علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

تفریحات وسایل نقلیه

1392/2/20 17:03
نویسنده : الهام
394 بازدید
اشتراک گذاری

از پارک اومدم خونه و در حین تعویض لباس یهو یه  فکری به سرم می زنه و از اونجا که من هر چه سریعتر باید فکرهامو عملی کنم میرم سراغ موتورم...

موتورم خیلی وقته کارهای هیجان انگیز نکرده و دلش می خواد از روی صندلی و یا به عبارتی تختۀ پرش، پرش انجام بده...

اول از همه صندلی یا به عبارتی همون تختۀ پرش رو میارم اینجا و برعکسش می کنم..خودم به تنهایی قادرم این کار و انجام بدم و نیازی به کمک کسی ندارم!!!

بعد به موتورم کمک می کنم تا از این قسمت بره بالا تا از شیب بعدی سقوط کنه و کاری بشه هیجان انگیییییییز!!!

و چون موتورم تو این مدت سهمیه بنزین اضافی داشته و زیادی خورده چاق شده و نمیتونه از بالای تختۀ پرش عبور کنه و من هر چی هلش میدم جلوتر نمی ره پس از همون روش همیشگی استفاده می کنم و نق می زنم تا مامان کمکم کنه!!!

و هر چقدر مامان بهم توضیح میده که نمیشه و ابعاد موتور از صندلی بزرگتره پام و کردم تو یه کفش و فقط باید از اینجا رَدش کنم بره بپره...

بالاخره متقاعد می شم (البته با سختی فراوان) که این کار از این موتور چاق ساخته نیست...

و حالا میخوام نظاره گر پرش کامیونم باشم.پس اونو میارم و با تلاش فراوان می برمش بالا..اینطوری..

و حالا در مکان موردنظر قرار می گیره..

اما باز هم به سختی می تونه از بالای تخته پرش عبور کنه..بخاطر همین خودم هم کمکش می کنم و کاملا صاف اونو نگه میدارم....

و حالا لحظۀ حساس فرا می رسد و ..اولین پرش..

وهم زمان با فرود آمدن این کامیون بینوا منم مطابق معمول میگم"اوخ" همون اوخ بازی معروف خودمون و می گم دیگه!!!

دلم نمیاد بقیه ماشین هام از این تفریح باحال لذت نبرند پس یکی یکی اونا رو هم میارم...و اول از همه نوبت ماشین پلیس و آقا پلیس های مهربونه!!!

برای اینکه بار اولشونه اونا رو گذاشتم پشت کامیون تا ترسشون بریزه...

و حالا به آقایون پلیس اجازه می دم در این تفریح هیجان انگیز پیش قدم باشند...

از این کار خیلی خوشم اومده. و بعد از ماشین پلیس هام می رم و یکی یکی همه ماشین هامو میارم اینجا و از اونجا که دوست دارم بهشون خوش بگذره اونا رو پرت می کنم از روی صندلی و میگم "اوخ" و خیلی هم خوشحالم. غافل از این که در واقع دارم همه رو داغون می کنم...(البته مامانم داره به تلفن جواب میده و نمی تونه عکس بگیره و گرنه شما خوانندۀ محترم حالا حالاها سر کار بودی و باید عکس می دیدی!!!)

در اینجا به شیوۀ خاله خرسه عمل کردم و خواستم به ماشین هام خوش بگذره ولی اونا رو داغون کردم...

ایشالا که تو زندگیم به شیوۀ خاله خرسه عمل نکنم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان امین
20 اردیبهشت 92 17:21
الهام جون، بعد از تمام شدن بازی که دیگه خونه نداری، به جای اون یه میدون جنگ داری. عزیزم اصلاً خشونت به اون صورت مهربونت نمیاد. فکر کنم از بچه های پارک تأثیر گرفتی خاله جون

آره فهیمه جونم.از دست علیرضا اگه همیشه در حال تمیز کردن و مرتب کردن باشم بازم چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه که همون آش و همون کاسه!!!
مامان زهرا
21 اردیبهشت 92 4:55
افرین ماشااله. زرنگ شدی! تند تند پست میزاری نرسیدم پست های جدیدو بخونم

پست ها به دسته گل به آب دادن های علیرضا بستگی داره وقتی ایشون پشت سر هم دسته گل به آب میدن منم تند تند به روز می کنم.ایشالا وقت کردی بعدا بیا بخون دوست خوبم.
مامان عبدالرحمن واویس
21 اردیبهشت 92 12:07
علیرضاجون خاله شاهکاروفکرجدیدت مبارک

الهام جون دست شمام درنکنه انقدتندتند به روز میشی


خواهش می کنم عزیزم.علیرضا با دسته گل هایی که به آب میده زحمت منو زیاد می کنه و باید مرتب به روز شم.منم با به روز شدنم زحمت شما رو زیاد می کنم که میاید و نظر می دید و نهایت لطفتون و ابراز می کنید.



راستش هنوز کلی مطلب هست از دسته گل های شازده که نمی رسم بنویسم.یه سری هاش مناسبت داره و تاریخ گذشته هم میشه.برای نوشتن تمام لحظات علیرضا یه دلیل دارم که بعدا سر فرصت تو یکی از پست ها میذارم.
باز هم ممنون که بهمون سر میزنی یاسمین عزیزم.
مامان علیرضا
21 اردیبهشت 92 14:14
سلام عزیزم
ماشالا به این پسرتون با این همه ذکاوت و فکر مهندسی که داره
خدا حفظش کنه

مرسی مهتاب عزیزم.
خدا علیرضا جون و براتون حفظ کنه عزیزم.
پرهام ومامانش
22 اردیبهشت 92 23:40