سرگرمی وبلاگی
سلام ... سلام...
بچه ها چند تا دوست مهربون منو مامانم و دعوت کردند به این سرگرمی...
چند روزه که مامانم وقتی میره تو وبلاگ ها همش دوست داره یکی دعوتش کنه...تا این که مامان پرهام جون، مامان ایلیا جون، و مامان فاطمه و محمدرضا جون دلشون به دل مامانم لوله کشی بود و هم زمان دعوتش کردند... و حالا من و مامانم میخوایم بازی کنیم...
1- بزرگترین ترس از زندگی:
من: نبودنِ مامانم
مامانم: اینکه محتاج کسی بشم(از همه نظر)
2- اگه 24 ساعت نامرئی می شدی چیکار می کردی؟
من: میرفتم به همۀ وسایلی که اجازه ندارم دست بزنم، دست می زدم!!
مامانم: می رفتم تو دنیای سیاست یه سر و گوشی آب بدم!!!
3- اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یه آرزو بین 5 الی 12 حرف رو داشته باشه، اون آرزو چیه؟
من: همیشه بازی!!!
مامانم: خدا امتحانم نکنه...(از 12 حرف بیشتر شد!!!!)
4- از بین سگ، پلنگ، اسب، عقاب، و گربه کدوم و دوست داری؟
من: به نظر میاد از بین اینا اسب ولی عشق من بعبعی!!!
مامانم: اسب!!!!(تفاهم و حال کردی!!!)
5- کارتون مورد علاقۀ دوران کودکیت؟
من: تیچ (البته هر چند وقت یه بار تغییر موضع میدم)
مامانم:جکی و جیل(اسم دقیقشو یادم نیست)
6- در پختن چه غذایی تبحر نداری؟
من: بهم مِیدون نمیدن وگرنه همه چی می پزم!!!
مامانم: در پختن آش و سوپ تبحر زیادی دارم...بقیه غذاهام معمولیه(البته قابل خوردن هست آااااااا....) ولی شیرینی خونگی تا بحال نپختم!!!
7- اولین واکنش موقع عصبانیت:
من: اول نق زدن و جیغ آروم...اگه اوامرم اجرا نشه جیغ بنفش!!
مامانم: اول نگاه معنی دار، بعد تذکر و اما بعد... خدا اون روزو نیاره....دیگه هیچی نمی بینه!!!(البته به ندرت اتفاق می افته چون تو خونۀ ما، من و بابام با تذکر خودمون و جمع می کنیم می بینی که!! مخصوصا من!!!)
8- با مرغ، دریا، اورانیوم، و خسته جمله بساز.
من: آقا ما تو کارهای سیاسی وارد نمیشیم!!(مگه اورانیوم و نمی بینی؟؟؟)
مامانم: خسته شدم بس که کنار دریا مرغ پختم و اورانیوم تولید کردم!!!(آخه نیست که من فیزیک خوندم!!)
9- دو بیت شعری که خیلی دوستش داری؟
من: چعر؟؟؟ چعر؟؟؟
نداد آخر به من دُردانه اش را عزیز خانه و کاشانه اش را
عمو عباس چون بد کرد من هم شکستم شیشه های خانه اش را
مامانم: شعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر!!! (مصرع اولشو یادم نیومد خودم سرودم!!!)
چندیست که آوارۀ غربت شده ایم زخمی هزار زخم خنجر شده ایم
وقتی که تمام سعی ما سبقت بود دیدیم که چهار چرخه پنچر شده ایم
10- اگه بتونی با تونل زمان به یه روز از زندگیت در حال، آینده و یا گذشته برگردی به کدوم روز بر می گردی؟
من: روز تولدم آخه اون روز بهترین روز زندگی مامانم بود
مامانم: روز تولد علیرضا و البته روزهایی که سفر حج رفته بودم جز عمرم به حساب نمی اومد... (ایشالا قسمت همه بشه) سفر به آینده رو دوست ندارم!!!
11- چه رنگی هستی؟ چرا؟
من: چنگ!!!!چیه؟؟؟
مامانم: یاسی و فیروزه ای رو دوست دارم...نمی دونم..
12- اگه قرار باشه از ایران بری کجا میری؟
من: هرجا مامانم بره...
مامانم: استرالیا!!
13- بهترین اس ام اس تو باکس گوشیت؟
من: مامانم اجازه نداده گوشی دار بشم...
مامانم: "برای پاک کردن کتاب ها کافیست آن ها را باز نکنیم؛ آدم ها هم همین طور...برای محو کردنشان کافیست با آن ها صحبت نکنیم..."
14- اگه قرار باشه سه تا از آشناهات و امشب به مهمونی دعوت کنی اون سه نفر کی هستند؟
من: راستشو بخوای من فقط دوست دارم برم مهمونی آخه مهمونی دَدَررررِ.. بعدش هم وقتی مهمون داریم مامانم خیلی کار داره و نمی تونه به من توجه کنه!!!
مامانم: فهیمه جون مامان امین، آذر جون بهترین دوست دوران دانشگاه، زهره جون دوست دوران تحصیل...( توجه کردی مامان رفیق بازِ منو...آخه متولد بهمنه مامانم و آخرِ رفیق بازی...حداقل از 70 میلیون جمعیت ایران 60 میلیونش دوست مامان من هستند...)
15- اگه قرار بود کسی رو ملاقات کنی چه کسی ؟
من: مادر جونم که ازمون دورِ
مامانم: مامانم و که ازم دورِ
16- اگه قرار باشه یه لغت از فرهنگ لغت زندگیت حذف کنی اون چیه؟
من: فرهنگ ...لغت؟؟؟؟
مامانم: بیماری سخت
17- اسم دیگه وبلاگت:
من: علیرضا گلِ گلاب..
مامانم: یکی به دادِ این مامان برسه...
18- خودت و شبیه چه میوه ای می دونی؟
من: شیَ(هندونه)
مامانم: گلابی!!!
19- سه خصوصیت اخلاقی بدت چیه؟
من: نفهمیدن و توجیه نشدن در مورد این سه اصل: مالکیت، منطق، وقت....(البته فعــــــــــــــــــــــلا)
مامانم: 1- اینکه وقتی اعتمادم از کسی سلب بشه و یا بهتر بگم از چشمم بیفته به هیج وجه دیگه نمی تونم بهش اعتماد کنم...هم چنان باهاش برخورد خوبی دارم ولی دیگه بهش اعتماد ندارم...
2- برای خودم یه اصولی دارم که هیچ وقت ازشون کوتاه نمیام....(البته تو زندگی شخصی خودم روی اصولم مقیدم ؛ تو بیرون از خونه خیلی وقت ها در برابر حرف ها و عقاید دیگران که به نظرم اشتباهه سکوت می کنم.)
3- اون دو تا به اندازۀ کافی بد هست دیگه سوم نمیخواد!!
20- کاشکی...
من: بتونم برم پیش بعبعی ها...
مامانم: کاش وقتی به عقب بر می گردم ببینم که هیچ فرصتی رو از دست ندادم..
ممنونم از هر سه دوستی که منو مامانم و دعوت کردند...
و ما هم چند نفر از دوستان و دعوت می کنیم:
یاسمین جون مامان عبدالرحمن و اویس
شرمنده که ما بیشتر از سه نفر و دعوت کردیم... آخه نیست که ما سه بار دعوت شدیم گفتیم شاید بشه تعداد بیشتری رو دعوت کنیم...
دوست داشتم بازم می تونستم دعوت کنم و همه دوستان خوبم و دعوت می کردم!!؟