پاس گیری!
از اولین باری که مادرمان اقدام به گرفتن گذرنامه کردند 7 سال می گذرد...
سال 85 بود که قرعۀ عمرۀ دانشجویی به نام مادرمان که در دقیقۀ 90 موفق به ثبت نام شده بودند، اُفتاد... و حالا بگذریم که بهترین لحظات عمر مادرمان همان دو هفته ای بود که در عربستان گذشت... سال 89 دگر بار قرعۀ سفر به سوریۀ دانشگاهیان به نام مادرمان افتاد و قرار شد با بابایمان به سوریه سفر کنند... و اینگونه شد که بابایمان برای گرفتن گذرنامه عازم پلیس+10 شدند...
مراحل اولیه تکمیل مدارک به پایان نرسیده بود که بابایمان به دلیلِ مشغلۀ کاری، انصراف خود را از سفر اعلام کردند و بهانه شان این بود که چون مادرمان باردار است سفر برایشان سخت خواهد بود... آخر می دانی بابایمان فکرش را هم نمی کرد که یک سالِ بعد سوریه تا این حد نا امن شود و سفر زیارتی کنسل
یک سالِ پیش بود که بارِ دیگر اقدام به گرفتن گذرنامه نمودیم و چون قانون عوض شده بود و هر نفر به طور مجزا نیاز به یک عدد گذرنامه داشت دو عدد پوشه خریداری شد و به پوشۀ سال 89 اضافه شد و همگی عکس 6×4 انداختیم و از آن جا که ما را هم یک عدد آدم بزرگ به حساب آورده بودند از ما نیز عکس 6×4 انداختند و آن قدر موقع عکسبرداری وول خوردیم که عکس مان واقعا 6 × 4شد
و هم اکنون به مدت یک سال است که سه عدد پوشه در دست بابایمان است و هر بار مشکلی برای تحویل به پلیس +10 پیش می آید... همین سه ماه پیش بود که همۀ مدارک جهت ارسال آماده بود ولی چون کارت پایان خدمت بابایمان عوض نشده بود روند گذرنامه گیری در همان مرحله متوقف شد...
و اما دیروز بالاخره وقت برای بابایمان حاصل شد و ما سه نفر عازم پلیس+10 شدیم....
از آن جا که خیلی شلوغ بود و نیز داخل راهرو از همان صندلی هایی نصب شده بود که در راهروی بیمارستان نصب می شود ما تصور کردیم بابایمان قصد دارند ما را به آقای دکتر نشان دهند به همین دلیل به شدت تریپ تدافعی به خود گرفته بودیم و هر چقدر آقای مسئول چک کردنِ عکس ها برای مطمئن شدن از تطابق عکس با چهرۀ واقعی، ما را صدا می کردند حاضر نبودیم به ایشان حتی نیم نگاهی بیفکنیم
بعد از این که آقا بی خیالِ بررسی چهرۀ ما شدند ما احساس امنیت نموده و روی خود را به ایشان نمایاندیم... مادرمان همه اش نگران بودند که نکند به عکس اینجانب گیری وارد شود چون قیافۀ تپل سالِ قبلمان خیلی به قیافۀ امسال مان شبیه نیست!
خوب می دانیم که از هر چیزی بترسی بر سرت می آید... پس وقتی نوبت به عکس مادرمان رسید آقا به عکس مادرمان گیر دادند که این عکس شباهتی به مادرمان ندارد و مادرمان باید یک عکس 6×4 دیگر بگیرد و تحویل دهد و همگی
تازه آقای چک کُنِ مدارک اعلام کردند که عکس موجود در گذرنامۀ قبلی مادرمان شباهت بیشتری به ایشان دارد تا عکسی که یک سالِ قبل گرفته شده و از مادرمان خواستند که اگر از آن عکس دارند آن را روی مدارک تحویل دهند... وقتی مادرمان اعلام کردند که آن عکس متعلق به سال 85 است و هم اکنون 7 سال از گرفتنش می گذرد و معلوم نیست در کدام منطقه از ایران گرفته شده بالاخره آقای چک کُنِ مدارک کمی تا قسمتی از خرِ شیطان پیاده شدند
نگرانی ما بیشتر از آن جهت بود که مطمئن بودیم اگر این بار نیز صدور گذرنامه به مشکل بخورد و مادرمان بخواهند برای گرفتن عکس اقدام کنند باز ممکن است گذرنامه گیری به سال بعد موکول شود آخر دیگر بابایمان به دلیلِ خوش سابقه گیِ مفرط در به تعویق انداختنِ امورِ اداری مربوط به گذرنامه، جایی برای دیرکرد نداشتند!
خلاصه با مداخلۀ خانم همکارِ آن آقا عکس مادرمان مورد قبول واقع شد... و ما هنوز اندر تعجب شباهت نداشتنِ مادرمان به عکسِ سالِ قبلشان و شباهت به عکس 7 سال قبل شان، دهان باز مانده ایم... و در این اندیشه ایم که آیا مادرمان پیر شده اند و یا جوان تر!
