اندر حکایت سفر...
سفر آخرمان به مشهد، اولین سفری بود که ما و مادرمان در نبودِ بابایمان مسافرت کردیم... قبلترها حتی وقتی مادرمان به سفر کاری می رفتند، بابایمان نیز با ایشان همراه می شدند و علاوه بر مأموریتِ کاری، یک سفر تفریحی نیز رقم می خورد...
و امــــــــــا سفر هفتۀ گذشتۀ ما و مادرمان عجب سفری بود...
و عجــــــــــب سخت گذشت این سفر بی همسر و بی بابا...
راستش از زمین و زمان خوردیم تا همیشه یادمان بماند که بی بابا به سفر نرویم!!
این خوردن ها در دو دسته قرار می گیرند:
حمل و نقل عمومی!!!
برای مسیر رفت دقیقا صبحِ همان روز بلیط هواپیما گرفتیم و به علت دیر بلیط گرفتن حق انتخاب نداشتیم... از بد روزگار بلیط ما خورد به تورِ شرکت ایران ایر تور...
روی بلیط نوشته بود: ساعت حرکت؛ 21:30 از آن جا که بابایمان در رفت و آمدهای مکرر سال قبلِ خود چندین بار از پروازها جامانده بودند اصرار داشتند که ما زودتر به سمت فرودگاه حرکت کنیم. ساعت 8 فرودگاه بودیم و به حساب خودمان فقط نیم ساعت زودتر رسیده بودیم... آخر یک ساعت قبل پرواز باید برای گرفتن کارت پرواز و سوار شدن به هواپیما اقدام می کردیم...
مادر خوش خیالمان نیز اجازه ندادند بابا و دایی محسنمان منتظرِ پروازِ ما شوند و آن ها را فرستادند منزل تا استراحت کنند...
وقتی وارد ترمینال 2 شدیم روی مانیتور نوشته بود: ساعت حرکت: 22:30 (تأخیر عملیاتی شرکت)
بــــــــــــله... مادرمان بسی شگفت زده شدند ولی با خود گفتند لابُد اتفاق است دیگر... پیش می آید.... و جهت بهبود کنترل کردنِ اینجانب در نماز خانه سکنی گزیدند...
به محض رسیدن و اُتراق کردن در نمازخانه، از آن جا که محیط برای ما تازگی داشت ابتدا مهری برداشته و نماز می گزاردیم... البته به شیوۀ خودمان!!! و موجبات سرگرمی خانم هایی را فراهم آورده بودیم که هر یک به نحوی منتظر بودند!
بعد از نماز گزاردن مدت زمانی را به دیوار ساختن با مهرها گذراندیم...
سپس با سر رفتن حوصله مان با صندلی هایی که سالمندان نماز می خوانند خود را سرگرم کردیم... ولی مگر زمان می گذشت؟! ساعت ده و نیم شد و پُر واضح بود که هواپیما قصد پریدن ندارد... آخر تازه اعلام کردند که برای گرفتن کارت پرواز مراجعه کنید!!!!
خاله نسرین مان برای گرفتن کارت پرواز رفتند و پس از بازگشت اعلام نمودند که پرواز به ساعت دوازده موکول شده است!!!
و اینجا بود که مادرمان بد جور عصبانی شدند و برایشان کاملاً جا اُفتاد مفهومِ:" اتفاق است پیش می آید؟!"
ما هم که مُدام نق می زدیم آخر هوای نمازخانه گرم بود و ما خیسِ عرق شده بودیم... و هر کس از غریبه و آشنا از نماز خانه بیرون می زد این ما بودیم که به دنبالش نالۀ جانسوز سر می دادیم!!!
بالاخره مادرمان برای فرار از نق زدن هایمان، ما را بردند خارج ترمینال تا هوایی به سرمان بخورد... هوا که چه عرض کنیم، گرمای هوا به سرمان خورد...ولی هوا از داخل نمازخانه بهتر بود...
از بدشانسیِ مادرمان، ما نیز در آن گیر و واگیر، گیر داده بودیم به چرخ های فرودگاه و می خواستیم آن ها را جابجا کنیم...
