علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

آخر هفته ای که گذشت

1393/2/11 19:16
نویسنده : الهام
761 بازدید
اشتراک گذاری

بیرون رفتن های آخر هفتۀ ما فلسفه ای دارد بس عظیم، که مدیریت مادرمان را در فرار از آشپزی برملا می کند و فرار بابایمان را از کوه شدن...چشمک

مادرمان سخت بر این اعتقادند که حیف نیست روز تعطیلِ خانم خانه با آشپزی هدر رود وقتی به راحتی می توانند اوقات خود را در بیرون از منزل و در دامان طبیعت بگذرانند ضمن این که برای یک بار در هفته هم که شده از خانم ها مانند یک عدد پرنسس واقعی و البته توسط آقایان پذیرایی می شود... مدیونی اگر مادرمان را تنبل تصور کنیخنده ما خودمان ایشان را سیاست مداری بزرگ می دانیم و نه تنبلراضی

از طرفی بابایمان نیز بر این اعتقاد است که استوار بودن چون کوه و سواری دادن بر فرزند در منزل بسی دشوار است و انرژی بَر، پس روز تعطیل را در طبیعت می گذرانیم تا جگر گوشه به شیوۀ خود از طبیعت سواری بگیرد و ایشان را از سواری دادن بر فرزند معاف کند... مدیونی اگر بابایمان را چیزی  به جز کوه تصور کنیخنده

جمعۀ هفته ای که گذشت دایی محسن مان را بد جوری هوای جگر برداشته بود و ما نیز به شکرانۀ هوس دایی محسن مان، به خوردن جگر میهمان شدیم آن هم از همان نوع جگری که دایی محسن مان همیشه پُزِ خوب پختنش را می دادند و جایت خالی رفتیم سرخه حصار...

و از آن جا که این پست اولین پستی ست که بعد از بروز رسانی امکانات جدید نی نی وبلاگ عکس دار می شود آپلود عکس و نوشتن چند خط، ما را بر زیبایی ایجاد شده در این ترکیب واقف می کند و ما را بر آن می دارد که سپاس ویژۀ خود را تقدیم کنیم به مدیریت و عوامل محترم نی نی وبلاگ، که ترکیب نوشتاری در معیت عکس های جدید به خاطرات نی نی وبلاگ مان حالتی کتاب مانند  بخشیده است...محبت

با ما باش در ادامۀ مطلبآرام

فرا رسیدن بهار و طبیعت زیبا همواره همگان را به سوی خود می خواند و سرخه حصار با همۀ وسعتش در این روزها پذیرای تعداد زیادی از مردم است به گونه ای که با وجود ورودی های زیاد این پارک در تمام مسیرهای منتهی به آن لازم می شد به مدت یک ربع میلیمتری پیش برویم... و از آن جا که به علت شلوغی و البته دیر رسیدن جای همیشگی مان را از دست داده بودیم مجبور شدیم کمی از ارتفاع خود بکاهیم و زیر درختان اتراق کنیم...آرام

به محض اتراق کردن دایی محسن مان در حال آماده سازی لوازم پذیرایی شدند و ما مشغول شیطنت و مادرمان نیز به عکسبرداری از ما، آخر می دانی ما بسیار انسان مُهُمی هستیم...راضی (مُهُم شدت اهمیت را می رساند)خنده

و ما نیز از فرصت استفاده نموده و از وجود دو تخته سنگ کمک گرفتیم و با شبیه سازی دیرینه مان از آن یک عدد خر ساختیم و آااااااااااااای می تاختیمزبان

در پست های اسفند ماه مان به یاد داری که زیر درختان جنگلی در سرخه حصار به علت گرمای هوا در این مناطق، پر شده بود از سبزه های ریز و زیبا... و این روزها این سبزه ها کاملاً خشک شده بود و سبزه های خشک شده بسیار مستعد سُر خوردن می نمود و با راه رفتن بر روی علف های خشک هر لحظه امکان سر خوردن و نقش زمین شدن وجود داشت... و البته ما نیز چندین بار آن را تجربه نمودیمدلخور

ولی افسوس که خیرگی در وجود ما بیداد می کند و عجیب از رو نمی رویم و  حالا ما در آن گیر و دار اصرار داشتیم فوتبال هم بازی کنیم... آن هم به شیوه ای بندسلیگایی!

