What is it
چند روز پیش کتاب اول مربوط به پکیج تراشه های الماس را به دست گرفته به نزد مادرمان آمدیم و با اشاره به کلمۀ غذا، نوای "مَ مَ مَ مَ" سر دادیم و مادرمان لحظه ای متعجب و سپس و در نهایت نه جانم فلش کارت غذا که خوردنی نیست، ما را خوردند، آخر می دانی ما بسیار خوردنی شده بودیم
از نظر مادرمان هیچ چیز بهتر از به ثمر نشستن زحمات انسان نیست... و از آن جا که مادرمان چند روزی برای آموزش ما وقت گذاشته بودند بسی از این که عاقبت آموخته بودیم به درستی بخوانیم خوش بودند...
دقیقاً از روزی که ما تحت تاثیر تبلیغات "بستۀ آموزشی بالا بالا" به فلش کارت های "تراشه های الماس" خود هجوم آوردیم آموزش به صورت اتفاقی شروع شد و فرآیند شروع آن را می توانی در اینجا ببینی...
با این که هنوز به درستی نمی توانیم صحبت کنیم ولی با ایما و اشاره وقتی فلش کارت های مربوط به اعضای بدن را در مقابل خود می بینیم با دست آن ها را نشان می دهیم و عکس العمل مان به صورت زیر است:
"من": دست خود را با شدت فراوان بر سینه فرود می آوریم و خودمان را نشان می دهیم
"صورت": مادرمان وقتی این کلمه را به ما آموزش دادند با کشیدن دست بر صورت خود معنای این کلمه را به ما فهماندند. ما نیز با دیدن فلش کارت مربوط به صورت، دست خود را بر صورت خود می کشیم منتها در خلاف جهتی که مادرمان آموزش داده اند
"شلوار" و "لباس" و "جوراب": به محض دیدنِ این فلش کارت ها دست بر شلوار و لباس و جوراب خود می کشیم...
"کفش": از آن جا که روز اولی که مادرمان این کلمه را به ما آموزش دادند کفش های ما نو بود و پشت در خانه مان در داخل پارک شده بود، ما به محض دیدن این فلش کارت همان نقطه را نشان می دهیم
"قاشق"، "چنگال"، و "بشقاب": خدا نکند که این فلش کارت ها را ببینیم آن وقت حتما باید دست در دست مادرمان عازم آشپزخانه شویم تا حسنِ فهم خود از این فلش کارت ها را به مادرمان ثابت کنیم
"دست": به محض دیدنِ این فلش کارت شروع به دست زدن می کنیم
"پیشانی": خیلی جالب است که با دیدن این فلش کارت، دهان خود را باز می کنیم و بعد از مدتی درنگ زبان خود را در می آوریم و بعد از این که مادرمان با تعجب به ما نگاه می کنند، پیشانی خود را نشان می دهیم و هر بار نیز همین کار را تکرار می کنیم
"زبان": بعد از مواجه شدن با این کلمه سریعا اقدام به بیرون آوردنِ زبانِ خود می کنیم
"بابا" و "مامان" را نیز از همان ابتدا به درستی تشخیص می دادیم
"گوش": در مواجهه با این کلمه با جفت دستِ خود دو گوش مان را لمس می کنیم.
