باربریِ علیرضا خان...
امروز کامیون هایمان را به صف کرده ایم تا یک باربری راه اندازی کنیم...ابتدا کامیون کوچکمان را بار می زنیم!!!
حالا نوبت به کامیون های بعدی ست...
از آن جا که معتقدیم نقص عضو تأثیری در کارایی ندارد باز هم از کامیون سه چرخی که خودمان از ناحیۀ یک چرخ آن را مصدوم نموده ایم، بارکشی می کنیم...
وای که بارکشی کار سختی ست و پر مسئولیت...
بعد از بارکشی می رویم سراغ ورزش... آخر ما معتقدیم کار باید در کنار ورزش باشد تا بدنمان ورزیده باشد...
هفتۀ گذشته مسابقات کشتی به طور زنده از تلویزیون پخش می شد و با توجه به عجز و نالۀ فراوان بابا و دایی محسن مان ساعتی تلویزیون را به ایشان قرض دادیم و به آن ها اجازۀ دادیم مسابقات کشتی را دنبال کنند...
دیدن مسابقات کشتی همانا و الگو گرفتن همانا...
بــــــــــــــــــله ما خود نیز در نقش یک کشتی گیر حرفه ای وارد عمل شده ایم و کلیۀ فن ها را یک به یک آموخته ایم و از آن جا که هم قد خود کسی را نمی یابیم تا با ایشان کشتی بگیریم از خرگوش محبوبمان مایه گذاشته و ایشان را به اجبار به عنوان حریف برگزیده ایم و این شما و این یک حرکت آکروباتیک فیتیله ای