علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

تلخ و شیرین

1393/12/3 22:56
نویسنده : الهام
1,659 بازدید
اشتراک گذاری

درست از روز شنبه علائم تب خفیف در ما نمایان شد و وقتی بابایمان شنبه شب جهت نوبت گیری به مطب دکترمان سر زدند و آن جا را بس شلوغ یافتند، مادرِ خوش خیال مان به هوای این که این تب گذراست روز شنبه بی تفاوت از کنارِ آن گذشتند و اما شب هنگام و به وقتِ خواب، بستنِ چشمان مان همان و بالاتر رفتنِ یک درجه ای تب مان همان! و یک لحظه سرد شدن و چند لحظه داغ شدن مان نیز مزید بر تب 39 درجه ای مان شده بود! و درست وقتی ایبوبروفن قادر به پایین آوردنِ درجۀ تب مان نشد، بیدار ماندنِ بابا و مادرمان بر بالین مان و پاشوره کردن های مکرر را نیز به این معرکه اضافه کن!غمگین

بعد از یک شب بدخوابی اساسی، مادرمان صبح علی الطلوع شروع کردند به توجیه سازی اینجانب و این که قرار است ملاقاتی با آقای دکتر داشته باشیم و ما خطا ناگفته نماند که تب مان بعد از بیدار شدن کاهش پیدا کرده بود و کمی تا قسمتی سر حال بودیم!

در معیت مادرمان عازم مطب آقای دکتر شدیم و مرتب در طول مسیر توجیهاتِ مادرمان را یادآور می شدیم:" میرم مطب آقا اک کور! به آقا اک کور سلام بُتونم! آقا اک کور عینک نداره!" و البته این قسمت آخر و عینک دار بودن یا نبودنِ آقای دکتر هیچ ربطی به توجیهات مادرمان ندارد ولی به دلایلِ نامعلومی مرتب توسط ما تکرار می شدخندونک

در طول مسیر صد متری پیاده روی مان در خیابان، از مقابل یک اسباب بازی فروشی رد شدیم و به صورتی کــــــــــــاملاً غیر مستقیم به مادرمان یادآور شدیم که بد نیست برایمان اسباب بازی هم بخرند:" اینجا عباس بازی فروشیه؟! اون آقای عباس بازی فروشه!"خجالت

و به ناگاه برق سه فاز از سر مادرمان پرید و برای یک دکتر رفتنِ آرام، فکر بکری به سرشان زد... یادت می آید که ما هر روز به یک "اتوبوس پلیس" در ویترین اسباب  بازی فروشی مسیر رفتن مان به مهد سلام می کردیم؟! و یادت می آید که قرار بود همان اتوبوس پلیس هدیۀ تولد سه سال و نیمه شدن مان باشد؟!

و عاقبت وقتی از سه سال و نیمه شدن مان یک هفته ای گذشت و در معیت میهمانان مان امکان برگزاری جشن تولدمان میسر نشد، جمعه شب و اولین روز اسفندماه، ما در معیت یک عدد کیک تولد کوچک میهمان خاله لیلا شدیم و با شوقی هر چه تمام تر کیک را خوردیم و به حسابِ خودمان جشن گرفتیم ولی آن چیزی که عایدمان نشد همانا کادوی تولد سه سال و نیمه شدن مان بود و آن اتوبوس هم چنان در ویترین مغازۀ مربوطه خودنمایی می کرد... البته مدیونی اگر تصور کنی مادرمان قصد نداشتند اتوبوس مورد نظر را برایمان بخرند؟! و البته که مادرمان است و قولشان! ولی شما بلند مدت بودنِ پروژه های مادرمان را در این مسأله بی تأثیر مشماربدبو

و همانا روز موعود فرا رسیده بود و مادرمان تصمیم گرفتند ما را به طمعِ دست یابی به اتوبوس پلیس انداخته و ما را در نقشِ یک کودک مودب و منضبط به نزد آقای دکتر ببرند بدونِ این که آب از آب تکان بخوردشیطان

بعد از عبور از مقابل چهار راهی که اتفاقاً دارای چند فقره چراغ راهنمایی نیز بود به مطب دکتر رسیدیم و فرصتی پیش آمد تا مراتب کنجکاوی های خود را در قبالِ رنگ های چراغ راهنمایی و عملکرده های آن ها به جا آوریم و ایست ماشین ها به وقتی قرمز بودنِ چراغ و باز بودنِ مسیر به وقتِ سبز بودنِ چراغ و احتیاط به وقتِ زرد بودنِ چراغ را که در مهد تئوری آموخته بودیم در عمل ببینیم!هیپنوتیزم

بعد از رسیدن به مقصد دو ساعتِ تمام در نوبت دیدار با آقای دکتر به سر بردیم و ما با دو عدد ماشین کوچکی که مادرمان همراه خود آورده بودند سرگرم بودیم و همواره یکی از آن ها را به نی نی های مختلف می دادیم تا با ماشینِ موجود در دستِ خودمان تصادف بازی کنند و اغلب هم آن ها را به حاضران نشان می دادیم و آاااای خوش بودیم و فخر می فروختیم که :" ماشین آمموماس (آمبولانس) دارم" و " ماشین آتش نشانی دارم" و " ماشین ها تَهنُّش (تصادف) کردند" و گاهی نیز با صدای بلند شعر چراغ راهنمایی را برای حضار اجرا می نمودیم...عینک و از آن  جا که مادرمان بعد از یک بدخوابی دردآور شبانه بسی رنجور می نمودند همگان را تصور آن بود که اینجانب مادرمان را به مطب آورده ایم تا آقای دکتر برایشان دارو تجویز نمایند چون ما اصلا شباهتی به یک کودک مریض نداشتیم!هیپنوتیزم

عاقبت نوبت به ما رسید و تا بیرون آمدنِ مریضِ قبلی فرصتی پیش آمد تا مادرمان دیگر بار توجیهاتِ خود را در آرامش محض مرور کنند! و این گونه بود که ما به اتاقِ آقای دکتر وارد شدیم و :" سلام! آقا اک کور من تب دارم!" و آقای دکتر که از این همه روابط عمومی و ادب ما به وجد آمده بودند از جای خود برخاسته دست خود را دراز نموده و با ما دست دادند!راضی و با پرسش "از کی تب داری پسرم؟" توضیحاتِ مادرمان و معایناتِ آقای دکتر شروع شد! از آن جا که مادرمان قبلا مراحل معاینات را برای ما روشن کرده بودند، ما به محض دراز کشیدن بر تخت دهانمان را باز کرده و آماده بودیم تا آقای دکتر چوب بستنی معروف خود را در حلق مان فرو کنندفرشته و بر خلاف همیشه که در تماس قرار گرفتنِ سینه مان با گوشی آقای دکتر موجبات قلقلک مان را فراهم می کرد و نق زدن هایمان آغاز می شد، این بار در نتیجۀ توضیحاتِ مادرمان ما آرام نشستیم و به آقای دکتر اعتماد محض کردیمفرشته

بعد از انجام مراحل مربوط به اندازه گیری قد و وزن نوبت به نوشتنِ نسخه شد و وقتی آقای دکتر ما را بسیار آقا یافتند بر خلافِ معمول از مادرمان پرسیدند:" دارو خوراکی بنویسم یا تزریقی؟" و مادرمان نیز که جوگیر آقا بودن مان شده بودند با خوشحالی و البته بدون هیچ تأملی:" آمپول بنویسید!خندونک" و البته علیرضای بینوا هم که فکرش تنها جایی که بود ویترین مغازه بود و اتوبوس پلیس! و در آن موقعیت حتی بلندترین صداهای دنیا را هم نمی شنید چه برسد به صدای مکالمات مادرش با آقای دکتردرسخوان ناگفته نماند که نمی دانیم آقای دکتر در ما چه دیدند که به جای شربت استامینوفن هم برایمان قرص تجویز کردند!

با آقای دکتر وداع نموده و در کمالِ صحت و سلامت و شادابی از مطب خارج شدیم بدون این که آگاه باشیم که آقای دکتر زیاده از حد روی مردانگی ما حساب باز کرده است و برایمان آمپول پنی سیلین نوشته استخطا از مطب مستقیـــــــــــــــــــــم به اسباب بازی فروشی وارد شدیم و بعد از این که مادرمان به سختی به آقای اسباب بازی فروش فهماندند که منظورشان از اتوبوس پلیس چیست، توانستیم آن را در دست بگیریم و آن جا بود که ما روی زمین نبودیم و بین زمین و آسمان قدم بر می داشتیمجشننکتۀ جالب توجه این بود که این اتوبوس آخرین اتوبوس از نسل اتوبوس های پلیس موجود در مغازه بود و مادرمان خیلی خدا را شکر نمودند که به موقع آن را خریداری نمودند! چون اگر به هر دلیلی کسی آن را خریداری می کرد مادرمان بدجور شرمندۀ این همه آقا بودنی می شدند که ما در مطب دکتر از خود بروز داده بودیمخندونک

