علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

پسری شبیه کریس!

1392/9/13 13:06
نویسنده : الهام
999 بازدید
اشتراک گذاری

بیست و شش سال پیش در چنین روزی، فرزند چهارم خانوادۀ مادری مان قدم به این دنیا گذاشت و مادرجانمان نام محسن را بر او نهاد... و بعد از این که ما به این دنیا آمدیم این آقا، "دایی محسن" نام گرفت...

کودکی خوش خنده، خوش قلب، خوش برخورد، و با پشتکارِ بسیار در انجامِ کاری که بر عهده اش قرار می گرفت...قلب

فاصلۀ سنی دایی محمد و دایی محسن مان خیلی کم بود و آن دو با هم بزرگ شدند و خاطراتِ مشترک بسیاری با هم دارند... از زمانی که مادرمان در مقطع لیسانس فارغ التحصیل شد روابط نزدیک تری بین دایی محسن و مادرمان برقرار شد و دایی محسن شد سنگ صبور و رفیقِ شفیقِ مادرمان....فرشته

و این گونه شد که دایی محسن بعد از انجام خدمت سربازی، شد دوست صمیمی و همکار و شریک بابایمان و علی رغم تحصیل در رشتۀ کامپیوتر، وارد عرصۀ عمران شد و از آن جا که جدیت در کار از کودکی همراه ایشان بود به سرعت پیشرفت کردند و هم اکنون که دو سال و اندی از ورود ایشان به عرصۀ عمران می گذرد هر جا مشغول به کار می شوند بسیار مورد توجه کارفرما قرار می گیرند و کارفرما تمایل دارد مستقیم با دایی محسن مان قرار داد ببندد...مژه

خودت می دانی که در بخش خصوصی برخورد با یک شخص پرکار دقیقاً بر خلاف بخش های دولتی است. در بخش های دولتی اگر خدای ناکرده خوب کار کنی و پرتلاش باشی دیگران از ترس این که مبادا با تلاشت بتوانی جای آن ها را بگیری مرتب برایت می زنند و در نهایت چنان زمینت می زنند که حتی نتوانی حدس بزنی از کجا خورده ای!! اما در بخش های خصوصی از آن جا که کارفرما ترس از دست دادنِ سرمایه اش را دارد بسیار علاقه مند است که آن را به شخصی مورد اعتماد، پرتلاش و  کاردان بسپارد...

و این روزها دایی محسن شده است هم خانۀ ما، همکار و همراهِ بابایمان و ابزاری برای قدرت نمایی مادرمان در منزلشیطان

و این ما هستیم که به ایشان علاقۀ وافری نشان می دهیم... آخر می دانی دایی محسن همیشه برایمان بستنی می خرد، ما را به بازی می گیرد، و هر روز قبل از آمدن به منزل برای ما شیر می خرند تا بازوهایمان قوی شودلبخند

محال است دایی محسن عزم حمام کند و ما نیز تمایل به حمام کردن از خود نشان دهیم و ایشان، ما را به خود به حمام نبرد و در حمام برایمان آواز نخواند... و خواندنِ این پست وبلاگمان خالی از لطف نیست:" رفیق گرمابه و گلستان"

محال است بر صندلی سوار شویم و دایی محسن حتی با وجود خستگی فراوان، وزنۀ علیرضا + صندلی را بالا و پایین نبرند...که جزئیات آن را می توانی در این پست ببینی:" الاکلنگ با استفاده از بزرگترها"

محال است به وقتِ نق زدن ما را به هوا پرتاب نکند و قاه قاهِ خنده هایمان در تمامِ فضای خانه طنین انداز نشود...

دایی محسن همان کسی است که اصرار دارد ما را نترس بار بیاورد و علی رغم مخالفت های بابایمان و البته در پیِ موافقتِ شدید مادرمان به ما حرکاتِ آکروباتیک می آموزد تا بچه سوسول نباشیم....گاوچران

محال است دایی محسن در منزل شنا برود و ما به محض مشاهدۀ این حرکت با سرعتی هر چه تمام تر خود را به او نرسانیم و او علیرضا بر پشت و با تحملِ وزن ما، برای خوشحال کردنمان باز هم شنا نرود...چشم

محال است چیزی در منزلمان خراب شود و دایی محسن مان بلافاصله دست به آچار نشود و آن را درست نکند آن هم با کمترین امکانات....وقت تمام

محال است کامپیوتر همسایه مان خراب شود و از دایی محسن مان تقاضای کمک کنند و ایشان برای تعمیرات نروند و شده تا ساعت سه شب هم که طول بکشد آن را تعمیرات نکنند....عینک

