ دیرهنگام و البته در ساعت هشت صبح باعث شد ما در منزل صبحانه را بخوریم و این اولین مراودات اول صبحی ما و کیامهر جانمان است که مادرمان به ثبت رسانده اند و نشان از سخاوت و مهربانی کیامهر جانمان دارد که تا ساعت باب اسفنجی اش توجه ما را به خود جلب می کند، آن را به ما می بخشد:

پس از صرف صبحانه ای جانانه به سمت سامان، شهری در اطراف شهرکرد، به راه افتادیم هوا بسیار خنک، طبیعت اطراف جاده بسیار زیبا، و مسیر پر بود از ماشین هایی با پلاک هایی از شهرهای اطراف که برای گذراندن روز تعطیل به آن جا آمده بودند.

و این سفرنامه ادامه دارد...

پسندها (8)

نظرات (26)

مامان علی
18 شهریور 94 18:29
سلام عزیز دلم خوشحالم سفر خوبی داشتین، و چه خوب که یک دوست مجازی را حقیقی یافتین کاملا مشخص است کیامهر پسر مهربان و عزیزیست بی صبرانه منتظر باقی سفرنامه هستیم علیرضای عزیزم را جای من ببوس
الهام
پاسخ
سلام زهرا جانم جای شما سبز خیلی خیلی بهمون خوش گذشب و در همون دو روزی که اونجا بودیم به اندازۀ چندین سال خوشی رو تجربه کردیم می دونی آدم حتی در فضای مجازی هم خیلی خوب آدم ها رو حس می کنه و یه جورایی با یک سری افراد انس می گیره و احساس راحتی میکنه! من یک همچین احساسی رو با بهار عزیزم داشتم و وقتی دیدمش مطمئن شدم که احساسم تا چه حد درسته به روی چشم عزیزم
مامان علی
18 شهریور 94 18:31
الهام منم مدتیست برای دلم در اینستا مینویسم! البته یک ماهی هست یک صفحه هم برای علی باز کردم اما چیزی ننوشتم. اگر تمایل داشتی ادرسش رو برات میزام
الهام
پاسخ
چه عالی چرا که نه، خیلی هم خوشحال میشم. ولی من اینستاگرام ندارم و فقط با لپ تاپ می تونم وارد بشم حتما آدرس رو برام بنویس علی نازم رو ببوس از طرف من
مامان کیانا و صدرا
19 شهریور 94 11:53
سلام و صد سلام به الهام خانم عزیز و علیرضا جون دوست داشتنیخوب و خوش و سلامتید؟ بابا ای ول و صد آفرین عجب سفر های زیبایی داشته اید الهام جون.اصفهان و شهر کرد.واقعا شهرکرد زیباست و درجه یک.مخصوصا که مورد مهمان نوازی دوستانی چون بهار جان قرار گرفته اید.امیدوارم همواره خوش و شادمان و خرم باشیدراستی تبریک منو به خاطر پذیرش مقاله تون هم بپذیرید.موفق باشید استاد ارجمند
الهام
پاسخ
سلام مرضیه جانخوبید؟ کیاناو صدرا خوبند؟ ما هم خوبیم شکر خدا جاتون سبز عزیزم، ایشالا قسمت شما بشه بله خیلی خیلی مردمان میهمان نواز و نجیبی داشت فدای محبت تون مرشیه جانممنم برای شما آرزوی موفقیت دارم کیانا و صدرای عزیزم رو می بوسم
هدیه
19 شهریور 94 12:02
سلاممممممممممممم الهام خانم نازننیم چه حس قشنگی واقعا بهتون تبریک می گم منم همینطورم و این نی نی وبلاگ باعث شده منم همچین دوستای خوبی منجمله شما پیدا کنم با خیلیاشون هنوزم در شبکه های اجتماعی در ارتباطم البته اونایی که ازشون دورم و اونایی که تو تهران هستن حتی باهمدیگه بیرون هم رفتیم مخصوصا مامان ناهید که چقدر ذوق داشتم که دارم می رم شهرشون و اونم این حس رو فهمیده بود و کم مونده بود برسم بوشهر وقتی بهش اس دادم اونم کلی ذوق کرد از جاده شهرکرد رفتم خیلی عالی بود و واقعا مثل جاده چالوس بود و همش تو ذهنم می مونه یادش می کنم خوشحالم که بهتون خوش گذشته و دوستی تون پایدار