به داروخانه وارد شدیم و دیگر بار مورد استقبال دکتر داروساز قرار گرفتیم و ایشان نیز به اتوبوس پلیس مان علاقه مند شده آدرس اسباب بازی فروشی را از مادرمان جویا شدند تا برای فرزند خود اتوبوس پلیس بخرند! و وقتی مادرمان توضیح دادند که این اتوبوس آخرین اتوبوس از نسل اتوبوس های پلیس بوده است و پس از تولیدِ آن، کارخانه اش آتش گرفته و دیگر بار تولید نمی شود بسی به یأس فلسفی مبتلا شدندزبان و اما نفر دومی که در داروخانه به یأس فلسفی مبتلا شد مادرمان بودند زیرا بعد از تحویل دارو تازه متوجه حضور آمپول پنی سیلین در نایلون داروهایمان شدندخطا و هنوز از این که مادرمان با خود چه تصوری از آمپول تزریقی برای عفونت داشته اند که با دیدنِ پنی سیلین جا خورده اند اطلاعات کاملی در دست نیستخندونک و خداوند بر پدر و مادرِ دکتر داروساز رحمت فرستد که علاوه بر ابراز عشق به اتوبوس پلیس مان، ما را درک نموده و به جای قرص های تجویز شده توسط آقای دکتر یک عدد شربت استامینوفن را همراه مان کردند...محبت

و البته که مادرمان را یارای آن نبود برای زدنِ آمپول پنی سیلین به تنهایی عازم درمانگاه شوند و در نتیجه ما و مادرمان به منزل رفتیم و بی صبرانه به انتظار بابایمان نشستیم! و البته که ما بسیار با اتوبوس محبوب مان خوش بودیم و اصلاً قصد نداشتیم خون خودمان را برای یک عدد آمپول پنی سیلین کثیف کنیمخندونکزبان

غروب شد و ما+بابا+مادرمان عازم درمانگاه شدیم و به محض خروج از منزل، ما مادرمان را بس مهربان یافتیم و مرتب جویای احوال مان! و خریدارِ هر آن چه که تا آن روز حتی اجازه نداشتیم اسمش را بیاوریمخندونک

بعـــــــــــــــــــله رفیق! ما در معیت ماشین یخچاگی (یخچالی) بر روی صندلی جا خوش کردیم و آقای تزریقاتی یک عدد سرنگ تست پنی سیلین را در دستمان فرو کردند و حضار ما را سرگرم نمودند که دم نزنیم و ما هم دم نزدیم! و بعد از گذشت ربع ساعتی دیگر بار ما را بر تخت دراز کرده و پنی سیلین مربوطه را در عضلۀ نازنین مان فرو کردند و ما فقط چند قطره ای اشک ریختیم و باز هم دم نزدیم! و اگر چه تلخ بود ولی امید به خوب شدن مان شیرین می نمود! و تازه فهمیدیم مرد بودن کاری ست بس سخت!عینک

تزریقات انجام شد و ما شاد و خرم به منزل مان وارد شدیم و دیگر بار شب هنگام تب ما را فرا گرفت و آااااااااااای داغ شدیم و سرد شدیم و مادرمان بیدار و بابایمان بیدار! و صبح علی الطلوع نیز مادر خسته مان عازم محل کار خود شدند و ما هم چنان تب دار! و روز سوم از فرآیند تب مان کاسته شد و زیر لب مان تبخال هایی بس نازیبا زد و سپس دهان و لثه هایمان متورم شد و اگر شما امروز مادرِ اشک ریزانِ ما را در محل کارخود می دیدید خـــــــــــوب درک می کردید که این است حال و روز مادری که دلبندش چند روزی ست تب دار است و البته او تب دارتر و کم خواب تر و نگران تر! و آب چشمش از شدت کم خوابی ناگزیر می آمددلخور

و البته تلخ است که دلبندش را ویروس این گونه اسیر کرده است و البته که شیرین است که این چند روزه همه جوره شاهد مردانگی پسرکش بوده است...راضی

و البته که این روزها شاهد تلخ و شیرین های بسیاری ست...

این که این روزها شاگردانی را می بیند که تعدادشان بس زیاد است و در دانشگاه به فراگیری علم مشغولند، شیرین است ولی واقعیتِ تلخی ست وقتی می بیند اکثریت آن ها صرفاً برای گرفتنِ مدرک و بدونِ هیچ علاقه و البته کشش مغزی به دانشگاه می آیند و چند سال از بهترین سال های خود را که باید در کارگاه های تولیدی مشغول به کار باشند، هدر می دهند و بعد از فارغ التحصیلی می روند سرِ همان کاری که قبل از دانشگاه باید می رفتند! و تلخ تر آن است اگر در رشته های پزشکی و رشته هایی که مرتبط با جانِ انسان هاست نیز اوضاع از همین قرار باشد...خطا

این که سال هایمان نام اقتصاد مستقل از نفت می گیرد و تمامِ تلاش مان عدم وابستگی به واردات است شیرین است ولی این که اعتمادِ به نفس کاذبی پیدا می کنیم و به هر قیمتی تولید می کنیم و جانِ آدم ها را به بازی می گیریم، واقعیت تلخی ست!غمگین

این که برای بال و پر دادن به ماشین های تولیدِ داخل تلاش می کنیم و به تازگی عوارض ماشین های وارداتی را به صورت نجومی بالا می بریم تا مردم را مجبور به استفاده از تولیدات داخل کنیم شیرین است ولی این که ماشین های صفر کیلومتر تولید داخل مان هنوز چند روز از مصرفش نگذشته تعمیرگاه لازم می شود، واقعیت تلخی ست!غمگین

این که "ما می توانیم" بنزین تولید کنیم و خودکفا شده ایم شیرین است ولی این که در چند سالِ آینده بتوانیم جوابگوی نیازهای دارویی انسان هایی باشیم که در اثر اشتنشاق گازهای ناشی از سوخت نامناسب راهی بیمارستان ها می شوند، واقعیت تلخی ست!غمگین

این که هواپیما می سازیم و "ما می توانیم" شیرین است ولی این که گروهی از آدم ها را به صورت جمعی به سینۀ خاک می سپاریم واقعیتی بس تلخ است...خطا

این که می توانیم داروهای نه خیلی ضروری مانند انواع ویتامین ها را بسازیم و آن ها را با قیمتی پایین تر و البته کیفیتی پایین تر جایگزینِ داروهای وارداتی کنیم، می تواند شیرین باشد، ولی این که بخواهیم با داشتنِ تجربه ای نه چندان کافی داروهای ضروری برای بیماری های خاص بسازیم و جان آدم ها را به بازی بگیریم واقعیتی بس تلخ است...غمگین

و البته که از این دست تلخ و شیرین ها بسیار است...

و آرزومند شیرینی کامَت هستیم رفیق!آرام

بفرمایید ادامۀ مطلب و با دیدنِ رحمتِ الهی جاری شده در جاجرود کامتان را شیرین کنید...محبت

×××××××××××××××××××××××××××××

بعداً نوشت: بفرمایید از کیک تولد سه و نیم سالگی اینجانب میل نمایید:خوشمزه

مراسم تولد سه و نیم سالگی علیرضا خان با یک تأخیر یک هفته ای و در منزل خاله لیلا برگزار شد... عصر جمعۀ گذشته کیک در دست به منزل خاله لیلا وارد شدیم و در تمامِ مدتی که مادرمان+دایی محسن مان+ خاله لیلا برای خرید بیرون رفته بودند ما و یاسمین جانمان هزاران بار بر درِ یخچال رفتیم تا از صحت و سلامت کیک اطمینان حاصل نماییم و این انتظار چند ساعته باعث شد، به محض بازگشت مادرمان اصرارِ فراوانی بر خوردنِ کیک داشته باشیمفرشته در نتیجه فقط همین دو عدد عکس آن هم با سرعت فراوان از ما به ثبت رسید و سپس دسته جمعی به کیک حمله ور شدیمشیطان

و اما مرور خاطرات ما از کیک خوری روز جمعه هم چنان ادامه دارد و به وقتِ عبور از مقابل شیرینی فروشی که کیک تولد از آن خریداری شده است، ماجرای رفتن به منزل خاله لیلا+ تولد+ و خوردنِ کیک را مرور می نماییمفرشته

دیگر مرورگرِ خاطرۀ تولدمان نقاشی های به ثبت رسیده بر یک جعبۀ خالی شده از پیراهن بابایمان است که اتفاقا تأکید کرده ایم که صورتی هایش را نیز کشیده ایم و البته قلب مستقر بر بالای کیک راتشویق

و اما هدیۀ تولد سه و نیم سالگی مان + کادوی آقا بودن مان در مطب دکتر همانا یک اتوبوس پلیس می باشد که در عکسِ سمت چپ در حاشیۀ یک نقاشی که خودمان بر روی سرامیک ها کشیده ایم، به ثبت رسیده استراضی

و در نقاشی سمت چپ جاده ای زردرنگ کشیده ایم که یک ماشین نارنجی بر روی آن راه می رود زیبا و ترکیب رنگ های واقع در سمت راستِ ماشین نارنجی، یک عدد ماشین سبز است که در آب (قسمت آبی) افتاده است و از این که قسمت های نارنجی و قرمز مجاور نشان دهندۀ چه چیزی است اطلاعات کاملی در دست نیست درسخوان

در صورت تمایل جشن تولد دو سال و نیمه شدنِ علیرضا خان را می توانی اینجا ببینیمحبت

این تصاویر مربوط به جمعه 24 بهمن ماه است که ما در معیت میهمانان مان جهت صرف نهار عازم سد لتیان شدیم...

