علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

مدادِ رنگی...

1392/6/27 14:17
نویسنده : الهام
784 بازدید
اشتراک گذاری

جنابِ نقاش باشی: "علیرضا خان نوری"

جهت مشاهدۀ جدید ترین سبک های نقاشی ادامۀ مطلب را دنبال کن...

 همۀ عالم و آدم از دست ما شاکی شده اند...همین همۀ عالم و آدم که گفتیم واقعاً حق دارند... باور کن...

چند وقتی ست که تا بینوایی در منزل مان دست به قلم و کاغذ می شود این ما هستیم که به مثالِ جن در مقابلِ آن شخص حاضر می شویم و اعمالِ دستور می نماییم که برایمان "تُ" بکشند...

اشتباه نکن...خودمان می دانیم که یک "تُ" کشیدن اصلاً کاری ندارد، ولی به علت علاقۀ شِدیدمان به "تُ" دست از سرِ کچل طرف بر نمی داریم و "تُ تُ" گویان اصرار داریم که مرتب برایمان "تُ" بکشند... البته اگر همۀ "تُ" ها هم شبیه هم باشند باز هم شکایتی نداریم و اصرار داریم باز هم "تُ" بکشند.... و از آن جا که ما بسیار آدم منصفی هستیم برای اولین بار در زندگیمان به ایشان حق می دهیم که از دست ما شاکی باشند... می دانی چرا آخر اصلاً استعدادِ "تُ" کشیدن و نقاش شدن را ندارند...عینک

پدرمان اولین نفری بود که ضمن اعتراض به این رفتارِ ما، انصرافِ خود را از کشیدنِ هر گونه "تُ" اعلام نمودند و چند هفته ای ست برای فرار از "تُ" کشیدن به کتابخانه پناه برده اند تا شاید ما طمع از کاغذ و قلم ایشان بکشیم... البته بسی خیالِ واهی...شیطان

دیروز مادرمان وقتی از بیرون آمدند حامل دو جعبه مدادِ رنگی برای ما و امیر محمد جانمان بودند... اولش ما زیاد برای مدادِ رنگی اهمیت قائل نشدیم...و غافل از این که در داخل جعبه چه خبر است بی خیالِ بازگشایی آن شدیم...

تا این که مادرمان برای جلبِ توجه ما به مدادِ رنگی، جعبۀ مدادِ رنگی را گشودند و در اندک زمانی دوازده عدد مدادِ رنگی به سمت ما سرازیر شد و ما: نیشخند

به محض دیدنِ مدادها خودمان تا آخر ماجرا رفتیم.... سریع دست به کار شدیم و به شیوه ای کاملاً خودمختار برای خودمان از روی میز چند کاغذ برداشتیم و شروع کردیم...

سپس پاهای مبارک را تقریباً دو برابرِ عرضِ شانه باز نمودیم و این قدر ژست نقاش باشی به خودمان گرفته بودیم که اگر دنیا را آب می بُرد... ما را مدادِ رنگی می بُرد...

مادرمان بسی شادمان بودند و شکر گزار که بالاخره راهی برای سرگرم نمودن کودک سرگرم نشدنیِ دلبندشان یافته بودند... و سر از پا نمی شناختند و چنان از ما عکسبرداری می نمودند که گویی آپُلو هوا نموده ایم...

قوت قلب مادرمان بالاخره ما را هم درگیرِ خود ساخت و با قدرتی هر چه تمام تر مداد را در دست گرفته و نقـــــــــــــــــــــــــــــــــــّّاشی می کشیدیم...

و چون قدرت از حد گذشت...

نتیجه ای بدین صورت حاصل شد....

بـــــــــــــــــــــله کاغذ سوراخ شد و ما رفتیم صفحۀ بعد... و از آن جا که حال و روزِ مادرمان حاکی از این مهم بود که ما خیـــــــــــــلی حرفه ای عمل نموده ایم، احساس حرفه ای بودن به ما نیز منتقل شد و کاغذ را بر روی پای خود گذاشتیم...یول

و این جا بود که به طور کامل نیش مادرمان بسته شد... و ایشان متوجه شدند که ما داریم روی جزوه های کلاس زبانِ بابای بینوایمان هنرنمایی می کنیم!!!عصبانی

