علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

زعفران، طلای سرخ

1392/8/27 23:56
نویسنده : الهام
1,063 بازدید
اشتراک گذاری

عصر روز عاشورا بعد از عزاداری عظیمی که از خود نشان دادیم خیلی خسته شده بودیم و بلافاصله پس از بازگشت به منزل به خواب ناز رفتیم و فرصتی برای بابایمان نیز پیش آمد تا بعد از دوی ماراتونی که به دنبالِ ما داشتند، در جوارِ ما اندکی بیاسایند...

از آن جا که این روزها خراسان رضوی و جنوبی در تب و تاب برداشت طلای سرخ به سر می بَرَد باباجانمان نیز از این قاعده مستثنی نبوده و دو هفته ای می شود در حالِ برداشت زعفران هستند...

و از آن جا که فصل برداشت زعفران فصلیست پر کار، دایی محسن مان یک هفته قبل از ما عازم ولایت شدند تا در حمل و نقل کارگر و گل های زعفران جمع شده و انتقال جهت پاک کردنِ آن ها به باباجانمان کمک کنند...

روز تاسوعا و عاشورا کار تعطیل بود و عصر عاشورا مادرجان و دایی علی و دایی محسن عازمِ سرِ زمین ها بودند تا کارگرها را به گل ها برسانند، در همین حال مادرمان نیز در یک اقدامِ جوگیرانه از این حرکت استقبالِ عظیمی نموده و با ایشان عازمِ سرِ زمین شدند...

از آن جا که هنوز در جستجوی نمایندگی دوربین سامسونگ جهت ارسال دوربین عکاسیِ خود برای تعمیر هستیم مادرمان در روزهای پر سوژۀ عاشورا و تاسوعا دوربین خاله فهیمه را قرض گرفتند و با آن عازم دامانِ طبیعت شدند اصلاً می دانی مادرِ ما بدون دوربین همه اش احساس می کند یک چیزی کم دارد... مثلاً  وقتی قرار است جایی برود ممکن است ما را در منزل جا بگذارد ولی محال است دوربینش را جا بگذاردنیشخند بدون دوربین حتی خوابش هم نمی بَرَد، چه برسد به این که بخواهد به دامان طبیعت برود آن هم بدون دوربینِ محبوبشچشمک

صحنه های بسیار زیبایی از یک عصر پاییزی توسط دوربین مادرمان شکار شد...

اگر فکر می کنی مادرمان به جای کمک کردن در جمع آوری گل های زعفران فقط به عکاسی مشغول بوده تا حدودی درست فکر می کنینیشخند

می دانی ماجرا از این قرار است که ایشان اندکی نیز کمک کردند و همان کمکِ اندک باعث شد که بعد از عزیمت به منزل دچار گرفتگی عضلۀ پا شوند و چند روزی ست که تا به تا در کوچه و بام و برزن طی طریق می نمایندزبان  این شواهد نشان می دهد که پایتخت نشینی و سوسول بازی در اعماق جانِ ایشان رسوخ کرده است!!! و عن قریب است که ایشان نیز رو به نابودی رَوَد!!!شیطان

بی خیالِ نابودی و این مسائل، تصویر را داشته باش از یک باغ انارِ پاییزی...

و این هم همان طلای سرخی که مطمئناً عکس آن را پشت بسته های زعفران دیده ای...

تصاویر زیبای طبیعت پاییزی را از دست نده، بیا به ادامه مطلب و عکس های مادرمان را ببین تا اندر حکایت قیاسِ مع الفارق با هم گپ بزنیم...

ابتدای ورود به محدودۀ زمین های زیر کشتِ زعفران

زمین هایی که سبز رنگ است همان زمین هایی است که در حال برداشت زعفران از آن هستند...

زعفران از آن دسته از محصولاتی است که وقتی پیاز آن در زمین قرار می گیرد تا هفت سال قابل برداشت است بدون این که نیازی به کاشتن پیاز مجدد باشد... و این هم تصویری از زمینی که برای سال سوم زعفران داده است ..

هر چقدر عمر زعفران کاشته شده بالا می رود برداشت محصول سخت تر است چون باید گل ها را از بین علف های سبز رنگ اطرافِ آن جمع کرد و اما تصویر زیر مربوط به زمینی است که برای سال اول زیر کشت زعفران رفته است و می بینی که از علف خیری نیست و برداشت گل ها به راحتی امکان پذیر است....

و این هم عکسی از نمای نزدیک...

و تک درخت های پاییزی...

فقط آبیِ آسمان را داشته باش...

و غروبِ دل انگیزِ پاییز...

و هوای پاییزی هزار رنگ که در گوشه ای از آسمان، آبیِ بی انتها تو را می خواند و در گوشه ای دیگر آسمانِ خشمگین تو را به تعجب وا می دارد و این قدرت اوست که همواره در برابر چشمانت خودنمایی می کند...

