علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

همه چی آرومه!

1392/4/19 15:31
نویسنده : الهام
960 بازدید
اشتراک گذاری

 

وای بچه ها مامانم و ده ه ه ه ه ه ه تا دوست میدارم....

وقتی مامانم گرفتاره، مامانم و بیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــستـــــــــــــــــا دوست میدارم....

بابام و در حالت عادی هم بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــستــــــــــــــا+یک  دوست میدارم....

آخه می دونی مامانم وقتی کار داره یا میخواد به جایی زنگ بزنه که کار اداری داره برام تلویزیون روشن می کنه و همۀ کارتون های مورد علاقه ام و میذاره، تا مبادا یه وقت خدای نکرده صدام در بیاد...

وقتی با بابام تنها خونه ام همه اش جلو تلویزیونم و اصلا مثل مامانم غُر نمیزنه:" بیا عقب...،خاموش می کنم...." و از این حرف های تهدید آمیز...

این اواخر علاقۀ زیادی به دیدن تلویزیون پیدا کردم و عن قریبه که مامان تلویزیون و میز تلویزیون رو هم مثل دکوری های روی میزش جمع کنه و بذاره یه جای امن که نه دست خودش بهش برسه و نه دست بابام و صد البته دست من...تا مگه من به اجبار یه استراحتی به چشمام بدم...

جدیداً هم یاد گرفتم که برم حیوون های تو تلویزیون رو با دست بگیرم و با این کار اثرات انگشتانِ زیبامو تو قسمت پایین صفحۀ تلویزیون به جا میذارم تا دل مامانم خوش باشه...

قبلا در حالت ایستاده تلویزیون می دیدم و هر از گاهی ناخودآگاه و کم کم جلو میرفتم  و به تلویزیون نزدیک می شدم و در یک حرکت ضربتی به تلویزیون می چسبیدم و حتی به اخطار مامان هم توجه نمیکردم یعنی بهتره بگم اینقدر غرق در برنامۀ کودک می شدم که چیزی نمی شنیدم، تا این که یهو تلویزیون خاموش میشد و مامان می گفت برو عقب تا روشن کنم و من هم سریع می رفتم عقب...

به نظرت عقب کجا بود؟ مامان یه نقطه رو مشخص کرده بود و بهم نشون میداد و می گفت عقب اینجاست و من به محض خاموش شدن تلویزیون به سرعت می رفتم اونجا تا مامان تلویزیون و روشن کنه...

یه روز مامان جلوتر از نقطۀ معروف به "عقب" جلوی تلویزیون نشسته بود و هر چقدر بهم گفت بیا اینجا بشین تا بهت غذا بدم نرفتم آخه میخواستم دقیقاً روی نقطۀ "عقب" بشینم....حرف گوش کنم دیگه....چه میشه کرد...

و اما امروزه در پی پیشرفت های کسب شده از هم نشینی با امیرمحمد پسر همسایمون مدل تلویزیون نگاه کردنم تغییر کرده....ببین...

روی مبل لم میدم و پاهام و میندازم روی هم و تلویزیون می بینم و در مواقع لازم دس دسی هم می کنم...

البته این فقط یکی از مدل های تلویزیون دیدن منه....

مدل های مختلف با توضیح ژست ها میره ادامۀ مطلب...

در مواقعی که تلویزیون صحنۀ معمولی نشون میده....

و با مشاهدۀ صحنه ای کمی تا قسمتی شاد:

و این هم صحنۀ شادِ شادِ....

از اونجا که این برنامه ها رو از قبل مامانم از تلویزیون ضبط کرده و من هزاران بار هر کدوم و دیدم و همه رو حفظم با زدن هر کدوم که ازش خوشم نمیاد به سرعت بلند میشم و تا مامان زیاد از صحنه دور نشده اعتراضم و بیان می کنم  این شکلی:

و اگه باز هم اثر نکنه دست هام و با قدرتی هر چه تمام تر می کوبم روی پاهام...

و اگه مامان زیر بار حرف من نره و به جای این که دست به کنترل بشه، همچنان دست به دوربین باشه می زنم تو سر خودم...البته طبیعی ست منم مثل هر کدوم از شما انسانم و جون دوست...پس آروم می زنم نگران نباش....

مامان تسلیم میشه و می زنه بعدی ولی تا اول بعدی رو می بینم می فهمم که ازش خوشم نمیاد و بازم داد و بیداد....(حالا بهت ثابت شد که همه رو حفظم!!)

و از اونجا که داد و بیداد بی فایده ست مامانم و تهدید می کنم که من می تونم به جرم کودک آزاری به انجمن دفاع از حقوق کودکان شکایت کنم کافیه با وکیلم (بابام) صحبت کنم...

مامان میره کنترل و برمیداره و داره می زنه بعدی..منم مراقبم که اشتباه نزنه....(توجه کنید که مامانِ من در هیچ صورتی از کار پرفیض عکاسی صرف نظر نمی کنه...و در هر حالتی دوربین و بی خیال نمیشه...)

