علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

عاشقانه های ما و خان دایی مان...

1392/10/29 0:35
نویسنده : الهام
1,902 بازدید
اشتراک گذاری

روزگذشته را در جنگل های سرخه حصار گذراندیم...

مادرمان می گوید همیشه باید قدرِ دورِ هم بودن را بدانیم... به عنوانِ مثال روزگاری می رسد که همین خان دایی محسن مان که این روزها همیشه در کنارِ ما هستند، عیال وار می شوند و بعید نیست سال به سال هم سراغی از خواهرِ دوست داشتنی شان و از آن مهم تر خواهر زادۀ دلبندشان (زبان) نگیرند...

البته در معرفتِ دایی محسن مان که شکی نیست ولی ما که نمی دانیم همسرِ آیندۀ دایی محسن مان کیست و در وجودِ ایشان خورده شیشه بیداد می کند یا خیر عـــــــایا؟! پس چاره ای نیست که فرض را بر این بگیریم که چند سالِ بعد ممکن است دایی محسن مان را در اثرِ ازدواجشان از دست بدهیم و نتیجۀ نهایی این که مجبـــــــــــــــوریم نهایتِ سوء استفاده را از ایشان ببریمنیشخند

و این شما و این عاشقانه های ما و خان دایی محسن مانزبان

ادامۀ مطلب را از دست ندهچشمک

لیوانی که در دستِ اینجانب مشاهده می نمایید همان لیوانِ معروفی است که مادرمان از ولایت برایمان خریدند تا کم کَمَک برای از شیشه گرفتن مان اقدام کنند... البته ما در معیت همین لیوان به سرعت شیشه را بی خیال شدیم  و همۀ امورات آب خوری و چای خوری و آب میوه خوری خود را با ایشان به انجام می رسانیملبخند فقط نیمه شب ها که بیدار می شویم چاره ای نیست جز شیشه خوردن چون اگر برای شیر خوریِ لیوانی بیدار شویم و بنشینیم، دوباره خواباندن مان کارِ حضرت فیل استعینک

اوایل در ارتباط با لیوانمان اندکی دچار سر در گمی بودیم و گاهی اوقات در پوزیشن شیشه خوری دراز می شدیم و تمامِ محتوایِ لیوانمان روانۀ یقۀ مبارک مان می شدابله ولی به تازگی آموخته ایم که پایمان را مانند تصویر در پوزیشن مختصات قائم حفظ کنیم و لیوان به دست شویمچشم مخصوصاً وقتی که این همه لباس به تن داشته باشیم و خودت می دانی در این پوزیشن بدن در اقلیتِ انعطاف پذیری به سر می بَرَد و چاره ای جز زاویۀ 90 درجه نیست...کلافه

بابایمان حسابی سردش شده است و تصمیم دارد آتشی بر پا کند تا ضمن تفریح کردن، گرمایی نیز ایجاد شودمژه و این ما هستیم که آخرِ کمک کردن هستیمخجالت

کم کم احساس می کنیم این چوب وسیلۀ خوبی برای کتک زدنِ زمین استآخ و حالا نزن و کی بزن!

در این پوزیشن تریپِ "پوریای ولی" به خود می گیریم و تصمیم داریم سنگ را از زمین بر داریمابرو

بعد از این که احساس می کنیم پوریای ولی بودن حداقل فعلاً، بدجوری از ما ساخته نیست دست به دامانِ بابایمان می شویم تا ما را سرگرم کنند... ایشان نیز همان فرمانِ معروفمان را از روی فرمانِ ماشین می آورند و به دستمان می دهند تا بازی کنیمیول

 

 

و هم چنان که در اطراف هیزم های جمع شده می پِلِکیدیم چیزی نمانده بود فرمانِ دوست داشتنی مان را نیز به هیزم ها اضافه کنیمشیطان

بازی با فرمان دقایقی ما را سرگرم می کند و حالا داریم به آتش زیرِ هیزم ها که هیچگاه ما از وجودش گرم نشدیم و از حدِ دود بالاتر نرفت سرک می کشیم.... می دانی مشکل از خیسیِ هیزم ها در اثرِ بارانِ شبِ گذشته بود