و رو که در حد بندسلیگایی زیاد می شود  اعتماد به نَفَس هم در همان حد بالا می رود و این جاست که مشکلات خود را نشان می دهد و برایمان مصدومیت بندسلیگایی نیز می آورد و این ما هستیم  در حالی که قرار بود توپ به دست روبروی مادرمان در یک عکس به ثبت برسیم ناگهان از مقابل ایشان محو شدیم و در این پوزیشن ما را شکار کردند...

البته مدیونی اگر مادرمان را خونسرد تصور کنیتعجب البته که نفس در سینۀ ایشان حبس شده بود ولی چون کاری از ایشان ساخته نبود ترجیح دادند سکوت کنند تا این که با داد و بیداد خود ما را دچار وحشت مضاعف نمایند...

و البته ما به طور غریزی عکس العمل مفیدی را از خود نشان دادیم که باز هم توسط مادر عکاس باشی مان شکار شدراضی و خدایش بیامرزد آن را که دوربین عکاسی را آفرید و مادرمان را سرگرم ساختچشمک

...و ما نام قِل قِل را بر این بازی می نهیم و تازه دلیل سُر خوردنِ خود را یافته ایم و اصرار داریم باز هم قِل قِل بازی کنیم... و این جاست که مادرمان به برای اجتناب از یک عدد سقوطِ آزادِ مجدد، سرخوردن به شیوۀ دوران کودکی خود را به ما می آموزند و ما نیز آااااااااااااااای سُر می خوریم...فرشته

و حالا در اوج شیطنت بر روی تخته سنگی جای گرفته ایم و آااااااااااااااااای سرخوشیم از این که موجبات وحشت خانواده مان را فراهم نموده ایم و به هیچ صراطی مستقیم نیستیم و حتی با پیشنهاد رشوه ای چون بستنی حاضر نیستیم تریبون خود را ترک نماییم و به ریشِ همۀ این وحشت زدگان می خندیم و شیطنت در نگاهمان موج می زند و در همین پوزیشن به آوازه خوانی نیز مشغول هستیم و اینک ما:شیطان و مادرمان:عصبانیو بابایمان:کچل و دایی محسن مان:خسته

 

و از آن جا که هیچ کس را جلودار خود نمی بینیم در جنگل قدم زنان می چریم و با خود خوشیمخندونک و خیلی خوووووووووووووب به ارضای حس کنجکاوی خود و دیگران کمک می کنیم...زیبا

و این اخلاق طبیعت مدارانۀ مان را از مادرمان به ارث برده ایمراضی

بعد از گشت و گذار در جنگل احساس می کنیم باز هم حوصله مان خیلی بی اعصاب است و عجیــــــــــب احساس کمبود سرگرمی می نمایدخواب آلود پس هیچ سرگرمی نمی یابد جز منبع زغالی که از روزهای قبل جامانده است و ما را به سوی خود می خواند که :" آی علیرضای نقاش باشی: ما زغال نیستیم البته بالفعل زغالیم و می توانیم بالقوه ماژیک های خوبی باشیم پس زود بیا نقاشی بکش!"زبان                                                       

پس به سرعت دست به کار شده و علاوه بر این که با زغال بر سنگ نقش هایی زیبا حک می کنیم از آن به عنوان رژ لب نیز استفاده نموده و لب هایی زیبا برای خود می آفرینیم تا روی مادرمان و نیز دایی محسن مان را کم کنیم که دست ما را از کمد لوازم آرایش مادرمان کوتاه کرده اند...

درست وقتی با معصومیت کودکانۀ خود در حال حکاکی هستیم مادرمان را در این پوزیشن ملاقات می کنیم و قیافه ای بس حق به جانب به خود می گیریم که مثلاً "ما نبوده ایم" و تقصیر زغال ها بوده است که ما را به خود خوانده اندخجالت

ساعت پنج بعد از ظهر است و خوب که آتش می افروزیم و همۀ بطری های آبی را که مادرمان با خود همراه آورده اند جهت شست و شوی دست و صورت مان هدر می دهیم احساس خواب آلودگی عجیبی بر ما حاکم می شود و در اندک زمانی به خواب می رویم البته ناگفته نماند که از شش صبح نیز بیدار بوده ایم خواب