دایی محسن همان است که علی رغم ظاهر قلمی که دارد در کارگاهِ ساختمانی  مُچ همۀ همکاران را می خواباند حتی غول هایی که ادعای باشگاه رفتن و زورِ بازوی فراوان می کنند و بعد از خوابیدنِ مچشان توسط خان دایی اینجانب دهانشان باز می ماند وتعجبتعجبو بابای ما بعد از دیدنِ قیافۀ مدعیانِ زورِ بازونیشخندو مااز خود راضی

همۀ این ها را گفتیم که بر خود ببالیم و این جملۀ حکیمانۀ بزرگان را یاد آور شویم که :" خواهر زاده به داییش میره"نیشخنداز خود راضی

حالا فهمیدی علت این همه تعریف و تمجید چه بود!زبان

 تولدت مبارک خان دایی مهربانمقلب

همۀ آرزویم برای تو: یک دنیا شادی و پاکی و آرامش + همۀ آن چه از خیر و خوبی در نزد پروردگار موجود استبغل

افسوس که بابایمان امروز صبح برای انجام کاری عازم مشهد شده است و همۀ نقشه های مادرمان را برای ترتیب دادنِ یک جشن تولد بر باد داده استناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

(زهره)مامان فاطمه
13 آذر 92 13:49
دایی جون تولدت مبارک .واقعا داشتن دایی وخاله های از جنس شماها برای ما وفرزندانمون غنیمت هستند ایشااله عمرتان 1000ساله همراه با شادی ودلخوشی.
الهام
پاسخ
ممنون زهره جون غنیمت و خوب اومدیمنم نعمت و بهش اضافه می کنم
مامان کیان کوچولو
13 آذر 92 15:31
سلام عزیزم تولد دایی حونی هم مبارک باشه .. مث همیشه زیبا ..
الهام
پاسخ
سلام عزیزم مرسی گلم. شما لطف دارید
الهام مامان یسنا
13 آذر 92 16:37
تولد دایی محسن مبارک انشالله داماد شدنش انشالله 120 ساله بشن. انشالله علیرضا جون هم به دایی اش بره حسابی همه فن حریف بشه. خوش به حال علیرضا که یه همچین دایی مهربونی داره که کلی باهاش بازی میکنه.
الهام
پاسخ
ممنونم الهام جون ایـــــــــــــشالا امیدوارم به داییش بره: به وقتش خوش قلب و مهربون و به وقت خودش قاطع و مصمم
دایی محسن
13 آذر 92 20:29
ممنونم خواهر زاده ی عزیزم، حتی خودم هم یادم نبود که امروز تولدمه باید به داشتن خواهر و خواهرزاده ای اینچنین، افتخار کنم. بهترین ها رو براتون ارزو میکنم.
الهام
پاسخ
خواهش می کنم دایی جونم قابل شما رو نداشت ما اینیم دیگه
مامان آرمينا
13 آذر 92 23:57
واي چه داداش خوب و چه دايي مهربوني داريد تولد دايي محسن مبارك انشالله 100 سالگي و با تن سلامت. الهام جون من كه داداش ندارم ولي هيچ وقت نشده كه بگم اي كاش داداش داشتم ولي اگه داداشي مثل داداش محسن شما باشه چرا كه نه؟؟؟؟؟
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم. داداش داشتن خیلی خوبه مریم جون. منتها تا وقتی مجرد هستند میشه روشون حساب کرد، وقتی زن می گیرند و میرن پی کارشون و یادی هم از خانواده شون نمی کنند،خیلی بده البته شوخی می کنم ایشالا که با خانوماشون خوش و خرم باشند ما سر زدن نخواستیم
مامان محمدحسین
14 آذر 92 12:26
این دایی خوب واقعا تبریک تولد براش کمه.....
الهام
پاسخ
آره واقعا حق با شماست. الان که خوب فکر می کنم می بینم تبریک تولد براش کمه و باید ما رو دعوت کنه رستوران و بهمون شام بده ممنونم عزیزم. این نهایت لطف شما رو می رسونه
مامان بردیا
16 آذر 92 9:25
تولد دایی جونت مبارک
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان کیامهر
16 آذر 92 18:57
تولد این دایی نمونه و بی نظیر مبارک انشاله همیشه در کنار هم خوش باشین و سلامت .. علیرضا جون داشتن دایی به این خوبی یه نعمت خیلی بزرگه خیلی قدرش و بدون پسر نازنین البته داشتن یه همچین خواهر و خواهر زاده گلی هم غنیمته
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم حتما قدرش و می دونم خاله جون این نظر لطف شماست
mamane m@ni
19 آذر 92 0:21
تولد دایی محسن هم مبارکه ایشالا دومادیشون
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم ایشالا