علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

الاکلنگ با استفاده از بزرگترها...

1392/3/13 19:57
نویسنده : الهام
925 بازدید
اشتراک گذاری

چند شب پیش بابام داشت مطالعات می کرد و منم یه صندلی آورده بودم وسط و به شیوۀ مدرن داشتم روی صندلی سرسره بازی می کردم...

از اونجا که احساس کردم بابایی نسبت به من فضای بیشتری اشغال کرده کم کم صندلی مو کشیدم سمت بابایی و غُر می زدم که بلند شه... و امـــــــــــــــــــا بابایی هم برای این که از غُر زدنِ من خلاص شه اشتباه بزرگی مرتکب شد و اجازه داد صندلی رو ببرم روی پاهاش... و بعد از مدتی هوس کردم خودم هم روی صندلی بشینم...

نشستنِ منِ بی جنبه روی صندلی همانا و تکون خوردن صندلی همانا...

بــــــــــــــــــــله به سرعت تو ذهنم شبیه سازی کردم و یاد الاکلنگ افتادم و در چشم بر هم زدنی از پای بابایی اهرُم الاکلنگ ساختم!!

اون شب گذشت و کمی تا قسمتی مفصل پای بابام ناکار شد... و به هزار بهانه و باج الاکلنگ و بی خیال شدم...

و اما بعد...

دیشب ...

در ادامۀ نق زدن های من و دست به دامن شدنِ مامان و از کار انداختن مامان، در خانۀ ما سِمَتِ اهرُمِ الاکلنگ به دایی محسنِ مهربون تقدیم شد و این من و الاکلنگ شخصی...

دایی محسن سرعت الاکلنگ و کم کرده تا مامانی بتونه کار شریفِ عکسبرداری رو انجام بده و من دارم غُر می زنم که سرعت بره بالا...

و حالا پوزیشنم و عوض می کنم...

و از هیجان بازی لذت می برم و اصرار می کنم که خرسی رو هم بذارن بالا آخه الاکلنگ دو نفره باحال تره...

و برای لذت بیشتر خرسی اونو تغییر پوزیشن میدم تا این طرف جاده رو هم ببینه!!!

و دایی محسن برای این که منو از رو ببره و دست از سرش بردارم پای منو می گیره و صندلی رو با سرعت به صورت 90 درجه در میاره و بر می گردونه... ولی به جای این که من بترسم مامانم بیشتر می ترسه و با دایی محسن دعوا می کنه که این کارو نکنه...

و برعکس این منم که داد و بیداد می کنم که بازم این کار و بکنه...

و اینک در اوج هیجانم...

حالا دیگه دایی محسن هم از ناحیۀ مفصل آرنج علیل شده... و اعلام می کنه که دیگه نمی تونه ادامه بده... و مامانِ دفاع کنِ من به داداش محسنش میگه بازم باهاش بازی کن و دایی محسن میگه دستش درد گرفته و نمی تونه... و من هنوزم دارم نق می زنم...

و حالا مامانی دوربین و میذاره کنار و با خودش میگه:"کَس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من..."

و خودش وارد گود میشه تا زور آزمایی کنه...

آااااااااااااااااااااااااااااااااااااخ خیـــــــــــــــــــــــــــــــــلی سنگینه...

و حتی یه بار هم نمی تونه منو کامل بالا ببره...

پس از اینکه بلند نگفته "کَس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من..." خدا رو شکر می کنه ... و خیلی آروم درِ گوشم  میگه: "بیا پایین پسرم بسه دیگه!!!" و منم که هیجان رو بر منطق پذیری ترجیح می دم و داد و بیداد...

و مامانم یک تشکر اســــــــــــاسی از دایی محسن به عمل میاره و برای فرار از داد و بیداد من به آشپزخونه پناه می بره..

 و امــــــــــــــــا من هم چنان دارم گریه می کنم و مثل ابر بهار اشک می ریزم و این انسان های بی رحم اصلا به من توجه نمی کنند...آخه مامانم به همه گوشزد کرده که به گریه های من توجه نکنند!!!

