علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

پاس گیری!

1392/10/26 0:42
نویسنده : الهام
648 بازدید
اشتراک گذاری

از اولین باری که مادرمان اقدام به گرفتن گذرنامه کردند 7 سال می گذرد...

سال 85 بود که قرعۀ عمرۀ دانشجویی به نام مادرمان که در دقیقۀ 90 موفق به ثبت نام شده بودند، اُفتاد... و حالا بگذریم که بهترین لحظات عمر مادرمان همان دو هفته ای بود که در عربستان گذشت... لبخندسال 89 دگر بار قرعۀ سفر به سوریۀ دانشگاهیان به نام مادرمان افتاد و قرار شد با بابایمان به سوریه سفر کنند... و اینگونه شد که بابایمان برای گرفتن گذرنامه عازم پلیس+10 شدند...

مراحل اولیه تکمیل مدارک به پایان نرسیده بود که بابایمان به دلیلِ مشغلۀ کاری، انصراف خود را از سفر اعلام کردند و بهانه شان این بود که چون مادرمان باردار است سفر برایشان سخت خواهد بود... آخر می دانی بابایمان فکرش را هم نمی کرد که یک سالِ بعد سوریه تا این حد نا امن شود و سفر زیارتی کنسلتعجب

یک سالِ پیش بود که بارِ دیگر اقدام به گرفتن گذرنامه نمودیم و چون قانون عوض شده بود و هر نفر به طور مجزا نیاز به یک عدد گذرنامه داشت دو عدد پوشه خریداری شد و به پوشۀ سال 89 اضافه شد و همگی عکس 6×4 انداختیم و از آن جا که ما را هم یک عدد آدم بزرگ به حساب آورده بودند از ما نیز عکس 6×4 انداختند و آن قدر موقع عکسبرداری وول خوردیم که عکس مان واقعا 6 × 4شدخنده

و هم اکنون به مدت یک سال است که سه عدد پوشه در دست بابایمان است و هر بار مشکلی برای تحویل به پلیس +10 پیش می آید... همین سه ماه پیش بود که همۀ مدارک جهت ارسال آماده بود ولی چون کارت پایان خدمت بابایمان عوض نشده بود روند گذرنامه گیری در همان مرحله متوقف شد...

و اما دیروز بالاخره وقت برای بابایمان حاصل شد و ما سه نفر عازم پلیس+10 شدیم....

از آن جا که خیلی شلوغ بود و نیز داخل راهرو از همان صندلی هایی نصب شده بود که در راهروی بیمارستان نصب می شود ما تصور کردیم بابایمان قصد دارند ما را به آقای دکتر نشان دهند به همین دلیل به شدت تریپ تدافعی به خود گرفته بودیم و هر چقدر آقای مسئول چک کردنِ عکس ها برای مطمئن شدن از تطابق عکس با چهرۀ واقعی، ما را صدا می کردند حاضر نبودیم به ایشان حتی نیم نگاهی بیفکنیمبامن حرف نزن

بعد از این که آقا بی خیالِ بررسی چهرۀ ما شدند ما احساس امنیت نموده و روی خود را به ایشان نمایاندیم... مادرمان همه اش نگران بودند که نکند به عکس اینجانب گیری وارد شود چون قیافۀ تپل سالِ قبلمان خیلی به قیافۀ امسال مان شبیه نیست!

خوب می دانیم که از هر چیزی بترسی بر سرت می آید... پس وقتی نوبت به عکس مادرمان رسید آقا به عکس مادرمان گیر دادند که این عکس شباهتی به مادرمان ندارد و مادرمان باید یک عکس 6×4 دیگر بگیرد و تحویل دهد و همگی تعجب

تازه آقای چک کُنِ مدارک اعلام کردند که عکس موجود در گذرنامۀ قبلی مادرمان شباهت بیشتری به ایشان دارد تا عکسی که یک سالِ قبل گرفته شده و از مادرمان خواستند که اگر از آن عکس دارند آن را روی مدارک تحویل دهند... وقتی مادرمان اعلام کردند که آن عکس متعلق به سال 85 است و هم اکنون 7 سال  از گرفتنش می گذرد و معلوم نیست در کدام منطقه از ایران گرفته شده بالاخره آقای چک کُنِ مدارک کمی تا قسمتی از خرِ شیطان پیاده شدندیول

نگرانی ما بیشتر از آن جهت بود که مطمئن بودیم اگر این بار نیز صدور گذرنامه به مشکل بخورد و مادرمان بخواهند برای گرفتن عکس اقدام کنند باز ممکن است گذرنامه گیری به سال بعد موکول شودنیشخند آخر دیگر بابایمان به دلیلِ خوش سابقه گیِ مفرط در به تعویق انداختنِ امورِ اداری مربوط به گذرنامه، جایی برای دیرکرد نداشتند!