و جـــــــــــــــــاده ای که در انتهای آن کوه های پوشیده از برف خودنمایی می کند...زیبا

و یک سراشیبی که به آب روان ختم می شودمحبت

و نماهایی از خروشان بودنِ رود که جز در معیت دایی محسن مان، عکسی از آن به یادگار نمانده استزیبا

و عشقِ ما به بازی با ماشین هایی که شب گذشته آقا جانمان از حرم حضرت معصومه برایمان خریده بودندراضی

و پسرکی که در معیت عینک تا به تایش بسی احساس خوش تیپی می نمایددرسخوان

و عکس سمت راست را ببین تا دقیقاً این شکلک برایت یادآوری شود:عینک و وارونگی کلاه مان را عشق استفرشته

لحظاتت همواره شیرین باد رفیقمحبت

پسندها (8)

نظرات (55)

مامان آرمینا
5 اسفند 93 22:36
وااااای ویروس لعنتی تب ،تبخال،تورم لثه ها ای خدا مثل آرمینا شده.پس آرمینا هم ویروس بوده.من فک میکردم عفونت گلوش زده به لثه هاشخداروشکر که خوب شده ماشین پلیست مبارک عزیزم.آفرین که به آقای دکتر سلام کردی. وااااای پنی سلینعزیزم چه به ذوق ماشینش گریه نکردهعکسای لتیان مثل همیشه خیلی زیباست
الهام
پاسخ
اتفاقا به وقتِ گرفتار شدنش دقیقاً ذهنم رفت به آرمینا جون و رفتم سر وقت پرسشی که شما تو پرسش و پاسخ طرح کرده بودید و دیدم هیچکس پاسخ کاربردی نداده اتفاقا دکتر هم گفت گلوش عفونت داره و برای همین خشک کن داد ممنونم خاله جونم همۀ عشقش همین ماشین هاست و عکس ها قابل شما رو نداره دوستم
مامان علی
6 اسفند 93 0:12
سلام الهام جون،فدای چشای غم دارت،والا خواهر تو بازم خیلی محکم وخویشتنداری!من که با کوچیکترین عطسه از پا درمیومدم،ایشالله که تا الان علیرضا جونم بهتر شده،پسرک مهربونم، الهام جان خداروشکر لااقل همسر همراهت بوده،ما دراینصورت مواقع بنده دست تنهام!چون پدر علی اصلا نمیتونه نخوابه!من فشار بیشتری رومه!قربونت بشم الهی زودی آقا کوچولو بهتر میشه و دوباره عکسهای خوشکل از گردشهای آخر هفتش میزاره.
الهام
پاسخ
سلام زهرا جونم و فدای همۀ محبت هایت منم این بار واقعا اذیت شدم فشار کار و بدخوابی و نگرانی بابت این که لثه هاش متورم بود و خودش گرسنه، ولی نمی تونست غذا بخوره و حتی به سختی می تونست سوپ میخورد بله از این بابت خدا رو شاکرماگر هم بخواد بخوابه خوابش نمیبره و نگران تر از من، محسنه! مخصوصاً که تبش بالا بود و واقعا نگران کننده
مامان علی
6 اسفند 93 0:18
الهام جون چقدر خوب پسری رو توجیه کردی! اینقدر متین موقر تا مطب همراهی کرده والبته که پزشک محترمم شرمنده نموده با این اوصاف... الهام خیلی خوشم اومد با سیاست رفتی جلو،ولی بیشتر کیف کردم که پسری ماه با منطق پذیرفته به هرحال باید بره مطب که چه بهتر که آقا بره آقا برگرده!و بی نصیب از جایزه نمونه!!!؟ الهام جون الان باید برم دوباره میام
الهام
پاسخ
ناچار بودیم خواهر جون و عمراً فکر نمی کردم تا این حد تحت تأثیر توضیحات و توجیهاتم قرار بگیره واقعا همین طوره! همیشه وقتی می بینه چاره ای نداره و باید کاری رو انجام بده و من دست بردار نیستم، ترجیح میده کار رو داوطلبانه انجام بده تا لااقل دل من و به دست بیاره موقع داروخوردن هم سیاستش همینه
مامان علی
6 اسفند 93 7:30
قربون علیرضای خوشکلم که اینقدر آقا بوده بشم. بازه زمانی انتظار پذیرش نشسته وتهنش بازی کرده.. خوب پشت سر علیرضا توطئه چیدی خانوووووم! سه سال ونیمگی کادو منقرض شده و عتیقه هم مبارک باشه که دل دونفر دیگه رو هم آب کرده!
الهام
پاسخ
فدای محبتت زهرا جونم توطئهتوطئه ممنونم خالۀ نازنینم
مامان علی
6 اسفند 93 7:45
خوب بنده درباره اشتغال و تحصیل و آینده و معیشت جامعه هیچ نظر خاصی ندارم! چرا که گوش کشورمان کررررر است والبته در پستی که آماده ارسال دارم تشکر ویژه بخاطر الطاف دولتمداران گذشته عمو سردار!!!! و زحماتش برای بکارگیری نیروی جوان!!!و اماده کردن شهر رویایی برای کودکانمان! عمو چوب بر و عمونفتی دارم چرا که برای پس انداز چند صد میلیاردی در زمانی که مسئولین در خواب خرگوشی و گل کوچیک بازی کردن هستند را!!!!! بسا به شکل کاملا ویژه!و با خردی غیر قابل توصیف متحمل زحمت شدند! و اموال کودکان وآیندگانمان!را برایمان در کشورهایی دیگر سر مایه گذاری کردند! از داروهای مشابه و فقط مشابه ایرانی نگو خواهر که بسی زحمت بی دریغ برای شبیه سازی شکلی و ظاهری کشیده شده که کودکان سرطانی دیگر نیاز نیست برای هر دوره شیمی درمانی 1500000 هزینه کنند که هیچ! با تنها هزینه یک دهم! مشابه سازی! زمان زنده بودن و نفس کشیدن کودک کوتاه تر میشود و خانواده دیگر هزینه میلیونی برای داشتن کودکشان نخواهند کرد! و من اصلا حرفی در باره سایر ناوگانها وخدمات بی غل وغش و پرورش نخبگان فراووان! دسیسه چینی برای ندادن چند قِران ناقابل یارانه و بن کالا حتی از همان منابع ذخیره شده توسط عزیزان دل!دکترها سردارها!وعمونفتی ها ندارم که ندارم!
الهام
پاسخ
واقعیت های تلخی رو بازگو کردی زهرا جانم کاش نوشتۀ شما رو همۀ مردم ایران می خوندند چند روز پیش چند تا راننده تو ایستگاه تاکسی با هم صحبت می کردند و من دیدم همین راننده ها تا چه حد در مورد مسائل اقتصادی خوب اظهار نظر می کنند و چقدر میفهمند گاهی فکر می کنم که چرا ما همه می فهمیم ولی اونایی که باید بفهمند مسائل به این سادگی رو نمی فهمند و البته که می فهمند ولی به نفعشونه که نفهمند
مامانی
6 اسفند 93 7:49
خدا رو شکر که بهتر شدی آقای علیرضاجااااااان خووووووووب درکت میکنم الهام جان، الهی که دیگه در چنین شرایطی قرار نگیری عکسها هم مث همیشه زیبا بود
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جونم ایشالا و همین طور شما و همین طور همۀ مادرها لطف داری مهسا جون
مامان علی
6 اسفند 93 7:52
ای جونم پسرک با کلاه وعینک پسرخاله رو ببین،ای جان چه ماشینهای کوچولویی،علی هم چندتایی داره ومن خودم خیلی دوستشون دارم!!!بخصوص که نردبون وتراکش و...هم متحرک هست وخیلی باحاله!البته که پسری ما اصلا علاقه ای نداره به اسباب بازی!ومن بیشتر برای خودم انگار خرید میکنم عکسها هم خیلی خوب بود!بخصوص عکس که جوجه داشت!!!!!خوب چیه خوشمزه دیگه!!!باصدای پسرخاله بخون! قربونت برم الهام جون عکسهای آخر!! پست قشنگ بود وروح انگیز باپسرکی دلبر ایشالله بهبودی حاصل شده وپسرکم مشغول شیطنت وبازیگوشی باشه میبوسمتون
الهام
پاسخ
علیرضا عاشق ماشین های کوچولو هست و تعدد ماشین بیشتر از حجیم بودنش براش مهمه ضمنِ این که گذاشتن این ماشین های کوچیک توی کیف و بردنشون به مطب و جنگل و خونۀ فامیل کاریست بس راحت پسر خاله جون جاتون سبز بود اساسی ممنونم زهرای نازنینم و مثل همیشه لطف داری دوستم علی نازم رو می بوسم
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
6 اسفند 93 8:49
سلام الهام جان خوبید ؟ صبح قشنگتون به خیر اومدم اعلام حضور کنم بعد مفصلاً میام از عکسها معلومه مثل همیشه پست با حالی دارید
الهام
پاسخ
سلام ناهیدعزیزم صبح شما هم خوش دوستم منتظر حضور گرمت هستم رفیق
مامان کیانا و صدرا
6 اسفند 93 9:16
