علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

What is it

1392/9/11 21:52
نویسنده : الهام
334 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش کتاب اول مربوط به پکیج تراشه های الماس را به دست گرفته به نزد مادرمان آمدیم و با اشاره به کلمۀ غذا، نوای "مَ مَ مَ مَ" سر دادیم و مادرمان لحظه ای متعجبتعجب و سپس بغلو در نهایت خوشمزه نه جانم فلش کارت غذا که خوردنی نیست، ما را خوردند، آخر می دانی ما بسیار خوردنی شده بودیمخنده

از نظر مادرمان هیچ چیز بهتر از به ثمر نشستن زحمات انسان نیست... و از آن جا که مادرمان چند روزی برای آموزش ما وقت گذاشته بودند بسی از این که عاقبت آموخته بودیم به درستی بخوانیم خوش بودند...هورا

دقیقاً از روزی که ما تحت تاثیر تبلیغات "بستۀ آموزشی بالا بالا" به فلش کارت های "تراشه های الماس" خود هجوم آوردیم آموزش به صورت اتفاقی شروع شد و فرآیند شروع آن را می توانی در اینجا ببینی...

با این که هنوز به درستی نمی توانیم صحبت کنیم ولی با ایما و اشاره وقتی فلش کارت های مربوط به اعضای بدن را در مقابل خود می بینیم با دست آن ها را نشان می دهیم و عکس العمل مان به صورت زیر است:

"من": دست خود را با شدت فراوان بر سینه فرود می آوریم و خودمان را نشان می دهیممژه

"صورت": مادرمان وقتی این کلمه را به ما آموزش دادند با کشیدن دست بر صورت خود معنای این کلمه را به ما فهماندند. ما نیز با دیدن فلش کارت مربوط به صورت، دست خود را بر صورت خود می کشیم منتها در خلاف جهتی که مادرمان آموزش داده اندنیشخند

"شلوار" و "لباس" و "جوراب": به محض دیدنِ این فلش کارت ها دست بر شلوار و لباس و جوراب خود می کشیم...

"کفش": از آن جا که روز اولی که مادرمان این کلمه را به ما آموزش دادند کفش های ما نو بود و پشت در خانه مان در داخل پارک شده بود، ما به محض دیدن این فلش کارت همان نقطه را نشان می دهیمخنده

"قاشق"، "چنگال"، و "بشقاب": خدا نکند که این فلش کارت ها را ببینیم آن وقت حتما باید دست در دست مادرمان عازم آشپزخانه شویم تا حسنِ فهم خود از این فلش کارت ها را به مادرمان ثابت کنیمشیطان

"دست": به محض دیدنِ این فلش کارت شروع به دست زدن می کنیمتشویق

"پیشانی": خیلی جالب است که با دیدن این فلش کارت، دهان خود را باز می کنیم و بعد از مدتی درنگ زبان خود را در می آوریمزبان و بعد از این که مادرمان با تعجب به ما نگاه می کنند، پیشانی خود را نشان می دهیم و هر بار نیز همین کار را تکرار می کنیمچشمک

"زبان": بعد از مواجه شدن با این کلمه سریعا اقدام به بیرون آوردنِ زبانِ خود می کنیمزبان

"بابا" و "مامان" را نیز از همان ابتدا به درستی تشخیص می دادیمعینک

"گوش": در مواجهه با این کلمه با جفت دستِ خود دو گوش مان را لمس می کنیم.چشم

"نان": این کلمه نیز که خوراکِ هر روزمان است و این روزها خدا نکند که وقتی سوار بر کالسکه در حال طی طریق در خیابان هستیم، لقمه نانی در دستِ کسی مشاهده کنیم... آن وقت است که در حد تیم ملی نوای "مَ مَ مَ..." سر می دهیم و طرف به ما یک تکه نان می دهدلبخند و حالا خدا نکند با شخص نان به دست فیس تو فیس نباشیم آن وقت است که طرف زجه زدنِ ما را نمی بیند و مادرِ بینوایمان مجبور می شود با کلی خجالت برایمان نان بگیرند و الا دست بردار نیستیمخجالت