الهام
پاسخ
سلام هدیه جانم، و ممنونم از محبتت دوستم این نظر لطف شماست و خوشحالم که من و هم جزو دوستانتون می دونید ناهید جون هم که مدتی هست دیگه خبری ازشون نیست و بسیار هم بامحبت بودند جادۀ شهرکرد هم بسیار زیبا و دیدنی هست ممنونم دوست خوبم
صدف
19 شهریور 94 12:28
سلامممم همیشه به سفر و سیاحت ... واقعا دیدار دوستان مجازی خیلی جالبه . ولی دیگه تا این حد که در قالب سفر باشه خیلییییی جالب بوده . دوستیتون با بهار خانم همیشهههههه پابرجا .... راستی چندوقته علیرضا به نظرم خیلی مردتر شده طی سه چهارتا پست اخیر حس میکنم علیرضا ناگهانی خیلی بزرگ شده حتی به نظرم قد بلندترم شده ناگهانی . البته شاید به چشم من درقالب عکس اینجوری میاد شایدم بخاطر شرایط نزدیک به دفاعمه چشمام البالو گیلاس میچینه شایدم لباس مردونه و شلوار جین اینجوری نشونش میده !! در هر صورت بزرگ و آقاتر شده . میبوسمششش
الهام
پاسخ
سلام صدف جان ممنونم عزیزم و همین طور شما فدای محبتت، دیدار با شما هم خیلی خیلی برای من لذت بخش بود حدستون درسته و خداروشکر منم این روزها خیلی از لباس هاش رو دارم میذارم کنار چون براش کوچیک شده اند، مخصوصا اون کتی که شما با اون دیدیدش و اول شلوارش کوتاه شد و حالا تازه کت دقیقا اندازه ش شده ولی عن قریبه که اونم کوچیک بشه فدای محبتت، ایشالا که دفاع خوبی داشته باشی عزیزم
مامان ریحانه
19 شهریور 94 20:46
بازم الهام خانوم و نوشته های نابش الهام جون انقدر با جزییات همه چیو میگی که واقعا آدم احساس میکنه یه جورایی همسفرتون بوده حالا جالبه اصفهان استان ماست یعنی کاشون از شهرستانهای اصفهانه ولی باور کن به جز یکبار که از طرف مدرسه اردو بردن دیگه نرفتم البته زمانی که زاینده رود به معنای واقعی زنده رود بود و پر آب و تو قایق موتوری نشستیمو کلی بهمون خوش گذشت شهر کرد هم که هر سال جز گزینه هامون برا سفره اما هیچوقت تا حالا نرفتیم و به سوی شمال تغییر مسیر میدیم چه خوب که تو سفرتون به اصفهان برای علیرضا جون لباس گرم برده بودید اینجور که از تصویر معلومه خیلی سردش بوده چه خوب با اینکه اسباب بازیها برای کیا مهر و ارشیاست کنار اومده اگه نازنین بود محال میدونستم با این امر کنار بیاد الهام جون خریدای قشنگی کردی مبارکت باشه واقعا بعضی از صنایع دستیها خیلی شیک و قشنگن چه خوب که به جمع دوستای علیرضا دوست خوب ی مثل کیا مهر اضافه شد و شما که امیدوارم دوستیهای خوبی را کنار دوستان عزیزتون تجربه کنید منتظر بقیه ی سفر نامه ی جذابت هستم شاد باشی دوستت گلم
