بند بازی...
ما در حال تماشای تلویزیون هستیم که یک عدد قطار داخلِ تلویزیون می بینیم... پس در منزل سرچ نموده و یک عدد بند می یابیم و برای ساخت یک قطار خودمان عهده دار نقش لوکوموتیو می شویم و نقش یکی از واگن های قطار را به مادرمان می دهیم و از ایشان می خواهیم که انتهای دیگر بند را بگیرند و به دنبالِ ما حرکت کنند تا قطار کامل شود... و هم زمان نوای "هو هو چی چی" نیز سر می دهیم...
مادرمان هم که خودت می دانی اصلاً ذوق ندارند و پس از چند دور حرکت به دنبالِ ما بهانه گیری می کنند که ایشان روزه اند و حوصلۀ دویدن به دنبالِ ما را ندارند...
یک هفته ای می شود که مادرمان به طور ممتد وارد رمضانی دوباره شده اند و شروع به گرفتن روزه های قضایی کرده اند که در اثر وجود اینجانب بر گردنشان افتاده است... روزه های بارداری و شیردهی...
... و ما همه اش فکر می کنیم که این چه نوعی از بی حالی ست وقتی طول روز از دوازده ساعت نیز کمتر است پس اگر مادرمان در روزهای طولانی تابستان می خواستند روزه های قضا را بگیرند تا چه حد بی حال بودند
مادرمان خودشان را بسیار تحویل می گیرند و هر شب برای خودشان سحری می پزند و سحر بیدار می شوند و با چشمانِ بسته سحری می خورد حالا این که در طول شب چند بار بیدار می شوند و با توهم بیدار نشدن و جاماندن از سحر ساعت را چک می کنند، بماند گویی که دقیقاً ماه رمضان است البته ما فکر می کنیم دلیل عمدۀ بیدار شدن های مکرر و نگاه به ساعت این است که ایشان دلشان برای وقتی که گذاشته اند و سحری پخته اند می سوزد
البته در این میان دو نفر سودجو به نام بابا و دایی محسنمان از روزه گرفتن مادرمان استقبال عظیمی به عمل آوردند... آخر می دانی ایشان تنها کسانی هستند که بهرۀ عظیمی می برند بابا و دایی محسن مان مدتی بود غذای بیرون را می خوردند ولی در این مدت که مادرمان محکوم به پختن سحری هستند این دو نفر هر صبح ظرف غذا به دست از منزل خارج می شوند
ولی حکایت روزهای تعطیل جداست... روزهای تعطیل چون این دو نفر سودجو برای نهار منزل هستند، از یک طرف نیاز به بردنِ غذا ندارند و از طرفی یک کوزت پر انرژی برای پذیرایی از ایشان لازم است، پس با روزه گرفتن مادرمان در تعطیلات مخالفند
برگردیم به قطار بازی خودمان، از آن جا که نق زدن ها و اعتراض مان حریف واگن شدنِ مادرمان نشد، به تنهایی اقدام به قطار بازی کردیم...
و بعد از مدتی متوجه شدیم قطار بازی یک نفره بدجور ضد حال است پس تصمیم به بند بازی گرفتیم و با آهنگ های ضبط شدۀ عموهای فیتیله حرکات موزونِ بندی ارائه کردیم
عاقا مادرمان را داشته باش... حداقل بیست عدد عکس از این حرکات انداخته اند... به نظر شما سنخیتی بین یک عدد مادرِ روزه دار و عکسبرداری وجود ندارد، وقتی همین مادر حال و حوصلِۀ دویدن به دنبالِ دلبندش را ندارد
الان که خوب فکر می کنیم می بینیم اصلا همان بهتر که مادرمان با ما قطار بازی نکردند و این امر باعث شد خودمان به فکرِ سرگرم کردنِ خود و خلق یک بازی جذاب باشیم
بــــــــــــــــله، از دست دادن همیشه تلخ است اما یادمان می ماند که گاهی از دست دادنِ یک پوزیشن هر چند تلخ باشد ما را به سوی به دست آوردن یک پوزیشن جدید که ممکن است از قبلی خیلی بهتر باشد و ما بیخبر، هدایت می کند...