اندر حکایت پوشک نشدن علیرضا خان...
واااااااااااااااااااااااااااااای اصّابم از دست مامانم خورد شده بچه ها!!!
در پیِ سر زدن به وبلاگ ایلیا جون مامانم متوجه شد که خاله زهرا پسرش ایلیا جون و از پوشک گرفته و از اون جا که مامانِ من همیشه ضربتی عمل می کنه، امروز یهو یادش اومده که خوبه منو از پوشک بگیره...
البته قبلا هم مامانی اکثر اوقات که متوجه می شد من دارم جیش می کنم منو می برد دستشویی و منم دمپایی های مخصوصم و می پوشیدم و آب بازی تو دستشویی رو خیلی دوست داشت.
در کُل از دستشویی خوشم میومد و آرزوم این بود ببینم اون تو چه خبره که همه میرن اون تو و در و می بندند...
و بدین ترتیب مامان از صبح پوشک منو نبست...
سرسام گرفتم بس که هزار بار از صبح بهم گفته:" هر وقت جیش داشتی دست مامان و بگیر و ببر جلوی دستشویی"، " علیرضا جیش؟؟؟"، " علیرضا جیش نکنی تو خونه آاااااا"، " علیرضا بریم دستشویی؟؟" و ...
هر جا میرم همش میاد دنبالم و منو معذب می کنه... آخه می دونی من خودم به اندازۀ کافی معذب هستم و از این که پوشک ندارم احساس بدی دارم و همش فکر میکنم یه چیزی کم دارم!!
اصلا شما خودت تصور کن اگه کسی همش به شما بگه جیش کن، جیش نداری، برو دستشویی، و ... چه احساسی پیدا می کنی؟؟؟
حالا منم هر روز حداقل ده بار شیشه به دست می رسم خدمت مامان و دعاگویان، دست مامان و می گیرم و می برم تا در یخچال و باز کنه و به من آب پرتقال بده
حالا شما قضاوت کن مثانۀ من چطور می تونه یه همچین حجمی از آب پرتقال و نگه داره؟؟
امروز که شیَ (هندونه) هم خوردم!!! و اصولا در این موارد آدم می تِرِکه!!!
مامانم چند بار منو برد دستشویی ولی خبری نشد...
تــــــــــــــــــــا اینکه...
بعد از دو ساعت منم کم کاری نکردم و درست لحظه ای که در آستانۀ ترکیدن بودم در یک حرکت غافلگیرانه دقیقاً همون کاری رو کردم که نباید می کردم!!!
و گند زدم به زندگیِ مامانم و برایش کاری در حد دو ساعت درست کردم...
مامانِ بیچاره در اثر وارد شدن شوک بلافاصله منو پوشک کرد و به تمیز کاری پرداخت و گوشش و تاب داد که تا پیرمرد نشدم منو از پوشک نگیره...(زهی خیال باطل!! با این قیمت پوشک عمراً که بتونه...)
هه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه
نتیجۀ اخلاقی این که درسته حرکات ضربتی خیلی وقت ها نتیجه های خوب میده ولی خیلی وقت ها هم نتیجه عکس میشه و گذشت زمان می باید....و برنامه ریزی می باید!!!