علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

پای رکاب زَن...

1392/3/12 16:11
نویسنده : الهام
367 بازدید
اشتراک گذاری

صبح که مامان میزنه برنامۀ خردسالان شبکۀ پویا یه کارتون به اسم "تیچ" پخش میشه که تیچ اسم یه پسره ست...این پسر یه گربه داره و از اون مهمتر یه موتور شبیه موتور من...اما من کجا و آقای تیچ کجا؟؟؟؟

همش دلم میخواد بتونم مثل آقای تیچ به تنهایی موتورم و راه ببرم که مجبور نباشم آویزوون این و اون باشم تا بهم کمک کنند و موتورم و هُل بدند...

ولی افـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسوس که پاهام به رکاب نمیرسه و من در پیِ راهی برای بزرگتر کردن پاهای خودم بودم!!

ولی انواع و اقسام روش های مُدرن رو نمی تونستم روی خودم پیاده کنم تا قَدّم بلند تر بشه...آخه می دونی مامانم اجازه نمیده و منم که روی حرف مامانم حرف نمیزنم اصــــــــــــــــــــــلا !!! خودت شاهدی!!!

تا این که بالاخره یافتم....

زمان: ساعت 10 شب، مکان: خونمون در آستانۀ درِ ورودی آمادۀ دَدَررر..

از امکانات موجود در خونه استفاده کردم تا پاهام و بلند تر کنم و به این وسیله دسترسی به رکاب ممکن بشه!!

.. و مامانِ الکی ذوق کنِ من بی خیال غذایِ روی گاز شده و با چه شوقی تند تند ازم عکس میندازه...نکنه من آپُلو هوا کردم و خودم خبر ندارم!!!

دمپایی هایِ تا به تا مو داشته باش!!! از این دمپایی ها به عنوان ابزاری برای بلندتر کردنِ قدِ پاهام استفاده می کنم تا بتونم رکاب بزنم...

واااااااااااااااااااااای نمیدونی نگه داشتن این دمپایی ها تو پام چقدر ازم انرژی می بره!!!

و این منم: یک کودکِ ذوق زده از سرِ کار بودن....نه....از انجام یه کار بزرگ...

نه مثل این که بدجوری پام و تو کفش بزرگترا کردم... و نتیجه اش این میشه که کفشِ بزرگتر از پا همش میفته... و من برای سرعت بخشیدن به رکاب زنی به مامانم اُرد می دم که دمپایی مو بهم بده...

و با دست یابی مجدد به ابزار مورد نظر با قدرت هر چه تمام تر فشار رو اعمال می کنم..

وای بچه ها خیلی خسته شدم...باید پیاده شم و یه استراحتی بکنم...

 بهتره بر صندلی مخصوصم بنشینم و چند لحظه ای نگاهم و به لالایی کودکانِ شبکۀ پویا بسپُرَم...(الکی الکی من و مامانم بی مُزد و منت همش داریم برای شبکۀ پویا تبلیغ می کنیم!!!)

و بعد از این همه بازی از شدت خستگی مفرط بد خواب شدم و بر خلاف معمول که با بابایی میرم تو تختخواب و بعد از خوردن شیشه شیرم میخوابم، امشب هر چقدر اَدای خوابیدن و در آوردم خوابم نبُرد و بعد از خوابوندن بابایی!!! دوباره برگشتم پیش مامان که داشت خونه رو از شکل و شمایل بازار شام در می آورد...مامان نشست جلوی لپ تاپ تا خاموشش کنه و منم هم چنان درحال غُر زدن بودم ...

و امـــــــــــــــــــــــــــا از اونجا که خاموش کردن لپ تاپ برای مامانم یه پروژۀ حداقل یه ساعته ست وقتی بلند شد این صحنه رو دید:

و اینک این منم طفلی تنها در آستانۀ خوابی بد...

و چه خوب شد که آثار جرم هم از خودش به جا گذاشته مامان جونم!!!!