خــــــــــــــــــــــــــوب حالا شد این یکی از برنامه های مورد علاقۀ منه:" اُسکار" (دیدی اسکارو؟ یه مارمولکه که همش زمین می خوره و منم با زمین خوردنش می خندم و میگم اُخ!!!تازه همیشه کامیون هم نشون میده که عشق منه!!)

خوب حالا برو خوش باش مامانی..پس دوباره به تریپ لم دادن برمی گردم..و چنان در تلویزیون فرو میرم که نور فلش دوربین که سهله، صدای انفجار بمب هم نمیتونه روی منو از تلویزیون برگردونه... اصلا خودت ببین....

همه چی آرومه... من چقدر خوشبختم....

البته من به لطفِ داشتنِ یک مامانِ سخت گیر، در طول روز فقط ساعت های مشخصی تلویزیون می بینم و مامان برای پیچوندن من، منو می بره تو اتاق و سریع برمیگرده و در نبود من تلویزیون و خاموش می کنه...منم وقتی برمیگردم دیگه یادم میره و میرم سر یه کارِ دیگه.... یا بهتره بگم یه خرابکاریِ دیگه...

فکرت و زیاد مشغول نکن...دستگاه ما از این دستگاه ها نیست که بشه تنظیمش کرد همه رو پشت سر هم پخش کنه پخش می کنه ولی در سایزِ کوچیک که من نمی پسندم...

از اینکه داشتی به کمک کردنِ به من فکر می کردی ممنونم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان آرمينا
19 تیر 92 15:37
از تصور اينكه تلويزيون رو خاموش ميكني كه عليرضا بياد عقب و اون هم سريع اين كار رو انجام ميده خندم ميگيره فكر كنم خيلي بامزه ميشه
عزيزيم خيلي بامزه نشسته و دس دسي ميكنه
راستي الهام جون تبريك ميگم كه عليرضا جون فعـــــــــــــــلا 7 شده مباركه بالاخره موفق شدي

آره مریم جون.
اخه می دونی چاره ای نداره...می دونه تا عقب نیاد روشن نمیکنم تلویزیونو....
ممنون مریم جونم. به لطف دوستان خوبی مثل شما فعلا نفر هفتمه.
گلها
19 تیر 92 15:55
عرقیات باغ گلهای شیراز ارسال رایگان به سراسر کشور------ قیمت بسیار مناسب حتی شده 1 لیتر را با ارسال رایگان امتحان کنید و مشتری دائم باشید مرکز توزیع بهترین و مرغوبترین شربت آلات و عرقیات معطر و دارویی و آبلیمو و آبغوره و سرکه شیراز 5 گیاه لاغری- 7 گیاه قند خون- 7 گیاه هاضمه- 6 گیاه تعادل- 6 گیاه کبد بسیار جواب داده که مخصوص باغ گلها است که تحت نظر متخصص تغذیه تهیه می شه. همچنین شربت آلات دست ساز مخصوص فصل تابستان به لیمو- بهار نارنج- نعناع- سکنجبین-گل سرخ و تمام عرقیات ارسال سفارشات به صورت تلفن به تمام نقاط (کشور) با پیک رایگان 09174444261 یا تماس یا sms یا ایمیل به golhaboiled@yahoo.com عزیزم اگه خواستی بگو تا لیست قیمت و خواص دارویی عرقیات رو برات بفرستم
مامان ایمان جون
19 تیر 92 18:44
شما بچه ها از دست ما مامانا چی میکشین
بووووووووووس

خوب منم خیلی دلم میخواد بچسبم به تلویزیون....ولی مامانم اجازه نمیده....
زهره(مامان.فاطمه)
19 تیر 92 18:52
وای گل پسر و ببین چه قشنگ نشسته.
فاطمه که همش جلوی میزه ولی خوبیش اینه که علاقه ای به تلویزیون نداره[نیشخند.
ایشااله همیشه همه چی آروم وخوشبخت باشی عزیزخاله
اینم برای مامان الهام

خدا رو شکر کن زهره جون.این طوری دیگه لازم نیست نگران چشمای خوشگلش باشی.
این گل ها برای شما و فاطمه گلی


Silver $parker
19 تیر 92 20:50
salam be Alirezaye naz va mamie khubesh!

mamie Alireza mamno0n kk b webam sar zadid....

hatman be ninie bamazato0n ray midam....

az tarafe man bebo0sidesh....

shayad ye ro0zi ham man vase ninie khodam ye weblog sakhtam......

o0n moghe Alireza bayad be ninie man ray bede Haaaaaa!!!



ta baed...



ممنون عزیزم.
خیلی لطف کردی.
شما به ما بگو من قول میدم علیرضا ده تا رای بده.
واقعا لطف کردی.
روشنک
19 تیر 92 21:14
عکسای پسر گلتون رو دیدم.خدا حفظش کنه براتون!

