علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

کی اول بِره!!

1392/4/26 17:52
نویسنده : الهام
1,420 بازدید
اشتراک گذاری

 یه کامیون بزرگ داریم، یه کامیون کوچیک و یه موتور...+ یه خرگوش کوچولو که بر کامیون کوچیکه سوار شده...

همگی به ترتیب به خط شدند و از انتهای پذیرایی تا ورودی آشپزخونه نوبتی اونا رو هُل دادم و با رعایت به خط بودن به اینجا رسیدند...( البته هرگز تصور نکنی از ابتدای پذیرایی که میگم منظورم 300 و خورده ای متره... نه جانم به زحمت 6 متر میشه...اونم با این مترهای چینیِ قلابی!!)

رسیدیم به ورودی آشپزخونه و از اونجا که جا تنگه و همه با هم و به خط نمی تونند از ورودی رد بشن، حسابی بلاتکلیفم...آخه موندم کی اول بره...خیلی هم برام مهمه که رژه با نظم  و به خط انجام بشه!!

پس مجبورم بر حسب شایستگی ها و بدون اعمال سلیقۀ شخصی خودم یکی یکی کمکشون کنم تا بدون زحمت عبور کنند...

مطمئناً در اینجا کامیون بزرگه در اولویت قرار میگیره، بعد کامیون کوچیکه و بعد موتورم...اصلا فکر نکنی چون من علاقۀ خاصی به کامیون دارم، علایق شخصی خودم رو تو اولویت بندی اعمال کردم...نه، هرگز!!!

و ساعاتی بعد این منم که رژه ای دیگه از ماشین هام راه انداختم و دارم اولویت بندی میکنم...

خوب حالا که کامیون بزرگه نیست این کامیون کوچیکه که خیلی اونو دوست میدارم سرگروه میشه... و بقیه به فرمان این کامیون کوچولو با فرماندهی خرگوش کوچولوی ناز خودم...

یه وقت به ذهنت هم خطور نکنه که بازم اعمال سلیقه کردم نه همه چی بر حسب شایستگی ها...درست مثل همین جامعه ای که داریم توش زندگی می کنیم!!!یادت باشه...همه چیز بر اساس شایستگی ها....

بیا ادامۀ مطلب و ببین چطور اون هایی که کارآمد ترند سواری میدن به اونایی که ناکارآمدترند تا کارِ دنیا راه بیفته....

 ساعت نه صبح، ورودی آشپزخونه

بالاخره تصمیم کبری رو می گیرم و اول کامیون بزرگه عبور می کنه...

در حین عبور کامیون کوچیکه از ورودی آشپزخونه، دست اندازی هست که خرگوش کوچولو رو زمین می زنه.. و من دارم ازش دلجویی می کنم و اونو دوباره جاسازی می کنم...آخه من خرگوش کوچولو رو خیلی دوست دارم و نمی تونم دلخوریش و ببینم....

وحالا نوبت به موتورم می رسه...

خوب حالا این دوتا کامیون و دوباره به خط جابجا می کنم....

این به خط بردن کامیونها بدجور ازم انرژی می گیره... حالا نوبت به موتورم میرسه...

حالا که هم خسته ام، هم رژه به هم خورده، و هم این موتور مادر مُرده رکاب خوبی داره مجـــــــــــــبورم بر موتورم سوار شم و بتازم...

 خودت دیدی که کدوم یکی کارایی بیشتری داشت و بهتر عمل کرد... پس اوجِ عدالت و توی اولویت بندی من دیدی!!!

همیشه اونایی که شایسته ترند و بهتر کار می کنند و به درد می خورند فقط سواری می دن به اونایی که بر حسب علایق شخصی خودشون کارهای مهم و به کسانی میدن که ناکارآمدند....

دیگه چیزی نمیگم خودت قضاوت کن!!

ساعت 11، خونمون

دوباره یه سری دیگه از ماشین هامو ردیف کردم و دارم اولویت بندی می کنم....

بازم خرگوش کوچولو میره جلو...

و سایرین به دنبال او...

به کشیدگی لب هام نگاه کن.... دارم برای خرگوش کوچولوی محبوبم آواز "تُ تُ..." می خونم و خوشحالم..

اولویت ها برای من و شما ممکنه متفاوت باشه

شاید از نظر شما این ماشین گنده بک شاسی بلند در اولویت باشه... و برای من کامیون کوچولو...

در هر صورت من یک کودک هستم و برای اینجانب" ........ " در اولویته...