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جونماین نظر لطف شماست عزیزم اتفاقا منم چندین سال قبل که در یک سفر دانشجویی به اصفهان سفر کرده بودم سوار قایق های پدالی شدم و جاتون خالی خیلی خوش گذشت، حتی سال 88 هم زاینده رود تو بهمن خیلی خروشان بود و حالا کلا هیچ آبی در جریان نیست ایشالا به برنامه ریزی تون برای سفر به شهرکرد در آینده ای نزدیک جامۀ عمل بپوشونید، به بچه ها خیلی خوش می گذره علیرضا هم گاهی برای اسباب بازی ها بهانه می گرفت ولی وقتی قاطعیت ما رو می دید با یک سلام کردن بهشون قانع می شد ممنونم عزیزم، چشمتون قشنگ می بینه و قابل شما رو نداره ممنونم برای دعای قشنگ تون عزیزم، و به روی چشم
مامان خدیجه
20 شهریور 94 9:12
سلام بسلامتی که سفر خوش گذشت. ماشالله به این خانواده که همیشه در گردشن
الهام
پاسخ
سلام خدیجه جون جاتون سبز عزیزمبرای شما روز و روزگاری خوش آرزو می کنم دوستم
زری
20 شهریور 94 15:29
سلام الهام جون چه خوب ،معلومه که حسابی بهتون خوش گذشته، وای چه کیفای خوشگلی،مبارکتون باشه فکرمیکنم بهترین قسمت سفرتون علاوه بردیدن دوست مجازی ،شرکت تومراسم جشن ختنه کنان باشه، شادباشید
الهام
پاسخ
سلام زری جونم جاتون سبز خیلی خیلی عالی بوداتفاقا دیروز هم شهر شما بودیم و از زیبایی های الموت خیلی لذت بردیم چشماتون قشنگ می بینه عزیزم، قابل شما رو نداره بله اون جشن هم بسیار خاص و زیبا بود نازنین جون و می بوسم
زهره مامانی فاطمه
21 شهریور 94 10:46
سلاااااام سفر بخیر وشادی عزیزم چقدر خوب که به شهرکرد رفتید منم خیلی تعریفش رو شنیدم وهربار که به مقصد اصفهان میرویم برنامه ریزی میکنیم که برگشتنی حتما به شهرکرد برویم ولی هنوز سعادت یار نشده است فقط سالها پیش به حمزه علی رفتیم که واقعا قشنگ وخوش آب وهوا بود درود بر دوستان مجازی با صفا وبامحبت که مثل خودت خوب هستن چه گل پسرایی ماشااله چه سوغاتهای خوبی چه باحال که ضد آب هستن
الهام
پاسخ
سلام زهرۀ عزیزمممنونم دوستم ایشالا دفعۀ بعد حتما برنامه ریزی کنید و از هوای خوب و طبیعت زیبای شهرکرد استفاده کنیدمی تونید یک روز صبح از اصفهان برید اونجا و شب برگردید اصفهان و حتی تو مسیر برگشت به اهواز چند روز هم اونجا بمونید قربون محبتت عزیزم قابل شما رو نداره زهره جونم فاطمه گلی و می بوسم
مامان بهی
21 شهریور 94 10:59
چه جالب شما امدین شهرکرد ما هم شهرکردی هستیم حیف شد من نمیدونستم شما تشریف اوردین شهرکرد خیلی دوست داشتم شما را میدیدم خوشحالم این سفر به شما خوش گذشته است
الهام
پاسخ
خیلی خیلی شهر زیبا و مردمان نجیبی و میهمان نوازی داشت شهرتون خوش به حالتون برای هوای پاک و طبیعت زیبا نمی دونم چرا من از روی نوشته هاتون همیشه فکر میکردم شما ساکن اصفهان هستید منم خیلی خیلی مشتاق دیدار شما هستم عزیزم شایان گلم رو می بوسم
مونا
21 شهریور 94 14:00
سلام استاد . همیشه به سفر . منم عاشق سفر . ولی عزیزم تا شهر کرد میری و ما هم رو تو تهران نمیبینیم . چه کم سعادتم من !! قدم بر چشمان ما بذار و تشریف بیار در خدمت باشیم عزیزم . سفر نامه و عکس ها زیبا بود . هم اصفهان هم شهر کرد . منم تعریفشو زیاد شنیدم و امیدوارم یه روز بتونم برم !! کیامهر عزیز و خاله بهار رو تو همین متون شما من عاشقشون شدم . مردمانی پاک و نجیب.... خوش باشین
الهام
پاسخ
