علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

غذا بخور، غصه نخور!!

1392/4/7 14:58
نویسنده : الهام
1,251 بازدید
اشتراک گذاری

عمراً بتونی بفهمی که نوع دوستی برای من چقدر ارزشمنده....

باور نمی کنی؟؟؟ خوب از 118 بپرس بهت میگه!!!!

چند شب پیش مامان موقعِ شام، سبزی خوردن هم آورده بود... تا سبد سبزی رسید، من به سرعت از جا پریدم و رفتم تو اتاق و اندکی بعد بعبعی به دست، برگشتم و با اشتیاق هر چه تمام تر به بعبعی علف (سبزی) دادم...

اون شب گذشت و مامانم زورش اومد از جا بلند شه و از این همه خلاقیت من عکسبرداری کنه...

فردا شد و مامانم شاد و شنگول بود و سبزی های موندۀ تو سبد، که تو خونمون طرفدار نداره (مرزه و نعناع) رو ریخت تو سبد تا خشک بشه و بده به اطرافیان و دوستان...(می بینی که مامانِ من استادِ استفادۀ بهینه ست!!!)

و امـــــــــــــــــــــــــا من در یک حرکت ضربتی چنان پاتکی به این سبد زدم باورنکردنی!!!

و سریع بعبعی رو آوردم و بعش سبزی دادم... این طوری..

و امــــــــــــــــا بعد...

اِ...زرنگی!!! باید بیای ادامۀ مطلب و ببینی بعدش چه بلایی سر خونمون اومد...

نوع دوستیه دیگه!!! چه میشه کرد....

اول از همه علف خورون بعبعی...

و حالا که از سیر شدن بعبعی اطمینان حاصل شد نوبت میرسه به ارضای حس به هم ریزیِ خونه!!!! آخه خونۀ به هم نریخته اصلا حال نمیده بچه ها...

پس با دقت هر چه تمام تر به سبد ها نگاه می کنم و پروژه رو حسابی وَرانداز می کنم تا با برنامه ریزی جلو برم... آخه مامانم همیشه میگه آدم نباید بی گُدار به آب بزنه حتی برای انجام کار خلاف. ای بابا چرا فکر بد می کنی کار خلاف مثل نا مرتب کردنِ خونه (مثبتیِ منو مامانم و حال کردی!!!! بزرگ ترین خلافمون نامنظم کردنِ خونست!!!!)

و حالا اولین چیزی که به ذهنم می رسه اینه که سبزی ها رو بین دو سبد جابجا کنم تا روحیۀ سبزی ها عوض شه!!!

و کاملا سبد و تکون میدم تا همۀ سبزی ها بریزه تو اون یکی سبد...

وااااااااااااااااای بچه ها کم کم دارم وجدان درد می گیرم...آخه مامانم هر یه دونه عکسی که میندازه یه بار میگه :" علیرضا کارِ بدی می کنی مامان!"

پس باید سبزی ها رو از روی زمین جمع کنم...تا بدین وسیله هم از مامان بخاطر اینکه بهم میدون داده تا حس کنجکاویم ارضا بشه، تشکر کنم و هم حُسنِ نیتم و به مامانم ثابت کن تا همیشه بهم اجازه بده تو خونه به هم ریزی کنم!!

این طوری یکی یکی نمیشه باید با مُشتم همه رو  جمع کنم...

مامانم به خیالِ تمام شدنِ پروژه میره دنبالِ کارش و از اونجا که خونمون دیگه در نهایتِ کثیفی به سر می بره اجازه میده تا چند صباحی با این سبزی ها سرِ کار باشم و بهش کاری نداشته باشم....

و امـــــــــــــــــــــــــــــا وجدان درد به من اجازه نمیده که بیکار بشینم که مامانِ طفلیِ من سبزی ها رو جمع کنه. پس میرم از تو آشپزخونه تِی رو میارم و به نظافت خونه می پردازم... ولی می بینم که برداشتنِ سبزی ها از روی فرش از این تیِ بینوا ساخته نیست...( البته مامان این صحنه رو نداره چون به خیالِ اینکه سناریو تموم شده رفته بود تو اتاق)...

و بعد از ناامید شدن از تی می رم جارو شارژی رو میارم و دارم تمیز می کنم که مامانم از راه می رسه....

ولی انگار بی فایدست...من موندم مامانم چه طور با جاروشارژی خونه رو تمیز می کنه؟؟؟؟

مثلِ اینکه سبزی ها جمع نمیشه باید فکر دیگه ای بکنم...پس...خودم می شینم و سبزی ها رو بر می دارم و ....

...و حالا سبزی ها رو با دستم می کنم تو دهان جارو شارژی تا قورت بده...

و حالا این مامانمه که دوربین و پرت میکنه کنار و میاد تا منو قورت بده!!!!

