نشان افتخار...
چند وقتی ست که دست از سر مُهر مادرمُرده برداشته ایم تا دمی بیاساید... البته دیگر نمیشود نام مُهر را برآن نهاد ... آخر بدجوری اثرات دندان های نحیف ما رویش خودنمایی می کند...
این روزها ما کار جدیدی آموخته ایم که به صدتا مُهر خوردن می ارزد...
و آن کارِ زیبا و مطلوبِ ما آویزان شدن از سر و کولِ بینوایی است که قصد نماز کرده است... مخصوصاً اگر شخص مورد نظر مادرِ اعتراض نکُنِ خودمان باشد...
چند صباحی بود که مادرمان مُهر به دست، نماز می خواند و موقع سجده مُهر را بر زمین می گذاشت تا ما مُهر را کِش نرویم و به خیال خودش که خیلی زرنگ ست و ما نمی فهمیم ... ما هم به او لبخند ملیح می زدیم که ما فهمیده ایم مُهر کجاست؟!
و امــــــــــــــــــا، این روزها بر خلاف گذشته که مُهر را بر می داشتیم و با سرعت نور جیم می شدیم تا دست هیچ بنی بشری به ما نرسد، حالا دیگر به مانند یک بچۀ مؤدب مُهر را از دست مادرمان می گیریم و روی سجاده میگذاریم و تسبیح را هم مرتب به دورش حلقه می زنیم و حالا که همه چیز برای سجده رفتن مادرمان مهیاست در گوشه ای کمین می کنیم تا مادرمان قصد سجده کند... سپس در یک حرکت ضربتی خودمان را به مادرمان می رسانیم و با او به سجده می رویم!!!!
بعد از نماز کمی به ما چشم غُره می رود تا مگر ما را از رو ببرد... ولی از آنجا که ما از بابت مادرمان خاطر جمعیم با یک لبخند ملیح قضیه را رفع و رجوع می کنیم و کماکان روز از نو و روزی از نو...
آقا دیروز که داشتیم تسبیح را به اطراف مهر حلقه می زدیم یهو به ذهنمان خطور کرد که این تسبیح عجب نشان افتخاری ست... پس دست به کار شدیم برای آویزان کردنِ این نشان بر گردن کامیونِ محبوبمان...
و با این کامیونِ نشاندار بسی در خانۀ هفتاد متری مان جولان دادیم... هزار بار از آشپزخانه رفتیم پذیرایی و برگشتیم و از داشتنِ یک همچین کامیونِ نشان داری بر خود بالیدیم...
حیف مان آمد که این نشانِ زیبا را بر موتورِ محبوبمان نیاویزیم پس از کامیونِ کبیر عُذر خواستیم و نشان از گزدنش برداشته، بر گردن موتورمان آویختیم...
چند دوری را هم با موتورمان جولان دادیم... ولی حس می کردیم این نشان بر گردنِ موتورمان نمایی ندارد... پس آن را برداشتیم و تغییر مکانش دادیم تا شاید دلمان راضی تر باشد....
آقا بی خیال! این نشان بدجور به موتورِ ما نمی آید...
برویم دنبالِ سوژۀ دیگری تا برای خودمان و صد البته برای مادرمان کار درست کنیم...
از عشقِ نی نی وبلاگ مادرِ ما بدجور در نت غرق شده ست و یادش رفته سجاده اش را جمع کند.... پس بهتر ست برویم چند رکعتی نماز بگزاریم امید که مقبولِ پروردگارمان باشد...
ابتدا نیت می کنیم و هم زمان حواسمان هم به تلویزیون هست که عموهای فیتیله از دستمان نرود... آخر ما عموهای فیتیله را خیلی دوست میداریم...
... و به شیوۀ خودمان سجده می گزاریم: "سبحان ربی الاعلی و بحمده"
آقا این برنامه های عموهای فیتیله هم خیلی شاد ست... حالا ما نمی توانیم شادی مان را کنترل کنیم و به نمازمان ادامه دهیم پس ناچاراً در حین نماز دس دسی هم می کنیم....
و چون شادی از حد فزون می گردد اقدام به حرکات موزون می کنیم...
ای بابا... آقا مگر این عموهای فیتیله دست از آواز خوانی و باطبع دست از سرِ کچلِ ما بر میدارند؟!؟!
در هر صورت ما که به تکلیفِ خودمان عمل کردیم... حالا برویم دنبالِ بازی خودمان....
امید که پروردگارم مهربان ست و نمازم مقبول...