پای رکاب زَن...
صبح که مامان میزنه برنامۀ خردسالان شبکۀ پویا یه کارتون به اسم "تیچ" پخش میشه که تیچ اسم یه پسره ست...این پسر یه گربه داره و از اون مهمتر یه موتور شبیه موتور من...اما من کجا و آقای تیچ کجا؟؟؟؟
همش دلم میخواد بتونم مثل آقای تیچ به تنهایی موتورم و راه ببرم که مجبور نباشم آویزوون این و اون باشم تا بهم کمک کنند و موتورم و هُل بدند...
ولی افـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسوس که پاهام به رکاب نمیرسه و من در پیِ راهی برای بزرگتر کردن پاهای خودم بودم!!
ولی انواع و اقسام روش های مُدرن رو نمی تونستم روی خودم پیاده کنم تا قَدّم بلند تر بشه...آخه می دونی مامانم اجازه نمیده و منم که روی حرف مامانم حرف نمیزنم اصــــــــــــــــــــــلا !!! خودت شاهدی!!!
تا این که بالاخره یافتم....
زمان: ساعت 10 شب، مکان: خونمون در آستانۀ درِ ورودی آمادۀ دَدَررر..
از امکانات موجود در خونه استفاده کردم تا پاهام و بلند تر کنم و به این وسیله دسترسی به رکاب ممکن بشه!!
.. و مامانِ الکی ذوق کنِ من بی خیال غذایِ روی گاز شده و با چه شوقی تند تند ازم عکس میندازه...نکنه من آپُلو هوا کردم و خودم خبر ندارم!!!
دمپایی هایِ تا به تا مو داشته باش!!! از این دمپایی ها به عنوان ابزاری برای بلندتر کردنِ قدِ پاهام استفاده می کنم تا بتونم رکاب بزنم...
واااااااااااااااااااااای نمیدونی نگه داشتن این دمپایی ها تو پام چقدر ازم انرژی می بره!!!
و این منم: یک کودکِ ذوق زده از سرِ کار بودن....نه....از انجام یه کار بزرگ...
نه مثل این که بدجوری پام و تو کفش بزرگترا کردم... و نتیجه اش این میشه که کفشِ بزرگتر از پا همش میفته... و من برای سرعت بخشیدن به رکاب زنی به مامانم اُرد می دم که دمپایی مو بهم بده...
و با دست یابی مجدد به ابزار مورد نظر با قدرت هر چه تمام تر فشار رو اعمال می کنم..
وای بچه ها خیلی خسته شدم...باید پیاده شم و یه استراحتی بکنم...
بهتره بر صندلی مخصوصم بنشینم و چند لحظه ای نگاهم و به لالایی کودکانِ شبکۀ پویا بسپُرَم...(الکی الکی من و مامانم بی مُزد و منت همش داریم برای شبکۀ پویا تبلیغ می کنیم!!!)
و بعد از این همه بازی از شدت خستگی مفرط بد خواب شدم و بر خلاف معمول که با بابایی میرم تو تختخواب و بعد از خوردن شیشه شیرم میخوابم، امشب هر چقدر اَدای خوابیدن و در آوردم خوابم نبُرد و بعد از خوابوندن بابایی!!! دوباره برگشتم پیش مامان که داشت خونه رو از شکل و شمایل بازار شام در می آورد...مامان نشست جلوی لپ تاپ تا خاموشش کنه و منم هم چنان درحال غُر زدن بودم ...
و امـــــــــــــــــــــــــــا از اونجا که خاموش کردن لپ تاپ برای مامانم یه پروژۀ حداقل یه ساعته ست وقتی بلند شد این صحنه رو دید:
و اینک این منم طفلی تنها در آستانۀ خوابی بد...
و چه خوب شد که آثار جرم هم از خودش به جا گذاشته مامان جونم!!!!
ایــــــــــــــــــــــــها الناس!! مدافع حقوق کودکان!!! یکی نیست به داد منِ بینوا برسه؟؟؟
الهی به اینترنت باسیم قطعی کابل، و به اینترنت بی سیم انفجار مودم، و به مامان بی جنبه، جنبۀ لازم جهت استفادۀ مفید از اینترنت را عنایت فرمـــــــــــــــــــــــــــا....