الهی!!!!سلام الهام جونم.عزیزم آخه اون روزی که رفته بودین بیرون و پسری رو زمینها دراز کشیده بود خدایی سرد نبود هوا؟؟؟البته میدونم بچه ها مریض میشن و طبیعیه ولی از مرضیه به الهام:عزیز دلم بچه های ما با ورود به مهدهای کاملا استاندارد از نظر بهداششتی و مراقبتیبدنشان ضعیف شده و به راحتی با ورود ویروسها بیمار شده و این میتواند هم تلخ باشد و هم شیرین ولی قول بده بیشتر مواظب پسری و مخصوصا سر و گوش و پهلوهاش باشی.این یک توصیه دوستانه بود صرفاپس نصیحت مشمار آن را رفیق
الهام
پاسخ
سلام عزیزم اتفاقا خودم هم تصورم این بود که تو جنگل مریض شده ولی بعد از این که دیدم دختر دوستم هم، همین مشکل و پیدا کرده متوجه شدم که علیرضا از اون ویروس گرفته می دونی امسال خدا رو شکر علیرضا به جز شپش هیچ ویروس دیگه ای به خونه نیاورد از دو هفتۀ آخر شهریور شروع کردم به دادنِ شربت زینک و حالا نمی دون اثر اون شربت بوده و یا این که بدنش در اثر ویروس گرفتن های سال های قبل مقاوم شده با این حال این ویروس خودش رو به پسری ما رسوند و کار خودشو کرد و شیرینی یک سال دکتر نرفتن رو در کاممون تلخ کرد و البته که خیلی هم خوشحال میشم از خوندنِ توصیه هات مرضیۀ عزیزم و حتی در آینده هم پذیرای هر گونه توصیه و نصیحت و ... از جانب دوستِ اندیشمندی چون شما خواهم بود
مامان کیانا و صدرا
6 اسفند 93 9:18
و اما آفرین به علیرضا جونم که تزریق دردناک پنی سیلینو قبول کرده و خوشبختانه در حال حاضر خیلی بهترهضمنا ماشین پلیس خوشگلتم که نسلش منقرض شده مبارکت باشه و قول بده مواظب این آخرین بازمانده باشی
الهام
پاسخ
در واقع علیرضا هیچ حق انتخابی نداشته خواهر جان چشم خاله جونسعی می کنم ولی قول نمیدم چون خودتون که می دونید،ارضا نکردنِ حسِ کنجکاویم تا چه حد برام سخته
مامان کیانا و صدرا
6 اسفند 93 9:20
و اما الهام مهربانم ....خستگی و نگرانی و رنجی که بابت بیماری پسری کشیدی کاملا درک میکنم و امیدوارم هر چه زودتر توانایی کاملتو به دست بیاری و دوباره سلامتی و نشاط بشه همنشین خونه و خونواده تون
الهام
پاسخ
ممنونم عزیز دلم خدا رو شکر امروز بهترم و دیگه آب چشمم نمیاد چون دیشب علیرضا خیلی بهتر خوابید ولی خستگی هم چنان تو تنم هستامروز سرِ کلاس اصلا نای صحبت کردن نداشتم و خدا رو شکر که کلاس امروزم بر خلاف سایر کلاس هام خیلی شلوغ نبود
مامان کیانا و صدرا
6 اسفند 93 9:20
عکسها هم زیبا و دل انگیز
الهام
پاسخ
نظر لطفته مرضیه جونم
مریم مامان آیدین
6 اسفند 93 11:51
سلام الهام جون الهی بمیرم خیییلی برای علیرضا ناراحت شدم...همه غصه هاتو حس کردم....البته که هرگز جات نبودم و نمیتونم بگم میفهمیدم که علیرضا مریض بود و سرکارت بودی چه حسی داشتی و چقدر ناراحت بودی....واقعا جای تحسین داری دوستم الهام گلم من دکتر آیدین رو خیییلی قبول دارم...از 10 روزگیش پیش همین دکتر میبرمش و تشخیصش عالیه....همیشه بهم میگه قراره فردا و بعدش چه اتفاقی تو بدن ایدین بیفته که ادامه بیماریه تا سورپرایز نشم....ولی همین دکتر عالی بهمون یه درمانگاه تخصصی کودک معرفی کرده که اگه شب و نصفه شب و روز تعطیل بچه مریض شد فقط اونجارو قبول داره همه دکترهاش متخصص هستن و اینم ادرسشه درمانگاه شبانه روزی تخصصی کودکان پگاه آدرس: تهران خیابان شریعتی-خیابان خواجه عبدا..و انصاری-نبش کوچه هجدهم-شماره 22. ایشالا که هرگز لازمتون نشه ولی برای نیمه شب که آدم مستاصل میشه گزینه خوبیه که تا صبح استرس نکشه
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم بابت همدردیت دوستم و همین طور بابت لطفی که بهم داری هیچ چیز بهتر از اعتماد به دکتر نیست و خدا رو شکر منم از همون شش ماهگی که اومدیم اینجا سروکارم فقط با همین دکتر بوده! ویزیتش گرون هست، شلوغ هم هست! ولی ترجیح میدم همیشه پیش همین برم چون بردنش همون یک باره و تشخیصش درسته البته فکر می کنم در مجموع شش یا هفت بار بیشتر پیشش نرفته ایم ولی کاش مثل دکتر آیدین جون بهم توضیح میداد که قراره چه اتفاق تازه ای بیفته این آدرس رو هم این جا نگه می دارم و هم تو دفترم ثبت می کنم برای روز مبادا که امیدوارم هیچ وقت لازم نشه و یک دنیا ممنونم عزیزم آیدینِ خاله رو هم می بوسم
مریم مامان آیدین
6 اسفند 93 11:57
الهی قربون علیرضا برم که انقدر آقا بوده و خوب گوش داده و خوب هم قانع شده راستش من پارسال این رویه رو برای ایدین انجام دادم ولی نتیجه عکس گرفتم برای همین هم میترسم دوباره امتحانش کنم....چه حس خوبی داشتی علیرضا خودش رو تخت نشسته و اجازه معاینه داده....این جزو ارزوهای منه قربوووووونش برم که تب داشته و تو مطب انقدر ناز بازی کرده اتوبوس پلیس خوشگلت هم مبارکت باشه...با یه تیر دو نشون زدی هاااا...هم اتوبوس درخواستی رو خریدی که کادوی سه و نیم سالگی بود و هم یه ویزیت و امپول خرسند رو تجربه کردین قربونش برم که برای امپول انقدر آقا بوده....ولی قرص دیگه اخرش بود.....خدا خیرش بده که عوضش کردن براش امیدوارم این علایم زود از بین بره برای تب خال ها و زخم دهان و لثه از همه بیشتر ناراحت شدم برای بچه باید سخت باشه طفلی و امیدوارم دیگه مریضی برای گل پسرمون پیش نیاد عزیـــــــــزم
الهام
پاسخ
قربانِ محبتت مریم جونواقعا خودم هم متعجب شده بودم از اون همه توجیه پذیریشمورد آیدین جون فرق می کنه و به گذشت زمان نیاز داره خاله جون در واقع مامانم با یک تیر چند نشون زده! و به جای خرید چند تا کادو برای مناسبت های مختلف یک کادو خریده برای چند مناسبت مختلف خدا رو شکر الان بهتره و امروز آبریزش بینی ش شروع شدهدیشب هم بر خلاف چند شب اخیر بهتر خوابید و ما هم تونستیم استراحتی نسبی داشته باشیم
مریم مامان آیدین
6 اسفند 93 12:01
اون افسوس ها هم خیلی دلگیرم کرد بابام همیشه میگفت خوش به حال اونی که نمیفهمه !!! الان خووووب میفهمم چی میگه هرچی بیشتر بفهمی دوروبرت چه خبره بیشتر زجر میکشی هرچی کمتر بدونی راحتتری کاش هیچ کدوم از اینارو هرگز نمیفهمیدیم که انقدر براشون ناراحت نشیم! و چه خوب شد این عکس هارو گذاشتی تموم شدن پستت با اون نوشته ها و اون دانسته هایی ناراحت کننده ولی حقیقی قشنگ مکیشد واقعا کامم شیرین شد خدارو شکر برای اون جوی ...خدارو شکر برای این رحمت و قربوووووووووون پسرک همیشه شارژ و بازیگوش و نااااااازمون همیه به شادی و گردش عزیزم...ببوووووووووس علیرضا جونمو راستی جشن تولد کوچولوی خودمونی سه و نیم سالگیش هم مبااااااااااارک
الهام
پاسخ
حق با شماست مریم جانم منم همیشه همین و میگم و کاش آدم نفهمه وقتی کاری از دستش برنمیاد و تصمیم گیری با از ما بهترونه و تصمیم ها صرفاً منفعت طلبانه ست برای خودشون! مثلا اگه قیمت سهامشون تو خودروسازی های داخلی میاد پایین و مردم استقبال نمی کنند به جای این که کیفیت رو بالا ببرند عوارض ورود ماشین های خارجی رو بالا می برند و سیاست شون اینه که پول مردم برای ادامه تحصیل تو کشورهای خارجی مثل مالزی و ... از کشور خارج نشه پس خودشون ظرفیت دانشگاه ها رو بدون توجه به امکانات موجود در دانشگاه هامون تا بی نهایت بالا می برند و به فکر عواقبش که تربیت نسلی بیسواد و بی انگیزه ست نیستند مخصوصا اگه اون افراد بخوان پست هایی رو در دست بگیرند که با جان مردم سر و کار داره بله واقعا این عکس ها لازم بود به این پست پیوست بشه! تا ما رو به وجود رحمت پروردگار امیدوار کنه! حقیقتش قصد نداشتم این جا بیارمش ولی خودم تلخی انتهای پستم رو حس کردم و از پست دیگه ای آوردم و اینجا چسبوندمشون ممنونم دوستم