ایــــــــــــــــــــــــها الناس!! مدافع حقوق کودکان!!! یکی نیست به داد منِ بینوا برسه؟؟؟

الهی به اینترنت باسیم قطعی کابل، و به اینترنت بی سیم انفجار مودم، و به مامان بی جنبه، جنبۀ لازم جهت استفادۀ مفید از اینترنت را عنایت فرمـــــــــــــــــــــــــــا....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان محمدطاها
12 خرداد 92 16:25
فدای خلاقیتت خاله جون

بمیرم الهی که شما نی نی ها از دست اعتیاد ما مامانا چی میکشید


ممنون خاله جون.می بینید تو رو خدا!!!
mamane m@ni
12 خرداد 92 16:36
آخی چه معصومانه خوابیده بودی کف آشپزخونه خاله...خیلی دلم سوخت.یکی ما رو ترک بده.
خاله الهام
12 خرداد 92 17:27
اي جاانم خاله منم موتور سواري دوست دارما
بيام /؟؟؟؟ چه ناز خوابيدي تو آشپزخونه
اگه نميشناختمت ميگفتم چه بچه ساكت وآرومييييي

اتفاقا اگه تو پست های قبلی خونده باشید من به شدت به دنبال یکی می گردم که بیاد با من سوار موتور بشه و بابایی و مامانی و دایی محسن دیگه از این کارم کلافه شدند..
تو رو خدا بیاید با هم بریم موتورسواری خالۀ دوست داشتنی خودم..

خاله الهام
12 خرداد 92 17:37
چــــــه جالب الان رفتم توي وبم ديدم شما اونجا بودين
هههههههه دل به دل لوله كشيه

آره عزیزم.آخه چند روزه مهمون دارم نتونستم به دوستام سر بزنم.امروز مهمون ها راهیِ قم شدند و منم رفتم به دوستان عرضِ ادب کنم.
مامان امین
12 خرداد 92 18:26
الهام جون واقعاً شما مادر خوشبختی هستی، می دونی چرا؟ بچه به این دسته گلی داری که اصلاً متوجه نمیشی کی و کجا می خوابه قربونت برم که مظلومی خاله جون، معلومه از بس ورجه وورجه کردی گرمت بوده رفتی رو کاشی های آشپزخونه خوابیدی که خنک بشی مگه نه شیطون بلا

در این که من خوشبختم اصلا شکی نیست..خداروشکر می کنم هزاران هزار مرتبه...
علیرضا:آفرین به خالۀ باهوش خودم از کجا فهمیدید؟
حالا فعلا صداش و در نیارید تا مامانم و به جرم اعتیاد به نت محکوم کنم!!
الهام
12 خرداد 92 19:59
جالب بود.کارهای بچه ها یه فیلم بردار لازم داره

بله واقعاً.
الهام
12 خرداد 92 20:22
چه موتورسواري ميكنه!!!
عزيزم من ميتونم راهنماييت كنم!زنگ بزن 123 بيان كمكت!!نجاتت ميدن...!!!

الان می زنگم 123.از شما خالۀ مهربون به جهت راهنمایی مفید و حمایت از حقوق ما بچه ها واقعاً سپاسگزارم
مامان ایمان جون
12 خرداد 92 21:58
واااااااای علیرضاجون,آخه تو چقدر باهوشی
فداااات عزیزم

ممنون خالۀ مهربون خودم.به باهوشی ایمان جون که نیستم...
دلم برای شما و ایمان جون تنگ شده!!
مامان آرمينا
12 خرداد 92 23:05
آخييييييييييي عزيزم از بس تلاش كرد ببين چه جوري خوابش برد دلم كباب شد
مامان امیر مهدی
13 خرداد 92 16:06
ماشالا خاله جون به خودتو اون دمپایی ها .فکر نمیکنی کمی برات بزرگ باشن
ببین تو رو خدا مامانی چقدر ازت کار کشیده که اینجوری خسته شدی رو سرامیک خوابیدی بمیرم

همینه که لب به اعتراض گشودم و کمک میخوام!!
متین مامی ایلیا
13 خرداد 92 16:16
سلام عزیزم، ماشالا پسر نازی دارید
ممنون که به وب ایلیا سر زدید و نظر گذاشتید
لینکتون کردم و خوشحال میشم با هم دوست باشیم

ممنون عزیزم. منم شما رو لینک می کنم.
مامان عطرین
14 خرداد 92 2:44
تورو خدا مواضبش باش این گل پسرو من خودم دوسالم که بود از بس عاشق کفش بزرگترا بودم پامو کردم تو کفش پاشنه 10 سانتی و از پله های یک زیر زمین قدیمی پایین رفتم و شد انچه نباید میشد خودم هم خوب یادمه از اولش تا اونجایی که سرم شکست

وای چه بد.باید بیشتر مراقبش باشم.علیرضا که علاقۀ خاصی به دمپایی های من داره می پوشه و می دوه تو خونه تا صدا بده...