علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

وقت اذان که میشه!!!

1392/2/21 18:54
نویسنده : الهام
597 بازدید
اشتراک گذاری

بابام بازم دیروز رفت مشهد...

امروز با مامانم رفتیم بیرون و خرید خونه رو انجام دادیم و من در نقش مرد خونه عمل کردم...خوب وقتی بابایی نیست من مرد خونه ام دیگه!!!میگی نه نگاه کن!!!

وقتی برگشتیم این دو تا کوسن و آوردم رو زمین و ماشین هام و روش به ردیف گذاشتم مامانم تا دید دارم یه کار جدید می کنم باز همون دوربین معروفش و برداشت و اومد سراغم...

منم بدون توجه به اوضاع اطراف در حال بازی خودم بودم...

یهو بی مقدمه شروع کردم به نیت کردن:

و بعد از نیت دست هام و میندازم و حسابی تکون میدم مثل مردها!!!

و بعد به شیوۀ خودم بلافاصله میرم سجده:

مامانم از تعجب داره شاخ در میاره که این چه ربطی به بازی داره...

تا این که مامان هم متوجه صدای اذان میشه که از مسجد سر کوچه شروع شده و حالا دلیل نمازخوندن منو می فهمه و به رسم همیشگی دست هاش و می بره بالا و میگه: "خدایا شکرت" و منم طبق معمول از این حرف مامانم خنده ام می گیره...

این که مامانم میگه "خدایا شکرت" برام خیلی خنده داره دلیلش و مامانم نمی دونه که براتون بنویسه ولی هر وقت دوست دارم بخندم میرم پیش مامان و یا بابا و با اشاره بهشون می فهمونم که بگن "خدایا شکرت" و کلی می خندم...

شاید این که اونا فقط زبونی میگن خداروشکر و در عمل همش سر همه چی به خدا اعتراض می کنند برای من مایۀ خندست... آخه ما بچه ها خیلی معصومیم و یه چیزهایی رو می دونیم و درک می کنیم که بزرگترا نمی دونند...

نمی دونم اگه کسی دلیلش و میدونه به ما هم بگه...

خلاصه بعد از یه نماز سی ثانیه ای میام سراغ مامان و امر به معروف رو شروع می کنم و بهش میگم دوربین و بذاره زمین و بره برای نماز:

و مامانم از رو میره و میره برای نماز...آفرین به مامان حرف گوش کن خودم...

و من که نمازم و خوندم به بازی ادامه میدم...

احساس می کنم جای موتورم اینجا خالیه و بعد از یه سری تغییر و تحول که مامانم ازش جا مونده این حالت و داریم:

و در ادامه ماشین پلیس بیچاره رو هم اینجا جاسازی می کنم و شروع مسابقه رو اعلام می کنم و تازه الان مامان می فهمه که دلیل من از این چیدمان چی بوده؟؟

و  چون اوامر من و اجرا نمی کنن و مسابقه رو شروع نمی کنند در کمال آرامش همه بساطشون و به هم می ریزم و امکاناتی رو که بهشون دادم ازشون دریغ می کنم(در اینجا به شیوۀ مامانم رفتار می کنم آخه مامانم دست به تنبیه کردن و تحریم کردنش خیلی خوبه!!!):

و کمی تا قسمتی می خندم و برای خودم خوشم:

به امید خوشی های روزافزونی که نزده زیر دلم و منو از کسی غافل کنه که نباید ازش غافل شم... و غفلتی حتی به اندازۀ یک لحظه از اون یعنی از دست دادن سرچشمۀ تمام خوبی ها و رحمت ها...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان امین
21 اردیبهشت 92 17:26
"الهی و ربی من لی غیرک" الهی!عاجز و سرگردانم، نه آنچه دارم، دانم و نه آنچه دانم، دارم. الهی! دلی ده که در کار تو جان بازیم و جانی ده که کار آن جهان سازیم. الهی! نه شناخت تو را توان، نه ثنای تو را زبان، نه دریای جلال و کبریایی تو را کران. پس تو را مدح و ثنا چون توان؟ الهی!تا از مهر تو اثر آمد، همه مهرها به سر آمد. الهی به بهشت و حور چه نازم؟ اگر مرا نفسی دهی، از آن نفس، بهشتی سازم. آفرین به آقا علیرضای گل
الیما
21 اردیبهشت 92 18:45
سلام الهام بانو ووو
سلام گل پسر قند عسل
جای بابایی خالی نباشه