مامان مهراد
6 اسفند 93 12:04
وااای چقدر بد. الهی بمیرم. پس شما هم درگیر مریضی بودین.... من که حالا تا خوب شدن کامل مهراد هم خونه تکونی رو تعطیل کردم. چه دکتری بوده ها..... قرص و آمپول. فکر کنم همون که خودت نوشتی فکر کرده علیرضا شما رو برده دکتر. بی خوابی رو که نگو..... من هم برای اینکه بتونم رفتار مهراد رو تو مطب کنترل کنم رفتم و لوازم پزشکی خریدم حالا امیدوارم در آینده جواب بگیرم. فعلا تو دکتر بازی من دقیقا همون کارهایی رو میکنم که دکتر انجام میده مثل معاینه گوش و قد و وزن.... ماشاله علیرضا خیلی مرد شده و آقااااااااااااست .... ما هم این روزها برای خوردن دارو انواع باج رو دادیم..... خدا بعد از اینو به خیر بگذرونه.
الهام
پاسخ
خدا نکنه مهری جونمایشالا که بلا از همۀ بچه ها و مخصوصاً مهراد جون دور باشه آره حدست درسته مهری جونخودم تصورم اینه که چون دید علیرضا خیلی منطقی رفتار کرده با خودش گفت لابد از پس قرص ها به خوبی برمیاد لوازم پزشکی هم گزینۀ خوبیه که من هنوز موفق به خریدنش نشده ام ممنونم رفیقو به باج دادن ادامه بدید چون همه مون موقع مریضی ناچاریم همه جوره باج بدیم به بچه ها ببوس مهراد نازم رو مهری جون
مامان مهراد
6 اسفند 93 12:06
در مورد داروها 100 درصد باهات موافقم و خیلی متاسفم ... با وجود تحر یم ها اون داروی خوب وارداتی هم اصلا گیر نمیاد و یا خیلی گرونه...
الهام
پاسخ
خدا به آینده مون رحم کنه رفیق نمی دونم ما تا کجا قراره پیش بریم
مامان ریحانه
6 اسفند 93 13:43
سلام الهام جون از شرح حال علیرضا جون خیلی ناراحت شدم خیلی طفلی اذیت شده الهی فداش شم اون تبخال و تورم لثه ها دیگه چی بوده طفلی دچارش شده انگار این زمستون لج کرده میگه الان که می خوام برم بذار یه دور دیگه بچه ها رو مریض کنم نازنین هم از صبح تا حالا تک سرفه هایی میزنه مطمئنم که شدت میگیره خدا خودش رحم کنه عزیزم برا چی دکتر برا علیرضا جون پنی سیلین نوشت مگه با خوردن داروهای خوراکی مشکل داره بعد هم بچه تو این سن و سال نمی تونه قرص بخوره البته من به نازنین برای ماشین گرفتگی از این قرص های دیمن هیدرنات میدم البته نصفشو با تجویز پزشک و فکر می کنم جدیدا یاد گرفته قورت بده الان علیرضا جون حالش خوبه انشالله هر چه زودتر خوب بشه اتوبوس پلیس پسر گلی هم مبااااارک الهام جون واقعا بچه ها که مریض میشن چه بسا مادرها مریض تر میشن خیلی سخته وقتی یه بچه تب داره یعنی واقعا خواب به چشم مادر نمیاد حالا جالبه که تب موقع شب شدت میگیره الهام عزیز تمام آنچه گفتی تمام حقیقته یه موردی که من باهاش روبرو بودم چند وقت پیش یک دست کاسه کوچک ماست خوری وطنی گرفتم چون نازنین دست بشکن خوبی داره گفتم اینا ارزونتره اگر هم شکست زیاد دلم نمیسوزه فقط هم همون یه دست کاسه ی ایرانی رو داشتم باور نمی کنی موقعی که داشتم میشستم لبه های اونا به قدری تیز بود که دستم رو برید چنان خون میومد که چند تا چسب زخم زدم تا خوب شد باور کن یکی دو تاشو که نازنین شکوند دو تای دیگه هم مونده بود انداختم رفت حالا جالبه همسرم نمونه ی خارجیش و که تو خونه داریم و آورده بود و با اینا مقایسه می کرد چه ظرافتی داشتن اونا عکسها مثل همیشه زیبا بودن هنر عکاسیت حرف نداره خواهر واسه علیرضا جون
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جونممنونم از همدردیت رفیقو در مورد زمستون و عهدش با خودش باهات موافقم! امسال تمام زمستون هوا بهاری بود و تازه چند روزه زمستون یادش اومده که باید سرد باشهالبته دست کاری های دانشمندان و باران زا کردنِ ابرها و در نتیجه کمک به ویرانی لایۀ ازن رو هم نباید در این مسأله بی تأثیر می شمرد نگران نباش ایشالا که نازنین جون در صحت و سلامت باشه دوستم اولین بار بود براش پنی سیلین می نوشت البته قبلا هم چند بار داروی تزریقی داده بود ولی هیچکدوم پنی سیلین نبودند... دارو می خوره ولی چون باید سر وقت بدی و تا اتمامش صبر کنی و گاهی اوقات خودم سر ساعت نبودم و تو مهد دارو نمیشه برد ترجیح دادم تزریقی باشه و البته تزریقی بودنِ دارو برای معده هم بهتره خدا رو شکر الان بهتره و می تونه غذا بخوره فقط از وجود تب خال های خشک شده زیر لبش ناراحته که بهش گفتم بره حموم جدا میشن و همه اش میگه:" من با بابایی ام برم حموم" مشخصه خیلی بدش میاد از تبخال هاش منم اندر تعجب همین تب های شب هنگاممآخه چرا شب؟! در مورد کاسه ها باهات موافقم و کاش همۀ اعتماد به نفس های کاذب در حد همین کاسه ها باشه! من واقعا نگرانم برای تبلیغاتی که در مورد داروهای شیمی درمانی، سرطان سینه و سرطان خون و ... میشه و این که قیمت داروهای خارجی و خوب روز به روز گرون تر میشه خدا هیچ کس و دارو لازم نکنه و البته دکتر لازم! چون با این هوش و تمرکزِ نداشته ای که تو نسل جدید می بینم و این ظرفیت های بالای دانشگاه ها و اجبار به تحصیل در رشته هایی که علاقه ای بهش ندارند من و از بابت سلامتِ آیندۀ جامعه مون واقعا نگران می کنه، مخصوصا در مورد رشته های پزشکی و رشته های مرتبط با جانِ آدم ها و در مورد عکس ها لطف داری ریحانه جونم
مامان ریحانه
6 اسفند 93 14:58
الهام جون خوش به حالت علیرضا خان در برخورد با دیگران مودبه ولی من وقتی نازنین رو می برم دکتر هر چی از قبل بهش یادآور میشم رفتیم داخل به آقای دکتر سلام کن و خسته نباشید بگو خواهر انگار نه انگار گوشش بدهکار نیست که نیست بعضی بچه ها رو که می بینم همچین سلام علیک گرمی می کنن لذت می برم در برخورد با دیگران هم همینطور، بماند که خودم در کودکی به آشنا و غریبه سلام می کردم
الهام
پاسخ
جای نگرانی نیست ریحانه جوننازنین جون دختره و باید خودش رو برای مردم و مخصوصاً آقایون بگیره ببوسش از طرف من دختر حاضر جواب و متین رو
مامانی
6 اسفند 93 15:23
الهام جون کلمه به کلمه نوشته هاتو درک میکنم
الهام
پاسخ
ای وای آریا جون هم مریض شدهاین زمستون میخواد همۀ زورش رو تو این یک ماه آخر به ما نشون بده
مامانی
6 اسفند 93 15:27
همین الان پستمو نوشتم و اومدم یه سر به دوستان بزنم دیدم که شما هم مثل من گرفتار شدی خواهر ما که یک هفته سخت رو پشت سر گذاشتیم ای جانم علیرضای گلم چه کشیده عزیز خاله خوبه که گریه نکرده افرین ما که بیمارستانو گذاشت رو سرش امیدوارم که دیگه از این روزها نداشته باشید
الهام
پاسخ
واقعا درکت میکنم دوستم و به زودی میام و پستت رو می خونم حق داره آریا جون، بچه ها بدنشون ضعیفه حالا بیماری های طولانی هم که جای خود داره همون شب که برای تزریق رفتیم به محسن می گفتم وای به دل اون پدر و مادرهایی که باید بخاطر شرایط خاص بچه هاشون مداوم تزریق کنند ایشالا
مامانی
6 اسفند 93 15:30
