علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

بابای من و روز مرد...

1392/3/4 13:26
نویسنده : الهام
781 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره روز مرد هم گذشت و مامانم حسابی برای من و دایی محسنِ مهمان و مخصصصصصصصصصصصصصصصوصاً بابایی سنگ تموم گذاشت....

اول از همه پنجشنبه شب ما رو از خوردن دست پخت خودش نجات داد و با سیاستی که اعمال کرد یهو دیدیم تو رستوران مشغول خوردن شام هستیم. جاتون خالی دوستان عزیزم..

و اینم بابایی و دایی محسنم که خسته از سر کار اومدند....ولی روزِ مردِ دیگه نمیشه از رستوران رفتن گذشت !!!

و منم با چند تا لیوان درگیر بودم و دلستر رو تو لیوان ها جابجا می کردم...و اصلا نذاشتم مامانم بفهمه چی داره میخوره...

و اما روز مرد...

عمو جونم بابای آوینا چند وقته یعنی باید بگم چند ساله که قراره ما رو فصل گلاب گیری ببره کاشان... ولی از اونجا که توی بلند مدت بودنِ برنامه هاش زده رو دست مامانِ من، هنوز نه تنها ما کاشان و ندیدیم بلکه از چند صد فرسخی کاشان هم عبور نکردیم!!!

آخه می دونی عمو و خاله ام، بابا و مامانِ آوینا، هم کلاسیِ دوران دانشگاهِ مامانم بودند و همگی فیزیک خوندند و صد البته فیزیکی ها کمی تا قسمتی گیج می زنند!!!!درست مثل مامانم؛ و همون طور که تا به حال دیدید برنامه هاشون به شدت بلند مدته و از برنامه ریزی تا اجرا میشه یه قرن!!!

از اونجا که بابای من و دایی محسن و عموم دوست داشتند روز مرد تا لنگ ظهر استراحت کنند علی رغم برنامه ریزی های مامانم و خاله ام قرار شد کاشان نریم ولی بعد از ظهر بریم بیرون و آقایون سنگ تموم بذارند و به مناسبت روز مرد از مامانها و نی نی ها پذیرایی کنند!!!! البته برحسب اتفاق من و آوینا برخلاف هر روز هفته این جمعه از ساعت هفت صبح بیدار شدیم و حسابی حال گیری کردیم و مردان خونه آرزو کردند که کاش به جای خواب می رفتند کاشان!!(اصلا فکر نکنی عمدی در کار بود نه اصلللللللللاً این فقط یه اتفاق عبرت آمیز بود..)

و این طوری شد که ساعت شش بعد از ظهر عموجونم اومد دنبالمون و همگی آماده رفتن به پارک شدیم و مامانم طبق معمول از همون آش های معروفش پخته بود برامون!! البته روش یه وجب روغن نبود باور کن!!!!

و اینک من و آوینا و پارک و روز پدر....

اول از همه دوچرخۀ یه نی نی که کنارمون نشسته بودند توجه منو به خودش جلب کرد و رفتم سراغش و سریع با نی نیِ دوچرخه دار دوست شدم..اصلا فکر نکنی بخاطر دوچرخه اش باهاش دوست شدم نه اصللللللللاً من بخاطر حرف مامانم که همیشه میگه فروتن باش و با نی نی ها مهربونی کن و بخاطر رواج فرهنگ دوستی باهاش دوست شدم...

و بعد که نی نی دید در دوچرخه سواری حرفه ای عمل می کنم اجازه داد به صورت خودمختار از دوچرخه اش استفاده کنم..

و بعد با آوینا رفتیم با سبد چایی بازی کردیم...

و وسط این همه سبزیِ چمن یه جای متفاوتی یافتیم و یه ربع باهاش سرگرم ..نه سرِ کار بودیم و اجازه دادیم مامان و بابامون چند دقیقه از دویِ ماراتون به دنبالِ من و آوینا فارغ بشن و یه نفسی تازه کنند...

و در ادامۀ پذیرایی مردانِ خونه قرار شد برامون بلال بپزند و منم رفتم کنارشون نشستم که نقشی در امور مردان داشته باشم...اما از اونجا که همش می رفتم نزدیک اجاق ازم تشکر کردند و بهم گفتند که بدون کمک هم، من مردِ قابل قبول و تمام عیاری هستم....پس بهتره کنار بابایی بشینم...

واین گونه شد که منم دست از سرشون برداشتم و کنار بابایی نشستم...

و از بابایی میخوام بلال هایی رو که پوست می کنه بده به من تا بخورم...و هر چقدر منو توجیه می کنند که باید اول بپزه بعد بخورم متقاعد نمیشم و به شیوۀ خودم داد می زنم...و البته به هدفم می رسم..

و این هم جمع مردان بلال پَز...

و علیرضای بلال خور...البته اصلا نخوردم و از اونجا که نمی خواستم کم بیارم فقط تریپ بلال خوری به خودم گرفته بودم..

جاتون خالی بعدش آشِ معروفِ مامان پَز و خوردیم و از اونجا که همۀ خوردنی ها تموم شده بود چاره ای نداشتیم جز برگشت به خونه...

و در پایان یه عکس یادگاری از سه مردِ مردِ مرد....(البته اگه ما رو نمی بردند دَدَرررر شاید شرایط مردانگی فرق می کرد..)

