علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

تریپ داش مشدی!

1392/9/27 11:29
نویسنده : الهام
853 بازدید
اشتراک گذاری

بوی تخم مرغ است که به مشاممان می رسد... به سمت کابینت می رویم در را باز می کنیم و یک عدد پیش دست برمی داریم و به سمت مادرمان روانه می شویم و مَ مَ مَ گویان پیش دست را به ایشان می دهیم و تمامِ زورِ خود را برای ریختن تخم مرغ ها در پیش دست اعمال می کنیممنتظر

پس از پذیرش پیش دست توسط مادرمان سفره را برداشته و پهن می کنیم و از آن جا که به حسابِ خودمان کار زیبایی انجام داده ایم برای خودمان دست می زنیم و یَ ی ی ی ی َ گویان هورا می کشیم و مادرمان با دیدنِ این حرکتمان برایمان دست می زنند و می گویند:" آفرین به علیرضا!"هورا

و از آن جا که احساسِ بسیارِ زیبای ما از مفید بودن و موثر واقع شدن را به وضوح مشاهده می کنند برای تقویت این حس زیبا یک تکه نان سنگک را از مایکروفر در آورده و به ما می دهند تا آن را بر روی سفره میهمان کنیملبخند

و یک عدد قاشق را و یک عدد ظرفِ حلوا شکری را و یک عدد ظرفِ خرما را نیزبغل و این ما هستیم که از مفید واقع شدن بسی سرکِیفیم!فرشته

مادرمان که از بی تابیِ ما در تخم مرغ خوردن آگاه است از ترسِ آن که مبادا از هولِ حلیم با سر واردِ دیگ شویم و کلیۀ محتویات حفرۀ دهانیِ خود را دچار سوختگی کنیم لحظه ای پیش دستِ تخم مرغ را در تراس قرار می دهند تا به هم دمایی آن با دمای اتاق کمک مضاعفی کنند و ما نیز در مقابلِ درِ تراس منتظر سرد شدنِ تخم مرغِ خود هستیم و با وسواس فراوان چشم از آن بر نمی داریم که نکند دایی محسن مان از هوا وارد تراس شوند و به تخم مرغِ ما حمله ور شوندچشمک

نهایتاً پیش دستی تخم مرغ توسط خودمان بر روی سفره قرار می گیرد و در حالی که مادرمان در حالِ گردو شکستن هستند ما را در این پوزیشن می بینند:

در دستِ راستمان یک عدد قاشق و در دستِ چپ مان یک تکه نان داریم و قصد داریم به شیوه ای کاملاً داش مشدی و مانند بزرگترها لقمه بگیریم و بخوریماز خود راضی

و در نهایت این ما هستیم که از بزرگ شدن و داش مشدی بودن پشیمان می شویم....

بیا ادامۀ پستقلب

پس از مدتی تلاش کردن این نتیجه به دست می آید که استفادۀ هم زمان از قاشق و نان برای لقمه گیری بدجوری از ما ساخته نیست پس هم چنان در تلاش برای برداشتن تخم مرغ هستیم اما می بینی که دیگر بی خیالِ قاشق شده ایم و تصمیم می گیریم از دستمان برای پُر بار کردنِ لقمه مان استفاده کنیم

و حالا لقمۀ ما آماده است.... پس آن را به سمت دهانمان هدایت می کنیم و ضمن خوردن تخم مرغ های داخل لقمه پوکه اش را به مادرمان پس می دهیم و با یک تکه نانِ دیگر لقمه ای را پربار می کنیم و همین ماجرا ادامه داره....عینک

نان خوری را نیز به زمانی موکول می کنیم که با مادرمان از مقابلِ نانوایی عبور کنیم و ایشان با مشاهدۀ ذوقِ نان خوری مان به اجبار برایمان نان می خرند و یا وقتی بابایمان با نانِ تازه وارد منزل شوند و آن وقت هاست که کلی نان را خالی خالی می خوریم و همه را به هوسِِ نان خوری می اندازیمخوشمزه

پروسۀ لقمه خوری و پوکه پس دادن در پیتزا خوری، پیراشکی خوری، اسنک خوری نیز تکرار می شود و در این موارد نیز ضمنِ تحویلِ لقمۀ سُس مالی، سُس آن را خورده و باقیمانده را بدونِ این که حتی کوچک ترین اشتباهی در خوردنِ سایر محتویات آن رُخ داده باشد به نزدیک تری شخصی که در اطرافمان باشد پس می دهیم تا مجدداً مشمول فرآیند سُس مالی شود... و دایی محسن مان بدجور از این حرکت مان بدشان می آیدسبز

و حالا نیز قاشق را بالا برده و با کمک دستمان محتویاتِ آن را در دهانمان خالی می کنیم و شما آن تکۀ کوچک تخم مرغ را داشته باش که در فرآیندِ بالابریِ قاشق از دستمان در رفته است و روی شلوارمان اُفتاده استزبان

 و این ما هستیم که در نقشِ یک عدد گل پسرِ با قناعت به همان تکه تخم مرغ نیز رحم نکرده و با انگشتانِ ظریف مان قصدِ برداشتنِ آن را داریم:

