علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

آش سیرابی...

1392/7/28 9:37
نویسنده : الهام
1,505 بازدید
اشتراک گذاری

هفتۀ قبل و درست روز قبل از عید قربان، مادرمان پس از برگشتن از محل کار به مهد آمدند و تصمیم بر این بود که حتی ما را پارک هم نبرند و سریع به خانه برویم...

آن روز بد جوری اعصاب و روان مادرمان خورد و خمیر بود... خوش به حال آنان که اسیر و گرفتار سر و کله زدن با رئیس و رؤسا نیستند و گرنه وقتی سر در بیاوری از تفکرات این جماعتی که برای ما و نسل آینده مان که بچه های ما باشند تصمیم می گیرند آن وقت است که بد جور دچار یأس فلسفی می شوی و دو دستی بر سرت می کوبیکلافه

کاش می شد ما هم می رفتیم به یک روستای دورافتاده و کشاورزی می کردیمخیال باطل  نه آقا اصلا چوپانی می کردیم خیال باطل آن وقت علاوه بر این که در معیت بعبعی ها خیلی خوش بودیم، دلمان خوش تر از آن بود که حتی اگر  افراد بی منطقی در اطرافمان به چشم می خورد نگران نبودیم که این بی منطق ها، دارند برای آیندۀ ما بچه ها تصمیم می گیرندیول 

افسوس نگران افسوسنگران افسوس نگران از مدیریت در سرزمینی که با وجود این همه منابع با بی توجهی و برنامه ریزی نادرست مغزهایش را به راحتی آوارۀ سرزمین های بیگانه می کند تا از علم و استعداد خود برای سایر کشورها مایه بگذارندگریه

افسوس که برای تربیت یک نسل دهه شصتی از تمام امکانات دولتی در دبیرستان و دانشگاه مایه گذاشته شد و این همه لیسانس و فوق لیسانس و دکترا تربیت شد، ولی وقتی نوبت به بهره برداری از  این نسل می رسد طوری با آن ها برخورد می شود که فرار را بر قرار ترجیح می دهندگریه

افسوس که حتی یک بچه دو ساله نیز همۀ اینها را می فهمد ولی آن ها که باید بفهمند، یک مسأله به این سادگی را نمی فهمند و شاید هم نمی خواهند بفهمند و یا شاید هم می فهمند و خود را به نفهمی می زنندعصبانیو شکی نیست که صد در صد گزینۀ سه صحیح است!!!!

مشکل از یک خودخواهی کوچک است که تأثیری بزرگ دارد و آن این است که هر شخصی با به دست آوردن یک پست مدیریتی به جای این که انرژی خود را صرف برنامه ریزی درست کند، انرژی خود را صرف رسیدگی به امورات آشنا و فامیل می کندخنده و این سایر افرادند که خندۀ تلخشان از گریه غم انگیزتر است...ناراحت

بگذریم از اموراتی که درست نمی شودناراحت ما هم به لطف خدا روزی خود را نجات خواهیم دادفرشته به سه شنبۀ خودمان برگردیم و همان خزعبلات همیشگی تا دلمان خوش شود، کاری که همین نسل دهه هفتادی خودمان در فضای مجازی انجام می دهد تا سرگرم باشدتعجب

بین راه مهد تا منزل، مادرمان شاهد مردمی بودند که همه در حال خرید بودند: بال و بازو کبابی، جگر گوسفندی، و ... از همین اسباب های لهو و لعبنیشخند برای تعطیلات فردا...

مادرِ ما نیز در یک اقدام جوگیرانه اقدام به خرید بازوی کبابی نمودند و به راه افتادیم... پس از طی این فرآیند راهی منزل شدیم اما چشمت روز بد نبیند که چند کوچه آن طرف تر یک مغازه بود که سیرابی داشت! البته هر روز ما از کنارش رد می شدیم ولی حتی به سیرابی نگاه هم نمی کردیم!!سبز

آن روز و در ادامۀ اقدامات جوگیرانه، مادرمان در مقابل سیرابی فروشی میخکوب شد و یک عدد سیرابی خریدو شاد و خندان عازم منزل شدیم...مژه

