آوینا جان سه سالگیت سلامت...
آوینای عزیزم:
ﻗﺼۀ ﻣﻦ و ﻏـﻢ ﺗﻮ
ﻗﺼۀ ﮔﻞ و ﺗﮕﺮﮔﻪ
ﺗﺮس بی ﺗﻮ زﻧﺪه ﺑﻮدن
ﺗﺮس ﻟـﺤﻈﻪﻫﺎی ﻣﺮﮔﻪ
ای ﺑﺮای ﺑـﺎ ﺗﻮ ﺑﻮدن
ﺑﺎﻳﺪ از ﺑﻮدن ﮔﺬﺷﺘﻦ
ﺳـﺮ ﺑـﻪ ﺑـﻴـﺪاری ﮔﺮﻓﺘﻪ
ذﻫﻦ ﺧﻮاب آﻟﻮدۀ ﻣﻦ
ﻫﻤـﻴﺸﻪ ﻣـﻴﻮن ﻗـﺎب ﺧﺎلی درﻫﺎی ﺑﺴﺘﻪ
ﻃﺮح اﻧﺪام ﻗﺸﻨﮕﺖ ﭘﺎك و روﻳﺎیی ﻧﺸﺴﺘﻪ
ﻛﺎش می شد ﭼﺸﺎم ﺑﺒﻴﻨﻦ
ﻃﺮح اﻧﺪام ﺗـﻮ داره
زﻧﺪه ﻣﻴﺸﻪ ﺟﻮن ﻣﻴﮕﻴﺮه
ﭘﺎ ﺗﻮی اﺗﺎق میذاره
ﻛﺎش می شد ﺻﺪای ﭘﺎﻫﺎت
ﺑـﭙـﻴﭽﻪ ﺗـﻮ ﮔـﻮش داﻟﻮن
ﻃـﺮف داﻟـﻮن ﺑـﮕﺮده
ﺳﺮ آﻓﺘﺎب ﮔﺮدوﻧﺎﻣﻮن
ﻛﺎش می شد دوﺑﺎره ﺑﺎﻏﭽﻪ
ﭘـﺮ ﮔـﻠـﻬـﺎی ﺗـﻮ ﺑـﺎﺷـﻪ
ﻏﻨﭽۀ ﺳﻔﻴﺪ ﻣﺮﻳﻢ
ﺑﺎ ﻧـﻮازش ﺗﻮ واﺷﻪ
ﻛﺎش می شد اﻣﺎ ﻧﻤﻴﺸﻪ
ﻧـﻤـﻴﺸﻪ ﺑـﻴﺎی دوﺑﺎره
ﻧﻤﻴﺸﻪ دﺳﺘﺎت ﺗﻮ ﮔﻠﺪون
ﮔـﻠـﻬـﺎی ﻣـﺮﻳـﻢ ﺑـﺬاره
ﻛﺎش می شد اﻣﺎ ﻧﻤﻴﺸﻪ
اﻳـﻦ ﻣـﺮام روزﮔـﺎره
رﻓﺘﻨﺖ همیشگی ﺑﻮد
دﻳﮕﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻧـﺪاره
آوینا جان این پست بهانه ای ست برای تبریک سه ساله شدنت و البته برای یادبودت!
متولد شهریور! تو که به مانندِ مادرت در آخرین روزهای تابستان داغ میهمان زمین شدی!
پس از این پاییز با برگ ریزانِ هزار رنگش از راه می رسد، صدای خش خش دلنواز برگ ها روح رهگذران را می نوازد و تو نیستی که ببینی و ما دلتنگ نبودنت هستیم...
زمستان با برف سپیدش از راه می رسد! صدای قاه قاهِ کودکانی که زیر گلوله های برف بارانِ همدیگر سفید می شوند، به گوش می رسد و تو نیستی که قهقهه هایت در روزهای برفی گوشمان را بنوازد و ما تا ابد یادمان می ماند که تو عاشق برف بودی!
بهار از راه می رسد... شکوفه ها تن پوش درختانِ خشک می شوند و تمامِ طبیعتِ زادگاهِ پدرت، طبس، را طراوت و زیبایی نوروز لبریز می کند و تو نیستی که ببینی! تو نیستی که به مانند هر سال در نوروز به دیدارِ پلیکان های طبس بروی و با نانِ گرمی آن ها را میهمان سخاوتت کنی! و ما در گذر هر بهار به یادت هستیم و تمامِ بهارها یادت در ذهن و قلبمان جاودانه خواهد ماند!
تابستان از راه می رسد و فصل خرما پزان طبس می آید و می رود و تو نیستی که ببینی! و بدان که یادت در قلبمان زنده است و نامت بر زبانمان جاری ست و یادآوریت در جای جای زندگی مان موج خواهد زد رفیق!
بخواب نازنینم... آسوده بخواب... حال تو خوب است... جای تو خوب است...
یادت گرامی!
یاد پدر عزیزت گرامی!
یاد مادر نازنینت گرامی!
روحتان شاد و بهشت برین جایگاهتان...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
پی نوشت اول: شعر ابتدای این پست یکی از شاهکارهای سیاوش قمیشی ست که در لینک زیر می توانی آن را بشنوی...
آهنگ قصۀ گل و تگرگ سیاوش قمیشی
پی نوشت دوم: پس از گذشت چند روز از عمل، چشمان مادرمان از درد و سوزش رهایی یافته است ولی در حال حاضر هنوز دنیا در مقابل چشمانشان تا حدودی کدر است و تا مدتی این حالت طبیعی ست و غلط های املایی احتمالی موجود در این پست ناشی از همین کدر بودن است... این پست در آینده و به محض بهبود دید مادرمان با تعدادی عکس و خاطره تکمیل خواهد شد...
پی نوشت سوم: عکس بالا از این پست برداشته شده است.
پی نوشت چهارم: این پست بهانه ای ست برای یادبود آوینای عزیز و دوست داشتنی و خانواده اش... از همۀ شما خوانندگان عزیز تقاضا داریم به وقتِ خواندن این پست برای شادی روحشان حمد بخوانید.
بسم الله الرحمٰن الرحيم الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الرَّحْمـنِ الرَّحِيمِ مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ
تولد یک سالگی آوینا جانمان به قلم خاله مهدیه
تولد دو سالگی آوینا جانمان به قلم مادرمان
تولد دو سالگی آوینا جانمان به قلم خاله مهدیه