و پاییز هزار رنگ...

و آرامش و سکونِ طبیعت...

آسمانِ آبی و پاک و هوای دل انگیز و طبیعتِ هزار رنگ را داشته باش...

همۀ این ها را داشته باش تا گریزی بزنیم به امروزمان و از امروزمان بگوییم...

**********

سه هفته پیش از دانشگاه محل تحصیل مادرمان که دو سالی ست از آن فارغ التحصیل شده اند با مادرمان تماس گرفتند مبنی بر این که برای مادرمان یک نامه از واشنگتن به دانشگاه ارسال شده است... از آن جا که مادرمان قبلاً در یکی از ژورنال های آمریکایی مقاله ای به چاپ رسانده بودند و تصور ایشان این بود که این نامه از سوی همان ژورنال ارسال شده است، برای رفتن به دانشگاه و گرفتن نامه عجله ای از خود نشان نمی دادند و دنبالِ فرصت مناسب بودند و رفتنِ ایشان مرتب به تعویق می افتاد...

تا این که امروز ایشان در کمالِ بی رحمی ما را صبح زود به مهد سپرده و عازم دانشگاه خود شدند تا ضمن انجام امورِ معوقۀ خود این نامه را نیز تحویل بگیرند....

صبح زود بود که خبرگزاری صدا و سیما اعلام کرد که هوای تهران در اوج لطافت خود به سر می بَرَد و تهران پس از یک بارندگی شدید بسیار خوش آب و هواست... و این مادرِ خوش باورِ خوش ذوقِ ما بود که بسی شادمان از این همه لطافت از منزل به راه افتاد غافل از این که با هر قدمی که بر می دارد سُرب را میهمانِ ریه های مبارک می نمایدیول باور کن سند و مدرک داریم، اصلاً خودت ببین...

این تصاویر را داشته باش که مادرمان ساعت دو و نیم بعد از ظهر از یکی از نقاط بسیار بلند واقع در شمال غربِ تهران گرفته اند...

و حالا شما بیابید برجِ میلاد را؟!؟!؟!

و شما بیابید لطافت را؟!؟!؟!؟

این لطیف ترین هوایی ست که در تهران وجود دارد....

البته در همین حوالی نیز زیبایی به چشم می خورد ولی مقایسۀ آن با طبیعت ولایتِ مادری مان قیاسی ست عجیـــــــــــــب مع الفارق!!!! به عبارت دیگر هر دو زیبایند اما این کجا و آن کجا؟!؟!؟!

بگذریم از لطافتِ فراوانِ هوا....چشمک

می دانم بسیار دلت می خواهد بدانی نامه ای که از واشنگتن برای مادرمان ارسال شده بود حاویِ چه محموله ای بود؟!

یک نامۀ دعوت به همکاری از انجمن شیمی آمریکا بود....و ما هنوز دهانمان باز مانده است از آدم یابیِ این آمریکایی ها!!!

تصورش را بکن که مادرِ ما تحصیل کردۀ رشتۀ فیزیک است آن وقت انجمن شیمی آمریکا برای ایشان نامۀ دعوت به همکاری می فرستد؟! می دانی چرا؟! مادرمان پس از این که حدود دو ساعتی تفکر کردند متوجه شدند که چون قبلاً در یکی از مقالاتشان روی منیزیم کار کرده بودند و منیزیم در شیمی اهمیتی فوق العاده دارد، شاید از این طریق مورد توجه آن ها قرار گرفته است...

این که این توجه از کجا به وجود آمده است مهم نیست مهم توجه آن هاست...

این در حالی ست که در مملکت خودمان اگر از خودت خلاقیت و تلاش نشان دهی همۀ عالم و آدم و در و دیوار و کوه و سنگ و صخره دست به دست هم می دهند تا تو را طوری بر زمین بکوبند که دیگر تو را یارای بلند شدن نباشد، که نکند خدای نکرده روزی با داشته هایت جای آن ها را بگیری...

همین نکته است که باعث می شود هر روزت بدتر از دیروز شود... این در حالی ست که آمریکایی ها با جمع آوری انسان هایی که به نظرشان کارآمد می آیند هر روز در صنعت پیشرفته تر شوند و قیاسِ ما با آن ها بیشتر به مرزِ مع الفـــــــــــارق بودن نزدیک شود!!!!گریهگریهگریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