سلام مونای مهربونمممنونم عزیزم ایشالا که به زودی شرایطی میسر بشه بتونید یک سفر جانانه داشته باشید عزیزم م م م این چه حرفیه، معلومه که کم سعادتی از منه که نتونستم روی ماه شما و بچه ها رو ببینم دوست خوبم نمی دونم! ولی این یک رسم بد از رسم های زمانه ست که ما وقتی کسانی همیشه کنارمون هستند و در دسترس، برای دیدنشون امروز و فردا می کنیم و دیدار با دوستان تهرانی برای من همین سبکی شده متاسفانه، و چون تقریباً همیشه در دسترس هستند دیدار با اون ها علی رغم این که خیلی خیلی براش مشتاق هستم ولی به فرداها میفته من همین جا قول میدم برای این دیدار هر چه زودتر برنامه ریزی کنم و از همین امروز بی صبرانه منتظر دیدار با شما هستم ایشالا به زودی شرایط میسر بشه بتونید یک سفر خوب و پربار برید مونا جونم واقعا مردمانی پاک و دوست داشتنی بودند، درست مثل خودتون ممنونم عزیزم علی و باران گلم رو می بوسم
مامان محمدحسین
21 شهریور 94 21:58
سلام عزیزم ... واقعا شهر زیبایی است شهرکرد .... محمدحسین که تقریبا 1 سالش بود رفتیم و کلی خوش گذروندیم .... ما اونجا به دیدنی همدوره ای دانشگاه آقامون رفتیم ......واقعا مردم مهمون نوازی هستند ..... امیدوارم به شما هم خیلی خیلی خوش گذشته باشه.....
الهام
پاسخ
سلام الهام جون بله دقیقاً همین طوره، و همونطور که شما هم تجربه کردید مردم بسیار نجیب و میهمان نوازی داره محمد حسین عزیزم رو می بوسم
مامان کیامهر
22 شهریور 94 14:06
سلام الهام جان.عزیزم داشتن دوستان خوبی مثل شما برای ما باعث افتخاره. ممنون از این همه لطفی که نسبت به ما داشتی. شایسته اینهمه تعریف نیستیم. مشتاقانه منتظر دیدار مجدد شما هستیم. روی ماه علیرضای نازنینم را ببوس
الهام
پاسخ
سلام بهارم ممنونم از محبتت عزیزم و داشتنِ دوستان خوبی چون شما برای ما بسی باعث افتخار بیشتر است هر چیزی که ذکر شده عین واقعیت بوده و نهایت محبت شما رو می رسونه عزیزم ما هم مشتاقانه منتظر دیدار مجدد شما منتها این بار در تهران هستیم تا بلکه بتونیم قسمتی از لطف و محبت تون رو جبران کنیم کیامهر دوست داشتنی رو می بوسم عزیزم
مریم مامان آیدین
22 شهریور 94 16:49
سلام الهام خوووبم خوبی دوستم؟؟ خوشحالم که تونستی بابای تعارفی علیرضا رو مجاب کنی به رفتن خونه کیامهر جون که خصوصا منجر شده به لذت بردن همتون از این دیدار اولا...خیییلی از دیدن توماس علیرضا هیجان زده شدم...کاش من هم بتونم پیدا کنم واسه آیدین که جدیدا هرچی براش توماس میخرم تقاضای ریل دارش رو میکنه چه خوب که تو این سفر مراسم محلی هم قسمتت شده ببینی قربوون دل پاک بچه ها...هم علیرضا و هم کیامهر مهمون نواز واااای اون قسمت رفتینگ منو برد به یه سفر چند سال قبل...هرگز اون هیجان رو فراموش نمیکنم....به نظرم هرکی یک بار امتحانش نکنه خییلی ضرر کرده عکس هایی که بالا و از رودخونه گرفته بودی عااالی و بی نظیر بود....خصوصا رنگ ناب رودخونه رفاقت آقایون هم خیلی زیبا بود...چه دلچسبه بانی این رفاقت ها بودن ایشال همیشه به سفر و خوش گذرونی باشین دوووستم
الهام
پاسخ