 حالا می رویم سراغِ دایی محسن مان و دست به شلوارِ ایشان می شویمبازنده

ایشان نیز اندکی با ما بازی می کنند ولی متأسفانه منظورمان خوب برایشان شیر فهم نمی شودخنده

و نهایتِ بالابری مان توسط دایی محسن این استناراحت

و ما سایه به سایه به دنبالِ دایی و دست به شلوارِ جنابشاننیشخند

و حالا صدای خنده هایمان است که در جنگل می پیچد صدایی ناشی از ادغامِ جیغ و خنده هایمانخنده

هورا

بابایمان هم چنان مشغولِ شارژ زغال هستند و ما حداقل ده بار توسط دایی محسن مان به آسمان می رویم و بر می گردیم و باز هم اصرار داریم که در آسمان باشیم... ولی نه مادرِ بی رحممان اجازه می دهد و نه نایی برای دایی محسنِ ورزشکارمان باقی مانده تا ما را شوت کنند و ما همچنان می گوییم:"شوت..." ولی چاره ای نیست جز این که با چوبمان خاک بازی کنیم لبخند

حالا می رویم سراغِ ماشین و از آن جا که درِ صندوق عقب را باز می بینیم به بابایمان دستور می دهیم تا ما را در آن قرار دهند...شیطان 

بسیار احساسِ خوبی داریم و به خود می بالیم که جایی نشسته ایم که تا به حال کسی ننشسته استاز خود راضی

مادرمان می رود و هر از گاهی به ما سر می زند تا خیالش از بابت ما راحت باشدمژه و ما صندوق عقب ماشین را با خانۀ خاله اشتباه گرفته ایمخنده

و اندکی بعد دراز به دراز بر کفِ صندوق عقب پهن می شویمفرشته

و این دقیقاً پوزیشنی ست که بوی جوجه به مشاممان خورده است و نیش مان تا بناگوش باز شده استنیشخند

حالا می فهمی هوا تا چه اندازه سرد بود! کافی بود کره را اندکی از منقل دور کنیم تا ببندد و زدنِ آن روی جوجه از درجۀ امکان پذیری ساقط شودنگران

 

اولین سیخ به سرعت سرد می شود و نصیبِ اینجانب می شود و از آن جا که ما عادت داریم مرغ و تخم مرغ (خُخ مُخ) و سایر مشتقاتِ مرغ را دو لُپی بخوریم، همه را یک جا بالا می دهیمنیشخندخوشمزه

حالا ما در صندوق به سر می بریم و اهالی بر سرِ سفره و مادرِ نگران از دهانِ پُرِمان مرتب به ما سر می زند و از آن جا که از آمد و شد خسته می شود بالاخره بابایمان به بهانۀ نشان دادنِ گربه به ما، ما را از ماشین پیاده می کند و بر سرِ سفره می آورددروغگو

و حالا ما با سیخی در دست و با آهنگِ جنابِ سیاوش قمیشی که از اف ام پلیر در حالِ پخش شدن می باشد حرکاتِ موزون از خود در می کنیمنیشخند

از صبح که از قصدِ خروج از منزل را داشتیم بابایمان اصرار داشتند که برای بازی پرسپولیس و استقلال به خانه برگردیم... و این گونه شد که مادرمان درست همان جا گربه را کشتند و از بابایمان قول گرفتند که تا وقتی بیرون هستیم  و گردشمان کامل نشده حرفی از برگشت و مسابقه به میان نیایدمشغول تلفن و خوشمان می آید که بابایمان خیلی انسانِ فهمیده و عاقبت نگر و خانواده دوستی هستندشیطان و ما به داشتنِ یک همچین بابایی بسی بر خود می بالیمچشمک 

و عاقبت نگری بابایمان باعث شد که دایی محسن مان بعد از نهار هوای گردش در جنگل و بین درخت ها به سرش زد و چون بابایمان به دنبالِ بهانه ای برای برگشت به خانه بودند تا به بازی برسند بهانه آوردند که علیرضا نمی تواند راه برود و ما تعجب و دایی محسن مان سریع ما را  به بغل زدند و راهیِ جنگل شدندقلب