همین دیروز بود که مادرمان برای جلوگیری از این عمل برایمان کیک خریده بودند و به دستمان داده بودند ولی به محض دیدن دختر خانمی که چند عدد نان سنگک به دست داشتند کیک خود را به مادرمان ارزانی داشتیم و تقاضای یک لقمه نانِ سنگک داشتیم... و مادرمان تصمیم گرفت از این پس هر روز یک تکه نان در کیفِ خود داشته باشند تا در این مواقع  پیشانیِ (و یا به عبارتی همانزبان) ایشان دچار عرق نشینی نشودچشمک

در همین راستا مادرمان با یک عدد نانوایی لواش قراردادی امضا کرده اندزبان آخر می دانی مدتی بود که مادرمان در حین آمد و شد به مهد از مقابل این نانوایی عبور می کردند و از آن جا که ما باز هم "مَ مَ مَ" می کردیم ناچار بودند برایمان شش عدد نان بخرند که می شد هزار تومان و خریدنِ مقدار کمتر از شش قرص نان  ملزم به پرداخت پول خورد بود که هیچوقت موجود نبود ... و ما نصفی از یک قرص نان را می خوردیم و بقیه به منزل می آمد...

در منزلِ ما نان لواش فقط مصرف ته دیگی دارد و چون آرد آن سفید و حاوی مغز گندم است، سبوس ندارد پس نسبت به بربری و سنگک، ارزش غذایی پایین تری دارد و خانواده تمایل زیادی به مصرف  آن ندارند و نان های خریداری شده در منزلمان به اجبار مصرف می شد و یا مصرف نشده خشک می شدناراحت

به همین دلیل مادرمان با آقای نانوا به توافق رسیدند که هزار تومان بدهند و هر روز یک عدد نان بخرند البته یکی رفت و یکی برگشت و بعد از سه روز دوباره روز از نو و روزی از نولبخند این راهی بود برای دور نریختن نانی که اضافه بود و به منزلمان می آمدفرشته

از واژۀ نان که بگذریم باید بگوییم که بر خلاف همۀ تبلیغات که بینهایت اغراق در آن به کار می رود استثنائاً در مورد بالا بالا بدین صورت نبود و همان طور که سرکارِ خانم فرمودند برای ما بچه ها دقیقاً شبیه به یک بازی است...

شما را  نمی دانیم ولی ما که حسابی با آن ها سرگرم هستیم و از صبح علی الطلوع فلش کارت به دست می رسیم خدمت والدۀ محترم و با نشان دادنِ آن ها می پرسیم:" این چیست؟" و علاقۀ خود را برای شروع بازی ابراز می نماییم و بازی شروع می شود تا هر وقت حوصله و وقتِ مادرمان اجازه دهد.... و خدا را شکر خستگی اصلا در کارمان نیست... یک کتابچه نیز همراه این فلش کارت ها هست که سراغ  آن نیز می رویم و بعد از تشخیص کلمات آن ها را به مادرمان نشان می دهیم...

این روزها این فلش کارت ها در درجۀ اول محبوبیت مان قرار گرفته اند و "تُ" رفته است به درجۀ دوم اولویتخنثی

یک روز که مادرمان در حال پرسش از ما بودند اتفاقی پرسیدند:"What is it"،و ما بلافاصله به دنبالِ ایشان تکرار کردیم:"آتِز اِت" و بسیار علاقه نشان می دادیم و مرتب تکرار می کردیم... و بدین گونه این جمله پس از ادای جملۀ "این چیست؟" دومین جمله ایست که توانسته ایم به درستی ادا کنیمقلب