پرهام ومامانش
27 آبان 92 23:35
عکساااااااااااااااااااش عالی بود نخ سوزن اولی ودومییییییییییییییی
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم. این نهایت لطفت و می رسونه سمیه جون.
مامان آرمينا
27 آبان 92 23:40
الهام جون جريان چيه رفتي توي كار طبيعت عكسات عالي بودن مخصوصا گل زعفران من كه عاشق زغفرانم .و خيلي دوست دارم. موفقيتت رو تبريك ميگم آفــــــــــــــــرين .يعني ميخواي ما رو بزاري بري
الهام
پاسخ
عزیزم من همیشه تو کارِ طبیعت بودم باور می کنی بچه که نداشتم کسی نمی تونست من و از تو کوه جمع کنه تا فرصت پیش می اومد می رفتم کوه پیمایی. افسوس که الان دیگه علیرضا دست و پای منو بسته قربونت مریم جون این نظر لطفته عزیزم ممنون مریم جون. در حال بررسی هستم ولی زیاد علاقه ای به آمریکا رفتن ندارم نمی دونم چرا... اگه همین موقعیت مثلا تو سوئیس یا استرالیا بود با کله می رفتم
الهام مامان یسنا
28 آبان 92 17:13
خیلی عکس های قشنگی بود مخصوصا طبیعت پاییز. الهام جون خوش به حالتون که حداقل یه جای خوش آب و هوا دارید یه وقت هایی از این همه آلودگی به اونجا پناه ببرید. به به آفرین. چه موفقیت خوبی. خیلی براتون خوشحال شدم. من اول فکر میکردم شما ادبیات خوندید از شیوه نثرتون ولی وقتی خوندم رشته تون فیزیک بوده تعجب کردم. الهام اصلا موقعیت به این خوبی رو از دست نده حیفه. خیلی فرصت خوبیه برای ادامه تحصیل و کار. موفق باشی عزیزم. راستی اگه بری فرار مغزها میشی واقعا تو کشور ما به تحصیل کرده ها و استعدادهای واقعی بی اهمیت هستند گفتی داغ دلم تازه شد.
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست الهام جون دفعۀ بعد شما هم تشریف بیارید با هم بریم ولایت مون. قدمتون روی چشمِ ما ممنون عزیزم این نهایت لطف شما رو می رسونه فیزیک حالت جامد خوندم. در حال بررسی هستم ولی چون هم زمان از چند ماه پش برای چند موقعیت کاری دیگه با حقوق بالاتر اپلای کردم اگه اونا درست بشه قید این و می زنم یه چیزی تو همین مایه ها فکر کنم ما هم بشیم فرار کله پوک ها بلــــــه متاسفانه تو جامعۀ ما یه دلال ارزشش از یه تحصیل کرده بیشتره
مامان کیامهر
29 آبان 92 8:35
سلام سلام خیلی خیلی زیبا بود . ما هم مثل شما لذت بردیم کمی کمتر از شما.آخه وصف العیش نصف العیش الهام جون موفقیتت رو تبریک میگم .امیدوارم فرصتی که واست پیش اومده همونی باشه که می خواستی .علیرضا جون آینده خیلی خوبی داره با مامان دانشمندش موفق باشی و پیروز عزیزم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. ممنونم. این نظر لطف شماست. طبیعت منطقۀ شما که خیلی زیباتر از این عکس هاست مرسی عزیزم.این نهایت لطف شما رو می رسونه. برای شما و کیامهر جون هم آرزوی یک دنیا خوشبختی و موفقیت دارم.
خاله الهام
29 آبان 92 11:59
ننههههههههه يعني نظر من ثبت نشده يه دونه هم برا ي پست سفرنامه عليرضا خان گذاشته بودم
الهام
پاسخ
سلام خاله الهام عزیزم. متاسفانه ثبت نشده برای من هم زیاد پیش اومده که نظر می ذارم ولی ثبت نمیشه مهم اینه که اومدی و خوشحالمون کردی
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
30 آبان 92 2:50
چه عکسهای قشنگی و چه طبیعت بکری
الهام
پاسخ
sahar
30 آبان 92 21:51
الهام خانوم من عاشق تحصیل در خارج از کشور البته به طور موقت چند ساله هستم .ایشالا همون جا که دوست دارین درست بشه . هر وقت رفتین باید برای ما خاطراتشو بنویسین ها!!!!!!
الهام
پاسخ
عزیزم ایشالا موقعیتش برات جور بشه و بتونی بری یه مدت اونجا تحصیل یا کار کنی ولی بعید می دونم اگه بری دیگه به برگشتن علاقه ای داشته باشی شما دعا کنید درست بشه، شک نکنید که باز هم می نویسم لااقل برای انتقال و تبادل اطلاعات هم که شده می نویسم ان شاء اله...
فهیمه
5 آذر 92 11:41
چه لذتی بردید شما از این طبیعت زیبا با اون آسمان آبی (نوش جون) الهام جون موفقیتتون رو تبریک میگم ایشالا که با یک تصمیم درست در یک مسیر خوب قرار بگیری و ما دورادور شاهد موفقیت های شما باشیم.
الهام
پاسخ
جاتون سبز عزیزم. مرسی شما لطف دارید. توکل به خدا که امیدوارم بهترین ها رو برای همه مون رقم بزنه