در اثر خرید های متوالی هوا تاریک شده بود که به منزل رسیدیم  و از بد روزگار بابا و دایی محسن دقایقی زودتر از ما رسیده بودند حالا این مادرمان بود که به شدت لب به اعتراض گشوده بودند که چرا قبل از رسیدن به منزل، با ایشان تماس نگرفته اند که ما را هم بین راه سوار کنندبه من زنگ بزن... البته دلیل اصلی اعتراضات  همان اعصاب خوردی هایی بود که ایشان هنوز نتوانسته بودند آن را سرِ کسی خالی کنند و چه کسی مناسب تر از بابای بینوایمان برای خالی کردنِ تمام اعصاب خوردی هالبخند و این گونه شد که خداوند شوهر را آفریدخنده

حالا شما تصور کن که بابای بینوایمان هر روز قبل از رسیدن به منزل با مادرمان تماس می گیرند که اگر چیزی لازم باشد قبل از آمدن خرید کنند...ولی از شانس بدِ ایشان آن روز اتفاقی تماس نگرفته بودندزبان البته ناگفته نماند که با وجود تماس های بابایمان قبل از آمدن به منزل، باز هم یک سری از خریدهای از قلم افتاده می ماند برای زمانی که دایی محسن عازم باشگاه می شوندچشمک و آن وقت ایشان دوباره خریدهای باقی مانده را انجام می دهندنیشخند

اعتراضات مادرمان همانا و اقدام بابایمان به تمیز کردن و تکه کردن سیرابی هماناابرو البته صرفاً جهت رهایی از غر زدن های مادرمانچشمک

ما هم در آن آشفته بازارِ سیرابی و اعتراض، از منزلمان میدان جنگ ساخته و مشغول "تُ" بازی شدیم...

ببین...، بیا ادامۀ مطلب... می دانی چرا؟؟ چون یک آش سیرابی خوشمزه در انتظار توستعینک

پس از تمیز کردن سیرابی تازه مادرمان به فکر فرو رفتند که با این سیرابی چه کنند؟!

اولین و آخرین باری که مادرمان سیرابی خریدند و در منزل پختند دو سال قبل و  چند ماه قبل از تولدِ ما بود البته آن موقع ایشان یک سیرابی کوچک از شهروند خریده بودند و با نخود پختند و خیلی خوشمزه نبودخنثی

طبق معمول مادرمان سریعا رفتند سراغ اینترنت و چند دستور پخت پیدا کردند که به نظر خوشمزه نمی آمدندمژه تا این که به دستور پخت "آش سیرابی" رسیدند...

آش سیرابی را در زودپز پختند تا برای صبحانۀ فردا آماده باشد و همه به عشق سیرابی زودتر از خواب بیدار شوندنیشخند... آش سیرابی دو ساعته در زودپز آماده شد و جایت خالی بسیار خوشمزه بودخوشمزه طوری که همه از خوردنِ شام انصراف داده و مشغول خوردن سیرابی شدند!! ما که بسیار علاقه نشان دادیم و تا چند وعده فقط به خوردنِ آش سیرابی مشغول بودیم...

برای دیدنِ دستور پخت آش سیرابی به لینک زیر برو و این آش مقوی را حتما بپز... تحمل کردن بوی بدِ آن قبل از پخت به این همه مقوی بودنش می ارزد و با فشردن کلید هود آشپزخانه می توانی از این بوی بد خلاص شویچشمک ما که قرار است مِن بعد هفته ای یک بار  آش سیرابی را در برنامۀ غذایی خود قرار دهیم...

آش سیرابی

و اما علیرضا خان در زمان پخت آش سیرابی کجا بود؟ و چه می کرد؟ خوب مشخص است در میدان جنگ بود و در حال "تُ" بازیوقت تمام

ابتدا در چند مرحله دست بابایمان را می گیریم و با اعمالِ زور می بریم جلوی کمد اسباب بازی هایمان.... بعد دو دستمان را هم زمان بالا می بریم و به ایشان می فهمانیم که ما را بالا ببرند تا خودمان از داخل کمد، اسباب بازی انتخاب کنیم و طبق معمول در همان چند مرحله همۀ "تُ" ها را به پذیرایی منتقل کرده و از پذیرایی یک میدان جنگ می سازیم که گویی الساعه در آن خمپاره منفجر شده استگاوچران

حالا "تُ" ها را به خط می کنیم...

و حالا شروع می کنیم به ساخت ماشین های دو طبقه...

حالا اقدام به ساختن ماشین های دو طبقۀ بیشتری می کنیم....