مرسی عزیزم.خوش اومدی به خونه مجازی من و پسرم.
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمد رضا
21 اردیبهشت 92 20:01
اییییییییییییییییییی جانم علیرضا جون فدای نماز خوندنت بشم من عاشقتم افرین مرد خونه کارات حرف نداره اولین باره که اومدم دیدنت ولی نمی دونی چقدر از کارات خوشم اومده لینکتون می کنم تا همیشه با هم باشیم
فدای مامان مهربون الهام جون ممنون که بهمون سر زدید با افتخار دوستی رو می پذیریم پسمل گلمو ببوس

لطف داری ناهید عزیزم.منم شما رو لینک می کنم.
الیما
22 اردیبهشت 92 8:09
سلام الهام جان
در وب گذر ثبت نام کردم
کد آمار و گرفتم
کپی کردم در تنظیمات وبلاگ
موفق باشی دوستم م م م

مرسی عزیزم.
مامان محمدرضا
22 اردیبهشت 92 10:05
چه پسر نازی
خدا ببخشه

مرسی عزیزم.
mani
22 اردیبهشت 92 15:32
سلام الهام جون من مامان طاها هستم ما اومدیم با شما دوست بشیم .افرین به این پسر نماز خون مهندس کامپیوتر ومرد خونه

خوش اومدید عزیزم.این نظر لطفتونه.
mani
22 اردیبهشت 92 15:33
الهام جون وبلاگتو لینک کردم

ممنون عزیزم.منم شما رو لینک می کنم.ایشالا که دوستیمون پایدار باشه.
مامان عبدالرحمن واویس
22 اردیبهشت 92 15:50
واااااااااای الهام چون نمیدونی چقداز سجده رفتن علیرضاجون خندیدم انشاالله که همیشه نمازخون باشییییی
منتظر
22 اردیبهشت 92 17:40
احسنت به شما سلیقه خوبی داری و دست به قلم خوبی...موفق باشی...سعی کنید تو این وبلاگاتون در مورد مسائل دینی هم به بچه هاتون بگید که وقتی بزرگ شدن بدونن که شما چقدر واستون اهمیت داره که فرزند صالحی داشته باشید...البته که باید در عمل پدر و مادر رعایت کنن ولی همین فضا ها هم بسیار حائز اهمیته...مثل این پست که من خیلی خوشم اومد..موفق باشید التماس دعا

ممنون از لطفتون.صد در صد با شما موافقم.به امید داشتن فرزندان صالح.
مامان عبدالرحمن واویس
22 اردیبهشت 92 20:41
سلام عزیزم ممنون از محبتی که داری اره خداروشکراز دیروز ظهرتاالان بهتره......
ببوس علیرضاجونی رو

خداروشکر.ایشالا همیشه خوش و سلامت باشند.
مامان آرمينا
22 اردیبهشت 92 21:19
ماشالله به مرد خونه با اين شيرينكاري هايي كه انجام ميده معلومه كه توي عالم و روياي خودش سير ميكنه خوش به حال بچه ها كه جه دنياي شيريني دارن

واقعا حلال زاده اید.یه ربع پیش اومدم وبتون و دیدم بر خلاف معمول چند روزه به روز نشدید نگرانتون شدم. خداروشکر که خوبید.ایشالا همیشه خوش و خرم باشید.

امین
23 اردیبهشت 92 0:00
سلام
من از طریق وبلاگ منتظر با وبلاگ قشنگتون آشنا شدم.
ماشالله علیرضای شما مثل علیرضای ما خیلی شیرینه. دست نوشته ها تون هم واقعا غوغاییه واسه خودش. کلا همه چی اینجا قشنگه.همین که دیدم با صدای اذان پسر خوشکل داره نماز می خونه کلی ذوق زده شدم. آخه علیرضای ما هم همینطوریه.
انشالله که خدا براتون نگهش داره و بتونید فرزندی خوب و با ایمان تحویل جامعه بدید.

ممنون این نهایت لطفتون و می رسونه.خدا علیرضا جون رو برای شما حفظ کنه.
مامان مهساجون ومحمدمعین جون
26 اردیبهشت 92 10:18
خدایا شکرت به خاطر همه چیز به خاطر وجود علیرضا وهمه ی بچه های معصوم وپاک قربون نیت کردنت پسر گلم کلی بوس برای پسر با خدا


ممنون خاله جونم.کاش آدرس وبتون رو هم میذاشتید. منم دوست داشتم کوچولوهای نازنین شما رو ببینم.






عکس نی نی خودت رو پیدا کن
26 اردیبهشت 92 10:20
سلام مامانی بدو بیا ادرس عکس اپلود شده نی نی تون رو برام بزارید وتاریخ تولد ونام شهرتون تا توی بزرگترین البوم نی نی ها بزارم منتظرم زودی بیالینک میکنید؟ ؟ممنون

باشه عزیزم.با کمال میل لینک می کنم.چرا که نه؟؟