آرزوم اینه که همیشه روز مرد باشه و همین طوری دَدَررررر.. و خوش گذرونی...

در پایان از بابایی مهربون، دایی محسن جون جونی، و عموجون و خاله جونِ عزیز و مخصصصصصصصصصصوصاً آوینا هم بازیِ عزیزم واقعا تشکر میشه...سایَتون مستدام و دلتون پر امید...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان ایمان جون
4 خرداد 92 14:02
همیشه به گردش
خوب خوش گذشته ها
آفرین علیرضا جونییییی فروتن و زود دوست شو بوووووووووس

یه دنیا ممنون خالۀ مهربونم
مامان آرمينا
4 خرداد 92 15:28
دست آقايون درد نكنه چه بلالي درست كردن هميشه خوش باشيد

ممنون مریم عزیزم.جاتون خالی.
الهام
4 خرداد 92 15:52
سلا م الهام جون
ممنون بهمون سر زدي
منم از آشناييتون بسيار مسرورم
تو وبلاگتون يه گشتي زدم
ماشالا ماشالا پسر شيطون و نازي دارين
خدا براتون حفظش كنه
بووووووووووووووووووس










الهام
4 خرداد 92 15:53
روزت مبارك مرد كوچولو


مرسی الهام عزیزم.به دفتر خاطرات پسر من خوش اومدی.
بازم میام به دیدن گل پسرت.
مامان محمدطاها
4 خرداد 92 16:31
دوست خوبم نظرتون اعمال شد

ممنون از راهنماییت گلم
عشق خاله رو ببوس

واقعا ممنون که به نظرم احترام گذاشتی.اگه در مورد وب منم نظری داشتید با کمال میل پذیرا هستم دوست خوبم.
مامان طاها
4 خرداد 92 16:41
همیشه به تفریح .
ان شا الله که همیشه خوش و خرم باشید.
بوس برای علی رضا جووون.

مرسی خالۀ عزیزم.
خاله الهام
4 خرداد 92 16:47
عزيزم توي صفحه دوم وبلاگش يه پست رو اختصاص دادم به معني اسمش با عنوان آرتميس يعني.... البته ميتوني از منوي اصلي قسمت عناوين وبلاگ هم پست آرتميس يعني .... رو انتخاب كنيد

الان میام جوابمو بگیرم الهام جون.ممنون.
خاله الهام
4 خرداد 92 17:00
عليرضا جون به خاله هم بلال ميدي؟؟؟؟
عزيزم هميشه شادو خرم باشيد

با کمال میل خاله جون عزیزم.
مامان امین
4 خرداد 92 17:24
هنر نزد زنان ایرانی هست و بس به خاطر آش معروفتون
الهام جون شما که با این کارتون قانون کارما (قانون عمل و عکس العمل) رو زیر پا گذاشتید
شوخی کردم ایشالا که همیشه در کنار هم شاد و سلامت باشید. این گل های زیبا تقدیم به مهربانی های شما

چه میشه کرد عزیزم.هر وقت ما میخوایم بریم بیرون همه پیشنهاد می کنند آش معروفم و بپزم.ایشالا بیا تهران برات می پزم شما هم مشتری میشی!!!
مامان ایدین
5 خرداد 92 1:52
ایشالا همیشه خوش باشید و در کمال صحت و سلامت

مرسی عزیزم.
مامان ترنم
5 خرداد 92 8:39
ایشاالله که همیشه شاد باشید و در حال گشت و گذار.
علیرضا جون بلال نوش جونت.

ممنون خالۀ گلم.جاتون سبز بود.
خاله الهام
5 خرداد 92 10:13
دوسي جون آپم بهمون سربزن

باشه عزیزم.اومدم.
مامان امیر مهدی
5 خرداد 92 12:24
عزیزم منم روز مرد رو به شوهر عزیزت ومرد کوچولوی گلمون تبریک میگم.همیشه به تفریح
آپپپپپم

ممنون عزیزم.میایم پیشت گلم.
mahtab
5 خرداد 92 15:55
سلام روز مرد و روز پدر با تاخیر بر مردان خانه یتان مبارک
ایشالا همیشه به سفر

ممنون مهتاب جون.سفر که نمی برند ما رو تا پارک نزدیک خونمون رفتیم عزیزم.
مامان مانی
6 خرداد 92 16:12
عزیزم زیاد ناراحت نباش ما هم چند سالیه می خوایم بریم کاشان نمی شه.امسال از خیر کاشان گذشتم و پیشنهاد دادم بریم گلاب گیریه برج میلاد رو ببینیم که اونم هنوز نشده...

اینم فکر خوبیه.ایشالا که بشه بریم.البته من گلاب گیری رفتم قبلا ولی الان دوست داشتم بریم کاشان تا بتونیم قم هم بریم زیارت.
مامان
7 خرداد 92 0:44
چه پسر نازی هستی عزیزم..به وبلاگ پسر منم بیا اگه دوست داشتی

شما لطف دارید خاله جون.چشم حتما.
خاله الهام
11 خرداد 92 18:38
اومدم نبودي

ممنون الهام عزیزم.چند روزه مهمون داریم فرصت نمیشه آپ کنیم.ایشالا با کلی خبر تازه میایم خدمتتون.