سلام مریم جون و ممنونم دوست خوبم بله واقعا عالی بود که تونستیم این خانوادۀ بامحبت رو ببینیم، محسن خیلی دلش میخواد کسی بیاد خونه مون ولی همیشه میگه مزاحم کسی نشیم اتفاقا دیشب خواب شما و آیدین جون و می دیدم! خواب می دیدم رفتیم یه جا نهار بخوریم ما کوبیده سفارش داده بودیم و شما جوجه و اتفاقا جفت غذاهامون هم خیلی بد مزه بود و من کلی تو خواب حرص خوردم درسته عزیزم، حق با تو بود و اسباب بازی ها و پرده و روتختی توماس واقعا کمیابه و خودم دیروز بنا به سفارش علیرضا خان تمام بازار پارچه رو به دنبال پردۀ توماس گشتم و پیدا نشد و عاقبت پردۀ مک کوئین خریدم اگه منم جایی توماس ریل دار دیدم حتما خبرت می کنم چه خوب که رفتینگ رو تجربه کردیبه پیشنهاد بهارجون ما هم قراره یک روزی که تعطیل نباشه بریم اونجا و بچه ها رو به مهد بسپریم و بریم رفتینگ اتفاقا رنگ زیبای زاینده رود برای منم خیلی جذاب بود و با رنگِ خیلی از رودهایی که قبلا دیده بودم، متفاوت بود ممنونم از محبتت دوستم، آیدین گلم رو از طرف من ببوس
مامان برديا
22 شهریور 94 19:30
سلام دوست خوبم.خوشحالم كه خوبيد.ما برگشتيم.پيشمون بياين و خوشحالمون كنين
الهام
پاسخ
سلام عزیزم بازگشت مجددتون رو به نی نی وبلاگ خوش آمد میگم به روی چشم
مامان علی
23 شهریور 94 15:11
سلام عزیزان دل دلم خواست حسم از این پست رو منتقل کنم چقدر پست اخیر و ماجراها و خوردنی هاش شبیه استان ما بود!! هوای خنک، باغ های پر گردو و بادوم، قالی، هلو!!!! زبان ترکی و کردی راستش فکرشم نمی کردم این قدر شباهت رو بین این دو تا استان منم چند وقته دارم تابلو می بافم!!! تابلو چهره با عکس علی! چه شود!خخخخ قالی بافی حس خوشایندی به آدم میده! اما من کُندم، الان یک ماهه تازه رسیدم چانه علی آقا!!!این قدر این بچه با نخ های من ور میره!! منم رنگارنگ قاطی می کنم!دوباره چند رج باز می کنم! خخخ اون محمد طاها خیلی خوردنی بود. دلم نیومد بدون اشاره بهش بگذرم. خیلی این پست دوست داشتم موفق و سلامت باشید عزیزم
الهام
پاسخ
سلام زهرا جانم چه جالب! اتفاقا منم فکرش و نمی کردم که این همه شباهت باشه بین دو استان با این همه بُعد مسافت من به استان شما سفر کرده ام ولی فقط به یکی از شهرهاش، اون هم تو نوروز و با این که خونۀ یکی از دوستان نزدیکم میهمان بودیم ولی هوا سرد بود و خیلی تو شهر نگشتیم! لازم شد یک بار دیگه برم اونجا و تو یک فصل خوش آب و هوا دوباره اونجا رو تجربه کنم چه عالی که تابلو فرش می بافی! و حق با توئه واقعا آرامش بخشه! منم تو بچگی یاد گرفته ام، هم گره زدن و هم نقشه خوانی رو و شاید منم جوگیر شدم و شروع کردم به بافتن چهرۀ علیرضا راستی نقشه رو چطور طراحی کرده ای؟ بله اون خانواده دو تا دختر داشتند با یک پسر و هر سه تا بچه شون واقعا ناز بودند و دوست داشتنی ممنونم عزیزم راستی آدرس پیج اینستاگرام علی رو برام نذاشتی؟! به دستم نرسیده ببوسش از طرف من علی گل رو
همراه رایانه
23 شهریور 94 15:30