خلاصه با مداخلۀ خانم همکارِ آن آقا عکس مادرمان مورد قبول واقع شد... و ما هنوز اندر تعجب شباهت نداشتنِ مادرمان به عکسِ سالِ قبلشان و شباهت به عکس 7 سال قبل شان، دهان باز مانده ایم...تعجب و در این اندیشه ایم که آیا مادرمان پیر شده اند و یا جوان تر! سوال

از دیدِ آقای چکاپ که به نظر می رسد مادرمان تا سالِ قبل روند رو به پیری داشته اند و در این یک سالِ اخیر به ناگاه چند سال عقب گرد داشته اند!! ما نیز با نظرِ آقای چکاپ موافقیم و ورودِ گل پسری مثلِ خودمان به زندگی مادرمان و نیز قند عسل شدنمان در یک سالِ اخیر را در جوان تر شدنِ ایشان در این یک سال بسیار مؤثر می دانیماز خود راضی

ورود به پلیس+10 و اقدام برای گذرنامه گیری باعث شد که فرصتی نیز برای مادرمان پیش آید تا برای تعویض گواهینامۀ خود که مدتی ست از تاریخ اعتبار آن می گذرد،  اقدام نمایند...اگر تصور می کنی مادرمان از شدتِ بی انضباطی  برای تعویض گواهینامه خود اقدام ننموده اند سخت در اشتباهی! نه جانم مادرمان به فکر رونق بخشیدن به اموراتِ راهنمایی و رانندگی و پلیس هستند... چون همان طور که در جریان هستی بخشی از اموراتِ ایشان از همان منبعی تامین می شود که با جریمه های ناشی از تخلفات رانندگی و یا تأخیر در تعویض گواهینامۀ من و شما پُر می شود...چشمک

نکتۀ مهم ماجرا در هنگام ثبتِ اثر انگشت اتفاق افتاد.... در حالی که مادرمان در حالِ چک کردنِ فرم های پر شده توسط سیستم بودند ما باید دستمان را روی دستگاه ثبت اثر انگشت می گذاشتیم تا اثر انگشتمان توسط سیستم به ثبت برسد... تا بابایمان دستمان را گرفتند ترسیدیم که نکند کلکی در کار باشد و در نتیجه خانم مهربانِ پشت سیستم از ثبتِ اثر انگشتِ ما منصرف شد و از بابایمان خواست با کمک انگشت خودشان این کار را برای ما انجام دهندلبخند

حالا دیگر نوبت به ثبتِ اثرِ انگشت بر روی فرم های کاغذی بود... ما با دقت به مادرمان نگاه می کردیم که انگشت سبابه و شصت خود را بر جوهر زده و روی کاغذ اثری زیبا به جای می گذاشتند... این بار خانم مسئول از مادرمان خواست که اگر می توانند اثر انگشت ما را نیز بر روی فرم ها پیاده کنند در غیر این صورت و برای خالی نبودنِ عریضه مادرمان به جای ما انگشت بزنند... و دراین جا بود که ما خودمان وارد عمل شدیم و از آن جا که متوجه شدیم انگشت زدن نشانِ بزرگ بودن و مرد شدن است به مادرمان و سرکارِ خانم فهماندیم که آدم زنده که وکیل و وصی نمی خواهد و تا مادرمان انگشت مان را به جوهر نزدیک کردند بسیار استقبال کردیم و با اجازۀ بزرگ ترها با همان یک انگشت سبابه مان چهار عدد انگشتِ اساسی زدیم و هیچ وقت نمی توانی درک کنی ما تا چه اندازه حس خوبی داشتیم...از خود راضی

حالا مگر بی خیال می شدیم؟! دائم انگشت مان را بالا می آوردیم و به افراد حاضر در پلیس+10، و بابا و مادرمان نشان می دادیمبازنده...و بسیار احساس غرور می کردیم و به زمین و زمان فخر می فروختیمعینک حالا این که ما چرا این احساس را داشتیم خدا می داند... و این که ما از کجا می دانستیم جوهری شدنِ انگشت جایی برای فخر فروشی دارد سوالی ست که بر همگان پوشیده است... حتی مادرمانزبان