ممنون روشنک عزیز.
دوقلوهای افسانه ای
19 تیر 92 23:15
سلام الهام جون !مرسی از اینکه پست های جدید منو میخونی!!

خواهش می کنم عزیزم.
مامان محمدطاها
20 تیر 92 0:21
بابت کسب رتبه هفتم بسیار تبریک

ممنون عزیزم.به لطف شما دوستان عزیز بود.
مامان عبدالرحمن واویس
20 تیر 92 5:35
عزیزم فدات شم که مامانی انقدراذیتت میکنه واسه تماشای تلوزیون
عاشق اون تهدیدت شدم عزیزکم

آره دیگه نیست که من کودکی مظلومم همه بهم زور میگن...
مامان عبدالرحمن واویس
20 تیر 92 5:37
الهام جون عزیزم ممنون که پست ختم قرانی روتووبلاگت گذاشتی عزیزم
جزهای دوراول خوشبختانه تموم شد
اگه وقت داری میتونی دوردوم هم جز موردنظرتونو انتخاب کنی تابازثبتش کنم

خواهش مس کنم عزیزم.وظیفه ام و انجام دادم.
حتما.میام خدمتتون یاسمین جونم.
بهار مامان ادلمان
20 تیر 92 9:00
باز خوبه بعضی وقتها یادش میره جوجه من عمرا که این چیزا رو فراموش کنه شده منو و بابا شو یادش بره اما تلوزیونو و از همه مهمتر سفارشهای خریدشو تا حالا یک بارم یادش نرفته البته الهام جان نگران نباش علیرضا هم کم کم این توانایی رو بدست میاره که هرچی رو که به نفعش باشه رو فراموش نکنه و اون وقت جدا باید از خدا بخواهم که صبر مضاعف به شما بدهد دلیلش رو چند ماه دیگه خودت متوجه میشی

عجب!!!
پس باید خودم و آماده کنم، خوب شد گفتید بهار عزیزم.
بهار
20 تیر 92 9:08
خوب مثل اینکه اقا کوچولوی قصه ما به یکم رای نیاز داره باید برم یک ستاد تبلیغاتی براش تو تبریز راه بندازم حالا مامانش هر رای چندتا بوس؟

عاشقتم بهار جون
اگه این کارو بکنی یک دنیا ممنونتم. این لطفتو هرگز فراموش نمی کنم بهار جون.
دلم کباب شد تبریزی؟ چقدر دوری از جنوب!!! حتما دلت لک می زنه برای خانواده...
بهترین هدیه به همسر
20 تیر 92 10:21
سلام دوست عزیز . به خانه ی آرامش ما سر زده بودین به رسم ادب بازدید اومدیم . کوچولوی نازی دارین . خدا براتون حفظش کنه . موفق باشین

ممنون دوست عزیزم.لطف دارید.خیلی خوشحالم کردید.
مامان ایدین
20 تیر 92 11:36
چه عکس خوشکلی داری خاله
ایشالا برنده بشی

ممنون خاله جون.شما لطف دارید...
بهار
20 تیر 92 13:23
اره خیلی دورم اینقدر دور که بعضی وقتها خودم باورم نمیشه یک زمانی اون جا بودم .

درکت می کنم عزیزم.منم دورم منتها نه به دوری شما...
ایشالا هر جا هستی خوش باشی..
مامان امین
22 تیر 92 12:16
فکر می کنم همه چی برای این باباهای سهل انگار آرومه که اصلاً به خودشون زحمت نمیدن با بچه هاشون ده دقیقه بازی کنند و برای اینکه بچه ها مزاحمشون نشن هر کاری کنن صداشون در نمیاد. و اما مادر زحمت کش، باید همه ی جوانب رو در نظر بگیرن در آخر هم بچه ها مامانو بیست تا دوست دارن و بابا ها رو بیست و یکی ولی وقتی بزرگ بشن متوجه خواهند شد که مادرشون بیشتر به سلامتی اونها فکر می کرده و پدرشون بیشتر به خودشون فکر می کردن تا به بچه ها.

ای گفتی فهیمه جون....
فکر کنم اصل مطلب و فقط شما گرفتی....
امیدوارم یه روز بفهمند که مامان بیشتر به خودش سختی داده بخاطر اونها...
محبوبه مامان ترنم
22 تیر 92 17:41
خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی نازی علیرضا جون. بیا بغلم که هزار تا ببوسمت. عاشق اون اعتراض کردنتم عزیز کوچولو.


سلام خاله جون بالفعل و مادرزن آینده
ممنون که بهم این همه لطف دارید
نازی از چشمای خوشگل ترنم جونه!!
سارا
29 تیر 92 3:55
سلام عزیز
ممنون که بهم سر زدین
خیییییییییییییییییییییییلی وب بامزه ای دارین
علیرضا هم خیلی عزیزه
موفق باشین

سلام
خواهش می کنم.این نظر لطف شماست.
ممنون از این همه لطفت عزیزم.