حال و هوای جنگل کاملاً بهاری بود و علف های تازه ای روییده بودلبخند

حالا ما بی خیالِ دایی محسن مان نمی شویم و اصرار داریم که با ایشان قدم بزنیم

و باز هم دست به شلوارِ دایی محسن می شویم آخر تجربه به ما آموخته است که این عمل بسیار نتیجه بخش است

حالا دایی محسن ما را در پوزیشن بره ای به بغل می گیرد تا یک عدد عکس دو نفره بیندازیم

و این نهایتِ عشقولانه های ما و خان دایی مان وقتی دایی محسن روی این سنگ نشسته اند و تریپ گرفته اند تا عکس بیندازندقلب

دایی محسن عکس می اندازد و از سنگ دور می شود و حالا ما باز هم تریپ "پوریای ولی" به خود می گیریم و اصرار داریم این سنگ را بلند کنیم و با خود ببریمبغل

و حالا داریم کنجکاوی خود نسبت به طبیعت را به نمایش می گذاریممتفکر

و این تریپِ طبیعی جنگلی که دیدنی ست

و در نهایت مسیر برگشت و این ها غنائم ماست از جنگل که بر اثرِ رگبار شب های گذشته بر زمین افتاده بود و در اثرِ کنجکاوی اینجانب نصیبمان شدلبخند

 