واقعیتهای شیرین اما تلختان هم بسیار ناراحت کننده بود تلخیشان بیشتر از شیرینیشان است مخصوصاً تو قسمت دکتر اینکه به خاطر علم و سوادش اعتماد کنیم و جون خودمون یا جگرگوشمونو بدیم دستشون و بعد...
الهام
پاسخ
باهات موافقم که تلخیش بیشتره و مخصوصاً تو قسمت پزشکان بی علم آینده
مامانی
6 اسفند 93 15:32
عکسها خیلی عالی بود تلخی مذاقمان را شیرین کرد مخصوصا عینک علیرضاجونی ببوسیدش
الهام
پاسخ
مثل همیشه لطف داری ریحانه جونم آریا جونم رو میبوسم و براش سلامتی زودهنگام آرزو می کنم
زری
6 اسفند 93 15:58
سلام الهام جون ازتوصیفی که راجع به تب کردی دلم لرزید ایشالاهمه ی بچه هاصحیح وسلامت باشن وعلیرضاجون هم هرچه زودترخوب شه آفرین به گل پسر،رفتارش بادکترتحسین برانگیزه درباره ی گرونی اتومبیل های خارجی موافقم،راستش تو شهر مکه و مدینه که بودیم تادلتون بخواداتومبیل های خارجی سوارشدیم،ووقتی ازراننده درباره ی قیمتش میپرسیدیم ،همشون میگفتن زیر۵۰میلیون خریدیم،درصورتیکه اون ماشینها توایران ۲۰۰به بالاست،حالا مسافرکشی هم میکردند عکسهاهم بسیارعالی بودن
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ایشالا که همین طور باشه عزیزم شما لطف دارید زری جونم مکه و مدینه و عراق و افغانستان و .... تقریبا همه جاحالا اگه مثل قبل ترها کیفیت ماشین هاشون خوب باشه یه چیزی! نه این که ماشین صفر باید همون هفتۀ اول بره تعمیرگاه و تو تلویزیون هم این شاهکارهای خودروسازی داخل رو با افتخار نشون میده و البته اعتراضات مردم رو و هیچ ترتیب اثری هم داده نمیشه باز تا زمانی که با جون مردم بازی نکرده اند میشه اندکی به ماشین هاشون فکر کرد ولی وقتی می بینی مثل چند سال پیش 405 ها تو جاده آتیش می گرفت و جون مردم در خطر بود واقعا جای تاسف داشت و باز هم از ماشین ها شاید بشه صرف نظر کرد ولی دیگه صرف نظر کردن از داروها واقعا امکان پذیر نیست
خاله منیره
6 اسفند 93 18:05
سلام الهام جان،خسته نباشی خانوم.. اول اینکه ببخشید بابت اینکه دیر اومدم برای تشکر بابت همدردی و راهنماییت عزیزم،درگیرم خونه تکونیم،میخواستم بزارم برای بعد عید اما دیدم اصلا دلم نمیاد سال نو بیاد و خونه گرد و غبار گرفته باشه،واسه همین گفتم کم کم شروع کنم کارهایی که سنگین نیست و اذیتم نمیکنه رو انجام بدم تا ایشالا بعد عید و برای تولد بهار که میفته اردیبهشت یه خونه تکونی اساسی کنیم..در هر صورت خیلی ممنونم عزیزم بابت محبت و حرفهای دلگرم کننده ت..ایشالا بتونم با ذهن باز و راهنماییهاتون این مشکل رو درست مدیریت کنم و رفته رفته حلش کنم.. دوم اینکه خدا بد نده عزیزم،ای جانم علیرضا مریض شده و چقدر هم اذیت شدین همگی..قربونش برم اینقدر اقاس و اینقدر منطقی با همه چیز برخورد کرده و این نشون از درایت بالا و تربیت عالی شماس..چقدر بچه ها هم وقتی مریض میشن مظلوم میشن و دل ادم کباب میشه راستی الان تو مدرسه مامانها خوندم که برای تب عرق بید فوق العاده س..بیدمشک نه ها عرق بید..امتحان کن الهام جان اگه واقعا خوب باشه که از این داروهای شیمیایی بهتره..زده بود نصف استکان رو تو سه نوبت بهشون بدین.. ایشالا که زود زود پسرمون خوب بشه و دل مامان باباشم اروم بگیره..
الهام
پاسخ
سلام منیره جونمخواهش می کنم عزیزم و وظیفه ام بوده و برات آرزوی موفقیت می کنم دوستم و می دونم از پسش برمیاید خیلی هم عالی و خونه تکونی هم برات سرگرم کننده ست و هم روحیۀ تازگی و نو بودن میده به خونه تون و اما چرا شما؟!وقتی همسرتون مثل یک مرد حی و حاضر هستند مطمئناً ایشون بر شما ارجحیت دارند!مخصوصاً در شرایطی که شما الان دارید لطف داری دوستم و خدا رو شکر می کنم که تو این مدت تونسته ام اعتماد علیرضا رو جلب کنم و جدای از گاهی اوقات که خیلی هم اعتماد نمی کنه ولی اغلب وقتی بهش کاری رو می گم که انجام بده با اعتماد اون و می پذیره در مورد راهنماییت برای عرق بید ممنونم دوستم و سعی می کنم اول روی خودمون امتحان کنم و در صورت مفید بودن برم برای آزمایشش روی علیرضا خان
خاله منیره
6 اسفند 93 18:10
درمورد تلخ و شیرینها هم که چیزی نگیم بهتره خواهر.. فقط باید دعا کنیم خدا اخر عاقبتونو بخیر کنه.. عکسها هم که عالی بودن و چقدر با اون عکسی که علیرضارو تشبیه کرده بودی به یکی از شکلکها خندیدمفداش بشم با اون کلاه برعکسش و ماشین های خوشگلش.. سه و نیم سالگیتم مبارک خاله جون و ایشالا دیگه هیچ ویروسی جرات نداشته باشه بیاد اذیتت کنه پسر قشنگم
الهام
پاسخ
حق با شماست و خوبه که خدا هست دیدید چقدر شباهت نزدیکی به اون شکلک داشت فدای محبتت عزیزم
مامان کیانا و صدرا
6 اسفند 93 20:24
سلام.راستی یه مطلبی که من در مورد بیماری بچه ها مخصوصا سرماخوردگی کشف کردم از اووووووووون سالهای قبل اینه که آبریزش بینی علامت خوبی هستش در سرماخوردگیها و متاسفانه سرماخوردگیهایی که بی هیچ علامتی و یهو به صورت تب خودشونو نشون میدن بیشتر موجبات دردسر میشن.و حالا که پسری آبریزش داره یعنی داره کاملا خوب میشه ولی هنوز هم نیاز به مراقبت داره ضمنا من نمیدونم خود دکترها میگن ویروس نیاز به آنتی بیوتیک نداره پس چرا پنی سیلین و آموکسی و....تجویز میکنن؟؟؟ما که نگرفتیم چی شدشب خوش و امید که پسری زودتر بهبودی کامل پیدا کنه
الهام
پاسخ
منم به همین نتیجه رسیده امایشالا که پایانش باشه اتفاقا منم بعد از تجویز پنی سیلین که به دوستم زنگ زدم و دیدم دختر اون هم دقیقا همین شرایط و داره متوجه همین تناقض شدمو البته که دکتر با چک کردنِ گلوی علیرضا و این که عفونت داره براش پنی سیلین تجویز کرد و من نمی دونم کدامین حرف شون صحت داره... اگه فهمیدی به ما هم بگو رفیق شب شما هم خوش عزیزم کیانا و صدرای نازنینم رو می بوسم
صدف
6 اسفند 93 20:39
الهیییییییی علیرضای کوچولو ... ایشالا که هیچ وقت دیگه گرفتار کوچکترین مریضی نشه ... پنی سیلین آفرین به علیرضای مرد که بخاطر وعده و وعید ماشین هم انقدر مردونه عمل کرده در مورد واقعیت های تلخ و شیرینی هم که نوشتید واقعا تلخیشون اشک آدم رو درمیاره ...
الهام
پاسخ
ممنونم صدف جون پنی سیلین خیلی هم وحشتناک نبود آآااا... شما امتحان کنید و خودتون ببینید و باهاتون موافقم در مورد تلخ بودن برخی واقعیت ها
مــــن
7 اسفند 93 12:01
چه نی نی نازی به وب دخترنه ی من بیاین و نظر بزارید
الهام
پاسخ
مامانی
7 اسفند 93 13:15
وقتی تو بیمارستان بودم اولش خیلی ناراحت بودم برای اریا ولی یه کوچولو که گذشت یاد مامانایی افتادم که بچه هاشون مریضن و مجبورن مدام بیارنشون بیمارستان خیلی دلم گرفت و با خودم گفتم این دردها در مقابل اونا هیچی نیس چه زجر میکشن اون بچه ها و مامانشون کاش میشد هیچ بچه ای مریض نشه
الهام
پاسخ
حق با شماست و خدا بهشون و به همه مون رحم کنه
مامانی
7 اسفند 93 13:20
پس هنوز تست آمپول انجام میشه برا اریا خانمه اصلا نپرسید ما هم اونقد حواسمو به اریا بود که یادمون رفت تازه وقتی رسیدیم خونه یهو یادم اومد اینقده حرص خوردم که چرا تست نکرده اگه خدای نکرده حساسیت داشت با خودم میگفتم شاید آمپولهای جدید نیاز به تست نداره آخه یادم نیس آخرین بار کی پنی سیلین زدم ولی تا صبح همش جوش زدم و حرص
الهام
پاسخ