و خود را سرگرم می کنیمچشمک تا بگذرد این روزها...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

الهام
28 مهر 92 11:36
با "طنز نتانیاهو و شلوار جین" آپم...با خنده تشریف بیار...
.
.
.
اگه یه روز صبح بیدار شدی...
دیدی همه چیز ردیفه، خوبه، نه غمی، نه دردی...
روحت شاد یادت گرامی....

این آخری رو خوب اومدی!!
مامان پارسا
28 مهر 92 11:37
كدوم رئيس جرأت كرده اعصاب مامان عليرضا خان رو بهم بريزه پسر معطل چي هستي برو حقش رو بزار كف دستش كه باباي بيچاره عقده در كن مامان جونت نباشه

خاله جون شما بگو کدوم رئیس این کارهایی رو که ما گفتیم نکرده... متاسفانه کار همشون رو اعصابه... چون فقط به فکر خودشون هستند...
نگران نباشید مامانم خودش به موقعش حقشون و میذاره کف دستشون مامان من نمی تونه در مقابل ظلم و بی عدالتی سکوت کنه حتی به هر قیمتی!
مامان پارسا
28 مهر 92 11:38
خودمونيم تو ديگه كي هستي كه دنيا رو آب ببره تو يكي به فكر سرگرم كردن خودتي

Only fun
sahar
28 مهر 92 16:47
علیرضا جان ساخت ماشین دو طبقه هم واسه خودش عجب خبر ساز شده

آره سحر جونم... مامانم عنوان پست و گذاشته آش سیرابی، بعد در مورد مشکلات خودش با هیات رئیسه صحبت کرده و عکس ماشین های دوطبقه ما رو هم توش جا داده..
حالا شما بیابید پرتقال فروش را
خاله فاطی
28 مهر 92 18:55
سلام الهام جون
مرسی از دستور اشپزی
امشب توی نظرات وب لاگ چیزی دیدم ک 1جورایی ذوق مرگ شدم
میدونستی من و مامان محمد طاها باهم 2ختر خاله ایم
امروز دیدم ک نظراتمون رو باهم گذاشتیم ب 2خمل خاله

سلام عزیزم.
خواهش فاطی مهربون.
واقعا ذوق زدگی داره
البته من می دونستم که با مامان محمد طاها جون نسبت دارید چون بعد از آشنایی با شما تو قسمت نظرات وب محمد طاها جون اسم شما رو دیده بودم ولی نمی دونستم دختر خاله هستید.
بسیار فراوان از آشنایی با شما خوشبختم و برام خیلی باعث افتخاره که شما یکی از خواننده های وب علیرضا هستید.
آرزو می کنم همیشه شاد باشید
من هم در نقش رد و بدل کنندۀ بوس در جواب شما، چند تا بوس از طرف دختر خالۀ گرامی برای شما میذارم
پرهام ومامانش
28 مهر 92 22:52
نوش جونتتتتتتتتتتتتتتتتت علیرضا جونم

ممنون خالۀ مهربونم

مامان محمدطاها
28 مهر 92 23:08
به به
به به
میبینم که همه بوس ها برای من به صدا درمی ایند
من متعلق به همه شما هستم
بسی سپاس

خواهش می شود رفیق
وظیفه ست.
زهره(مامان فاطمه)
29 مهر 92 1:22
سلام الهام عزیزم وعلیرضا گلم
به به از خانواده کله پاچه همه چیش خوشمزست نوش جونتون
حالا دلیل خلقت شوهر رو فهمیدم

سلام زهره جونم
منم عاشق کله پاچه و هم خانواده هاش هستم
هدف ما هم همین بود که دلیلشو همه بفهمند
مامان عطرین
29 مهر 92 1:44
به به علیرضا خان که همچنان سر گرم بازی و مامانش که همچنان در حال عکاسیه زنده باشه ایشالا

ممنون از حضور و نظر پر مهرتون خاله جون

مامان بردیا شیطون
29 مهر 92 12:08
ای جووووووووووووووووووووووووووووووونم علیرضا........

