علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

اندر حکایت پوشک نشدن علیرضا خان...

1392/3/27 13:43
نویسنده : الهام
794 بازدید
اشتراک گذاری

واااااااااااااااااااااااااااااای اصّابم از دست مامانم خورد شده بچه ها!!!

در پیِ سر زدن به وبلاگ ایلیا جون مامانم متوجه شد که خاله زهرا پسرش ایلیا جون و از پوشک گرفته و از اون جا که مامانِ من همیشه ضربتی عمل می کنه، امروز یهو یادش اومده که خوبه منو از پوشک بگیره...

البته قبلا هم مامانی اکثر اوقات که متوجه می شد من دارم جیش می کنم منو می برد دستشویی و منم دمپایی های مخصوصم و می پوشیدم و آب بازی تو دستشویی رو خیلی دوست داشت.

در کُل از دستشویی خوشم میومد و آرزوم این بود ببینم اون تو چه خبره که همه میرن اون تو و در و می بندند...

و بدین ترتیب مامان از صبح پوشک منو نبست...

سرسام گرفتم بس که هزار بار از صبح بهم گفته:" هر وقت جیش داشتی دست مامان و بگیر و ببر جلوی دستشویی"، " علیرضا جیش؟؟؟"، " علیرضا جیش نکنی تو خونه آاااااا"، " علیرضا بریم دستشویی؟؟" و ...

هر جا میرم همش میاد دنبالم و منو معذب می کنه... آخه می دونی من خودم به اندازۀ کافی معذب هستم و از این که پوشک ندارم احساس بدی دارم و همش فکر میکنم یه چیزی کم دارم!!

اصلا شما خودت تصور کن اگه کسی همش به شما بگه جیش کن، جیش نداری، برو دستشویی، و ... چه احساسی پیدا می کنی؟؟؟

حالا منم هر روز حداقل ده بار شیشه به دست می رسم خدمت مامان و دعاگویان، دست مامان و می گیرم و می برم تا در یخچال و باز کنه و به من آب پرتقال بده

حالا شما قضاوت کن مثانۀ من چطور می تونه یه همچین حجمی از آب پرتقال و نگه داره؟؟

امروز که شیَ (هندونه) هم خوردم!!! و اصولا در این موارد آدم می تِرِکه!!!

مامانم چند بار منو برد دستشویی ولی خبری نشد...

تــــــــــــــــــــا اینکه...

بعد از دو ساعت منم کم کاری نکردم و درست لحظه ای که در آستانۀ ترکیدن بودم در یک حرکت غافلگیرانه دقیقاً همون کاری رو کردم که نباید می کردم!!!

و گند زدم به زندگیِ مامانم و برایش کاری در حد دو ساعت درست کردم...

مامانِ بیچاره در اثر وارد شدن شوک بلافاصله منو پوشک کرد و به تمیز کاری پرداخت و گوشش و تاب داد که تا پیرمرد نشدم منو از پوشک نگیره...(زهی خیال باطل!! با این قیمت پوشک عمراً که بتونه...)

هه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه

نتیجۀ اخلاقی این که درسته حرکات ضربتی خیلی وقت ها نتیجه های خوب میده ولی خیلی وقت ها هم نتیجه عکس میشه و گذشت زمان می باید....و برنامه ریزی می باید!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

(زهره)مامان فاطمه
27 خرداد 92 14:17
خسته نباشی مامانی
هروقت موفق شدی به منم بگو همون کارو بکنم
علیرضا جان زحماتت مامانی رو هدر نده توکه شازده پسر خوبی بودی نفسم

حتما به شما هم میگم..
موفقیت در هم چین پروسۀ عظیمی باید تو کتاب رکوردها ثبت بشه.. دیگه تو وبلاگ که جای خود داره و حتما ثبتش می کنم تا همه ببینید...

