علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

وقتی مادرمان نو نوار می شود!!!

1392/7/17 15:15
نویسنده : الهام
422 بازدید
اشتراک گذاری

آقا جای شما خالی چند وقتی ست بدجوری به مادرمان خوش می گذرد...

چند وقت پیش مادرمان در یک بعد از ظهر و به مناسبت گردش بردن اینجانب روانۀ بازار شدند و وقتی خانم نیکبخت برای خرید مقنعه اقدام کردند مادرمان نیز در یک اقدام جوگیرانه یک مقنعۀ کرم رنگ خریدند...

بعد از آمدن به منزل مادرمان بسی اندیشیدند که حالا این مقنعه به چه دردی می خورد؟! پس محکوم شدند به بازار گردی و خریدن لباس های مناسب برای ست کردن با این مقنعۀ کرم رنگ....

هفتۀ قبل که برای بار دوم به رستوران های بام خورشید رفتیم مادرمان در یک نگاه، عاشق یک مانتوی زرشکی شدند و در عرض چند دقیقه آن را پسندیده و خریدند و به منزل آمدیم...(مادرمان بسی خوش خرید تشریف دارند!!!)

بعد از پوشیدن این مانتو مادرمان مقنعۀ کرم رنگ را نیز پوشیدند و فهمیدند ست کرم-زرشکی خوبی شده است.. ولی پیشنهاد دایی محسن مان این بود که این ست یک عدد شلوار کتان کرم رنگ کم دارد...

ولی ما که خیلی از این ترکیب مانتو خوشمان آمد و این ما بودیم بعد از دیدن تریپ مادرمان:

البته دقیقاً به خاطر خودِ مانتو نه بلکه به خاطر این...

کمربند مانتو بسیار دلخواهِ ماست و به بابایمان امر کردیم تا آن را برایمان ببندند...

و کلی کارهای دیگر نیز می شود با همین کمربند انجام داد... کارهایی که باعث می شود این کمربند دیگر به دردِ مادرمان نخورد و به جرگۀ اسباب بازی هایمان بپیوندد...

و این ما هستیم درست بعد از این که مادرمان را از کمربند محبوبشان محروم نمودیم... و داریم به ریش مادرمان می خندیم!!!

بیا ادامۀ مطلب و ببین در نهایت چه بر سر تریپِ کرم- زرشکی مادرمان آمد...

بعد از بستن کمربند محبوبمان، دیدیم بدجور دارد خُلقمان تنگ می شود به همین مناسبت دستور دادیم کمربندمان باز شود و آن را انداختیم به دور گردنمان...چون به شدت احساس می کردیم این کمربند می تواند گردنبند خوبی باشد....

و داریم در آیینۀ بوفه خود را رصد می کنیم و اقدام به بستن گردنبند برای خود می نماییم...

حالا از آن جا که تصور می کنیم این کمربند می تواند متر خوبی باشد، تصمیم می گیریم عرض بوفه را با این کمربند اندازه گیری کنیم...

و حالا اقدام به متر کردنِ در می نماییم...
حالا درست مثل یک بچۀ مودب در حال تفکر هستیم که دیگر کاربردهای این کمربند چیست؟ و چگونه می شود با آن آتیش بسوزانیم...

و اولین فکری که به ذهنمان خطور می کند انجام حرکات موزون با این کمربند است...

و این حرکت...

و این چرخش حرفه ای که باعث می شود کمربند دورمان حلقه بزند!!

و با یک حرکت موزون آرام این چنینی زنجیرۀ حرکات موزون خود را به پایان می رسانیم...

آن شب علاوه بر این که مادرمان نو نوار شدند و از این نو نوار شدن بسی شادمان، ما نیز به نوایی رسیدیم و در معیت کمربند مادرمان انرژی تخلیه کردیم و خوش بودیم...

اما تخلیۀ انرژی به همین جا ختم نشد... پس از آن روز، دو بار دیگر در جستجوی یک شلوار کتان کرم رنگ به همراه مادر و خاله نسرین مان عازم بازار شده ایم و بالاخره یافتیم...

و حالا نوبت رسیده بود به پیدا کردن یک کیف زرشکی!!! که آن هم به لطف خدا پیدا شد و ما از بازار رفتن مجدد نجات یافتیم...