مادرِ بینوایمان در این شرایط چاره ای نداشتند جز این که به ما کمک کنند چرخ را جابجا کنیم... نمی دانیم تا به حال این چرخ ها را جابه جا کرده ای یا نه؟! چشمت روز بد نبیند!!! تا وقتی کاملاً شروع به حرکت نکند و روی ریل نیفتد حرکت دادنش کار حضرتِ فیل است...
مادرمان به سختی چرخ را جابجا می کردند و ما نیز دستمان را بر آن گرفته بودیم و بسی احساس غرور می کردیم و بر همگان فخر می فروختیم و تصورمان این بود که این ما هستیم که داریم چرخِ به این سنگینی را جلو می بریم!!!
... و تا مادرمان بی خیالِ چرخ می شدند و مشغول عکاسی، ما خود اقدام به جلو بردن چرخ می کردیم و بسی نق می زدیم که چرا چرخ جلو نمی رود....
حداقل بیست دور یک مسیر بیست متری را رفتیم و برگشتیم و خوب که نفس مادرمان را بند آوردیم به اجبار دست از چرخ کشیدیم و در حالی که مادرمان در حالِ ترک کردنِ ما بودند خود را به ایشان رساندیم...
مادرمان خسته و عصبانی ما را به خاله نسرین مان سپردند و برای دعوا عازم دفتر مدیریت ترمینال شدند...
حالا بماند که بعد از این که چندین نفر ایشان را از این اتاق به آن اتاق پاس دادند مادرمان به حضور آقای رئیس ترافیک ایران ایر تور شرفیاب شدند!!! و چند سوال اساسی از ایشان پرسیدند:
1- چرا هواپیما تأخیر دارد؟ :"اتفاقه خانم پیش میاد!!!هواپیما هنوز نرسیده!!!"
2- هواپیما نرسیده؟؟؟ (جالب این جا بود که همین شرکت پروازی داشت به مقصد آبادان که قرار بوده ساعت 19 انجام شود و تا ساعت 24 که ما پریدیم هنوز خبری از آن نبود... این ها همه را به حساب اتفاق بگذارید فقط و نه چیز دیگری!!! به راحتی قابل هضم است خوب هواپیما نرسیده است دیگر!!!! اصلاً همۀ هواپیماهای این شرکت نرسیده اند!!!! تعجب ندارد!!)
3- آیا یک تأخیر این چنینی قابل پیش بینی نبوده؟ پس آیا ایران ایر تور نمی توانست با تماس و یا حتی ارسال پیامک به مسافران، این تأخیر را از قبل اطلاع رسانی کند؟:"" (قبلا برایمان پیش آمده بود که هواپیمایی های کاسپین، آتا و معراج حتی یک تاخیر نیم ساعته را از 12 ساعت قبل با تماس تلفنی به ما اطلاع رسانی کرده اند...)
4- آیا ادب حکم نمی کند که ایران ایر تور لااقل یک معذرت خواهی کلی از این همه مسافر داشته باشد؟ :""
4- حالا دوازده می پرد یا ان شا اله نماز صبح را نیز میهمان همین نمازخانه خواهیم بود؟ :"می پرد ان شاء اله!!!"
وقتی مادرمان این بی تفاوتی و بی ادبی را مشاهده کردند متوجه شدند که این طرف لیاقت رفتار محترمانه را ندارد پس رو در بایستی را کنار گذاشته و به ایشان عرض کردند:" شما که نمی توانید مدیریت کنید بهتر است بلیط نفروشید که مردم برای رفت و آمد با قطار یا هر وسیلۀ دیگری برنامه ریزی کنند، آیا درست است که ما با بچه ساعت ها در این نمازخانۀ گرم منتظر باشیم فقط به خاطر بی تدبیری؟!"
اینجا بود که این آقا، بی تفاوتی را کنار گذاشتند و تماس گرفتند و خبر رسید که هواپیما تا یک ربع دیگر پرواز می کند...
وقتی مادرمان برگشتند ما تازه به خوابِ ناز رفته بودیم و آنقدر خسته بودیم که تمام مسیر تا مشهد را بر روی دست مادرِ بینوایمان خواب بودیم...
