وقتی مادرمان نو نوار می شود!!!
آقا جای شما خالی چند وقتی ست بدجوری به مادرمان خوش می گذرد...
چند وقت پیش مادرمان در یک بعد از ظهر و به مناسبت گردش بردن اینجانب روانۀ بازار شدند و وقتی خانم نیکبخت برای خرید مقنعه اقدام کردند مادرمان نیز در یک اقدام جوگیرانه یک مقنعۀ کرم رنگ خریدند...
بعد از آمدن به منزل مادرمان بسی اندیشیدند که حالا این مقنعه به چه دردی می خورد؟! پس محکوم شدند به بازار گردی و خریدن لباس های مناسب برای ست کردن با این مقنعۀ کرم رنگ....
هفتۀ قبل که برای بار دوم به رستوران های بام خورشید رفتیم مادرمان در یک نگاه، عاشق یک مانتوی زرشکی شدند و در عرض چند دقیقه آن را پسندیده و خریدند و به منزل آمدیم...(مادرمان بسی خوش خرید تشریف دارند!!!)
بعد از پوشیدن این مانتو مادرمان مقنعۀ کرم رنگ را نیز پوشیدند و فهمیدند ست کرم-زرشکی خوبی شده است.. ولی پیشنهاد دایی محسن مان این بود که این ست یک عدد شلوار کتان کرم رنگ کم دارد...
ولی ما که خیلی از این ترکیب مانتو خوشمان آمد و این ما بودیم بعد از دیدن تریپ مادرمان:
البته دقیقاً به خاطر خودِ مانتو نه بلکه به خاطر این...
کمربند مانتو بسیار دلخواهِ ماست و به بابایمان امر کردیم تا آن را برایمان ببندند...
و کلی کارهای دیگر نیز می شود با همین کمربند انجام داد... کارهایی که باعث می شود این کمربند دیگر به دردِ مادرمان نخورد و به جرگۀ اسباب بازی هایمان بپیوندد...
و این ما هستیم درست بعد از این که مادرمان را از کمربند محبوبشان محروم نمودیم... و داریم به ریش مادرمان می خندیم!!!
بیا ادامۀ مطلب و ببین در نهایت چه بر سر تریپِ کرم- زرشکی مادرمان آمد...
بعد از بستن کمربند محبوبمان، دیدیم بدجور دارد خُلقمان تنگ می شود به همین مناسبت دستور دادیم کمربندمان باز شود و آن را انداختیم به دور گردنمان...چون به شدت احساس می کردیم این کمربند می تواند گردنبند خوبی باشد....
و داریم در آیینۀ بوفه خود را رصد می کنیم و اقدام به بستن گردنبند برای خود می نماییم...
حالا از آن جا که تصور می کنیم این کمربند می تواند متر خوبی باشد، تصمیم می گیریم عرض بوفه را با این کمربند اندازه گیری کنیم...
و حالا اقدام به متر کردنِ در می نماییم...
حالا درست مثل یک بچۀ مودب در حال تفکر هستیم که دیگر کاربردهای این کمربند چیست؟ و چگونه می شود با آن آتیش بسوزانیم...
و اولین فکری که به ذهنمان خطور می کند انجام حرکات موزون با این کمربند است...
و این حرکت...
و این چرخش حرفه ای که باعث می شود کمربند دورمان حلقه بزند!!
و با یک حرکت موزون آرام این چنینی زنجیرۀ حرکات موزون خود را به پایان می رسانیم...
آن شب علاوه بر این که مادرمان نو نوار شدند و از این نو نوار شدن بسی شادمان، ما نیز به نوایی رسیدیم و در معیت کمربند مادرمان انرژی تخلیه کردیم و خوش بودیم...
اما تخلیۀ انرژی به همین جا ختم نشد... پس از آن روز، دو بار دیگر در جستجوی یک شلوار کتان کرم رنگ به همراه مادر و خاله نسرین مان عازم بازار شده ایم و بالاخره یافتیم...
و حالا نوبت رسیده بود به پیدا کردن یک کیف زرشکی!!! که آن هم به لطف خدا پیدا شد و ما از بازار رفتن مجدد نجات یافتیم...
آخر می دانی درست است ما از دَدَررر رفتن خوشمان می آید ولی ما نیز درست مثل اکثریت آقایان از خرید خوشمان نمی آید... دلمان می خواهد همه اش در کالسکه مان در حال راه رفتن و خوردن و رصد کردن مردم و محیط اطراف باشیم، بدون توقف...
و هر وقت مادرمان برای دیدن اجناس مغازه ای متوقف می شوند، این ما هستیم که داد و بیدادمان بلند می شود و تازگی ها نیز خودمان در حالی که نشسته ایم با حرکت پاهایمان و اعمال نیرو اقدام به جلو بردن کالسکه می نماییم!!
خدایا از این که به ما مادری دادی که مشکل پسند نیستند و زود خرید می کنند بسی سپاسگزاریم.... ( البته در واقع باید گفت از این که ما را به مادری دادی که مشکل پسند نیستند و زود خرید می کنند بسی سپاسگزاریم!!!)
البته این را نیز بگوییم که مادرمان فقط در خرید کردن مشکل پسند نیستند والا در انتخاب سایر موارد مثلاً انتخاب بابایمان شش ماه تمام با انواع و اقسام ذره بین در حال بررسی بودند!!! خدا به خیر کند از زن گرفتن ما