آخر می دانی درست است ما از دَدَررر رفتن خوشمان می آید ولی ما نیز درست مثل اکثریت آقایان از خرید خوشمان نمی آید... دلمان می خواهد همه اش در کالسکه مان در حال راه رفتن و خوردن و رصد کردن مردم و محیط اطراف باشیم، بدون توقف...

و هر وقت مادرمان برای دیدن اجناس مغازه ای متوقف می شوند، این ما هستیم که داد و بیدادمان بلند می شود و تازگی ها نیز خودمان در حالی که نشسته ایم با حرکت پاهایمان و اعمال نیرو اقدام به جلو بردن کالسکه می نماییم!!

خدایا از این که به ما مادری دادی که مشکل پسند نیستند و زود خرید می کنند بسی سپاسگزاریم.... ( البته در واقع باید گفت از این که ما را به مادری دادی که مشکل پسند نیستند و زود خرید می کنند بسی سپاسگزاریم!!!)

البته این را نیز بگوییم که مادرمان فقط در خرید کردن مشکل پسند نیستند والا در انتخاب سایر موارد مثلاً انتخاب بابایمان شش ماه تمام با انواع و اقسام ذره بین در حال بررسی بودند!!! عینک خدا به خیر کند از زن گرفتن ماخجالت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

صدف
17 مهر 92 16:41
سلام مبارکتون باشه ....
البته اسباب بازی جدید مبارک علیرضاخان هم باشه .....

سلام
ممنونم صدف جون
این اسباب بازی رو خیلی خوب اومدی!
خاله الهام
17 مهر 92 16:41
به به مبارك باشه الهام جونم
واقعا عجب مقنعه گروني خريدي هااا
در نگاه اول فقط يه مقنعه هست اما
امان از البسه جانبي
يكي ميگفت خانمها يه لاك ميخرن بعد مجبور ميشن ست همون برن لباس بخرن
منم چند بار اينجوري شدم يه بار با يه كيف قهوه اي شروع شد يه بار هم با يه روسري سرمه اي
بعد از اون ديگه چيزي تك نميخرم كلي بايد بگردي تا ست كني

ممنون عزیزم.
واقعاً گرون بود این مقنعه...
این حرفت و واقعاً قبول دارم منم از این به بعد باید دقت کنم که چیز تک نخرم!
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
17 مهر 92 20:40
مبارکه

مرسی عزیزم.
مامان محمدطاها
17 مهر 92 22:14
مبارک باشهههههههههه

ممنون عزیزم.
محمد
17 مهر 92 22:44
سلام .به امید خدا مشکلات بر طرف شد؟! علیرضا خان خیلی مخلصیم بیشتر به فقرا سر بزن .نونوار شدن تون مبارکا راستی فردا شب عروسی برادر زادم هست خوشحال میشم ببینمتون.

سلام.
خدا رو شکر. مشکلات که همیشه هست، ما خودمون و برطرف می کنیم!
چشم عمو جون. ممنون. حتما میام عروسی برادرزاده تون!
بهتون خوش بگذره.
برای عروس و داماد آرزوی خوشبختی می کنم.
صدف
18 مهر 92 13:05
سلام الهام خانم .
به ایمیلی که داده بودید فایلهایی که تا الان اساتیدمون بهمون دادن رو ارسال کردم .
ولی چون اساتید من و برادر شما فرق میکنه نمیدونم تا چه حد به دردشون بخوره حالا اگه موضوع یا مطلب خاصی مدنظرشون هست یا کمکی از دست من برمیاد بهم اطلاع بدین از انجامش دریغ نمیکنم .

سلام صدف عزیزم
یک دنیا ممنونم از لطفی که داری.
مثل همیشه باز هم مزاحمت میشم عزیزم.
مامان بردیا
18 مهر 92 14:25

به این میگن استفاده بهینه دیگه
مبارکه

واقعاً بهینه بود و دو منظوره!
ممنون عزیزم

mamane m@ni
20 مهر 92 1:41
مبارکه الهام جون
علیرضا جون خوشم اومد که بلدی خودتو سرگرم کنی
راستی خاله از الان نگران زن گرفتنت نباش

ممنون عزیزم.
ما اینیم دیگه... بیشتر قصد حالگیری از مامانم و داشتم تا سرگرمی خودم
همه اش نگرانم خاله جون