بالاخره بلندگو با آن صدایی که فقط اِکو است و هیچ چیزی از گفته هایش مفهوم نیست اعلام کرد که جهت سوار شدن به هواپیما به خروجی 4 برویم...
هواپیمای بوئینگِ کثیف با مهماندارانِ بی حال و خسته...
حالا خدا را شکر که آخرش به مقصد رسیدیم و در فضا تبدیل به پودر نشدیم!!
مادرمان نیز از خاله مان، که در مدت انتظار در فرودگاه مرتب با ما در تماس بودند، خواستند تا بخوابند و ما وقتی برسیم تماس می گیریم تا بیایند دنبالمان... ولی از آن جا که ساعت یک و نیم شب رسیدیم روی تماس گرفتن نداشته و با تاکسی های فرودگاه به منزل ایشان رفتیم و بسی خجالت زده که نصف شبی آن ها را زابه راه نموده ایم!!
جالب این جاست که همۀ مسافرانِ منتظر، با هم در مورد تأخیر هواپیما صحبت می کردند و نق می زدند ولی هیچ کس برای صحبت با مدیر ترافیک نرفته بود!!! حتی چندین مسافر نیز بچه هایی داشتند کوچکتر از ما که بدجوری اذیتشان کرده بودند...
این که این قدر راحت اجازه می دهیم دیگران به وقت و درک و شعورمان توهین کنند برایمان بسی جای تعجب است... راستی وقتی 135 تومان پول برای یک بلیط پرداخت می کنیم اگر انتظار داشته باشیم سرِ وقت حرکت کند به نظر شما انتظارِ بی جایی داشته ایم؟! حالا نیم ساعت تأخیر را شاید بتوان گفت اتفاق ولی دو ساعت و نیم تأخیر را کجای دلمان بگذاریم؟؟!
ما که فکر می کنیم ایران ایر تور برای پر کردن هواپیما، سه پرواز را یکی کرد و بعد پرید!!! آخر موقع خریدن بلیط سه ساعت پیشنهاد شد که آخرین ساعت 11:40 بود. فکر می کنیم اگر کسی به ایشان رو می داد باز هم چند ساعتی صبر می کردند و بعد می پریدند!!
یادمان می ماند که هرگز اجازه ندهیم دیگران ما را به بازی بگیرند...
یادمان می ماند از این پس به وقتِ خریدن بلیط نام شرکت را هم بپرسیم و شده تا مشهد سینه خیز برویم دیگر هرگز مسافر ایران ایر تور نشویم
برای برگشت، مادرمان بلیط قطار گرفتند... آخر دیدیم هواپیما که گلی به سرمان نزد پس به این همه دردسرش نمی ارزد...
جایتان خالی که قطار نیز یک ساعت و نیمِ ناقابل، درست وسط کویر در خاموشی به سر برد!!!!
و خوب شد که ما در بازار نق زده بودیم (!!!) و مادرمان این کامیون را برای ما خریده بودند وگرنه نشاندن ما سر جایمان در آن هوای گرم کار بسیار دشواری بود...
حالا تا صد سالِ دیگر ملت را تشویق کنند که با وسایل شخصی مسافرت نکنند و برای صرفه جویی در مصرف انرژی از وسایل نقلیۀ عمومی استفاده کنند؟! به نظر ما تا مدیریت در بخش های کوچک مانند همین قطار و هواپیما و مدرسه و دانشگاه و .... اصلاح نشود فرهنگ سازی در زمینۀ مصرف انرژی بیهوده است و اثری ندارد...
هم سفر
از آن جا که هر گاه ما با بابایمان به مشهد می رویم ایشان به دلایل زیادی (مانند انجام کار اداری، دید و بازدید فامیل، شیطنت های ما در حرم و...) نمی توانند مدت زمان طولانی در حرم بمانند، این بار مادرمان تصمیم گرفتند با خاله نسرین مان به زیارت بروند....
البته دلیل دیگرش نیز این بود که خاله نسرین مان چهار سال بود مشهد نرفته بودند و آرزوی مادرمان این بود که ایشان را به آرزوی خود برسانند...