واقعیت این است که ما بلدیم کلمات را ادا کنیم ولی چون ضرورتی برای چرخاندنِ زبانمان احساس نمی کنیم زحمتی به خود نمی دهیم... مثلا روز عاشورا وقتی بابایمان عزم رفتن به هیات را کردند و مادرمان عزم بر شستن صورتمان چنان "بابا... بابا" می کردیم که گویی صد سال است این کلمه را بلدیم.... ولی وقتی فلش کارت "بابا" را می بینیم می گوییم" ای ای ای ..." چون می دانیم همه می فهمند منظورمان از ادای این کلمه "بابا" استیول

در مورد این دو جمله نیز چون آن ها را برای ارضای حس کنجکاوی خود لازم می بینیم سریعاً آن را آموخته ایم، حالا فهمیدی ما استاد روانشناسی هستیماز خود راضی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان آرمينا
11 آذر 92 23:25
به به گل پسر ميبينم كه حسابي با اين فلش كارتها سرگرم شدي و كلي پيشرفت كردي عزيزم .آفرين همچنان ادامه بده . ماجراي نون خيلي بامزه بود عزيزم همه ي مَ مَ مَ مَ مَ مَ ها نوش جونت بشه.آرمينا هم براي راه رفتن چونكه چهار دست و پا همه جا ميره با اينكه ميدونيم ميتونه ولي خيلي به خودش زحمت نميده راه بره . حرف زدنش هم مثل عليرضا ببيشتر با اشاره منظورش رو ميگه
الهام
پاسخ
ممنون از این که منو تشویق کردید خاله مریم عزیزم. اتفاقا من هم با وجود این که از یازده ماهگی می تونستم راه برم ولی به خودم زحمت راه رفتن و نمی دادم آخه می دونید چهار دست و پا سریع تر به اهدافی که نشونه کرده بودم می رسیدم و آتیش می سوزوندم ولی وقتی راه می رفتم خیلی دیر به مقصد می رسیدم تا این که دقیقا وقتی یه ساله شدم مامانم برام کفش بوقی خرید و یه روز که مامانم دانشگاه بود بابام برای سرگرم شدنم منو با کفش های بوقی برد تو کوچه و کلی راه برد و تازه فهمیدم تو دنیا چه خبره! پس با سرعت زیادی تو دویدن پیشرفت کردم
ستارگان آسمان من
12 آذر 92 0:07
سلام مرسی از راهنماییت حالا باید چطوری اینکارو کنم؟
الهام
پاسخ
سلام عزیزم.خواهش می کنم. میرسم خدمتتون
Spring
12 آذر 92 1:01
فدای پسر باهوش خوردنی بشم من...چه کیفی میکنه مامان استادتون...خوشبحالشون واقعا
الهام
پاسخ
ممنون خاله جون فدای محبتتون خالۀ مهربونم
(زهره)مامان فاطمه
12 آذر 92 8:49
سلام به روی ماه علیرضای عزیزم والهام جون نازنین . ماشااله به علیرضا جونم چه پیشرفت چشمگیری . الهام جون منم میخوام براش بگیرم از این فلش کارتها ولی میترسم بقول شما فقط جنبه تبلیغات باشه برای همین روی کلمه مامان وبابا کار کردم ومینویسمشون فاطمه هم دیگه میخواندشون.حالا شما فقط تراشه ها رو گرفتی یا بالا بالا هم تهیه کردی لطفا بیا بهم بگو عزیزم.
الهام
پاسخ
