علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

پسرکی که میخواهد گل فروش شود...

1392/6/29 13:18
نویسنده : الهام
590 بازدید
اشتراک گذاری

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب به در می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

هم چنان خواهم راند
هم چنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشی ها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»

تشویق    تشویق             تشویق                           تشویق

هم چنان خواهم راند
هم چنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

منتقدی خواستار جامعه سالم
29 شهریور 92 14:22
حالا بد نبود یه کم با زبان ساده تر شیرین کاری های علیرضا جانو توضیح میدادین

ممنون از توجه شما دوست عزیز
خیلی دلم میخواست... ولی ...
متاسفانه این دفعه امکان پذیر نبود چون اگه میخواستم حرفی بزنم حرف های زده میشد که گفتنش به صلاح نبود....
حرف هایی از جنس همین جامعه...
صدف
29 شهریور 92 15:30
بالاخره ما نفهمیدیم این پسرک میخاد نقاش بشه یا مهندس ساختمان یا برج ساز یا گل فروش :-)

البته گویا شاعر هم میشه چون با سهراب هم گویا دستش تو یه کاسه است :دی

عجب دسته گل خوشگلی هم هست ایشالا که برای هر امری هست خیر باشه و به شادی ایشالااااااا....

میخوام مهندس ساختمان بشم. در کنارش نقاشی هم بکشم. هر روز هم به مردم گل هدیه کنم!
پَ نَ پَ !!! فکر کردید فقط خودتون هم بچه درس خون هستید هم خطاط و هم هنرمند
این سبد گل به سال ها قبل بر می گرده... وقتی پدرمان می خواست مُخ مادرمان را بزند!!!




خاله هنگامه
29 شهریور 92 20:39
هر کجا هستم،باشم. آسمان مال من است. پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین مال من است. چه اهمیت دارد گاه اگر میروید قارچ های غربت.


خاله الهام
30 شهریور 92 8:55
خاله جونم قايقتو كه ساختي
منم بيام با هم بريم
منم شهر سهرابو دوست دارم
صبر كن سهراب قايقت جا دارد
منم از همهمه اهل زمين دلگيرم

مطمئن باش که قایقی می سازم خاله جون
اونوقت شما رو هم با خودم می برم...
(زهره)مامان فاطمه
30 شهریور 92 9:28
تاشقایق هست زندگی باید کرد
مامانی از جوابت به پست های قبلی فهمیدم این دسته گل مال کیه. چرا توضیح ندادی مامانی.

دلم بدجور می گیره وقتی ضایع شدن حقوق رو تو جامعه مون می بینم...
مامان بردیا
31 شهریور 92 0:24
جووووووووووووووون


فاطي
3 مهر 92 10:16
می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید..امتحانش مجانیه......
مامان حنانه زهرا
7 مهر 92 12:42
عزیزدلم