عکس العمل بابا و مادرمان نیز بعد از دیدنِ انگشتِ جوهری ما این بودبازندهبــــــله ایشان نیز انگشت جوهری خود را به ما نشان می دادند و کسی چه می داند شاید ایشان نیز انگشتِ جوهری خود را به ما نشان می دادند تا به این وسیله کم نیاورند و به ما فخر بفروشندمتفکر

مادرمان تصمیم داشتند از پوزیشنی که ما انگشت خود را نشان می دادیم عکس بیندازند ولی همۀ عکس ها بلااستثناء تار می شدند چون اصلاً در ذاتِ ما نیست که دستمان را یک جا ثابت نگه داریمکلافه

و این انگشت جوهری مان وقتی در ماشین روی پای مادرمان نشسته بودیم و بالاخره دقایقی آرام گرفتیم...

به امید روزی که گذرنامه مان به مُهرهای مختلف از سفرهای مختلف به سراسرِ دنیا مزیّن شودخیال باطل مخصوصاً سفرهای زیارتی لبخندچون ما فکر می کنیم گذرنامه ای که برای گرفتنش یک همچین هفت خوانی طی شده است و این همه هزینه از جیب خارج شده است حیف است سفید و مهر نخورده، اعتبارش پایان پذیردنیشخند

و در نهایت صرفا جهت خنده این را ببین...