و منم کم کم سکوت اختیار می کنم و اصلا به روی خودم نمیارم که بد جوری ضایع شدم و می رم دنبال یه کار جدید!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان امین
13 خرداد 92 23:24
الهام جون وقتی میگم ای پسرتون باهوشه دلیل دارم دیگه، می بینی آخه کی تا حالا کشف کرده بود که از صندلی میشه استفاده های مختلف کرد همه فقط به عنوان جایی برای نشستن ازش استفاده می کنن ولی این شازده کوچولوی باهوش و ناقلا به همه یاد میده که بابا از هر چیزی فقط به همان منظور که ساخته شده استفاده نکنید یه کم فکر کنید بینید چه استفاده های دیگه میشه ازش کرد. به خدا اگر توجه کنیم به کار بچه ها می تونیم از کارشون به یه نتیجه ی خوب برسیم. تو گل خاله ای اینم بوس برای این گل پسر باهوش

ممنون فهیمۀ عزیزم. واقعا لطف داری.به باهوشی امین جون که نمی رسه. اینم بوس برای خالۀ مهربون علیرضا .
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
14 خرداد 92 0:05
سلاااااااااااااااااااااااام
ای جانم عزیزم علیرضا جونی خوب بلاهایی سر مامان بابا ودایی جون در میاری
شوخی کردم شما پسر خوبی هستید بازیهات هم کلی آدمو سرگرم میکنه وحال میاره
مامانی دستت درد نکنه خوب زبونشو می فهمید وقشنگ روایت می کنید

ممنون عزیزم.این نهایت لطف شما رو می رسونه.
مامان آرمينا
14 خرداد 92 0:13
عليرضا جان از اين صندلي همه استفاده اي ميكنه هم سرسره هم الاكلنگ
الهي قربونش بشم که از همه چيز واسه خودش يه سرگرمي خوب درست ميكنه

این یک صندلی چند منظورست
مامان عطرین
14 خرداد 92 2:40
میبینم که هیچ گونه وسیله ای از مداد و لیوان گرفته تا صندلی از شیطونی های علیرضا خان در امان نیست البته شاید هم از سوژه شدن برای عکاسی مامان علیرضا خان!

آره دیگه.ما بعدا اصلا دلتنگ وسایل قدیمی مون نمی شیم چون از همه شون عکس یادگاری داریم
زهرامامانه ایلیا جون
14 خرداد 92 6:17
الهی بمیرم خاله جون گریه نکن اخه مگه بازی تا کی ادامه داره ایلیا ی منم همین طوریه فکرمیکنه وقتی از یه بازی که خوشش بیاد باید تا صبح ادامه پیدا کنه از دست شما بچه ها

خدا به داد دل مادرا برسه.
محسن
14 خرداد 92 9:33
با سلام دوست عزیز وب زیبایی دارید شما می توانید با عضویت در پارس پا از تک تک بازدید کنندگان خود درآمد کسب کنید. هم اکنون با کلیک بر روی آدرس سایت ما عضو شوید.
خاله الهام
18 خرداد 92 17:46
اي جانم خاله بازم در مقام وكيل مدافع ظاهر شدم
خب ماماني حالا كه گل پسري به جاي رفتن به
شهر بازي ، شهر بازي رو آورده به خونه شما هم همكاري كنيد ديگه....

اطاعت.ایشالا یه پسر خدا بهتون بده درست مثل علیرضا شیطون باشه حالتون گرفته شه
خاله الهام
20 خرداد 92 9:50
ماماني حالا ديگه ميخواي حال ما گرفته بشه
ما كه از رو نميريم اين آرتميس كوچولو هم دست كمي از عليرضاجون نداره
هنوز نميتونه راه بره من همش فكر ميكنم اگه
راه بيفته چكارها كه نميكنه


عزیزم...خودم می دونم همه بچه ها اذیت کردن خودشون و دارند...ایشالا که آرتمیس جون همیشه سلامت باشه.