فعلا که عملکرد ناموفقی داشتم...
مامان آرمينا
27 خرداد 92 14:21
الهام جون يكم بايد صبر و حوصله به خرج بدي به گل پسر ما هم سخت نگيري
از خرج پوشك كه ديگه نــــــــــــــــــــگو

موافقم عزیزم.
پرهام ومامانش
27 خرداد 92 14:46
خدا بدادما مامانا برسههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
ازشیر بگیر از پوشک بگیر همه رو که باید بگیرمممممممممممممممممممم

واقعاً.یه روز با بدبختی باید بهشون شیر بدی که از شیرخوردن نیفتند و پستان مادر و بگیرند. یه روز با بدبختیِ بیشتری باید پستان و ازشون بگیری!!!
خداروشکر که سلامت هستند...
الهام
27 خرداد 92 14:59
چه چیزی می تونه شیرین تر
قشنگ تر و رویایی تر از
تولد یه پسر باشه که
یک ساله می شه؟!
امروز همون روز شیرین و رویاییه و
شما برای تولد امیرحسین ما
دعوتید.


این اولین تولد منه...
امیر حسین شما رو دعوت می کنه...


به جشن ما بپیوندید
در روز ویژه اش...
منتظریم...

صمیمانه ترین تبریکات منو بپذیر الهام عزیزم.
ناشناس
27 خرداد 92 16:08
اين پيام ماله من نيست ولي بخونش تورو امام زمان قسم ميدم اين پيام رو بخون.دختري از خوزستان هستم كه پزشكان از علاجم نا اميد شدند،شبي خواب حضرت زينب(س)را ديدم در گلوم آب ريخت شفا پيدا كردم ازم خواست اينو به بيست نفر بگم،اين پيام به دست كارمندي افتاد اعتقاد نداست كارشو از دست داد.مرد ديگري اعتقاد داشت 20 ميليون به دست آورد به دست كس ديگري رسيد عمل نكرد پسشرو هز دست داد.اگر به حضرت زينب(س) اعتقاد داري ابن پيامو واسه 20 نفر بفرست......20 روز ديگه منتظره يك معجزه باش تورو خدا بفرست


عجب. میشه خواهشا از این پیام ها نذاری واسه من.من به قبلی اعتنا نکردم هیچ اتفاق خاصی برام نیفتاد.به حضرت زینب هم ارادت خاصی دارم.
ماماني آرتميس
27 خرداد 92 18:00
سلام دوسي جونم خيلي به خودت و عليرضا جون سخت نگير
اين كارها وقت ميبره بايد حوصله داشته باشي در حد بارسلونا


واقعا حوصله میخواد...
SaYa
27 خرداد 92 19:14
سلام عزیزم خوبی؟ای جانم یه مدت دیگه دلت واسه پوشک تنگ میشه از بس میگه
ماماااااااان بیا منو بشور...
مامان جیش دارم.....
من خودم پسرخالمو که بزرگ کردم تا 3سالگی اینجا بود
همش میگفت خاله بیا منو بشور خاله بیا منو بشوررررررر
دیگه راحت دادمش تحویل خالم
خرج پوشکم که اصن یه وضیا
عزیزم دوست داشتی پیش منم بیا

حق با شماست عزیزم.حتما میام پیشتون.خوشحالم کردی بهمون سر زدی.
ماماني آرتميس
27 خرداد 92 19:22
سلام دوست خوبم همين الان نظر سنجي رو كامل كردم يه دونه خصوصي هم گذاشتم براتون

راستي اصلا هم به زحمت نيفتادم خيلي هم خوشحال شدم كه دعوتمون كردي





ممنون عزیزم.لطف کردی،میام پیشتون.
مامان ایمان جون
28 خرداد 92 7:17





مامان امین
28 خرداد 92 8:29
الهام جون ببخشیدا خیلی توقعتون زیاده از این گل پسر، یه دفعه که نمیشه. باید گاماس گاماس پیش برید. البته این رو هم بدونید که تا مغز فرمان کنترل کردن رو نده آقا علیرضا نمی تونه این کار رو انجام بده پس لطفاً به این گل پسر کمی صبر بدید تا مغز مبارکشون فرمان بده. موفق باشید واقعاً برای این کار اعصاب فولادی می خواد همه ی زندگی به گند کشیده میشه ولی چه باید کرد جز صبر و تحمل

