علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

تاثیر ژن در موفقیت!!!

1392/2/19 17:06
نویسنده : الهام
414 بازدید
اشتراک گذاری

عصر یکشنبه حدود ساعت شش؛ حیاط مهد کودک

مامانم:خسته نباشید خاطره جون،علیرضا امروز چطور بود؟اذیت نکرد؟

خاطره جون:نه اصلا. علیرضا خیلی آقاست هیچ وقت اذیت نمی کنه .اتفاقا از اون دسته بچه هاست که خیلی هم همکاری می کنه.

مامانم: مگه چیکار می کنه تو مهد؟همکاری؟؟

خاطره جون: وقتی شعر می خونیم دست می زنه، اگه یکی از بچه ها حرکات موزون ارائه بده علیرضا استقبال می کنه و دست می زنه...و حسابی پایه ست...

و اینک

چهارشنبه شب،خونمون ساعت دوازده شب

بعد از تعویض پوشک به مامان اجازه نمی دم شلوارم و بپوشه و بعد از فرار به روی میز نهارخوری پناه می برم...

به به همه چی حاضره...

اول از همه شروع می کنیم به زدن رندُم کلیدها تا یکی درست عمل کنه و یه آهنگ زیبا پخش بشه...و همین طور هم میشه:

حالا به شیوۀ بابایی رفتار می کنم و این هندزفری رو میذارم تو گوشم.آخه بابام هروقت داره زبان می خونه یکی از اینا میذاره تو جفت گوشهاش!!!فکر کنم کیفیت و می بره بالا دارم امتحان می کنم...

و حالا دسسسسسسسسسسست دسسسسسسسسسسسست

البته این یکی رو از قبل هم بلد بودم حالا این یکی رو داشته باش که تازه یاد گرفتم:

دست هام و تاب میدم و حرکات موزون ارائه می کنم اونم با یه آهنگ نه چندان شاد...خدا بخیر کنه اگه آهنگ هم شاد باشه اونوقته که اساسی می ترکونم...

و اینجاست که ارتباط وراثت و فوت و فن مشخص میشه...فوت و فن اکتسابیه و ژن نقش زیادی در اون نداره وگرنه چطور میشه که من با این مامان و بابای بی هُنرم با چند روز مهد رفتن آموخته شدم...

البته اگه این حرف ها یه جورایی فلسفی شد و شاید هم زیاد پایه و اساس علمی نداشته باشه اهالی فلسفه زیاد به دل نگیرند آخه مامان من فیزیک خونده و زیاد سرش از فلسفه به دَر نیست!!!

ناگفته نماند که در نتیجۀ به روز شدن وب اینجانب توسط مامانی و قدم رنجه کردن بابایی جهت مطالعه مطالب، بابام اعلام کرد که کاش مامانم به جای این که این همه سال فیزیک می خوند می رفت به کار نویسندگی مشغول می شد...البته فکر کنم منظورش از این نویسنده های قلابی بوده!!

ممنون بابایی که به من و مامان اعتماد به نَفَس می دی!!!!! از خاطره جون و دست اندرکاران مهد هم بخاطر فراهم کردن زمینه موفقیت تشکر خاص به عمل می آید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان مانی
19 اردیبهشت 92 17:15
قربونش برم الهی
پسر منم همین کارا رو می کنه الهام جون...کمی دلم سبک شد دیدم این وروجک بازی ها فقط مختص مانی نیست.کلافم کرده یعنی...

لطف داری عزیزم
چرا کلافه خوشحال هم باشید روحیه شما رو هم عوض می کنه دیگه.حتما میام می بینم گل پسرتونو.بوووس.
مامان امین
19 اردیبهشت 92 19:47
آفرین به آقا علیرضای گل، عزیزم همیشه دلت شاد و لبت خندان بماند. الهام جون راستی آقای شوهر راست میگن دیگه شما نویسنده خوبی هستید.بزن دست قشنگرو به افتخار الهام جون نویسنده ی فیزیکدان

مرسی عزیزم.شما خیلی خیلی به من لطف دارید...وگرنه کدوم نویسنده؟؟؟کدوم فیزیکدان؟؟؟
مامان حسنا
19 اردیبهشت 92 20:08
قربون این مامان فعال
علیرضا مامانی خیلی به فکرته

لطف دارید مامان حسنا جون.میام پیشتون.
مامان حسنا
19 اردیبهشت 92 20:08
*.¸.*´ ¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨) (¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`• _____****__________**** ___***____***____***__ *** __***________****_______*** _***__________**_________*** _***____من آپم____________*** _***______مشتاق نیم نگاهی_*** __***_______هرچند گذرا____*** ___***_________________*** ____***______________ *** ______***___________*** ________***_______*** __________***___*** ____________***** _____________*** ______________*(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨ ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*
مامان امیرمهدی کوچولو
20 اردیبهشت 92 15:18
سلام الهام جون
هنوز کجاشو دیدین
بذارین یکی دوسال دیگه هم به مهد بره اونوقت دیگه کاملا استاد میشه( البته از همه نظر)
خدا حفظش کنه


آره واقعا از همه نظر استاد میشه!!
مامان علی مرتضی
20 اردیبهشت 92 15:34
سلام خدا برات حفظش کنه.به به چه گل پسری ،پسر منم از این شیطونیا میکنه وهمیشه موقع لباس پوشیدن در میره.چه میشه کرد ما ایمو یه دنیای زیبای بچه ها .

واقعا اگه بچه ها با شیرین کاری هاشون نبودند خستگی از تن مامان و بابا در نمی رفت!!
مامان عبدالرحمن واویس
20 اردیبهشت 92 15:56
واااااااااااای الهام جون عجب شیطونو بازیگوشه. این پسری ما هرهنری یادمیگیرین واسمون کلاس بذارین تاماهم پیشرفت کنیم.............البته اویس جونم اینهو خودته فقط واسش یه اهنگ بذاری کافیه ولی طفلکی بدجورتب داره خیلی میترسم بخاطرهمینه وقت ندارم پست جدیدبذارممممممممم

وای خدا بد نده چی شده گل پسرمون؟ایشالا زود خوب شه عزیز خاله.
پرهام ومامانش
22 اردیبهشت 92 23:39
فدای اون نشستنت

مرسی خاله جونم.