بطری بازی
یک هفته ای میشه که مامان در اثر گرفتاری زیاد از کابینت ها غافل شده و دیگه چفت و بست از درِ کابینت برداشته شده...پس برای من یه فرصت استثنائی پیش اومده تا هنر خودم و در مرتب کردن کابینت ها به شیوۀ خودم به نمایش بذارم...
و مامان از این کار من خیلی استقبال کرده...به دو دلیل عمده.. دلیل اول این که از این پس کابینت ها مون مرتبِ مرتبِ!!!...و مهم ترین و دومین دلیل اینکه با کابینت ها سرگرمم و دست از سرش هم برمیدارم تا به کاراش برسه...
چند روز درگیر قِل دادن این بطری ها روی زمین بودم و کارِ مامانم شده بود بطری یابی از زیر کابینت ها...
ولی امروز تصمیم گرفتم این بطری ها رو روی هم بچینم و برای مامانم یه برج زیبا درست کنم..امیدوارم خوشت بیاد مامان جون!!!
بیا ادامۀ مطلب و ببین چه هنری از من تراوش می کنه در امرِ مرتب کردنِ منزل..
اول از همه از امورِ زیربنایی شروع می کنم...پس میرم سراغِ جاقاشقی...
و دارم از طریق این قاشق که از داخلِ قوطی شیرخشک در اومده( و گرفتم کنارِ گوشم) با مادر جونم الو می کنم و براش آواز می خونم....
مهم اینه که کابینت ها از حالت نا منظم!! قبلی در اومده...و حالا شروع می کنم به برگردوندن قاشق ها داخل جاقاشقی..و به تشخیص خودم این قاشق جذاب رو هم اول از همه میذارم داخل جاقاشقی...
وای بچه ها مرتب کردنِ کابینت ها خیلی انرژی بَره...باید برم استراحت کنم...
و امـــــــــــــــــــــــــــــــــــا بعد از ظهرِ همون روز...و من هم چنان در حالِ مرتب کردن..آخه می دونی اینقدر مامان تو این مدت که من به کابینت ها دسترسی نداشتم همه چی رو به هم ریخته که مرتب کردنش واقعاً سخت شده...
همه چی مرتبِ... فقط نمی دونم چرا این چند تا شیشه اضافه ست ... باید تا مامان متوجه نشده یه جایی برای اینا پیدا کنم...پس از فکرم استفاده می کنم و در یک حرکت استثنائی اونا رو قِل می دم زیرِ کابینت ها... اینطوری..
و به این ترتیبات حالا ما یه آشپزخونۀ مرتب داریم....
در ادامۀ مرتب کردنِ آشپزخونه غنائم زیادی نصیبم میشه و اونا رو تو کشوهای متعلق به خودم جاسازی می کنم تا در یه فرصت مناسب مثلِ الان برم سراغشون...این غنائم چیزی نیست جز این سیخ ها که مامانم ازش استفادۀ زیادی می کنه...
دلیلِ علاقه ام به این سیخ ها اینه که فکر می کنم می تونند خیلی هنری باشند...و به رشدِ خلاقیت های هنریِ من کمک کنند...
و اما حالا یه بطریِ خالیِ شیر از تو آشپزخونه پیدا کردم و حداقل پنچاه باره که دارم درش و باز و بسته می کنم و سرگرمم...
و امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا حالا بریم سرِ خط ....بطری بازی به شیوۀ خودم...
غنیمت های ارزشمندی که از کابینت ها نصیبم شد این چند تا بطریه که اول فقط بلد بودم اونا رو قِل بدم...
و چه خوب شد که حوصله ام از قِل دادنِ بطری سر رفت و فکرم و به کار انداختم برای آفرینش یک بازی جدید...اول از همه این دو تا بطری رو به سادگی میذارم رو هم و حالا نوبت می رسه به بطریِ بعدی...
بچه ها حساس ترین لحظۀ بازی این لحظه ست ...و من نفسم و تو سینه حبس کردم...آخه می دونی یک نفس برای افتادن بطری ها کافیه!!!
احساس می کنم ارتفاعم کمه پس باید افزایش ارتفاع بدم...و بلند میشم..
وای بچه ها همۀ بطری ها افتادند...
ولی وقتی خوب به بطری ها نگاه می کنم می بینم که میشه ترکیب بندیِ دیگه ای از بطری ها داشته باشم...شاید به حفظ تعادل کمک کنه...
پس جایِ بطری ها رو با هم عوض می کنم تا شاید متعادل بشن...و از مامانم میخوام تا مسئولیت گذاشتنِ بطریِ سوم رو بر عهده بگیره...
ولی مثلِ این که مامانم زیاد از این بازی خوشش نیومده و نمیاد کمکم...
منم عصبانی میشم و همه چی رو به هم می زنم...
ولی دل کندن از بازی برام سخته و بعد از نیم ساعت فکر کردن دوباره بطری بازی...اونم با یه ترکیبِ متفاوت..
نتایج ترکیب بندی های مختلف نشون داد که اندازۀ بطری ها تاثیری در حفظ تعادل نداره...
حافظِ تعادلِ این سه بطری، بطریِ سنگین تره...
باید اون بطری که جرمش بیشتره پایین تر باشه تا تعادل برقرار بشه...