واقعا صبر ایوب میخواد.اتفاقا چند وقت پیش یه مقاله در همین مورد خونده بودم که مغز باید فرمان بده... داشتم آزمایش می کردم ببینم مغزش فرمان میده یا نه!!! ممنون از راهنماییتون فهیمه جون.
ماماني آرتميس
28 خرداد 92 11:17
لطفا خصوصي
ماماني آرتميس
28 خرداد 92 12:07

وااااااااااي الي جون عاشقتـــــــــــــــــــــــــــم درست شد

خوشحالم عزیزم.خدا رو شکر
مامان پارسا
28 خرداد 92 13:26
ماماني چرا دوباره پوشكش كردين؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عزيزم درسته عليرضا خيلي آقاست ولي توقع شمام خيلي زياده كه ميخواين يك روزه از پوشك بگيرينش. به نظر من نبايد تسليم ميشدين و ادامه ميدادين نهايتش چند باري توي خونه رو خيس ميكرد و در آخر دستشويي رفتنش رو ميگفت اونوقت شما با خيال راحت فرشها رو ميشستينبه نظر من هر وقت بخواين از پوشك بگيرينش حتماً اين اتفاق دوباره پيش مياد كه توي خونه........

حق با شماست نباید تسلیم می شدم. منتها فکر کردم شاید هنوز زوده.آخه دو سالش نشده، هنوز دو ماه دیگه مونده تا دو سال.
مامان آوینا
29 خرداد 92 13:56
سلام ما اومدیم
ای مامان عجول، چرا اینقدر سر به سر داماد ما میذاری. بذار بچه این دو ماهی رو که وقت داره خوش باشه بعد دوسالگی این شاخ شمشاد خودش دست به کار میشه
قبلا از همکاری حضرت عالی کمال تشکر را داریم

سلام. رسیدن به خیر.خوش اومدید.
می بینی که منصرف شدم..
شما اولین مادر زنی هستی که اینقدر هوای دامادتو داری!!!
ایشالا همیشه همین طور باشی...
mamane m@ni
29 خرداد 92 16:04
الهام جون چرا اینقدر بی مقدمه به بچه شوک وارد می کنی؟؟؟
البته ناگفته نماند شوک بزرگتر رو علی رضا جون بهت وارد کرد.
زهرا جون ایلیا رو از پوشک گرفته راحت شده.
پروژه ی سنگینیه والا.

واقعا من بیشتر شوکه شدم!!!
خدا اون روز و بیاره که ما هم راحت شیم
محبوبه مامان ترنم
29 خرداد 92 16:15
مامان علیرضا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
به چندتا دختر قول عروسی با پسرتو دادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
میبینم که علیرضا مادر زن دارد
علیرضا جون، خاله؟؟؟ چند تا چندتا؟؟؟؟؟؟//

عزیزم فکر نکنی پسرم طرفدار نداره!!! اُه ه ه ه ه پسر من یکی از پر طرفدارترین پسرهاست!!!
این آوینا رقیب ترنمه دیگه
ولــــــــــــــــــی فقط ترنم...
می دونی آوینا دختر دوستمه. دقیقا یه ماه از علیرضا کوچیکتره...روزی که علیرضا دنیا اومد دوستم اومده بود بیمارستان پیش من و علیرضا هنوز یه چشمش باز نشده بود...من نگران بودم که چرا یک چشمش باز نشده که مامان آوینا گفت اشکالی نداره علیرضا داره به آوینا چشمک می زنه.
خودت و ناراحت نکن اصلا عروس من ترنم!!
مامان محمدطاها
31 خرداد 92 9:32

عیب نداره دوستم
نا امید نشیا

نه عزیزم.نهضت ادامه دارد.