علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

من و دوستانم و نوروز 92

1392/1/17 16:44
نویسنده : الهام
1,595 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه باید بگم که مامانم و بابام از عملکرد من تو نوروز 92 خیلی راضی بود میدونی چرا؟؟؟؟ چون بالاخره یاد گرفتم از حق خودم دفاع کنم... مامانم همیشه بهم می گفت: پسرم به هیچکس زور نگو ولی وقتی کسی بهت زور میگه از حق خودت دفاع کن.

قبلا وقتی یکی از بچه ها می اومد نزدیکم و داد می زد شروع می کردم به گریه کردن و یا تو مهد وقتی یکی از بچه ها گریه می کرد منم گریه می کردم و یا وقتی یکی از بچه ها چیزی رو ازم می گرفت بهش میدادم و بعدش گریه می کردم... به قول مامانم اگه همین طور پیش می رفتم می شدم یه بچه سوسول...

از اونجا که مامان یه آدم خودساخته ست تمام تلاشش اینه که منو مستقل و خودساخته بار بیاره درست مثل خودش.... 

منم تو تعطیلات با همه بازی می کردم، اجازه نمیدادم کسی اسباب بازی هام و بگیره، اسباب بازی کسی رو هم به زور نگرفتم... و تا حدودی مستقل عمل کردم...یه نکته مهم این که به بزرگترها علاقه ویژه ای نشون دادم و هر جا می رفتیم عید دیدنی من مستقیم می رفتم بغل آقای صاحب حونه و بوس میدادم و بوس می کردم و اونا هم کلی با من حال می کردند و از این همه!!!!!روابط عمومی به وجد می اومدند....(عجب لغتی استفاده کردم....وجد...حال کردی....)

اینم از عکس های من در کنار نی نی ها:

من و امیر علی پسر خاله ام

نه جانم درسته مستقل شدم ولی هنوز به این مرحله از قلدری نرسیدم که امیرعلی رو هل بدم....این یه بازی جدیده به اسم اوخ بازی که خودم اختراع کردم و تو تعطیلات عید به همه نی نی ها آموزش دادم... من امیرعلی رو هل می دم البته خیلی آروم.. اونم خودشو میندازه و من میگم اوخ خ خ خ خ و با همدیگه می خندیم...

و من و امیرعلی تو باغ مادرجون...

من و آیدا...

آیدا کنارم نشسته تا مامانم عکس بگیره ولی من آروم نمیگیرم و هوس سرسره بازی کردم اونم از روی پشتی...

آیدا همچنان آروم نشسته و من به جای نشستن سر می خورم و دارم میگم اوخ خ خ خ خ اینم یه مدل دیگه از اوخ بازی که اختراع خودمه...

من و فرنیا عصر چهارشنبه سوری....

اصلا نمی تونیم با هم به توافق برسیم و کنار هم بایستیم و یه عکس بندازیم...

سفر به نیشابور باعث شد یه دوست جدید پیدا کنم به اسم آتوسا. آتوسا دختر خاله آویناست....آوینا هم اونجا بود و چون تازه بیدار شده بود و پرانرژی بود همش راه می رفت و نیومد کنار ما بشینه و عکس بندازه..

و اما پسرخاله بزرگ من مصطفی که حسابی تو تعطیلات بهم حال داد و با من بازی کرد....

 

همش دوست داشتم برم رو پشت مصطفی و مصطفی بدوه و منم بلند بلند می خندیدم و حال می کردم. امیرعلی هم پشت سر ما می دوید و می خندید.ممنون مصطفی جونی خیلی دوست دارم... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان امین
17 فروردین 92 10:33
جیگر این گل پسر با اون اوخ بازی هاش که

دل همه رو برده و به همه هم سخاوتمندانه

یاد داده، آفرین به این گل پسر مستقل


شما لطف دارید خاله جونی.امین جون و ببوسید از طرف من.