علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

خالۀ مهربون و پارک ملت

1392/2/9 20:55
نویسنده : الهام
824 بازدید
اشتراک گذاری

من یه خاله دارم که هیچ کدوم شبیه شو ندیدید...

خاله مهدیه مامان آوینا جون بهترین خالۀ دنیاست می دونی چرا؟؟به چند دلیل:

اول این که یه دختر داره که یه ماه از من کوچیکتره و هم بازی منه، دوم این که هر وقت مامانم بهش میگه بریم دَدَررر هیچوقت نه نمیگه و به قول بزرگترا همیشه پایه ست و من و آوینا خیلی حال می کنیم از دَدَر رفتن...

دو هفته پیش جمعه رفتیم بوستان ولایت،هفتۀ قبل با خاله راضیه و خاله مهدیه رفتیم پارک ارم و این هفته پارک ملت تهران و جای همتون خالی بود...

ماجرا از اون جا شروع شد که هفته قبل مامانم تو گوشی همکارش عطیه جون عکس های قشنگی از لاله های  رنگارنگ پارک ملت دید و حسابی هوایی شد که بریم ببینیم....

بعد از هماهنگی های انجام شده با خاله مهدیه از اونجا که پنجشنبه هوا خیلی سرد بود و باد شدیدی می وزید قرار شد اگه هوا بهتر شد بریم و جمعه تا ساعت شش پارک ملت رفتن کنسل بود که ساعت شش بعدازظهر خاله جون زنگ زد که هوا خوبه و بریم...

من و مامانم از شدت خوشحالی حسابی ذوق مرگ شدیم و نیم ساعته آماده شدیم و راه افتادیم..

چشمتون روز بد نبینه که از شدت ترافیک عصر جمعه، نبودن جای پارک و تکمیل بودن ظرفیت پارکینگ های اطراف پارک دقیقا اذون مغرب بود که رسیدیم جلوی در اصلی پارک و خاله و آوینا رو دیدیم...

درسته شب شده بود ولی باز هم میشد لاله های خیلی زیبا رو دید...اصلا خودت ببین...

و من و آوینا از دیدن لاله های زیبا خیلی ذوق کردیم و دوست داشتیم این لاله های زیبا رو بخوریم ...ای کاش منو از کالسکه پیاده کنند تا همشو بخورم....

پارک واقعا شلوغ بود و همه برای شام می اومدند پارک... 

و اینجا دارم گل ها رو به بابایی نشون میدم....آخه بابایی من همش با تلفن صحبت می کنه و من نگرانم یه وقت این همه زیبایی از دستش در نره....

و از اونجا که خاله مهدیه رو خیلی دوست دارم دلم نمیاد ببینم همش باید آوینا رو بغل کنه و اذیت شه بخاطر همین کالسکه مو باهاش به اشتراک می ذارم...اینطوری...ای وای ی ی ی ی ی کمرم شکست آقا نگهدار ما پیاده میشیم...و سکان کالسکه رو به آوینا می سپریم...که البته اصلا هم دلش نمیخواد تو کالسکه بمونه و میاد پایین...

و بعد از آب نمای موزیکال زیبای پارک ملت دیدن کردیم و با صدای زیبای آهنگش دس دسی کردیم...

و جاتون خالی بعد از خوردن شام خوشمزه ای که خاله جون درست کرده بود برگشتیم خونه...و روز از نو و روزی از نو...

امروز که مامان دوباره همکارش و دید عکس هایی رو که از لاله های زیبا انداخته بود گرفت تا برای شما هم بذاره و ببینید....آخه می دونید من گل های زیبا و بهترین ها رو نه تنها برای خودم برای دوستان خوبم هم میخوام....

با وجود این که مامانم از ادامۀ مطلب اصلا خوشش نمیاد ولی این یکی رو مجبوره بذاره ادامه مطلب چون واقعا طولانیه...

برید ادامۀ مطلب و حالشو ببرید...

به امید این که وقتی شما برای دیدن این لاله ها می رید پارک ملت چیزی ازش باقی مونده باشه.آخه می دونی عمر این لاله ها عمر گُله دیگه....کوتاهِ کوتاه...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان عبدالرحمن واویس
9 اردیبهشت 92 21:12
وااای پسرچه جای قشنگی ماهم دلمون میخوااااد اینجا بریم
انشاالله همیشه خوش باشییییییییی

تشریف بیارید تهران تا ببرمتون پارک ملت.
مامان امین
9 اردیبهشت 92 23:42
وای خدای من چه گلهای زیبایی، من عاشق گل هستم. الهام جون ممنون که عکس این گل های زیبا رو گذاشتید تا ما هم ببینیم و لذت ببریم. علیرضا جون، روی گلتو از دور می بوسم.

خواهش می کنم فهیمه جون.علیرضا هم دستتون و می بوسه.
آقا آرمان
10 اردیبهشت 92 9:19
علیرضاجون خوش حالم که بهت خوش گذشته

مرسی آرمان جونم.
مامان طاها
10 اردیبهشت 92 10:22
ای جونم این کوچولوهای نازو ببین چه ذوقی کردن ان شا الله که همیشه خوش و خرم باشین عزیزهای خاله
مامان طاها
10 اردیبهشت 92 10:24
روز مادر بر شما مادر دلسوز و مهربان مبارک.
ان شا الله که همیشه سایتون رو سر کوچولوتون باشه.
الهی آمین.

مرسی عزیزم.
مامان آرمينا
10 اردیبهشت 92 18:55
زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه "مادر" است زیباترین خطاب "مادر جان" است "مادر" واژه ایست سرشار از امید و عشق واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید روزت مبارک مادر . . .