آره انجام میشه چه بی فکر بوده و خدا رو شکر آریا جون حساسیت نداشته متاسفانه اگه مشکلی هم پیش بیاد نهایتش فقط میگن ببخشید تازه اونم اگه مودب باشن!
مامان عليرضا
7 اسفند 93 17:21
سلام الهام جون.دلم براتون خیلی تنگ شده بود.پستاتون رو خوندم ولی متاسفانه نتونستم براتون نظر بذارم. اول تولدت رو تبریک میگم و بعد خرید ماشین جدیدتون رو. و براتون بهترین ها رو در تمام مراحل زندگی آرزو میکنم.
الهام
پاسخ
سلام عزیزمخوبید؟ علیرضا جون خوبه؟ ما هم خیلی دلتنگتون بودیم یک دنیا ممنونم از محبت تون عزیزم
مامان عليرضا
7 اسفند 93 17:27
الهی بگردم برای پسرم که مریض شده.خیلی ناراحت شدم.این ویروس لعنتی هر چی که بود دقیقا علیرضای ما هم داشت.البته شوهر خالم گفت دارو نخوره چون فایده ای نداره و دوره ی 10 روزش باید طی بشه.و دقیقا علیرضا هم سه شب و چها روز یه سره تب داشت و اصلا بدنش خنک نمیشد.کاملا حال و روزت رو درک میکنم و میدونم با بی خوابی چی کشیدی خدارو شکر که پسرمون با وجود تمام دردی که کشیده بازم آقا بوده و جیغ و داد نکرده. قربونش برم که موهاشم کامل در اومده اتوبوس پلیس نایابت هم مبارک خاله جون.خیلی خوشگله تولد 3 سال و نیمگیت هم مبارک باشه عزیزم. دلم یخواد کلی بیشتر قربونت برم ولی علیرضا همین الان از خواب بیدار شد و نوای گریش بلند شد. دوست دارم و میبوسمت عزیزم
الهام
پاسخ
ای وای چه بد! مثل این که همۀ بچه ها دارند این ویروس و می گیرند و چه کار خوبی کرده ای دارو بهش نداده ای! اتفاقا الان با یکی از دوستانم صحبت می کردم اونم گفت بدون هیچ دارویی اجازه داده دوره اش بگذره و خودبخود بعد از یک هفته خوب شده ضرر و من کردم که علیرضا رو بردم دکتر و دکتر برای خالی نبودنِ عریضه بهش پنی سیلین داد و بچه ام دردش رو کشید فدای محبتت الهام جونم. علیرضای گلم رو می بوسم
مامان ناهید
8 اسفند 93 8:35
سلام الهام جان خوبید؟ وااااااای بمیرم علیرضا جان مریض شدن انشالله دیگه این اتفاق وحشتناک تب و......برات رخ نده خیلی سخته مخصوصآ اونم شب باشه واحساس نگرانیت بیشتر میشه وافرین به علیرضا که مردونگیشو ثابت کرد ونشون دادکه عجب پسر خوب وفهمیده وآقایی هست والبته که باید ماشین پلیس وآمبولانس براش خرید علیرضا جون خیلی دوست دارم عزیزم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم خدا نکنه عزیزم چون شب دسترسی به پزشک خوب کمه واقعا سخت بود ممنونم خاله ناهید عزیزم ما خیــــــــــــلی بیشتر شما رو دوست می داریم خاله جونم
مامان ناهید
8 اسفند 93 8:37
سه ساله نیم شدنتو بهت تبریگ میگم گل پسرم انشالله 150 ساله شی الهی همیشه تنت سالم ودلت شاد زیر سایه پدر ومادرت بزرگ بشی وخوشبخت باشی کیک خوشمزه ای بود نوش جونتون وچه خوب که این جشن رو خونه خاله لیلا همراه با یاسمن جانتان برگزار کردید فداتون بشم
الهام
پاسخ
ممنونم خاله ناهیدم جای شما و بچه ها سبز بود بله درسته تولد دسته جمعی بسی بیشتر خوش می گذرد
مامان ناهید
8 اسفند 93 8:45
الهام جون این قضبه تلخ وشیرین هایی که عرض کردید واقعآ واقعیتی هست که سالهاست اکثر ما هارا نگران کرده وروز به روز رو به پیشرفت هست وفکر نکنم دیگه شرایط بهتری پیدا کنه نمی دونم چی بگم اگه درموردش بحث بشه کم کم وارد جزئیات وبعد سیاست وغیره میشه که گفتن این ها هم به نظر من دیگه فایده ای نداره، فقط دعا می کنم به دل همه مسولین و همه و همه بیفته وخودشون دیگه نخوان که این ماجرای تلخ اتفاق بیفته الهام جون انشالله که علیرضا جون زود حالش خوب بشه ودیگه بیمار نشه هرچند که دکترها می گن گاهی این بیماری برای انسان مفید هست واین تب کردنها خوبه ولی باز ما مادرها نگران کوچولوهامون هستیم انشالله هیچ وقت هیچ کس ومخصوصآ شما دوستان خوبم بد نبینید
الهام
پاسخ
منم با شما موافقم ناهید جونخدا خودش بهمون رحم کنه ایشالاو همین طور برای فاطمه و محمدرضا جون و همین طور برای همۀ بچه ها بچه ها رو ببوس از طرف من
مامان ریحانه
8 اسفند 93 14:37
سلام الهام جون پست کیک تولد و دو سال و نیمی علیرضا جون خیلی قشنگ بود بالاخره اتوبوس پلیس هم دیدیم خیلی علیرضا جون کاراش جالبه البته با قلم زیبای شما جالبتر هم میشه ببووووووووووووس علیرضا جون و
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جون ممنونم از توجهت دوستم و شما مثل همیشه به من لطف دارید عزیزم م م
مامان سمانه
8 اسفند 93 14:43
سلام الهام جوووون واااااای خیلی ناراحت شدم بابت مریضی علیرضا جوووون واااای خیلی سخته که بچه مریض باشه شما هم سر کارید وای من که الان فکرشو میکنم احساس بدی بهم دست داد انشا... همیشه علیرضا جون همیشه شاد و خندون باشه ببوسینش از طرف من
الهام
پاسخ
سلام سمانه جونمخوبید؟ آریسا جون خوبه؟ یک دنیا ممنونم از همدردی و دعاهای قشنگ تون آریساجون و می بوسم
مامان زینب
8 اسفند 93 16:19
سلام الهام جون وای خیلی ناراحت شدم ایشالا که دیگه خوب شده میدونم چقد سخته بچه کوچیک تب داشته باشه و نتونی کاری براش انجام بدی ایشالا که دیگه پاش به مطب دکتر وانشه عزیزم مبارکش باشه اتوبوس پلیسش و همچنین سه و نیم سالگیش واقعیت هایی تلخ که در جامعه ما اتفاق می افتد و روز به روز هم شاهد عواقب ویرانگرشون هستیم واقعا ناراحت کننده ست و در آخر هم عکسهاتون مپل همیشه زیبا و بی نظیر
الهام
پاسخ
سلام زینب جانم خداروشکر خوبه عزیزم.ایشالا که همۀ بچه ها و مخصوصاً آیدین جون همیشه در سلامت کامل باشند ممنونم دوست خوبم به امید روزی که تلخی ها به پایان برسه این نظر لطف شماست زینب جونآیدین گلم رو می بوسم
اقازاده
8 اسفند 93 19:43
انشالله دیگه آخرین مریضیش باشه و همیشه تنش سالم آخ جون تولد بازی .منم دلم جشن تولد خواست مبارکه سه ونیم سالگیش.هنی پلیس هم مبارکه
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم قربون لطف تون عزیزمعلیرضای گلم رو ببوسید از طرف من
مونا
9 اسفند 93 0:17
سلام الهام جون. تولد سه سال و نیمه علیرضاجون مبارک. مدتی بود نت نداشتم نیومدم. از مریضی علیرضاجونم خبرنداشتم وگرنه حتما احوالپرسی میکردم....امیدوارم خوب خوب بشه. کیک هم نوش جونش. چه پسر آقایی بوده در مطب دکتر و همه رو به وجد آورده... احسنت.... انشا.... تنتان به ناز طبیبان نیازمند مباد.... ما که وقتی مریضی میاد دوبله گرفتار میشیم باعلی و باران! کلینیک پگاه هم که مامان آیدین جان گفتن من چندباررفتم. همیشه متخصص اطفال داره تل:22887580 الی 82 که امیدوارم هیچوقت نیازتون نشه.... بووووووس برای شماوعلیرضای نازمممممم
الهام
پاسخ
سلام مونا جونم رسیدن تون بخیرمن فکر کردم هنوز قم هستید که چند روزی نبودیدزیارت تون قبول عزیزم جای شما سبز بود عزیزم مریضی برای شما که واقعا سخت تره مخصوصا اگه ویروسی باشه چه خوب منم شماره ش رو یادداشت کردم برای روز مبادا علی جون و بارانم رو می بوسم دوستم
مامان شایلین
9 اسفند 93 1:44
سلام الهام جون خوبی عزیزم؟ ای ویروس لعنتی اومده اینقدر علیرضای گلم رو اذیت کردهافرین به گل پسر که اینقدر تو مطب دکتر و تزریقات همکاری کرده و اصلا گریه نکرده به تو میگن پسر شحاع، کادوی اتوبوس پلیست هم مبارکهکیک سه و نیم سالگیت هم مبارکه عزیزم میبوسمت، پستت الهام جون مثل همیشه عالی بود، خواستم لایک کنم متاسفانه فعال نبود ببخشید