نگران نباشید بابایمان حق ندارند بابت این مسأله مادرمان را باز خواست کند چون از زمانی که ما چهار دست و پا رفتن را شروع نموده ایم قراردادی در منزلمان منعقد شده است، مبنی بر این که:" همه باید در منزل از لوازم شخصیِ خود در برابرِ هجوم این جانب محافظت نمایند و الّا مادرمان هیچ مسئولیتی در قبال هر چیزی که به دستِ ما در منزل به نابودی کشیده شود، ندارند!!!" و این جزوه هم جزئی از همین وسایل بود که پدرمان آن را بی حفاظ روی میز رها نموده بودند و فکرش را هم نمی کردند که ما بتوانیم به بالای میز دسترسی پیدا کنیم!!!!مژه

البته ما توسط مادرمان دعوا شدیم و از آن جا که دعوای مادرمان حسابی به ما بر خورد، به نشانۀ اعتراض تغییر مکان دادیم.... و بلافاصله دوباره مشغول شدیم... البته در هر صورت حاضر نبودیم جزوه های بابایمان را پس بدهیم!!!قهر

تا این که ضمن تماس با بابایمان متوجه شدیم فایل این جزوه ها موجود است و می شود از آن پرینت گرفت... و این گونه شد که مادرمان دست از سرِ کچلِ ما برداشتند تا نقـــــــــــــــــــــــــــّّاشی بکشیم!!!!اوه

خلاصه این که تا شب مرتب در حال نقاشی کشیدن بودیم و کاغذ پاره می کردیم...دلقک

بعد از رسیدنِ دایی محسن مان به منزل، از آن جا که می خواستیم مدادِ رنگی هایمان را به رُخِ ایشان بکشیم و یا به عبارتی در چشم ایشان فرو کنیم، رفتیم سرِ وقتشان و تا دلمان خواست ندای "تُ تُ" از خود ساطع نمودیم تا ایشان برای مان کامیون بکشند... منتظر

دردسرِ تازه ای که این بار همه به آن گرفتار شده بودند این بود که اگر قبلاً فقط یک خودکار داشتیم  و نهایتاً با چند بار کشیدن، بی خیال می شدیم ولی حالا دیگر دوازده رنگ داریم و باید یک ایستگاه واحد با "تُ" های رنگارنگ داشته باشیم...

همین است دیگر... دارندگی و برازندگی!!!!از خود راضی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
27 شهریور 92 14:38
سلام مامان الهام و جناب علی رضا خان شیطون و بلا با جدیدترین سبک نقاشی
خیلی با حاله کاراش دوسش دارم اما مامانی خوب چرا جزوه ها رو از جلوی دست بر نداشتی اگه پاره بشه چی از ما گفتن

سلام عزیزم
ممنون. این نظر لطف شماست زهرا جون.
پاره که شد! باباش نباید میذاشت دمِ دست!!!
(زهره)مامان فاطمه
27 شهریور 92 14:57
آفرین به نقاش جنتلمنم

آفرین به خالۀ دوست داشتنی و دختر خالۀ نازم
شایان
27 شهریور 92 15:01
به به
شما پیش ما هم اومدین
افتخار نمیدید زیاد یا ما کم سعادتیم؟؟؟؟؟

خواهش می کنم شایان خان!
این چه حرفیه
حاضرم شرط ببندم زمانی که شما به شدت ما گرفتار بشید از چند کیلومتری اینترنت هم رد نخواهی شد!!
postچی
27 شهریور 92 15:17
سلام حیف که تو انگلیسی به مرحله فلوئنت نرسیدم و گرنه انگلیسی مینوشتم .خلاصه میخواستم بگم دستت درد نکنه علیرضا این جزوه های زبان واقعا به هیچ دردی به جز نقاشی کشیدن نمیخوره من که جزوه هام الان بی استفاده مونده ولی میتونم منتظر بمونم تا یه دو هفته دیگه که خواهر زاده ام به دنیا بیاد بلکه یه کاربرد مفیدی داشته باشن این جزوه ها.

