نارنجک خامه ای...
همه چیز از وقتی شروع شد که مادرمان با یک عدد وبلاگ آشنا شد که دستور پختِ چند مدل کیک و شیرینی با جزئیات تمام در آن به ثبت رسیده بود...
و از آن روز به بعد به طور مرتب وارداتِ بابایمان به منزل شامل این مقوله ها بود: آرد، شکر، نارگیل، خلال پسته و بادام، شکلات تخت، خامه، و ملزومات تزئیناتِ روی کیک
و از آن جا که آردِ خریداری شده توسط بابایمان به سرعت تمام می شود مادرمان خودشان اقدام به خرید نموده و امروز به اتفاقِ اینجانب عازم شیرینی فروشیِ سرِ کوچه مان شدند تا 5 کیلو آرد سفید خریداری نمایند که حریف خمیر پیراشکی و خمیر پیتزا و کیک و شیرینی های مادرمان شود
مادرمان قبل از رفتنِ اینجانب به شیرینی فروشی کمی نگران بودند آخر ایشان ادب و نزاکتِ اینجانب را بدجوری دستِ کم گرفته بودند و تصور می کردند ما هر چقدر هم مؤدب باشیم ممکن است با دیدنِ چند عدد شیرینی ادب مان تبدیل به بی ادبی شود...
ما دستِ مادرمان در دست وارد شیرینی فروشی شدیم و با دقت در حالِ نگاه کردن به ویترینِ شکلات ها بودیم تا بابای آقای شیرینی فروش از نماز جماعت برگردند و برایمان از کارگاه آرد بیاورند... جایت خالی که حسابی روی مادرمان را سفید کردیم و با وجود آن همه نگاهی که به شکلات ها کردیم و علی رغم پیش بینی مادرمان ابداً حتی کوچکترین آوا و صدایی مبنی بر نق زدن و شیرینی و شکلات خواستن از ما برنخاست...
مادرمان نیز نامردی نکردند و برایمان شیرینی خریدند از همان شیرینی هایی که عاشقش هستیم ولی برای جلوگیری از تسریع در خراب شدنِ دندان هایمان اجازه نداریم در خوردنش زیاده روی کنیم
و قبل از این که صدایمان بلند شود و در طلبِ یک عدد شیرینی نالۀ جانسوز سر دهیم و آبرو ریزی کنیم مادرمان یک عدد از شیرینی ها را از جعبه بیرون آوردند و به دست مان دادند تا نوش جان کنیم
خوشمان می آید که عجیـــــــــــــــــــــب مادرِ چیز فهمی داریم که حاضر نیستند به خاطر یک عدد شیرینی ناقابلِ آبرو ریزی راه بیفتد و بیشتر از خودمان خوشمان می آید که گربه را درست دمِ دمِ دمِ حجله کشته ایم و بابا و مادرمان را حسابی ادب کرده ایم و حسابِ کار دستشان آمده است البته بابایمان بیشتر
و حالا دست مادرمان پر شده بود با: پنج کیلو آرد، یک عدد جعبۀ شیرینی، و البته یکی از دست های ما و در دستِ دیگرمان یک عدد نارنجک خامه ای بود که هر لحظه ممکن بود منفجر شود و از تمامِ هیکلِ خودمان و مادرمان کیکِ خامه ای بسازد
به هر سختی که بود به منزل رسیدیم در حالی که شال گردن+ آستین لباسمان+ لب و لوچه مان حسابی خامه ای شده بود و مادرمان تازه ما را در این پوزیشن دیده بودند و
بلافاصله اقدام به تعویض لباسمان نمودند در حالی که مُدام نق می زدیم و یک عدد شیرینی دیگر نیز می خواستیم.... مادرمان یک عدد شیرینی دیگر به ما دادند و دقایقی بعد ما را پلاس بر کفِ آشپزخانه دیدند در حالی که شیرینی خامه ای می خوردیم و با مقداری از خامه ها نیز کفِ آشپزخانه را تزیین نموده بودیم:
و