اصلا فکر نکنی منظورم از "......" برنامه های تلویزیون و اسباب بازی هام بود... نه رضایت پدر و مادرم اصلی ترین اولویت منه....(آره جون خودم...)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

سعید و معصومه
26 تیر 92 18:41
سلام دوست جونی خودم اون وبمون هک شده آدرس جدیدو گذاشتم خوشحال میشیم بیای

آدرس نوشته نشده دوست عزیز
لطفا دوباره بذار.
ممنون.
مامان امین
26 تیر 92 19:56
آقا علیرضای نوری کاملاً مشخصه که رضایت پدر و مادر برای شما در اولویته عزیزم (از بهم ریختن خونه و سواری با صندلی توسط پدر کاملاً مشخصه) عزیزمی که دل پدر و مادرتو به دست میاری گلم

خوب بله رضایت پدر و مادر برام مهمه ولی خودم و بازیهام مهمتریم از رضایت پدر و مادر،فقط یه کم آااااا...
ممنون خاله جونم.
محبوبه مامان ترنم
26 تیر 92 23:02
در هر حال کامیونها چه کوچیک چه بزرگ واسه این آقا اولویت دارن.
الهام جون از همین حالا پولهات رو جمع کن که احتمالا علیرضا برعکس نوجوونهای الان که می گن ما موتور می خواهیم ، دبیرستانی که بشه میگه من کامیون می خواهم.

اره واقعا شانس ما رو می بینی محبوبه جون. بچه های مردم به یه موتور قناعت می کنند اون وقت علیرضا خان از ما کامیون میخواد!
احتمالا بعدش هم ما رو بی خیال شه و به دنبال ترنم عازم بندر شه!
حالت بیا و بچه بزرگ کن!!!
سعید و معصومه
27 تیر 92 0:12
سلام مامان علیرضا خوبی؟ پسر گلت چه طوره آدرس جدیدمون اینهsaeidlovemasoomeh.blogfa.com

میام حتما
مامان محمدطاها
27 تیر 92 0:28
هروقت شیرین کاریهای عزیز دلم علیرضاجونو می بینم به این فکر میکنم که یعنی میشه پسملی ماهم یه روز خودش بازی کنه و اویزون من نباشه؟

والا علیرضا هم خیلی وقت ها آویزون منه...
این داستان هایی که شما می بینید نهایتاً یک سوم از روز علیرضا رو پر کنه..بقیۀ روزش به آویزون بودن میگذره!!!
ایشالا سلامت باشند بذار آویزون باشند خواهر

ریحانه(مامان پارسا)
27 تیر 92 8:23
ای جونم با این کامیونت خوشگل خاله


خاله الهام
27 تیر 92 9:48
خاله جونم خوبه شما افسر راهنمايي رانندگي بشي
بلكه مشكل ترافيك حل بشه


پیشنهاد بسیار خوبی بود خاله الهام عزیزم.
سعید و معصومه
27 تیر 92 10:58
سلام مرسی از حضورتپسر خوشملتو ببوس

ممنون.
بهار
27 تیر 92 12:39
خوش به سعادتت که علیرضا با ماشین و موتور سرو کار داره چند وقت پیش با دوستان رفته بودیم ددر از شانس بد ما بک الاغ عزیز اون اطراف برا خودش میپلکید که ائلمان گیر داده من اون گاو( نمیدونم چرا بهش میگه گاو) میخوام والان ده پونزده روزه که ما ماجرا داریم و اقا تو خوابم داد میزنه مامان به گاوم پیتزا دادی . حالا بماند از کجا به این نتیجه رسیده که گاو پیتزا میخوره. خوب به نظرتون المان دبیرستان برسه چی از من میخواد؟

عجب!!
پس جا داره ما خیلی شاکر باشیم پروردگار و بخاطر عشق کامیون بودن علیرضا!!
بهتره بهش بگید آره گاوه همۀ پیتزاها رو خورده سهم تو رو هم خورده از این به بعد از پیتزا خبری نیست!!
بهار
27 تیر 92 13:48
اوه فکر کردی سر پسر من به این راحتی میشه کلاه گذاشت ؟
یک بار بهش گفتم پیتزاتو گاوه خورد برگشته بهم میگه مامان ببریمش دکتر الان دلش اوخ میشه فکر کردم به خاطر سهم خودشه .بعد گفتم بریم به دکتر چی بگیم؟ میگه بریم بهش بگم ببخشید اقای دوتور مامانم از پیتزای من بهش داد نمیدونه که این گاوه پیتزای علفی میخوره!! سه دور دور خودم گشتم از جوابش خوبه بدونی که من تا حالا اصلا پیتزای سبزی جات نه پختم نه خریدم حالا اینو از کجاش در اورد موندم؟

ماشاله خیلی باهوشه گل پسر، حتما براش اسپند دود کن بهار جونم.
زهره(مامان.فاطمه)
27 تیر 92 13:55
حالا خوبه علیرضا جون بچه ست و علایقِ
شخصیشو تو تصمیماتش دخیل میکنه، به قول
شما تو جامعه ما که همۀ بزرگترها هم علایقِ
شخصیشون و تو اولویت میذارن!
خیلی خوبه که آخر همۀ قصه هات نتیجۀ اخلاقی هست ناز پسر

آره واقعا
اگه همین اعمال سلایق تو جامعه نبود و آدم های کارآمد سرِ کارها بودند خیلی روزگارمون بهتر بود
ممنون خاله جونم....
مامان بردیا
27 تیر 92 14:21
همیشه شاد و خرم باشید و کنار هم

