علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

کارِ خطرناک...

1392/6/5 17:50
نویسنده : الهام
392 بازدید
اشتراک گذاری

شب بود... آخرِ وقت...

طبق معمول مادرمان تازه یادش آمده بود که کلی لباس کثیف داریم در انتظارِ ورود به ماشینِ لباسشویی... و از آن جا که این ساعت پیکِ مصرفِ برق نبود زمان مناسبی برای ریختنِ لباس ها در ماشینِ لباسشویی محسوب می شد!

دایی محسن در حینِ حمل سبد لباس به آشپزخانه طبقِ معمول سبد را وسط پذیرایی رها کرد و رفت دنبالِ کارِ خودش تا مادرِ بینوایمان زحمت را خودش به دوش بکشد....

بر خلافِ غُر زدن های پی در پیِ مادرمان از کارِ ناتمامِ دایی محسن، ما از این حرکتِ دایی محسن مان استقبال کردیم و در چشم بر هم زدنی صدای بابایمان را در آوردیم که:" علیرضا! اون بالا چیکار می کنی؟؟"

بـــــــــــــــله... منظورِ بابایمان دقیقاً این پوزیشن بود...

آقا مادرمان هم با شنیدنِ صدای بابایمان دوان دوان به سمت ما آمد و ما بسی احساسِ اعتماد به نَفَسِ کاذب کردیم که تا چه اندازه برای مادرمان اهمیت داریم که این گونه برای نجاتمان به سمت ما می دَوَد... ولی بسی خیالِ واهی که مادرمان در چند قدمیِ ما تغییرِ مسیر داد... به سمت دوربین رفت... دوربین را برداشت تا از ما عکس بیندازد!!!!

ما هم با آرامش پوزیشنِ خود را حفظ کردیم تا از ضایع شدنِ مادرمان جلوگیری به عمل آوریم... و برای خوش آمدن بیشتر بابا و مادرِ ذوق زده مان اقدام به دس دسی هم کردیم...

به علت جَوگیری مفرط چندین بار از سبد لباس بالا و پایین رفتیم...

مادرمان هم از این حرکات ما بسی شاد بود و از مراحلِ بالا رفتنمان مرتب عکسبرداری می کرد...

اشتباه نکن!!! بالا رفتن از یک سبد اصلاً کار خطرناکی نیست...

کارِ خطرناک آن است که خود را از ناحیۀ درک و فهم و شعور تعطیل کنیم و به جای این که انرژی خود را صرف کارهای مفیدی بکنیم که خود و دیگران را از آن بهره مند کنیم، وقتِ ارزشمند خود را به کارهای بیهوده ای اختصاص دهیم که تاوانِ سنگینی دارد و برایمان بدجوری گران تمام می شود....

بالاخره خواب بر پلک مان چیره شد و بی خیالِ سبدِ لباس شدیم و مادرمان موفق به انتقالِ لباس ها به ماشین لباسشویی شد... و لباس ها شسته شد وقتی همه خواب بودیم!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

عکس فرش
5 شهریور 92 11:05
سلام عزیزم اگه دوست داری عکس عزیزت رو تابلو فرش کنی یا قالیچه حتما به ما ایمیل بزن تا کمتر از ده روز درب منزل تحویل بگیری
عکس فرش
5 شهریور 92 11:24
تنها خاطره است که میماند.... با سلام خدمت مامان و بابای گرامی... آیا دوست دارید عکس فرزند خود را به تابلو فرش تبدیل کنید... دوست دارید آن را به قالیچه تبدیل کنید.. با ما تماس بگیرید... 09137290912 03614456265
مامان بردیا
5 شهریور 92 11:27
ای ول پسر شجاع....مامانی منم با دوربینم همه رو کلافه کردم

ممنونم خاله جونم
پس حکایت شما هم مثل منه دیگه!!
مامان حسنا
5 شهریور 92 13:21
وای علیرضا...
مامانی خیلی مراقبش باش...
مامانی من نمیدونم شما چطور وقت میکنی اینقدر تند تند اپ میکنی؟؟؟
این همه پست و کی گذاشتی؟؟

دیگه باید این کارها رو هم یاد بگیره!!
میخوای عکس های حسنا جون و ایمیل کن تا براش پست بذارم!!!
وقتی علیرضا خوابه پست میذارم...
ایشالا حسنا جون بزرگتر شه و شیطون شما هم تند تند آپ می کنی.
الهام
5 شهریور 92 16:37
زیارت قبول....9 روز،پس حسابی خوش گذشته!

ممنون گلم

ممنونم الهام جون
ده روز ولی دو روز تو راه بودم عزیزم!

arash
5 شهریور 92 19:36
سلام زیارتتون قبول باشه .

ما رو که فراموش نکردین .

سلام. ممنونم. ایشالا قسمت شما هم بشه.
نه مگه میشه شما رو فراموش کنم؟! اتفاقا مخصوص براتون دعا کردم.
SamaN
5 شهریور 92 19:54
سلام خوبید. اپم منتظر حضورتون هستم


سلام. در اولین فرصت به وبلاگ شما سر می زنم.
مامان عبدالرحمن واویس
6 شهریور 92 0:04
وایییییییی عزیرم مواظب باش پسرای منم همیشه ازاین کارای خطرناک میکنندهاااا علیرضاجونم

نگران نباشید خاله جونم. چند بار که زمین بخورم خودم ادب میشم و دیگه بالا نمیرم!!!
امیرمهدی کوچولو
7 شهریور 92 13:19
زیارت قبول
نه عزیزم خصوصی نداریم.

ممنونم. دوباره میذارم عزیزم.
منتظر
7 شهریور 92 15:08
زیارات قبول انشا الله که ما رو هم دعا کرده باشید

ممنونم. بله درخواستتون یادم بود و براتون دو رکعت نماز هم خواندیم.
منتظر
7 شهریور 92 15:10
خوشم میاد دل و جرات رو ماشالا