علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

تلویزیون می بینم!

1392/4/25 14:04
نویسنده : الهام
838 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت یازده از خواب بیدار شدم...

ظهر همه خواب بودند و من بیدار و مامانم هم بیدار...

عقربۀ ساعت رسیده روی ساعت هفت بعد از ظهر ... و ... من تازه یادم اومده که خواب بعد از ظهرم بد جوری از قلم افتاده...

پس شروع به نق زدن می کنم و شیشه شیرم و نخورده یه گوشه تو پذیرایی به خواب میرم....

اذون میشه... تلویزیون روشنه و همه به بخور بخورِ عجیب و من در خواب...

میخوام حالشون و بگیرم که دیگه بدونِ من چیزی نخورند!!! پس با چشم بسته می زنم زیرِ گریه و با هیچ اقدامِ انسان دوستانه ای نه چشمم و باز می کنم و نه از جیغ زدن دست میکشم...

بعد از مدتی نازکشی توسط مامانم کمی ولوم صدام میاد پایین و فرکانسم از فرابنفش به محدودۀ بنفش اُفت پیدا می کنه... ولی اعصاب مامانم دیگه نمیکشه و بدجوری به قسمت مادونِ قرمز می رسه!!!

حالا نوبت بابامه که ناز کشی رو شروع کنه...

پس صندلی رو میاره وسط تا الاکلنگ بازی کنیم...

و بعد از باز شدن چشمهام تلویزیون رو روشن میکنند و من اصرار دارم تو همون پوزیشنِ امپراطوری برنامه های ضبط شده رو ببینم....اونم از نوع فیتیله ای...

و در حالیکه دارم عموها رو تشویق می کنم، لحظه ای به مامانم افتخار میدم و بر میگردم به سمت دوربین تا این عکس هم در زمرۀ دسته گل های اینجانب به ثبت برسه....

اون موجود زنده ای که زیر صندلی مونده پای بینوای بابای منه که داره بهم سواری میده...

و این بابامه که زیر لب زمزمه می کنه:" عجب روزگاری شده!! چی بودی نوری...چی فکر می کردی نوری..حالا چی شدی!!!!"

آخه بابام هم تو خونۀ پدریش برای خودش امپراطوری داشته یه زمانی!!!

بسیار زیاده ژست های تلویزیون دیدنم.... اونم تو موقعیت های خطرناک...

اصلا خودت بیا ادامۀ مطلب و ببین و بگو ای وَل... به من نه ... به مامان و بابام بگو که با وجود کارهای خطرناکه من، تو این خونه آرامش خودشون و حفظ می کنند...

ژست اولیه...

و حالا در اوج امپراطوری انگشتم رو هم بر نافم میذارم و میچرخونم...

و حالا که خوب حال همه رو گرفتیم و افطاری بدجور بهشون نچسبیده اقدام به رقص پا می کنم و برای خودم خوشم.....

و برای زیبایی بیشتر اقدام به کشف حجاب می کنم...

و می بینی که موفق میشم...

و صد البته که هم زمان تلویزیون هم می بینم...

و از این یکی زاویه!!!

و اون شب حسابی از امپراطوری تلویزیون دیدن خوشم اومد و فردای اون روز ....

نمی دونی چقدر تلویزیون دیدن تو این پوزیشن ها حال میده!!!

و این پوزیشن خطرناک که عاقبت منو بر زمین زد....

دارم تلویزیون می بینم و به مامانم هم نشون میدم اتوبوس های تو فیلم رو...

سطل زیر پام و داشته باش که یهو جمع شد و ....."اُااااااااااااااااااااااااااااخ"...اُخِ راستکی هااااا...

و این گونه شد که در اوج امپراطوری بدجور بر زمین خوردم و صد البته که بدجوری ادب شدم و امپراطوری رو به باد فراموشی سپردم و دیگه از حافظه ام پاک کردم...