"نان": این کلمه نیز که خوراکِ هر روزمان است و این روزها خدا نکند که وقتی سوار بر کالسکه در حال طی طریق در خیابان هستیم، لقمه نانی در دستِ کسی مشاهده کنیم... آن وقت است که در حد تیم ملی نوای "مَ مَ مَ..." سر می دهیم و طرف به ما یک تکه نان می دهد و حالا خدا نکند با شخص نان به دست فیس تو فیس نباشیم آن وقت است که طرف زجه زدنِ ما را نمی بیند و مادرِ بینوایمان مجبور می شود با کلی خجالت برایمان نان بگیرند و الا دست بردار نیستیم
همین دیروز بود که مادرمان برای جلوگیری از این عمل برایمان کیک خریده بودند و به دستمان داده بودند ولی به محض دیدن دختر خانمی که چند عدد نان سنگک به دست داشتند کیک خود را به مادرمان ارزانی داشتیم و تقاضای یک لقمه نانِ سنگک داشتیم... و مادرمان تصمیم گرفت از این پس هر روز یک تکه نان در کیفِ خود داشته باشند تا در این مواقع پیشانیِ (و یا به عبارتی همان) ایشان دچار عرق نشینی نشود
در همین راستا مادرمان با یک عدد نانوایی لواش قراردادی امضا کرده اند آخر می دانی مدتی بود که مادرمان در حین آمد و شد به مهد از مقابل این نانوایی عبور می کردند و از آن جا که ما باز هم "مَ مَ مَ" می کردیم ناچار بودند برایمان شش عدد نان بخرند که می شد هزار تومان و خریدنِ مقدار کمتر از شش قرص نان ملزم به پرداخت پول خورد بود که هیچوقت موجود نبود ... و ما نصفی از یک قرص نان را می خوردیم و بقیه به منزل می آمد...
در منزلِ ما نان لواش فقط مصرف ته دیگی دارد و چون آرد آن سفید و حاوی مغز گندم است، سبوس ندارد پس نسبت به بربری و سنگک، ارزش غذایی پایین تری دارد و خانواده تمایل زیادی به مصرف آن ندارند و نان های خریداری شده در منزلمان به اجبار مصرف می شد و یا مصرف نشده خشک می شد
به همین دلیل مادرمان با آقای نانوا به توافق رسیدند که هزار تومان بدهند و هر روز یک عدد نان بخرند البته یکی رفت و یکی برگشت و بعد از سه روز دوباره روز از نو و روزی از نو این راهی بود برای دور نریختن نانی که اضافه بود و به منزلمان می آمد
از واژۀ نان که بگذریم باید بگوییم که بر خلاف همۀ تبلیغات که بینهایت اغراق در آن به کار می رود استثنائاً در مورد بالا بالا بدین صورت نبود و همان طور که سرکارِ خانم فرمودند برای ما بچه ها دقیقاً شبیه به یک بازی است...
شما را نمی دانیم ولی ما که حسابی با آن ها سرگرم هستیم و از صبح علی الطلوع فلش کارت به دست می رسیم خدمت والدۀ محترم و با نشان دادنِ آن ها می پرسیم:" این چیست؟" و علاقۀ خود را برای شروع بازی ابراز می نماییم و بازی شروع می شود تا هر وقت حوصله و وقتِ مادرمان اجازه دهد.... و خدا را شکر خستگی اصلا در کارمان نیست... یک کتابچه نیز همراه این فلش کارت ها هست که سراغ آن نیز می رویم و بعد از تشخیص کلمات آن ها را به مادرمان نشان می دهیم...
این روزها این فلش کارت ها در درجۀ اول محبوبیت مان قرار گرفته اند و "تُ" رفته است به درجۀ دوم اولویت
یک روز که مادرمان در حال پرسش از ما بودند اتفاقی پرسیدند:"What is it"،و ما بلافاصله به دنبالِ ایشان تکرار کردیم:"آتِز اِت" و بسیار علاقه نشان می دادیم و مرتب تکرار می کردیم... و بدین گونه این جمله پس از ادای جملۀ "این چیست؟" دومین جمله ایست که توانسته ایم به درستی ادا کنیم
واقعیت این است که ما بلدیم کلمات را ادا کنیم ولی چون ضرورتی برای چرخاندنِ زبانمان احساس نمی کنیم زحمتی به خود نمی دهیم... مثلا روز عاشورا وقتی بابایمان عزم رفتن به هیات را کردند و مادرمان عزم بر شستن صورتمان چنان "بابا... بابا" می کردیم که گویی صد سال است این کلمه را بلدیم.... ولی وقتی فلش کارت "بابا" را می بینیم می گوییم" ای ای ای ..." چون می دانیم همه می فهمند منظورمان از ادای این کلمه "بابا" است
در مورد این دو جمله نیز چون آن ها را برای ارضای حس کنجکاوی خود لازم می بینیم سریعاً آن را آموخته ایم، حالا فهمیدی ما استاد روانشناسی هستیم