لازم به ذکر است که وقتی ما هفت ماه داشتیم و مادرمان بعد از مرخصی زایمان به محل کار خود بازگشتند، خاله نسرین که از آشناهای دور خانوادۀ پدرمان هستند به مدت دو ماه پرستاری ما را بر عهده داشتند و از این بابت، ما و مادرمان نسبت به ایشان احساس دین می کنیم...
از آن جا که خاله نسرین مان خود هنوز فرزندی ندارند اصلا ما را درک نمی کردند و مرتب به مادرِ ما که خودت خوب می شناسی چقدر سخت گیر هستند و اصرار دارند ما را مسئولیت پذیر بار بیاورند، می گفتند که ما را خیلی لوس بار آورده است...
آخر می دانی ما اصرار داشتیم مستقل راه برویم و مادرمان در مواقعی که خطری ما را تهدید نمی کرد، ما را آزاد می گذاشتند. از آن جا که در مورد مسائل عادی و بی خطر مادرمان به ما آزادی می داد، وقتی به ما می گفتند این کار را نکن ما شک نداشتیم که حتما کاری ست خطرناک که مادرمان می گویند انجام ندهیم و دست از آن می کشیدیم...
نکته اش اینجاست که اگر چه در مقایسه با خیلی از بچه ها در مهد و فامیل و اطرافیان، ما کودکی آرام و حرف گوش کن به حساب می آییم ولی از آن جا که خاله نسرین تا به حال مدت زمانی طولانی با بچه ای هم سن و سالِ ما در تماس نبوده اند ما را درک نمی کردند...
خلاصه اش اینکه این شیوۀ تربیتی مادرمان حرص خاله نسرین را در می آورد... وقتی مادرمان به اجبار ما را ترک می کردند، ما در معیت خاله نسرین تبدیل می شدیم به یک موجود ساکت و آرام که وقتی مادرِ سخت گیر خودمان ما را از دور می دیدند دلشان کباب می شد....
همین دلایل باعث شد که دو روز آخر اصلاً علاقه ای به ماندن با خاله نسرین نداشتیم و تا بو می بردیم که مادرمان قصد دارند ما را به خاله نسرین بسپارند و حتی برای وضو بروند با قدرتی هر چه تمام تر ایشان را بغل می کردیم و چنان نالۀ جانسوز سر می دادیم که دل مادرمان که چه عرض کنیم دل سنگ هم آب می شد....در مهمانسرا وقتی مادرمان برای پخت غذای مخصوص و مورد علاقه مان به آشپزخانه می رفتند ما نزد خاله نسرین نمی ماندیم و با مادرمان به آشپزخانه می رفتیم و آن جا تا آماده شدن غذایمان، با تی و جارو بازی می کردیم!!!
یادمان می ماند که قبل از هم سفر شدن با دیگران همۀ شرایط را ارزیابی کنیم و بعد از همسفر شدن نق زدن را به فراموشی بسپاریم... اگر قرار است با کسی همسفر شویم که فرزند خردسال دارد باید ضمن ارزیابی شرایط یا با ایشان به سفر نرویم و یا خود را با شرایط وفق دهیم...
مادرمان تا روز آخر لبخند از لبشان جدا نشد تا به همسفرشان نیز خوش بگذرد... ولی از این پس دیگر هرگز بدون بابایمان به سفر نخواهند رفت و در صورت مسافرت اجباریِ بی بابا با کسی همسفر خواهند شد که تجربۀ بچه داری را داشته باشند....
البته ناگفته نماند که سفر با دیگران نیز تجربه آفرین است، ولی مستلزم گذشتن از یک سری خواسته ها و علایق و عادت ها....
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
پی نوشت: هیچ یک از این عوامل ذکر شده دلیل بر این نیست که ما سفر خوبی را تجربه نکرده ایم... صد البته که بودن در جوار حضرتش، بسیار به ما خوش گذشت و سفر با همین شیرینی و تلخی هایش زیبا می شود...
این نکات صرفا جهت یادآوری آداب سفر نوشته شده است، همین...