همراه رایانه مرکز پاسخگویی به مشکلات رایانه و اینترنت شماره تماس با تلفن ثابت سراسر کشور :9099070345 برای اطلاعات بیشتر به سایت همراه رایانه مراجعه فرمایید. www.poshtyban.ir
مامان مهری
24 شهریور 94 10:34
سلام. خیلی خیلی از خوندن سفرنامه شهرکرد لذت بردم.... چه دوستای خوبی و چه مردم مهمون نوازی.... وای چه میوه هایی ... توماس جدید علیرضا جون هم مبارک. الهام جون چه کیف های قشنگی خریدی . مبارکت باشه. بسلامتی استفاده کنی. چه جالب که هنوز مراسم خنته سوران برگزار میشه... الان دیگه اکثرا این کار رو تو نوزادی انجام میدن. مسیر رودخانه چقدر جالبه . وای چه هیجانی داره قایق سواری تو آبهای خروشانش... ولی خوب بخاطر بچه های کوچیک حالا حالا ها ما از تجربه این هیجان معزوریم. برای بازدید از شهرهایی که کمتر شناخته شدن همراهی یه دوست خیلی خیلی خوبه. دوستی هاتون پایدار. علیرضا خان نوری دوست داشتی رو ببوس.
الهام
پاسخ
سلام مهری جان. خوبید؟ مهراد گلم خوبه؟ جاتون بسیار سبز بود مهری جان. ایشالا در آینده ای نزدیک میهمان این شهر باشید و از گردش در اون لذت ببرید چشماتون قشنگ می بینه مهری جونم، قابل شما رو نداره عزیزم بله واقعا خوبه که به هر بهانه ای دور هم جمع میشن و جشن می گیرند، البته ختنه رو تو نوزادی انجام داده بودند و جشن رو حالا و تو چهار سالگی برگزار کرده بودند دقیقا همین طوره و ما حتی از دیدنِ تیم های رفتینگ پر از هیجان بودیم و باز هم حق با شماست، چرا که ما اگه خودمون به تنهایی تو شهرکرد می گشتیم هیچ جایی رو بلد نبودیم و مطمئنا طبیعت زیبای این شهر رو از دست می دادیم قربون لطفت مهری جون مهراد دوست داشتنی رو می بوسم
مامان علی
24 شهریور 94 16:35
سلام مجدد،وقت بخیر الهام جان امیدوارم تشریف بیارید به این استان محروم و مظلوم و ما رو مفتخر کنی به دیدار عزیزم، دقیقا اینجا هوا نیمه کوهستانی و خنکه البته به جز شهرستان مادری و همسر من که گرم وخشک و پرباد!هستن،روستای پدری من نزدیک جنگل گلستان و به شدت خوش آب و هوا هست.. درباره اینستا، والا پیج علی هنوز خالیه!اما قصد دارم شروع کنم.ادرسش رو خصوصی میزارم.درباره نقشه قالی هم من دادم یک دوست عکس رو برام روی نقشه نگاتیوی پیاده کرد!یعنی رنگهای ده دوازده تا بیشتر نیست! هم هزینش کمتره و هم برای من تنبل کم رنگ تر بهتره! چهره یکسری گره های خاص عرض وطولی وتک تاری و....داره اگه بلدی حتما امتحان کن تحفه خوبیه! منم علیرضای خوشکل خوش رو و مهربونم رو میبوسم.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم قربونت برم زهرا جون، خیلی لطف داری روی خوش مردمانِ استانتون به هزار تا امکانات و تجهیزات شهرهای غیرمحروم می ارزه ممنونم برای آدرسی که گذاشتی و منتظر به روز رسانیش هستم چه جالب، خیلی خوبه که کسی رو پیدا کردی که بتونه نقشه رو برات طراحی کنه، فکر کنم منم بتونم تو ولایتمون کسی رو پیدا کنم که این کار برام انجام بده آموزش اون گره های خاص هم دست هنرمند خودت رو می بوسه علی عزیزم رو می بوسم
مامان زینب
25 شهریور 94 1:51