و امــــــــــــــــــــــــــــا همۀ این ها یه طرف و یک مسالۀ اساسی یه طرف:

من از کجا می دونم بعبعی سبزی می خوره؟؟؟

کسی نمی دونه، شاید از کارتون بعبعیِ ناقلا دیدم و شبیه سازی کردم...جالبه که با دستم هم سبزی تو دهان بعبعی میذاشتم!!!

شما می دونی؟؟؟ 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

پرهام ومامانش
7 تیر 92 18:01
خیلییییییی باحالیییییییییی
واقعا جالب بود همچی این پست

ممنون عزیزم.لطف داری.
مامان آرمينا
7 تیر 92 23:34
عـــــــــــزيـــــــــــزم عليرضاجون كه به فكر ببعيشه
آفرين صد آفرين پسر خوب و نازنين فرشته روي زمين كه بعد از ريخت و پاش و بازي كردن كمك مامان جارو كشيده

واااااااااااااااای ممنون خالۀ مهربون.
مامان فاطمه
8 تیر 92 8:04
عزیزخاله بااین کارهای بامزت.
پس بلاخره مامانت نتونست از سبزیها استفاده بهینه بکنه

نه متاسفانه.منم دیگه همه چی رو هدر میدم.
مامان پارسا
8 تیر 92 8:08
خاله جون ما به عليرضا رأي داديم اميدواريم برنده شه

ممنون عزیزم.لطف کردید.
مامان پارسا
8 تیر 92 8:23
ني ني وبلاگ پيام داد كه پيام ما رو دريافت كرده پس رأي ما به عليرضا جون OK شد

مرسی.
خاله الهام
8 تیر 92 9:29

عزيزم بالاخره كد آرتميس اومد 220هستش


باشه .رای میدم الهام جون.
مامان عبدالرحمن واویس
8 تیر 92 12:06
بفرما خصوصی
الهام
8 تیر 92 12:32
سلام گلی

ناقابله،من بچه هارو خبر کردم!!!میگن که فرستادن...ایشالا برنده ایم
یکی پرسیده که جوابش کی میاد؟

فرستادم گلی،حالا با بقیه خطهای خونواده هم میفرستم

ممنون عزیزم.واقعا لطف کردی دوست خوبم.

ایشالا عید فطر مشخص میشه
خاله هنگامه
8 تیر 92 12:46
پسرم صورتت خیلی خوشگله ولی قشنگترین عضو صورتت چشم هاته.
عاشقتم.

وااااااااااای ممنون خاله هنگامۀ عزیزم.
منم شما و سیاوش جون و هیلا جون و ده ه ه ه ه ه تا دوست دارم

زهرامامانه ایلیا جون
8 تیر 92 18:34
وای علی رضا مامانت که جای خود داره اگه منم بودم میپریدم قورتت میدادم شیرین پسر
خوشمزه با نمک

مرسی خاله جون
شما لطف دارید
محبوبه مامان ترنم
8 تیر 92 22:10
جل الخالق از این بچه ها.......


مامان امین
10 تیر 92 18:36
آفرین به آقای علیرضای گل که به فکر حیوون هاش هم هست خب مامان الهام اگه آقا علیرضا به ببعی علف نده ، ببعی هم نمی تونه بهش گوشت خوشمزه بده ، مامان الهام هم نمی تونه براش قیمه درست کنه، آقا علیرضا هم نمی تونه تو مسابقه شرکت کنه پس باید به فکر ببعی باشه که از اون طرف ببعی هم برای آقا علیرضای گل، مفید واقع بشه. قربونت برم خاله جون با این هوش سرشارت و با این کارهای بامزه ای که انجام میدی و دل ما رو آب میکنی که ای کاش نزدیک بود فشارش میدادیم.

وای چقدر شما عاقبت نگرید خاله فهیمه.
الان که خوب فکر می کنم می بینم که چه حرف درستی زدید شما...این باید همون قانون عمل و عکس العمل باشه!!!
ممنون شما لطف دارید اگه منم نزدیک شما بودم لبام و غنچه می کردم و بعد از نزدیک شدن به لپ تون شما و امین جونو اُب بَ (ماچ)می کردم!!
رها
12 تیر 92 17:32
واااااای عزیزم
چه قد ناز و دوس داشتنی و باهوشه
خدا واست نگهش داره
خیلی باحال تعریف کردی همه رو
آفرین مامان پر حوصله

ممنون رها جون.این نهایت لطفت و می رسونه عزیزم.
منتظر
16 تیر 92 10:18
وای الهام خانم کارت در اومد...
عزیزم...ماشالا...
چقدر دوستش دارم الان لپاشو گاز بگیرم

وااااااااااااااای ممنون خالۀ مهربونم.من شما رو دوست دارم ده ه ه ه ه ه ه تا