از دیدِ آقای چکاپ که به نظر می رسد مادرمان تا سالِ قبل روند رو به پیری داشته اند و در این یک سالِ اخیر به ناگاه چند سال عقب گرد داشته اند!! ما نیز با نظرِ آقای چکاپ موافقیم و ورودِ گل پسری مثلِ خودمان به زندگی مادرمان و نیز قند عسل شدنمان در یک سالِ اخیر را در جوان تر شدنِ ایشان در این یک سال بسیار مؤثر می دانیم
ورود به پلیس+10 و اقدام برای گذرنامه گیری باعث شد که فرصتی نیز برای مادرمان پیش آید تا برای تعویض گواهینامۀ خود که مدتی ست از تاریخ اعتبار آن می گذرد، اقدام نمایند...اگر تصور می کنی مادرمان از شدتِ بی انضباطی برای تعویض گواهینامه خود اقدام ننموده اند سخت در اشتباهی! نه جانم مادرمان به فکر رونق بخشیدن به اموراتِ راهنمایی و رانندگی و پلیس هستند... چون همان طور که در جریان هستی بخشی از اموراتِ ایشان از همان منبعی تامین می شود که با جریمه های ناشی از تخلفات رانندگی و یا تأخیر در تعویض گواهینامۀ من و شما پُر می شود...
نکتۀ مهم ماجرا در هنگام ثبتِ اثر انگشت اتفاق افتاد.... در حالی که مادرمان در حالِ چک کردنِ فرم های پر شده توسط سیستم بودند ما باید دستمان را روی دستگاه ثبت اثر انگشت می گذاشتیم تا اثر انگشتمان توسط سیستم به ثبت برسد... تا بابایمان دستمان را گرفتند ترسیدیم که نکند کلکی در کار باشد و در نتیجه خانم مهربانِ پشت سیستم از ثبتِ اثر انگشتِ ما منصرف شد و از بابایمان خواست با کمک انگشت خودشان این کار را برای ما انجام دهند
حالا دیگر نوبت به ثبتِ اثرِ انگشت بر روی فرم های کاغذی بود... ما با دقت به مادرمان نگاه می کردیم که انگشت سبابه و شصت خود را بر جوهر زده و روی کاغذ اثری زیبا به جای می گذاشتند... این بار خانم مسئول از مادرمان خواست که اگر می توانند اثر انگشت ما را نیز بر روی فرم ها پیاده کنند در غیر این صورت و برای خالی نبودنِ عریضه مادرمان به جای ما انگشت بزنند... و دراین جا بود که ما خودمان وارد عمل شدیم و از آن جا که متوجه شدیم انگشت زدن نشانِ بزرگ بودن و مرد شدن است به مادرمان و سرکارِ خانم فهماندیم که آدم زنده که وکیل و وصی نمی خواهد و تا مادرمان انگشت مان را به جوهر نزدیک کردند بسیار استقبال کردیم و با اجازۀ بزرگ ترها با همان یک انگشت سبابه مان چهار عدد انگشتِ اساسی زدیم و هیچ وقت نمی توانی درک کنی ما تا چه اندازه حس خوبی داشتیم...
حالا مگر بی خیال می شدیم؟! دائم انگشت مان را بالا می آوردیم و به افراد حاضر در پلیس+10، و بابا و مادرمان نشان می دادیم...و بسیار احساس غرور می کردیم و به زمین و زمان فخر می فروختیم حالا این که ما چرا این احساس را داشتیم خدا می داند... و این که ما از کجا می دانستیم جوهری شدنِ انگشت جایی برای فخر فروشی دارد سوالی ست که بر همگان پوشیده است... حتی مادرمان
عکس العمل بابا و مادرمان نیز بعد از دیدنِ انگشتِ جوهری ما این بودبــــــله ایشان نیز انگشت جوهری خود را به ما نشان می دادند و کسی چه می داند شاید ایشان نیز انگشتِ جوهری خود را به ما نشان می دادند تا به این وسیله کم نیاورند و به ما فخر بفروشند
مادرمان تصمیم داشتند از پوزیشنی که ما انگشت خود را نشان می دادیم عکس بیندازند ولی همۀ عکس ها بلااستثناء تار می شدند چون اصلاً در ذاتِ ما نیست که دستمان را یک جا ثابت نگه داریم
و این انگشت جوهری مان وقتی در ماشین روی پای مادرمان نشسته بودیم و بالاخره دقایقی آرام گرفتیم...
به امید روزی که گذرنامه مان به مُهرهای مختلف از سفرهای مختلف به سراسرِ دنیا مزیّن شود مخصوصاً سفرهای زیارتی چون ما فکر می کنیم گذرنامه ای که برای گرفتنش یک همچین هفت خوانی طی شده است و این همه هزینه از جیب خارج شده است حیف است سفید و مهر نخورده، اعتبارش پایان پذیرد
و در نهایت صرفا جهت خنده این را ببین...
و این زمانی به وقوع می پیوندد که نیاز به شستشو احساس می شود