و این زمانی به وقوع می پیوندد که نیاز به شستشو احساس می شودقهقهه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان محمدحسین
26 دی 92 1:16
انشاالله که به زودی با این گذرنامه پردردسر به مسافرت بری عزیزم...
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم از نظر لطفتون خاله جون
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
26 دی 92 2:20
عجب داستانی داشت گرفتن گذر نامه و تعویض گواهی نامه مبارک باشه امیدوارم پر از مهرهای کشورهای مختلف بشه الهی امین
الهام
پاسخ
ایشالا همراه با شما... ممنونم خاله زهرا
مامان نازنین جون
26 دی 92 17:08
عجب ماجراهایی داشته گرفتن گذرنامه ات خواهرمبارک باشه عزیز دلم انشاا... که هر چه زودتر با این گذرنامه ی پرماجرا به مسافرت بری ......
الهام
پاسخ
ما همۀ کارهامون پروسه های بلند مدت داره ممنون عزیزم... ایشالا سفرهای زیارتی و سیاحتی برای شما
الهام
26 دی 92 18:37
سلامت باشی گلم قربون تو ک انقد مهربونی!
الهام
پاسخ
فدای تو الهام عزیزم
مامان کیامهر
26 دی 92 19:50
الهام جون اکسیر جوانی !!؟؟آره؟ راستشو بگو همیشه به زیارت و سیاحت انشااله
الهام
پاسخ
خودم هم نمی دونمشاید هم خطای دید آقای چکاپ بوده ممنونم عزیزم... از اون جا که بابای علیرضا خان مشغلۀ کاریشون زیاده تجربه نشون داده که ما باید مسافرت های اجباری رو جور کنیم مثل کنفرانس هااز این به بعد باید برم تو خط کنفرانس های خارجی
مامان محمدحسین
26 دی 92 22:25
الهام
پاسخ
خاله هنگامه
27 دی 92 0:08
حالا با گذرنامه ات کجا میخوای بری پسر خوشگله؟؟خلاصه هرجا میری ما رو فراموش نکن چون خیلی دوستت داریم.
الهام
پاسخ
هر جا خدا بخوادما که پر توقع نیستیم خاله جون ایشالا قسمت بشه یه صد سفر به اروپا و یه صد تایی به آمریکا و کلی سفر دیگه به آسیا و استرالیا و اقیانوسیه و حتی آفریقا که خیلی سفر بهش هیجان انگیزه! فکر می کنم همین ها کافیه البته فعلاً عزیز دلِ علیرضا و مامانش، خاله هنگامۀ عزیزم، مگه میشه من شما رو فراموش کنم
امیرمهدی کوچولو
27 دی 92 0:27
علیرضاجون مگه میشه مامانا با داشتن بچه هایی مثل شما پیر بشن؟ زنده باشی عزیزم
الهام
پاسخ
ممنون خاله جونم. من به داشتن خالۀ فهمیده و با محبتی مثل شما افتخار می کنم
حسام و سهند
27 دی 92 1:20
سلام الهام جون ایشالله همیشه برید سیاحت کنفرانس های خارجی هم خوب چیزیه 4تا بن تخفیف برام مونده بوند یکیشو برات خصوصی فرستادم که داستانهای علیرضا اگه خواستی کتاب کنی
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. ممنونم عزیز دلم ایشالا مقاله پذیرفته بشه و ما هم یه سفر علمی- تفریحی به اروپا بریم بابت بن تخفیف هم یک دنیا ممنونم رفیقاین محبتتون و هرگز فراموش نمیکنم البته نمی دونم چطور باید استفاده کنم و برای راهنمایی به زودی مزاحمتون میشم
فهیمه
27 دی 92 12:19
قربون اون انگشت کوچولوت برم مسافر کوچولو ایشالا سفرهای خوبی پیش رو داشته باشید.
الهام
پاسخ
بسیار سپاس خاله جون مهربون
hesam & sahand
27 دی 92 17:33
سلام عزیزم خواهش میکنم عزیزم اول تو سایت axprint عضو شو بعد عکسهای علیرضاجونو آپلود کن و عکسهای کتاب و داستانشو هرجوری که میخوای طراحی کن بعد از سفارش دادن سمت چپ کدتخفیف و تو صورت حساب وارد کن اگه کوچیک سفارش بدی 34 تومن میشهبزرگشو نمیدونم اگه بیشتر از 1 کتاب خواستی سفارش بدی بهم بگو هنوز 3تا بن دیگه دارم (هرکدومو فقط واسه 1 محصول میتونی استفاده کنی)بهت بدم
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم از لطف و راهنماییتون عزیزم
صدف
28 دی 92 12:05
سلام الهام خانم دیشب براتون نمونه سوالای امتحان بازاریابی رو فرستادم . ایشالا که برادرتون تو امتحانا موفق باشن .
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم. خیلی لطف کردی
مامان محمدحسین
28 دی 92 18:29
تو مطلب جدید نتونستم پیام بذارم اومدم اینجا: این نیاز به شست و شو نیست...بلکه آقا علیرضا خان از ماشین های خودش سیر شده اومده سراغ ماشین لباسشویی (چون اونم یه نوع ماشینه دیگه)!!!!! به وبمون سر بزنین و نظر زیباتون رو بذارین...ممنونم خاله جون
الهام
پاسخ
بعید هم نیست باشه عزیزِ خاله... اومدم
(زهره)مامان فاطمه
1 بهمن 92 10:40
چه تفاهمییییییی ماهم هفته پیش پاس گرفتیم اسممون درآمده برای عمره.دقیقا به عکس من گیر داد البته من به آرایش صورتم. رفتم رتوش کردم ولی برای اثر انگشت فاطمه من هردوجارو براش زدم اصلا نگفت خودش باید بزنه... منم میترسیدم به عکس دخملی گیر بده آخه گردنبند تو گردنش بود ولی وجعلنارو خوندم اونو ندید به عکس خودم گیر داد ایشااله که همش بری سفر عزیزم هرجا دوست داری
الهام
پاسخ
چه خوب که اسمتون دراومد ایشالا به سلامتی برید و حجتون قبول باشه فاطمه جون رو هم می برید حج؟ می بینی تو رو خدا. فکر کنم زیاد به بچه ها گیر نمی دن... عوضش تا بتونند به عکس بزرگترها گیر میدن
mamane mani
1 بهمن 92 15:57
ایشالا به زودی خبر سفر رفتنتون رو بشنویم مکه و...هرجا که دوست دارید به علی رضا جونم خیلی میاد حاجی بشه هاااااااااااا خوبه رفتی دنبال کارات منم گواهی نامم اعتبارش تموم شده باید پیگیری کنم سختمه
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم. ایشالا با شما فقط همین مونده که علیرضا خان حج بره! فکر کن! اونوقت منِ بینوا باید بقیۀ عمرم و در حالِ تایپ خاطرات حج حضرت آقا بگذرونم بس که اونجا آتیش بسوزونه شما هم زودتر اقدام کن اگر چه خیلی سخته اونم با وجود این بچه ها