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از لطفی که به ما داری بهناز عزیزم شما خوبید؟ شایلین جونم خوبه؟ شما همیشه به من لطف داشته ای بهناز جانمبرای منم زیاد پیش میاد که لایک کردنم بعد از گذشت مدتی غیرفعال میشه و خدا می دونه که راضی به زحمت تون نیستمهمین که می دونم حالتون خوبه برام کافیه
زهره مامانی فاطمه
9 اسفند 93 11:58
وای الهی بمیرم چه ویروسی بدی الهی که دیگه هیچ وقت سراغ علیرضا جونم نیاد قربون مردونگیت برم خاله که فقط چند قطره اشک ریختی اونم پنی سلین حالتو درک میکنم الهام جون الهی که هیچ وقت دیگه گل پسرت مریض نشه. وهمیشه سلامت وشاد باشه ایشاله
الهام
پاسخ
خدا نکنه زهره جونم و الهی که خدا به همۀ بچه ها رحم کنه و همۀ بلاها ازشون دور باشه مخصوصا از شما و فاطمۀ گلم
زهره مامانی فاطمه
9 اسفند 93 12:01
چه تلخ های تلخی که اصلا کاممون به شیرینی هاش شیرین نمیشه بازم مهمان نوازیتو عشقه عزیزم همیشه به سفر وخوشی با دل خوش وسلامتی
الهام
پاسخ
واقعا همین طوره لطف داری عزیزم ایشالا که روزی شما مهمون خونه ام باشید و ازتون پذیرایی کنم
زهره مامانی فاطمه
9 اسفند 93 12:21
سه سال ونیمه شدنت مبارک عزیزم اویل ماهگردات حواسم بود می امدم زود زود بهت تبریک میگفتم ولی الان دیگه پیری برمن غالب شده هوش وحواس برام نمونده بعضی وقتا با امدن به وبلاگ فاطمه میفهمم ماهگردش شده
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم خاله جونم این چه حرفیه قبلا بیش از حد به من لطف داشته اید و الان هم دارید در زمینۀ پیری و حواس پرتی تازه شدید مثل مامان من خدا فاطمه جونم رو نگه داره و همیشه در سلامت و شادی باشه
مامان نازنین زهرا
9 اسفند 93 15:07
سلام اول اینکه خواهر خسته نباشید با این پست بلـــــــــــــندودرعین حال زیبایتان،خواهر فکر انگشتان خود را نمیکنید فکر چشمان ما را بفرمایید من از خواننده های خاموشتون هستم،هم از نظرات زیباتون توی پرسش وپاسخ استفاده میکنم وهم از وب عالیتون خداقوت
الهام
پاسخ
سلام عزیزم و به خونۀ مجازی من و پسرم خوش اومدید خیلی خیلی خوشحالم که خوانندۀ خوبی چون شما دارم و از لطفی که بهم دارید ممنونم عزیزم م م نازنین زهرای گلم رو می بوسم
مامان علی
9 اسفند 93 19:23
سلام الهام بزرگوارم،حال واحوال؟؟علیرضا خان بهتر شده ایشالله؟امیدوارم کاملا خوب شده باشه این زمستون ناقلا تازه یاد ش اومده سرما کنه! درضمن عجب کیک خوشمزه و خوشکلی و کادوشم مبارک باشه فداش بشم که اینقدر کیک دوست داره.نوش جونش
الهام
پاسخ
سلام عزیزمخداروشکر بهتره ولی متاسفانه خودم از علیرضا ویروس گرفته ام و حسابی استخون درد دارم جاتون سبز عزیز دلم علی جون رو از طرف من ببوسید
مامانی
10 اسفند 93 14:07
💓روز پسر مبارک💓 امروز تو تقویم هخامنشی روز پسره...9 اسفند ﺭﻭﺯ ﭘﺴﺮ ﻣﺒﺎﺭكــ بابايي هاي اينده سلطان غــرورا تكيه گاهاي محكــم غيرتيـــاي خواستنــي تـه ريش دارا گــُل پسـرا كه دنياشون پر از پیراهــن و شلواره پر از کتونی و کالج و ادکلن قربون صدقه هایی که از مادرشون میرن چشم غره هایی که به باباهه میره صاحب تلفن های 1 دقیقه ای عاشقهای مطلق مامانا ابهت دستهای مردونه سر گذاشتناشون روی پای مادر عاشقان سیب زمینی سرخ کرده آهنگ گوش دادنای نصف شب,تو اتوبان با ناراحتی ﺑﻪ یه عکس نگاه کردن دوش گرفتنای 5 دقیقه ای قولهایی که وقتی میدن رد خور نداره کلمه های رمزی که فقط خودشون معنیشو می دونن دنیای پسراشاید پر از غصه های یواشکیه ولی، پر از عشقه که اخرش به مامانشون ختم میشه اهای پسر دارها......... روز پسرهاتون مبارك
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم عزیزم منم روز پسر رو به آریا جون و همۀ آقا پسرهای این سرزمین تبریک میگم
مریم مامان آیدین
10 اسفند 93 20:23
باز هم سلام الهام جونم خوبی این کیک و تولد سه و نیم سالگی رو من تازه دیروز دیدم....چرا نگفتی عکس اضافه کردی الهی......من عااااشق این علاقه علیرضا به کیک هستم وقتی میگی چند بار کیکشو چک کرد تا ببینه جاش خوبه و امن دلم ضعف میره براش تولد سه و نیم سالگی یه اقا پسر ماااااااااااه مبـــــــــــــــارک الهی لحظه لحظه زندگین به شیرینی این کیک باشه عزیـــــــــــــــــــزم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم آره واقعا عاشق کیکه و البته شیرینی و شکلات و بستنی و ممنونم بابت آرزوی قشنگت مریم جانم آیدینی رو می بوسم
مامان بهی
11 اسفند 93 7:36
سلام مامان بد چرا گفتي امپول، درسته عليرضا اقاست ولي شما نبايد اين كارو باهاش ميكردين
الهام
پاسخ
سلام عزیزم... چه میشه کرد
زری
11 اسفند 93 8:16
سلام الهام جان علیرضاجون حالش بهترشده??? بیزحمت اگه امکانش هست لینک توماس روواسم بزارید،هرچی گشتم،نیافتم خیلی ممنون
الهام
پاسخ
سلام زری جان ممنونم از احوالپرسی تون و خدارو شکر خیلی بهتره این لینکش هست: http://download.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D9%86-%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85%DB%8C%D8%B4%D9%86-%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C-thomas-and-friends-%D8%AA%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%B3/
مامان هدیه
11 اسفند 93 14:31
سلام الهام خانم عزیز حالتون چطوره و حال کوچولوی نازتون چطوره خوبن انشالله واقعا ناراحت شدم انشالله همیشه بلا ازتون دور باشه و زندگی به کامتون شیرین باشه در انتهای پستتون واقعا همیشه و حرفتون درست و گاهی وقتا واقعا تاسف می خورم کسایی این کارها رو انجام می دن که دم از ایمان و دین می زنن بلاهایی این انسان ها به ظاهر با ایمان و مطیع امر رهبر سرمن آوردن و به جرات بگم چه ناحقی در حقم کردن و دلم از این می سوزه که به پای دین می ذارن
الهام
پاسخ
سلام عزیزمممنونم خدارو شکر شما خوبید؟ خداروشکر دیگه خوبه عزیزم و ممنونم بابت همدردیتون و ایشالا که زندگی به کام شما هم باشه بله متأسفانه از این موارد زیاده ایشالا که همیشه دلتون خوش باشه و خداوند پشت و پناهتون باشه
مامان هدیه
11 اسفند 93 14:33
اخ ببخشید تولد آقا علیرضا جان هم مبارک باشه انشالله جشن دامادیشو بگیرید
الهام
پاسخ
ممنونم هدیه جان
سيدفاطمه
12 اسفند 93 11:48
آخی بمیرم برات خاله جون خیلی ناراحت شدم انشاالا که هیچوقت مریض نشی تا این مامان خوبت البته نمیدونم روتو چه حسابی باز کرده بود که تجویز آمپول برات داشت ولی در کل شجاع بودی البته نه به خاطر خرید اسباب بازییییییییییییییییییییی دیگه مرد شدی واسه خودت قوربونت برم من نفسسسسسسسسسسس الهام جون چقدر نقاشیش بامزه هستش آفرین پسر خوب من اتوبوس پلیس هم مبارکت باشه مواظب خودت باش
الهام
پاسخ
خدا نکنه خاله جونم این نظر لطف شماست فدای محبتت سید فاطمه جون شما هم مراقب خودتون باشید
زری
13 اسفند 93 7:44
ممنون الهام جان بابت لینک توماس
الهام
پاسخ
وظیفه ست دوستم