ماشالا به این شاه پسر قند عسل

ای جونـــــــــــــــــــم خاله جون مهربون
مامان ایمان جون
29 مهر 92 14:24
آش سیرابی نوش جان,ممنون که طرز تهیه شو گذاشتی
سیرابی خیلی خوبه مخصوصا برای بچه ها.
آفرین علیرضاجون که موقع آشپزی اصــــــــــــــــــــــــــــلا مامانو اذیت نمیکنی

ممنونم خالۀ مهربونم.
جاتون خالی
ایشالا برای ایمان جون بپزید و حالشو ببرید
در ضمن ما به وب ایمان جون سر می زنیم ولی به علت پایین بودن سرعت نمی تونیم نظر بذاریم
خاله الهام
29 مهر 92 15:29
وقتي خوندم آش سيرابي گفتم الان ميرم شكل آشو ميبينم
كه در ادامه به ماشين هاي دو طبقه برخورد كرديم
اي خواهر هرچي بيشتر تو جامعه باشي بيشتر غصه دار ميشي در مورد حرفهايي كه گفتي واقعا باهات موافقم
عزيز خاله چه خوب كه شما آش دوست داشتي نوش جان

الهام جون ما دیگه اگه خواننده های خودمون و خوب نشناسیم کلاهمون پس معرکه ست!!! پس خواننده رو شکمو یافتیم و به زورِ آش سیرابی و این چیزا کشوندیمشون ادامۀ مطلب البته مخصوصاً عنوان و بی ربط گذاشتم خودت که می فهمی چی میگم

ممنون از درک متقابلت عزیزم
ایشالا هیچ وقت به تور آدم های بی انصاف و از خود راضی نخوری
negin
29 مهر 92 20:31
دلاتون شاد و لبهاتون خندون

آپمممممممممم

ممنونم عزیزم.
حتما بهتون سر می زنم و از مطالب زیباتون استفاده می کنم.
الهام(مامان اميرحسين)
30 مهر 92 0:27
اي آقا

واقعا آدم بعضي وقتا ترجيج ميده در معيت ببعي ها باشه تا بعضي از اطرافيانش!!!

آااااااااااااای گفتی
وقتی از نزدیک باهاشون روبرو می شی می بینی که درک بعبعی ها از این ها بالاتره
الهام جون اومدم وبتون ولی دیدم قالب جدیدتون قسمت نظر دهی نداره
امیرحسین ناز و می بوسم. خوشحالم که تولد خوش گذشته



مامان بردیا شیطون
30 مهر 92 11:55
مرسی خاله جوووووووووووووووووووون
*************************
خوشبختی ما در سه جمله است ...
تجربه از دیروز ,
استفاده از امروز ,
امید به فردا ...
ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه میکنیم
حسرت دیروز , اتلاف امروز , ترس از فردا ...
دکتر علی شریعتی

ممنون از یادآوریت عزیزم.
همیشه روند زندگیم این بوده:
حسرت گذشته رو هرگز نخوردم و نمی خورم.
چشمم رو به روی واقعیت ها باز می کنم و با واقع بینی و تلاش مضاعف برای فردایی بهتر برنامه ریزی می کنم.
مطالبی که گفتم دلیل بر این نیست که زندگی مو باختم و نشستم تا دیگران بهترین موقعیت و برام جور کنند بلکه یک انتقاد ست و یادآوری برای این که اگه یکی از ما پشت میز نشستیم درک و فهممون و بالا ببریم و دیگران رو هم ببینیم...واگر کار کسی از ما بهتره بهش میدون بدیم نه این که سنگ پیش پاش بندازیم...
البته اگه بگم رفتار نادرست بزرگان جامعه مون آزارم نمیده، دروغ گفتم چون واقعا آزارم میده و همه مون و آزار میده... و منو تشویق می کنه برای تغییر زندگیم...
الهام
30 مهر 92 19:48
سلام.ما بروزیم سری بهمون بزنید

سلام. باشه عزیزم. حتما
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
1 آبان 92 3:55
افرین پسر خوب که خودتو سر گرم میکنی اگه ایلیا بود انقدر با بابایی حرف میزد تا مامان نتونه یه دل سیر غر غر کنه

پس آفرین به ایلیا جون
البته مامان من هم در این جا در مورد اعصاب خوردی هاش اغراق کرده والا اینقدر از این بی منطقی ها و تبعیض ها تو جامعه دیدیم که متاسفانه برای همه مون عادی شده!!!! و اگه این ها نباشه فکر می کنیم یه جای کار ایراد داره!!!!!
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
1 آبان 92 17:57
آپم

اومدم عزیزم