و از آن جا که مادرمان مجوز ورود این تکۀ تخم مرغِ شلواری را به دهانمان صادر نمی کند لب به اعتراض می گشاییم:

و دو راه در مقابلِ خود می بینیم: راه اول این که دست به اعتصابِ تخم مرغ خوری زده و از خوردنِ صبحانه انصراف دهیم تا مادرمان ادب شوند و مِن بعد به خود اجازه ندهند در غذاخوردنِ ما دخالت کنندمتفکر

و راه دوم این که به شیوۀ سمندونی رفتار کرده و کما فی السابق تخم مرغ خوری کنیممتفکر

راه اول را بی فایده می یابیم چون اولاً گذشتن از این تخم مرغ ها از عهدۀ ما خارج استخوشمزه و دوم این که مادرمان بیدی نیست که به این بادها بلرزد و با یک عدد اعتصابِ غذا ادب شودشیطان

پس راه دوم را انتخاب می کنیم...

با امید به این که روزی خودمان به یک کافه سنتی برویم و کاملاً داش مشدی چند عدد تخم مرغ را یک جا بالا بکشیم و دور از چشم مادرمان خورده های افتاده روی شلوارمان را نیز نوش جان کنیم خنده

بسی خیالِ واهیگاوچران

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

(زهره)مامان فاطمه
27 آذر 92 11:57
همیشه به این خوبی غذا میخوری عزیز دلم؟ آفرین بگم فاطمه بیاد یاد بگیره آخه الهام جونم وقتی هستیم نذاریم تخم مرغ شلواری بخورن وقتی بالا سرشون نیستیم چی؟ هرچی میگم مامان بده آخه از روی فرش یا شلوارت نخور باز فایده نداره به قول شما از همون یه کوچولو هم نمیگذره ایشاالله که همیشه تنش سالم باشه علیرضای عزیزم
الهام
پاسخ
نه خاله جون یهو جوگیر می شم و اصرار دارم مردونه غذا بخورم همین و بگو معلوم نیست تو مهد چقدر آشغال از این ور و اون ور جمع می کنه و بالا میده ممنونم زهرۀ عزیزم، ایشالا فاطمه جون هم همیشه سلامت باشه
arash
27 آذر 92 12:34
الهام
پاسخ
فهیمه
27 آذر 92 18:39
الهی دورت بگردم خاله جون با اون تخم مرغ خوردنت، هر وقت می بینم هوس میکنم. الهام جون اعتراض که نداری؟
الهام
پاسخ
فدای خالۀ با محبت خودم نه فهیمه جون! اعتراض! من! مگه می تونم اعتراض کنم مگه کسی به اعتراض من اهمیت میده مخصوصاً علیرضا خان
مامان کیامهر
27 آذر 92 19:28
الهی! چقدر بامزه وای پوزیشن قاشق و نون خیلی خاص بود نوش جوووونت خوشم میاد عادت کرده به عکس گرفتن حرکت یهویی انجام نمیده این پسر باکمالاتمون
الهام
پاسخ
آره خودم هم تعجب کردم همیشه هر کاری انجام بدی این آقا تقلید می کنه فکر کنم این رو هم از روی خودمون کپی کرده احتمالا شب قبل رو لقمه گیریِ باباش زوم کرده و یاد گرفته گاهی اوقات که کارِ بدی انجام میده و همه جا رو به هم می ریزه منم باهاش دعوا می کنم اونم بلافاصله دستش و مثل من حرکت میده و ادای من و در میاره قبل ترها هیچ نور فلشی حواسشو پرت نمی کرد ولی یه مدتی هست که هر وقت دوربین می بینه هنوز عکس نگرفتم میاد ببینه چی توش هست امروز صبح که این عکس ها رو می گرفتم چون احساس آپلو هوا کردن بهش دست داده بود از قاشق و لقمه اش دست نکشید
خاله فاطی
27 آذر 92 19:49
عاقا جان! ای ول! نمایی واقعی از 1 داش مشدی واقعی داشتی
الهام
پاسخ
چاکریم خاله فاطی
مامان آرمينا
28 آذر 92 1:24
قزبون عليرضا جون داش مشدي تخم مرغ خور ولي به شيوه خودش نه به شيوه سمندوني
الهام
پاسخ
ستارگان آسمان من
28 آذر 92 2:25
خیللییی بامزه مینویسی واقعا لذت میبرم
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم. این نهایت لطف شما رو می رسونه
ستارگان آسمان من
28 آذر 92 2:36
چقدر هوس تخم مرغ کردم
الهام
پاسخ
حق دارید خاله جونم آخه تخم مرغ خیلی خوشمزه ست
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
28 آذر 92 5:23
الهی قربونت شم با این اخلاق های مردونت
الهام
پاسخ
مامان محمدطاها
2 دی 92 9:47
عزیییییییییییییییزم جیگر خاله خیلی دلم برات تنگ شده بود
پرهام ومامانش
4 دی 92 22:59
نوش جونتتتتتتتتتتتتتتتت فدای تونیمروووووزن بشممممممممممممم