سلام به روی ماه شما و فاطمه گلی برای علیرضا که خیلی خوب بود و خوشش اومد. می دونی وقتی یه سالش بود براش آوردم ولی فقط از فیلم های زبان اصلی اش خوشش اومد و فلش کارت ها رو دوست نداشت ولی الان خیلی دوست داره. با این حال فکر کنم چند تا کلمه مثل بابا و مامان و دست و کفش رو که همون پارسال بهش یاد داده بودم تو ذهنش مونده بود و امسال خیلی سریع یاد گرفت. به نظر من تراشه های الماس بهتره. البته از بالا بالا شناختی ندارم در حد همین تبلیغی که تو تلویزیون دیدم به نظر میرسه که فیلم های زبان اصلی رو که تراشه های الماس داره بالا بالا نداره. ولی بر خلاف خیلی ها که با آموزش قبل از مدرسه مخالفند من کاملا موافقم. چون علاوه بر این که بچه رو قادر به خوندن کتاب می کنه و سرگرم میشه اعتماد به نفسش رو بالا می بره. هفته قبل که شهرستان بودم دختر خواهر شوهرم کلاس اولیه و باهاش کار می کردم. مشخص بود که مدرسه براش مثل کابوس می مونه و اصلا علاقه ای به رفتن نداره چون بلد نبودن چیزهایی که دیگران می دونند باعث شده اعتماد به نفسش به شدت بیاد پایین. به نظر من با سنگین شدن کتاب های دبستان تو سال های اخیر دیگه آموزش مدرسه برای بچه هایی که قبلش کلمات و یاد گرفتند خسته کننده نیست. حتی اگه هم خسته کننده باشه اونقدر مزیت داره که به این ضررش می ارزه به نظر من حتما براش بگیر و بهش یاد بده. البته شیوۀ یاد دادن هم خیلی مهمه! مثلا الان که من دارم می نویسم آقا محسن در حال آموزش کلمۀ بستنی به علیرضاست و اونقدر بد یاد می ده و بی ذوق که من اگه بودم عمرا علاقه ای به یاد گیری نشون می دادم
(زهره)مامان فاطمه
12 آذر 92 8:52
راستی چه کار قشنگی کردی راجع به نان خریدن کاش همه ما همینطور مثل شما بودیم .تا برکت خدا اینقدر اسراف نشه. وای که منم چقدر ناراحت میشم وقتی میبینم توی خونمون یانانه خشک میشه یا کپک میزنه
الهام
پاسخ
این نظر لطفته عزیزم دیدم خیلی تمایلی به مصرفش نشون داده نمیشه و برای ته دیگ هم یه کم کافیه بخاطر همین با نانوا قرارداد بستم. خدا رو شکر من اصلا دور ریز نون ندارم
مامان محمدحسین
12 آذر 92 13:45
آفرین به گل پسر باهوش و خوردنی... وای پس مصرف نان لواش ما بالاست!!!
الهام
پاسخ
ممنون خاله جونم البته خیلی نگران کننده نیست ولی مصرف سنگک و بربری بهتره
sahar
12 آذر 92 19:25
الهام
پاسخ
الهام مامان یسنا
13 آذر 92 16:43
آفرین گل پسر باهوش. پس آقا علیرضا میتونه صحبت کنه اونم هم فارسی و هم انگلیسی ولی به خودش زحمت نمیده. مثل دختر من که همه چی با اشاره بیان میکنه و دیگه داره منو نگران میکنه. برای علیرضا جون
الهام
پاسخ
ممنونم خالۀ مهربونم آره جون خودش عجیـــــــــب صحبت می کنه! ایشون فقط در مواقع ضروری از حنجرۀ مبارکشون کلمات روو ساطع می کنند. برای یسنا جون هنوز زوده. نگران نباش دخترها زودتر به حرف میان. البته خیلی از پسرها هم زود حرف می زنند ولی تجربه نشون داده بچه هایی که تو کارهای فنی قوی ترند دیرتر زبون باز می کنند
فهیمه
24 آذر 92 8:02
الهام جون اگر شیراز زندگی می کردید می گفتم که تأثیر آب و هوای شیراز بوده که آقا علیرضا به جای اینکه کلمه ها را کامل بگه نصف و نیمه میگه ولی آب و هوای تهران که تنبلی نمی طلبه
الهام
پاسخ
همین دیگه ما هم موندیم تو حکمت این تنبلی پسرک