سلام الهام جان خوب هستین خوشحالم که سفر به شهرکرد بهتون خوش گذشته همه پستهای سفر به شهرکرد رو خوندم اول از همه خریدها مبارکتون باشه و چه خوب که اینگونه مورد استقبال چنین دوست با محبت و مهمون نوازی قرار گرفتین ایشالا که دوستی هاتون پایدار بمونه عزیزم از دیدن عکسها هم مثل همیشه لذت بردم علیرضای گلم رو میبوسم
الهام
پاسخ
سلام زینب عزیزم ممنونم دوستم، جای شما سبز ممنونم دوستم، درسته واقعا بامحبت و میهمان نواز بودند آیدین نازنین رو می بوسم
مريم اميري
25 شهریور 94 2:11
سلام خيلي وبلاگ خوبي داريد واقعا تبريك ميگم
الهام
پاسخ
سلام
پگاه
27 شهریور 94 23:28
سلام دوست عزیزم یه گروه فروش پوشاک شیک از سایتهای خارجی تو تلگرام دارم این شمارمه 09309235185 اگه دوس داشتین یه پیام بدین تو گروهم ادتون کنم
مامان زهرا
29 شهریور 94 0:40
سلام الهام جان. از وقتی که برام گذاشتی ممنون . امیدوارم که مشکل خواهرم برطرف بشه واز نگرانی خلاص بشه . ایشالله که شما هم همیشه سلامت وشاد باشین .
الهام
پاسخ
سلام زهرا جانم این چه حرفیه عزیزم، وظیفه ست ایشالا که مشکل شون به بهترین شیوۀ ممکن و با مدد پزشک توانایی که بهتون معرفی کرده ام، به زودی برطرف بشه
مامانی
1 مهر 94 18:05
سلام الهام جون خوبی علیرضای گلم چطوره؟ وااااای من چقد پست نخونده دارم سر فرصت میام همه رو میخونم دوستم ببوس علیرضا جونی رو
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جون ممنونم دوستم، شما خوبید؟ اتفاقا همین الان وبلاگ شما بودم ایشالا سرِ فرصت تشریف بیارید در خدمت تون باشیم آریا جون و می بوسم
مامانی
4 مهر 94 8:03
سلام بالاخره سر فرصت شد همیشه به گردش و شادی وسفر خوشحالم که سفر خوبی داشتین چه عالی که تونستین یه دوست مجازی ولی واقعی رو ببینین واااای منم خیلی دوست دارم بتونم ببینمتون شما علیرضا جونی مریم گلی آیدین کوچولو به به توماس نو مبارک اریا عاشق قطاره ولی توماس رو نمیشناسه یکی دوبار کارتونش رو براش گذاشتم جذبش نکرد، ولی اگه جایی قطار باشه ضعف میکنه خریداتونم مبارکه خیلی قشنگه وکیامهر مهمون نواز رو عشقه از چهره اش مشخصه که پسر اروم و دوست داشتنیه خدا واسه مامان و باباش حفظش کنه
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جون خوشحالم که بازم دوستی مثل شما رو در کنار خودم دارم منم بسیار علاقه دارم شما و آریای دوست داشتنی رو ببینم و برام باعث افتخاره علیرضا هم درست مثل آریا عاشقه توماس و هر نوع قطار دیگه ای که ببینه میشه و اسم های خاص خودش رو روی اونا میذاره ممنونم دوستم، چشماتون قشنگ می بینه و کیامهر که پسری بسیار بامعرفت و میهمان نواز و دوست داشتنی بود ممنونم عزیزم و براتون روزهایی پر از شادی و آرامش آرزو می کنم
مامانی
4 مهر 94 8:20
چه سفر دلچسبی بوده منظره ها عالی عکسها بیست چه آبی به به چه خوب که پسرها هم دوست شدن و لحظات شادی رو برای خودشون رقم زدن و صد البته برای شما چه اسب سواری میکنه شیطون ببوسیدش
الهام
پاسخ
بله برامون بسیار زیبا و به یادموندنی شد جاتون بسیار سبز بود ریحانه جونم فدای محبتت عزیزم، آریای نازنین رو می بوسم