ممنون عزیزم
مامان عبدالرحمن واویس
27 تیر 92 16:59
ای جانم عزیزم دلم واست یه ذره شده
شرمنده عزیزم که نمیتونم فعلا بهت سربزنم دراولین فرصت میام
الهام جون جزمردونظروواست ثبت کردم
منتظرتم

سلام.منم دلم برای شما تنگ شده
ممنون خاله یاسمین.
mahdi
27 تیر 92 18:16
سلام...
مرسی از حضورتون..
امیدوارم خدا پسرتون رو واستون نگه داره

سلام
ممنون.
مامان آرمينا
27 تیر 92 20:01
فداي پسر عادل و باهوش
خاله جون چه ماشين ها و سه چرخه و كاميون خوشكلي داري ميتوني يه پاركينك از وسايل نقليه درست كني


ممنون خاله جونم
پیشنهاد خوبیه چرا به ذهن خودم نرسیده بود!!!
محمد امین
27 تیر 92 20:20
سلام وبت خیلی زیباست.شما لینک شدید.

ممنون محمدامین عزیز.
منم شما رو لینک می کنم.
پرهام ومامانش
28 تیر 92 1:04
سلام مامانی !
ما میام سر میزنیم ولی خب نمیشه نظر گذاشت به علت همراهی پسرم!
ببخش بابت نظر نذاشتن بعد تند تند جبران میکنیم

خواهش می کنم عزیزم.
همین که بهم سر می زنید به اندازۀ کافی خوشحالم می کنید. درک می کنم با بچه سخته....
راحت باشید گلم.باور کنید نظر نذاشتن ناراحتم نمیکنه.

بهار
28 تیر 92 1:44
خاله پنج تا رای دیگه هم امشب تو مهمونی برات جمع کردم .فقط نیمدونم جدیدا چرا ملت در باره ناپدید شدن شارژ موبایلشون یک سوالهای عجیبی از من میکنن؟

وااااااااااااای ممنون خاله بهار عزیزم.
یک دنیا ممنون. لطف ارزشمندتون هرگز از یادم نمیره

تا باشه از این مهمونی ها باشه!! و طبیعتا از این رای ها!!!
منم نمی دونم؟! مامانم همیشه میگه باید کم با تلفنشون صحبت کنند تا شارژشون تموم نشه
ماماطهورا
28 تیر 92 3:37
وايييييييييييييييييييي چه ماشيناي خوشگلي!
خالههههههههههه قربونت بره كه داري با عدالت با اسباب بازيهات بازي ميكني

جامعه ي ماهم همينطوري عدالت و رعايت ميكنه هاااااااااااااااااا

ممنون خاله جون
اگه خواستید می تونم کامیون محبوبم و بهتون قرض بدم چند روز باهاش بازی کنید...
آخه من شما رو خیلی دوست دارم...
البته یادتون باشه فقط چند روزآاااااا..
حدیث
28 تیر 92 14:15
سلام مامان علیرضا.

وبلاگ قشنگیه یعنی خیلی خیلی ها .


بازم به وبلاگ من بیاین . فعلا خداحافظ.

ممنون حدیث جون.
این نظر لطف شماست.
با کمال میل.
حدیث
28 تیر 92 15:52
مامان علیرضا من اس ام اس و فرستادم امید وارم به دردتون خورده باشه.


ممنون حدیث عزیزم
رای شما برام خیلی ارزشمنده

گل مریم
28 تیر 92 16:12
سلام
ممنونم از حضورتون
رای دادیم
انشالله که موفق بشید

ممنون از حضور و رای ارزشمندتون گل مریم عزیز
بیتا
28 تیر 92 16:14
چشم

ممنون بیتای عزیز.
ستاره
30 تیر 92 12:29
سلام همون طور که گفتید رای دادم،با دوتا شماره هم رای دادم.حالا خداکنه که رسیده باشه.مرسی از این که سر زدید خوشحال شدم.

ممنون ستارۀ عزیزم
موفق باشید
atefe
31 تیر 92 15:22
سلام
مرسی نظر لطفته...
باش چشم تاشب چن نفروبراتون جور میکنم....
ولی خیییییییییلی ویت باحاله
اخی
روقول من حساب کنید
بازم میسی ک سرزدید
بووووس

ممنون عاطفه جونم
معلومه که حساب می کنم
sara
31 تیر 92 20:20
خدائیش فک نمیکردم مامانا انقدر با حوصله باشن!!!!!!
من از بچه های پاتوقم.. من یه رأی به علی کوچولو دادم... میبوسمش

ممنون از رای ارزشمندت سارای عزیز.
سمیه
11 مرداد 92 5:38
سلام
طاعات وعباداتتون قبول حق
بازم اومدم بگم
چقدر ناز هستش این علیرضاخیلی خوشم اومده ازش، انشاءالله همیشه شادوسلامت وسرحال باشند

سلام سمیۀ عزیزم.
ممنون عزیزم،این نهایت لطف شما رو می رسونه.