وقت اذان که میشه!!!
بابام بازم دیروز رفت مشهد...
امروز با مامانم رفتیم بیرون و خرید خونه رو انجام دادیم و من در نقش مرد خونه عمل کردم...خوب وقتی بابایی نیست من مرد خونه ام دیگه!!!میگی نه نگاه کن!!!
وقتی برگشتیم این دو تا کوسن و آوردم رو زمین و ماشین هام و روش به ردیف گذاشتم مامانم تا دید دارم یه کار جدید می کنم باز همون دوربین معروفش و برداشت و اومد سراغم...
منم بدون توجه به اوضاع اطراف در حال بازی خودم بودم...
یهو بی مقدمه شروع کردم به نیت کردن:
و بعد از نیت دست هام و میندازم و حسابی تکون میدم مثل مردها!!!
و بعد به شیوۀ خودم بلافاصله میرم سجده:
مامانم از تعجب داره شاخ در میاره که این چه ربطی به بازی داره...
تا این که مامان هم متوجه صدای اذان میشه که از مسجد سر کوچه شروع شده و حالا دلیل نمازخوندن منو می فهمه و به رسم همیشگی دست هاش و می بره بالا و میگه: "خدایا شکرت" و منم طبق معمول از این حرف مامانم خنده ام می گیره...
این که مامانم میگه "خدایا شکرت" برام خیلی خنده داره دلیلش و مامانم نمی دونه که براتون بنویسه ولی هر وقت دوست دارم بخندم میرم پیش مامان و یا بابا و با اشاره بهشون می فهمونم که بگن "خدایا شکرت" و کلی می خندم...
شاید این که اونا فقط زبونی میگن خداروشکر و در عمل همش سر همه چی به خدا اعتراض می کنند برای من مایۀ خندست... آخه ما بچه ها خیلی معصومیم و یه چیزهایی رو می دونیم و درک می کنیم که بزرگترا نمی دونند...
نمی دونم اگه کسی دلیلش و میدونه به ما هم بگه...
خلاصه بعد از یه نماز سی ثانیه ای میام سراغ مامان و امر به معروف رو شروع می کنم و بهش میگم دوربین و بذاره زمین و بره برای نماز:
و مامانم از رو میره و میره برای نماز...آفرین به مامان حرف گوش کن خودم...
و من که نمازم و خوندم به بازی ادامه میدم...
احساس می کنم جای موتورم اینجا خالیه و بعد از یه سری تغییر و تحول که مامانم ازش جا مونده این حالت و داریم:
و در ادامه ماشین پلیس بیچاره رو هم اینجا جاسازی می کنم و شروع مسابقه رو اعلام می کنم و تازه الان مامان می فهمه که دلیل من از این چیدمان چی بوده؟؟
و چون اوامر من و اجرا نمی کنن و مسابقه رو شروع نمی کنند در کمال آرامش همه بساطشون و به هم می ریزم و امکاناتی رو که بهشون دادم ازشون دریغ می کنم(در اینجا به شیوۀ مامانم رفتار می کنم آخه مامانم دست به تنبیه کردن و تحریم کردنش خیلی خوبه!!!):
و کمی تا قسمتی می خندم و برای خودم خوشم:
به امید خوشی های روزافزونی که نزده زیر دلم و منو از کسی غافل کنه که نباید ازش غافل شم... و غفلتی حتی به اندازۀ یک لحظه از اون یعنی از دست دادن سرچشمۀ تمام خوبی ها و رحمت ها...