علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

عـــــــــــــــاقای رارنده!!!

1392/8/9 16:47
نویسنده : الهام
593 بازدید
اشتراک گذاری

به راستی دلیل این گریۀ جانسوز چیست؟!

چه کسی پاسخگوی گریۀ این کودک است؟!

چرا کسی به نیازهای ما توجهی نمی کند؟؟؟!!!!!

آاااااااااااااااااااااااااااااااااااای ایــــــــــــــــــــــها الناس.....

عاقا کسی عایـــــــــــــــا صدای ما را می شنود؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!آخ

بیا ادامۀ مطلب و راه حل های خود را پیشنهاد کن...

همه اش عموهای فیتیله بر کامیون خود سوار می شوند و جلو می نشینند و ما باید عقب کامیون خود سوار شویم آیا این انصاف است که ما کامیون داشته باشیم ولی حتی یک بار نیز جلوی آن ننشینیم؟!؟!

همه می دانید که این حق مسلم ماست که از صندلی های جلوی کامیون خود استفادۀ بهینه داشته باشیم ولی اصولاً یک مشکل عمده وجود دارد... می دانی مشکل چیست؟  درش باز نمی شود که سوار شویم؟! حالا باید چه کنیم؟!متفکر

این اولین ابتکار ماست در سوار شدن روی صندلی های جلو خنده

ولی خوب که نگاه می کنیم می بینیم ما دقیقاً روی صندلی های جلو نیستیم و تمام هیکل خود را بر کامیون مادر مرده گسترده ایم و جماعتی در حال خندیدن به ما و عکسبرداری و تهیۀ گزارشات برای ثبت در وبلاگمان هستند...

پس خونسردی خود را حفظ نموده و به تلاش خود ادامه می دهیم تا مگر رویشان کم شودزبان

دست به دامان زورِ بازوی خود می شویم تا روی کامیون را برداشته و روی صندلی بنشینیم...

و از آن جا که پس از اندکی زور آزمایی ناموفق هستیم عصبانی می شویمعصبانیو از آن جا که در می یابیم که عصبانیت سودی ندارد گریۀ جانسوز سر می دهیم...گریه

و اهالی منزل از روی حرکاتمان می فهمند هدفمان چیست و اقدام نموده ایم به داخل رفتن از طریق پنجرۀ جلوییابله

و از آن جا که نالۀ جانسوزمان گوش فلک را کر کرده است و کسی را یارای دیدنِ نالۀ جانسوزمان و شنیدنِ صدای داد و بیدادمان نیست به کمک مان می آیند تا با موفقیت به هدف خود برسیم...

ابتدا بابایمان نهایت کمک خود را به این صورت ابراز می دارند:

ولی باز هم این دهان ماست که تا منتها الیه دو طرف باز است و نالۀ جانسوز مان ست که در تمام آپارتمان طنین انداز شده است...گریه

 و دایی محسن مان وارد عمل می شوندیول و پس از بررسی تمام جوانب امر راه دیگری را امتحان می کنند که ما را به هدف مان نزدیک می کند...لبخند

و اینک ما شادیم و گریه مان بند می آید...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان بردیا
9 آبان 92 16:39
الهی دورت بگردم....خب میخواد رانندگیکنه.یه کامیون بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزرگ بخرین براش

خدا نکنه عزیزم.
اینم فکر خوبیه. احتمالا باید یکی از اتاق هامونم اختصاص بدیم به پارکینگ کامیون این عـــــــــاقا پسر
مامان ایمان جون
9 آبان 92 16:46
چه ناله های جانسوزی
یکی نیست به داد علیرضاجوووووووونی ما برسه؟؟؟؟؟

واقعا جانسوز بود...
آخه شما فکر کن ما چطوری به داد این عـــــاقا برسیم؟!
دقت کردید که شما دو تا جاریا چه تفاهمی دارید هم زمان با هم در حال دیدن وبلاگ ما بودید!!
این نشون میده روابط خیلی حسنه ست که یه همچین تفاهماتی وجود داره
دلیل و حال کردید؟!؟!
الهام(مامان اميرحسين)
9 آبان 92 17:21
چه گريه اي ميكنه!!
كلي با خودم فكر كردم كه آيا چي شده!؟

می بینی الهام جون.
آدم ندونه فکر می کنه نه نه اش مرده خدای نکرده
مامان آرمينا
10 آبان 92 13:07
وااااااااي واقعا گريش دل آدم رو كباب ميكنه
عزيزم اولين باره كه گريت رو ميبينيم.
واقعا ميخواسته بشينه جلوي كاميون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آره دیگه
منم دیدم صدای گریه اش میاد رفتم و بعد از دعوا با باباش و داییش گفتم چرا به داد این بچه نمی رسید و بعد دیدم خواسته اش یه طوریه که نمیشه به دادش رسید !!!
در نتیجه ازش عکس انداختم
خاله فاطی
10 آبان 92 20:29
عزیزم
اینجوری گریه نکن
مامانی چه جوری دلت میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این نه نه من غریبم بازی ها برای ما دیگه عادی شده
اصلا شما قضاوت کن آیا از دست ما کاری بر میاد؟

بابا و مامان محمد طاها
11 آبان 92 8:03
الهی
قوربونت برم
کارای بچه ها همیشه با مزست
از دست این فیتیله ای ها و عمو پورنگ

خدا نکنه خاله جون مهربون.
منم همه اش با این عموها و خاله ها گرفتارم... البته از دست ماشین هاشون!!
ماماني آرتميس
11 آبان 92 8:39
اي جانم خاله واقعا متحير شدم كه چرا اينجوري گريه ميكني
رفتم ادامه مطلب و كلي خنديدم البته ببخشيد خاله جون كه خنديدم هاا
آخه از اون ايرادهاي بني اسرائيلي گرفتي عزيزم
يه لحظه پيش خودم گفتم وااي اگه يه روزي آرتميس هم بخواد از اين كار ها بكنه چي
خدارو شكر كه در نهايت شاد شدي
آفرين به دايي محسن

اشکالی نداره خالۀ مهربونم.
اصلا می دونید هدف از آفریده شدنِ ما بچه ها خندیدن اطرافیان و گریه کردنِ پدر و مادرمونه
شک نکنید که چند وقته دیگه نوبت می رسه با آرتمیس جون تا از این هنرهای خوبش رو نمایی کنه
(زهره)مامان فاطمه
12 آبان 92 14:48
فداااااااااااااااااااای تو عزیزم