خودمونیم آاااااااااا وقتی می تونم این همه خوب و راحت خاکی باشم و دوست داشتنی، مرا با امپراطور بودن چه کار؟!؟!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

الهام(مامان اميرحسين)
25 تیر 92 16:03
ماشالا ماشالا
خدا اين شيطونك واقعا برات حفظش كنه!!
چه خطرناك

ممنون الهام جون
خدا امیرحسین جون و براتون حفظ کنه..
نویسنده ی بی مخاطب
25 تیر 92 21:30
من که مردم از خنده!مخصوصا به اون موجود زنده که زیر صندلی مونده و اصلا بقیه ش هم معلوم نیست و عکس رو خیلی هنری کرده.این سوال واسه آدم پیش میاد که این پا از صندلی دراومده؟
خدا حفظش کنه براتون.

ممنون عزیزم
آره فعلا یه موجود زنده مونده اون زیر..
یک دنیا خوشحالم کردید که به ما سر زدید.
مامان آرمينا
25 تیر 92 23:11
قربونت عزيزم خوش به حالت كه اينقدر ناز و ادات خريدار داره دست آقاي پدر درد نكنه ببين چه طوري سواري ميده

کی جرأت میکنه سواری نده...
این کار و نکنه با جیغ بنفش طرفه!!!
مامان بردیا
26 تیر 92 1:22
به قول بردیا: خا به سرم


چاکریم بردیای شیرین زبون...
ایشالا یه روزی منم مثل شما لب به سخن بگشایم و حرف بزنم
مامان امین
26 تیر 92 7:19
شیطون خاله خوب از مهربونی مامان و بابا سوء استفاده می کنی ها

آخه من یکی یه دونه ام خاله جون
زهره(مامان فاطمه)
26 تیر 92 8:58
جیگرتو برم که اینقدر نترس ومقتدرانه نشستی اصلا انگار نه انگار یه پایی اون زیر له شده و یه سطلی اون زیر داره خرد میشه.

علیرضاخان گل توی این ماه رمضونی یکم هوای مامانی وبابایی رو داشته باش لااقل اگر نمیتونید ماشااله هزارماشااله آرامتر باشید لااقل مثل همیشه باشید.بخدا منم از دست فاطمه دیگه دم افطار غش میکنم

اونم انگار یه نیروی مضاعفی پیدا کرده تو ماه رمضان از درودیوار بالا میره حال مامانی وبابایی رو کاملا درک میکنم.


آخ گفتی زهره جونم

واقعا تو ماه رمضون این بچه ها پر جنب و جوش تر شدند!

یکی بیاد به داد ما برسه...

خدا حفظشون کنه، فقط سلامت باشند... اذیت نکردنشون پیشکش...

خدا فاطمه جونو براتون نگه داره...






سحر(آبجی محمد طاها)
26 تیر 92 10:44
آخه علیرضا جون اون چه وضع تلوزیون دیدنه چه شیطون

آخه اینطوری خیلی بیشتر حال میده!!
شما هم امتحان کن متوجه میشی!!
پرهام ومامانش
28 تیر 92 1:06
بابا ایول تا 11 میخوابی

اتفاقه دیگه!!گاهی اوقات بیخبر میافته؟!
مامان عطرین
30 تیر 92 1:13
عجب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!همه جوره بچه ها برنده ان بابا ایول به صبر و حوصلت

واقعا هم برنده اند
چه میشه کرد مامان عطرین جون!
خاله الهام
2 مرداد 92 10:26
خوشكل خاله اين دفعه دفاع چنداني ندارم
آخه پاي بابايي خودش يه مدركه از شيطنت هاي شما
البته من كه عين خودت عمرا كم بيارم
خب چرا بايد پاي آقاي پدر تو زمين بازي
اين فسقل باشه؟؟؟


اشکالی نداره خاله جون
راستش این دفعه خودمم هم قادر به دفاع از خودم نیستم!!
بابام مظلومه دیگه!!