غذا بخور، غصه نخور!!
عمراً بتونی بفهمی که نوع دوستی برای من چقدر ارزشمنده....
باور نمی کنی؟؟؟ خوب از 118 بپرس بهت میگه!!!!
چند شب پیش مامان موقعِ شام، سبزی خوردن هم آورده بود... تا سبد سبزی رسید، من به سرعت از جا پریدم و رفتم تو اتاق و اندکی بعد بعبعی به دست، برگشتم و با اشتیاق هر چه تمام تر به بعبعی علف (سبزی) دادم...
اون شب گذشت و مامانم زورش اومد از جا بلند شه و از این همه خلاقیت من عکسبرداری کنه...
فردا شد و مامانم شاد و شنگول بود و سبزی های موندۀ تو سبد، که تو خونمون طرفدار نداره (مرزه و نعناع) رو ریخت تو سبد تا خشک بشه و بده به اطرافیان و دوستان...(می بینی که مامانِ من استادِ استفادۀ بهینه ست!!!)
و امـــــــــــــــــــــــــا من در یک حرکت ضربتی چنان پاتکی به این سبد زدم باورنکردنی!!!
و سریع بعبعی رو آوردم و بعش سبزی دادم... این طوری..
و امــــــــــــــــا بعد...
اِ...زرنگی!!! باید بیای ادامۀ مطلب و ببینی بعدش چه بلایی سر خونمون اومد...
نوع دوستیه دیگه!!! چه میشه کرد....
اول از همه علف خورون بعبعی...
و حالا که از سیر شدن بعبعی اطمینان حاصل شد نوبت میرسه به ارضای حس به هم ریزیِ خونه!!!! آخه خونۀ به هم نریخته اصلا حال نمیده بچه ها...
پس با دقت هر چه تمام تر به سبد ها نگاه می کنم و پروژه رو حسابی وَرانداز می کنم تا با برنامه ریزی جلو برم... آخه مامانم همیشه میگه آدم نباید بی گُدار به آب بزنه حتی برای انجام کار خلاف. ای بابا چرا فکر بد می کنی کار خلاف مثل نا مرتب کردنِ خونه (مثبتیِ منو مامانم و حال کردی!!!! بزرگ ترین خلافمون نامنظم کردنِ خونست!!!!)
و حالا اولین چیزی که به ذهنم می رسه اینه که سبزی ها رو بین دو سبد جابجا کنم تا روحیۀ سبزی ها عوض شه!!!
و کاملا سبد و تکون میدم تا همۀ سبزی ها بریزه تو اون یکی سبد...
وااااااااااااااااای بچه ها کم کم دارم وجدان درد می گیرم...آخه مامانم هر یه دونه عکسی که میندازه یه بار میگه :" علیرضا کارِ بدی می کنی مامان!"
پس باید سبزی ها رو از روی زمین جمع کنم...تا بدین وسیله هم از مامان بخاطر اینکه بهم میدون داده تا حس کنجکاویم ارضا بشه، تشکر کنم و هم حُسنِ نیتم و به مامانم ثابت کن تا همیشه بهم اجازه بده تو خونه به هم ریزی کنم!!
این طوری یکی یکی نمیشه باید با مُشتم همه رو جمع کنم...
مامانم به خیالِ تمام شدنِ پروژه میره دنبالِ کارش و از اونجا که خونمون دیگه در نهایتِ کثیفی به سر می بره اجازه میده تا چند صباحی با این سبزی ها سرِ کار باشم و بهش کاری نداشته باشم....
و امـــــــــــــــــــــــــــــا وجدان درد به من اجازه نمیده که بیکار بشینم که مامانِ طفلیِ من سبزی ها رو جمع کنه. پس میرم از تو آشپزخونه تِی رو میارم و به نظافت خونه می پردازم... ولی می بینم که برداشتنِ سبزی ها از روی فرش از این تیِ بینوا ساخته نیست...( البته مامان این صحنه رو نداره چون به خیالِ اینکه سناریو تموم شده رفته بود تو اتاق)...
و بعد از ناامید شدن از تی می رم جارو شارژی رو میارم و دارم تمیز می کنم که مامانم از راه می رسه....
ولی انگار بی فایدست...من موندم مامانم چه طور با جاروشارژی خونه رو تمیز می کنه؟؟؟؟
مثلِ اینکه سبزی ها جمع نمیشه باید فکر دیگه ای بکنم...پس...خودم می شینم و سبزی ها رو بر می دارم و ....
...و حالا سبزی ها رو با دستم می کنم تو دهان جارو شارژی تا قورت بده...
و حالا این مامانمه که دوربین و پرت میکنه کنار و میاد تا منو قورت بده!!!!
و امــــــــــــــــــــــــــــا همۀ این ها یه طرف و یک مسالۀ اساسی یه طرف:
من از کجا می دونم بعبعی سبزی می خوره؟؟؟
کسی نمی دونه، شاید از کارتون بعبعیِ ناقلا دیدم و شبیه سازی کردم...جالبه که با دستم هم سبزی تو دهان بعبعی میذاشتم!!!
شما می دونی؟؟؟