خسته نباشی رفیقماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان سینا
29 دی 92 0:56
سلام دوستان عزیزم سینا جونم تو مسابقه خوشگلترین نی نی ها شرکت کرده اگه دوست داشتید برید بهش رای بدید ممنونم اینم آدرسماچبغل http://biadelam.niniweblog.com
الهام
پاسخ
باشه عزیزم حتما
نازنین
29 دی 92 1:20
فوقق العاده لذت بردم از همه چی هم از نگارشتون هم از پیک نیک رفتن تو این هوا هم از گل پسرتون ممنون میشم به ما هم سر بزنید
الهام
پاسخ
ممنونم نازنین جون از این همه لطفی که به ما دارید... برامون باعث افتخاره و حتما بهتون سر می زنم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
29 دی 92 5:28
همیشه خوش باشی رفیق امیدوارم یه زن برادر خوب و مهربون نصیبت بشه تا حالا حالا ها از نعمت بودن برادر لذت ببری
الهام
پاسخ
ممنونم زهرا جون خودشون با هم خوش باشند اشکالی نداره به ما هم سر نزنن البته اگه سر بزنن ما هم خوشحال تریم
مامان آرمینا
29 دی 92 11:13
توی این سرما چطوری رفتید بیرون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه تهران برف نیومده؟؟؟؟؟؟؟ اینجا که هوا بس ناجوانمردانه سرد است و همه جا پوشیده از برف است.جوجه ها نوش جون علیرضا جون بشه .آرمینا هم توی صندوق عقب نشسته که اتفاقا خیلی دوست داشت .همیشه خوش باشید و انشالله که همسر خوب به خوبی دایی جون قسمتتون بشه
الهام
پاسخ
برف اومده البته نه به شدت اراک تازه مگه برف حریف ما میشه؟ ما پر روتر از این حرف ها هستیم ممنونم خاله جون... پس آرمینا جون هم این جای دنج و تجربه کرده مرسی مریم جون. ایشالا
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
29 دی 92 16:22
اللهم صلی علی محمد و ال محمد پیامبر(ص)میفرماید :هرکس صلوات بر من را در نوشته ای بنویسد تا زمانی که ان نوشته باقی است فرشتگان برای او استغفار میطلبند. میلاد حضرت محمد (ص) مبارک
الهام مامان یسنا
29 دی 92 17:11
همیشه به گردش و تفریح. خدا دایی محسن رو برای علیرضا جونم حفظ کنه که اینقدر مهربونه. الهام جون انشالله یه همسر خوب و مهربون مثل خودت قسمت برادرت بشه و دیگه جمعتون برای پیک نیک رفتن کامل بشه. جوجه نوش جون این گل پسر عاشق دو لپی خوردن بچه ها هستم آدم کیف میکنه وروجک ها با اشتها غذا میخورن.
الهام
پاسخ
مرسی الهام جون. خدا کنه این نهایت لطف شما رو می رسونه گلم جاتون خالی خاله الهام عزیزم
سحر
29 دی 92 17:29
باز هم در میان امتحانات اومدم .این بار به علت فرار از دست جزوه های عجوج مجوج استاد خوش خط !!!!!!!! روانشناسی
الهام
پاسخ
خوش اومدی عزیزم اینم یه مدلشه دیگه مگه خودتون جزوه نمی نویسید؟
مامان نازنین جون
29 دی 92 19:19
عزیزم همیشه به گردش وشادی گل پسری جوجه ها نوش جونت
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم مرسی خاله جون. جاتون حسابی سبز بود
مامان کیامهر
30 دی 92 1:46
به به چه با صفا روزی! چه گل پسر علیرضایی! زن داداش اینده باید حسابی حواسش به این خواهر شوهر نازنین و پسر گلش باشه ، اصلا کی بهتر از شما
الهام
پاسخ
فقط جای دوستان خوبی مثل شما خیلی خالی بود خدا از زبونتون بشنوه این نهایت لطف شما رو می رسونه
مامان دانیال
30 دی 92 20:44
سلام مامان عزیز وبلاگ جالبی دارین، منم به تازگی یه سایت خرید اینترنتی شارژ موبایل راه اندازی کردم، چون هزینه تبلیغات ندارم، برای افزایش محبوبیت سایتم تو گوگل به کمک شما نیاز دارم. اگه لطف کنید سایت منو تو وبلاگتون با عنوان فروشگاه شارژ موبایل لینک کنید کمک بزرگی به من کردین www.sharj10.ir ممنون
الهام
پاسخ
باشه عزیزم
مامان طاها
1 بهمن 92 9:24
همیشه به گردش علیرضا جون چه جای قشنگی ان شا اله که همیشه شاد باشید.
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون. جاتون خالی
(زهره)مامان فاطمه
1 بهمن 92 10:52
سلام الهام نازنینم وعلیرضای گل ایشااله همیشه با دل خوش به شادی وتفریح باشین عزیزم .وقتی داداش به این خوبی باشه مطمئن باش زن داداش اثر نمیکنه
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از آرزوی خوبت تأثیر داره ولی اگه خدای نکرده طرف خورده شیشه داشته باشه متاسفانه داداشی رو از دست می دیم خودت که می دونی گلم
mamane mani
1 بهمن 92 15:46
علیرضا جون خوش به حالت که اینقدر گردش و تفریح میری توی این هوا ما که جرات نمی کنیم پس تا دایی جانت مزدوج نشده از کنارش بودن لذت ببر جوجو بلا پات رو به صندوق عقب ماشین هم رسوندی ناقلا ناهارتم نوش جونت باشه
الهام
پاسخ
واااااااااای دلم میخواد شما و مانی جون هم با ما بیاید گردش یعنی میشه مجبوریم فرصت و غنیمت بشمریم و نهایتِ سوء استفاده رو از دایی جون بکنیم ما اینیــــــــم دیگهزبل خان اینجا، زبل خان اونجا، زبل خان همه جا جاتون سبز خاله جونم
مينا مامي سام
2 بهمن 92 1:24
وااي چه كار خوبي كرديد رفتيد پيك نيك. اميدوارم كه بهتون خوش گذشته باشه
الهام
پاسخ
جاتون خالی عزیزم
فهیمه
10 بهمن 92 9:45
ای جانم چه جای دنجی پیدا کردی عزیز خاله بعضی وقتها که ما بزرگترها حوصله داریم بازی کردن با بچه ها واقعا لذت بخشه چون بچه ها با اون معصومیت خاصی که دارن واقعاً به دل میشینن
الهام
پاسخ
ما اینیم دیگه! آخرِ کاوش برای جستجوی مکان های دنج من که خیلی دلم میخواست همیشه پیشِ شما باشم متوجه شدم حوصله تون برای بازی بیسته
parham ,mamanesh
15 بهمن 92 15:25
hamishe be ghardesh ali reza jonnnnnnn albate dar mait daii jan
الهام
پاسخ
مرسی خاله سمیۀ عزیزم