دمتون گرم دوست مهربونم.
ممنونم که از من حمایت می نُمایید!!
خودم هم همین فکر و کردم برای همین رفتم سراغ این جزوه ها!! ولی نفهمیدم چرا مامانم دعوام کرد
تقدیم به شما که به من سر می زنید
ایشالا به سرعت تو انگلیسی پیشرفت نُمایید!
arash
27 شهریور 92 15:32




خاله هنگامه
27 شهریور 92 17:39
پیکاسو کوچولو چه تابلوی خوشگلی آفریدی.تابلوهات دونه ای چنده؟تو رو خدا به خاله ارزان بده تا مشتری بشم.

سلام خاله هنگامۀ مهربونم
وااااااااااااای ممنون که به من گفتید پیکاسو کوچولو. کُلّی باورم شد و خرسند شدم
ایشالا هر وقت نقاش ماهری بشم براتون چند تا از قشنگ ترین تابلوهارو می کشم و بهتون تقدیم می کنم.
شما رو خیلی دوست می دارم
خاله الهام
27 شهریور 92 18:23
بابا پيكاسو
بابروس
اصلا چرا خارجي
از اول ميگم بابا فرشچيان
كمال الملك
خاله جون توي نقاشيت يه ت ميبينم
راستي دقت كردي اصلا بچه ها از رنگ تيره استفاده نميكنن آفرين خاله جونم هميشه شاد باش
آرتميس هم مثل تو عـــــــــــاشق مداد و خودكار اگه بهش به به و مداد رو با هم بدي اول مداد رو ميگيره
مامانش هم يه جعبه مداد رنگي خريده تا ديگه خودكار به سرو صورت خودشو عروسكاش نكشه

وااااااااااااای کلی اعتماد به نَفَس یافتم!!
ما بچه ها عاشق رنگ های شاد هستیم.
من فعلا تو مرحلۀ خط خطی کردن هستم خاله جون ولی به زودی از اعضای خانواده ام چند تا "تُ" کِش و نقاش معروف می سازم. آخه من ایمان دارم با تمرین و ممارست هر چیزی امکان پذیر است!!!!!!!
مامان بردیا
27 شهریور 92 22:24
خیلی باحال بود
مامان بردیا
27 شهریور 92 22:24
سلام .بردیای دوچرخه سوار منو دیدین؟؟بدو بیا
محمد
28 شهریور 92 0:09
سلام علیرضا خان نوری جزوء برای شما خیلی کم است از فردا وقتی مامانی خواب رفت بر روی دیوار کار خود را ادامه بده فقط به خاله الهامم نگو که من بهت گفتم اخه منو دعوا میکنه

سلام.ممنون از راهنماییتون از این راهنمایی ها به بچه های خودتون هم بکنید تا آثار هنری خلق کنند[شیطونک]
صدف
28 شهریور 92 7:17
سلام
باریکلا علیرضاجون . خوب جزوه ای رو برای ت کشبدن انتخاب کردی از حسن سلیقت خوشم اومد:دی
چقدم بامزه مداد دست گرفتی . نحوه نشستنتم که حرف نداره .
بووووووووووووووس

سلام صدف مهربونم
خودم هم فکر می کنم در این زمینه حسن سلیقه از خودم نشون دادم
بهار
28 شهریور 92 11:58
مرد کوچولوی قصه های مامان حالا سبک نقاشیت چی هست ؟ فکر کنم کلا کانسبچوال ارت کار میکنی اره؟شاید هم ارت نوویا ارت دکو یک کم هم شبیه کارای وازلی نقاشی میکشی ته مایه ای هم از کارای امپرسیونها تو کارات میبینم اما در کل به نظر میرسه سبک جدیدی داره متولد میشه .

آفرین به خاله بهارِ نقاش باشی عزیزم
ایشالا من هم روزی به سطح شما برسم

فاطی
28 شهریور 92 16:59
سلام علیرضاجون‏!‏
پیکاسوی اینده‏!‏
به مامان بگو همیشه مرحله خط کشیدن بعد از روی کاغذ کجاست‏!‏
پس مواظب درو دیوارها باشن

سلام فاطی جونم
به نکتۀ مهمی اشاره کردید خدا رو شکر که مامانم هنوز فعلا متوجه این نکته نشده اند!!
مامان محمدحسین
28 شهریور 92 22:14
احسنت به این روحیه شادت عزیزم که کلی از رنگهای روشن استفاده کردی..
خوشم اومد

ممنونم خالۀ مهربونم
پرهام ومامانش
28 شهریور 92 23:19
برای تو که اینقدر شیرینی