و این ما هستیم که زیرِ تنها رو اندازی که در ماشین مان پیدا شده است و همانا کت دایی محسن مان است، به خواب رفته ایم... و عن قریب است که فاتحۀ آن را نیز بخوانیمشیطان

خوابیدنِ ما همانا و خوابیدنِ بابایمان نیز هماناخواب و البته که مادرمان یک همچین فرصتی را برای طبیعت گردی از دست نمی دهند پس بعد از سفارشات لازم ما را به بابایمان می سپارند و در معیت دایی محسن مان عازم قسمت های بالای جنگل می شوند تا حس عکاس باشی بودنِ خود را ارضا کنندزبان

 

 

و این است عکس های مادرمان از طبیعت زیبای جنگل های سرخه حصار:

و اقاقیای زیبای جنگلی

و نمایی از جنگل و درختی که در اثر توفان های چند شب گذشته 90 درجه تغییر پوزیشنی ناگوار داده بود و به حالت افقی در آمده بودغمگین

و حالا دود است که چشم مادرمان را به  خود می گیرد و چون از محل اتراقِ ما به چشم مادرمان می خورد ایشان را با سرعتی هر چه تمام تر به سوی ما می خواند و البته عامل دود بابای ماست در این پوزیشن و در حال دود بازیخنده

و ما نمی دانیم چرا بزرگ ترها تا این حد از حرکات ما بچه ها تقلید می کنند و چون ما را در حال زغال بازی می یابند به یاد دوران کودکی خود، دلشان هوای زغال بازی آن هم دقیقاً در همان مکان را می کندفرشته

و البته با رسیدنِ مادرمان و دایی محسن، بابایمان ادعا می کنند که قصد داشته اند چای آتیشی بپزند و با خالی بودنِ بطری های آب عجیـــــــــــــب رسوا می شوندخنده

و مادرمان در معیت دایی محسن مان عازم محل شیرهای آب آشامیدنی می شوند و پس از پیمودن حدود یک کیلومتر با بطری های آب بر می گردند و آب روی آتش آاااااااای قُل می زند و ما را بیدار می کندآرام

و روز تعطیل ما در حالی به پایان می رسد که مادرِ رفیق شفیق مان هستی جان تماس گرفته و ما را برای صرف شام به منزل خود دعوت می نمایند و ما جمیعاً:خندونکخندونکخندونک

و تا جمعه ای دیگر و ماجرایی دیگر درود و بدرودبای بای

و البته خدای را سپاسمحبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان مهربون (چراغ خواب شلمن)
11 اردیبهشت 93 19:23
سلام عزیزم.خوبی؟ چقدر وبلاگ باحال و زیبایی داری.واقعا خوشم اومد . . . وبلاگ منو لینک کن بعد بهم خبر بده تا لینکت کنم اینجوری باهم میتونیم بازدید زیادی داشته باشیم عزیزدلم. عنوان وبلاگم : "نمایندگی چراغ خواب موزیکال شلمن" لینک وبلاگم هست http://shellman.niniweblog.com
الهام
پاسخ
سلام. حتما
مامان علیرضا
12 اردیبهشت 93 1:50
خدارو شکر که بهتون خوش گذشته و جیگر منم آسیب ندید. خاله جونم تورو خدا مواظب خودت باش.از این به بعد هم موقع قل قل بازی بیشتر دقت کن.
الهام
پاسخ
جای شما خالی الهام جون دلم می خواد مراقب باشم ولی سوژه ها اجازه نمیدن خالۀ مهربونم
خاله منیره
13 اردیبهشت 93 0:08
بچه ها که بالفعل شیطنت تو ذاتشونه الهام جون،پس تا یه مدت جاهایی برین که خطر کمتری داشته باشه و کوچولومون خدایی نکرده اسیبی نبینه خودتونم لذت ببرین از تفریحتونولی خودمونیم چای اتیشی اااای میچسبه
الهام
پاسخ
پیشنهاد خوبیه منیرۀ عزیزم جاتون سبز
مامان کوثر
13 اردیبهشت 93 10:44
سلام گل پسر ما اصولا سعی میکنیم مدیون نشیم الهام جون شما باید رشته مهندسی محیط زیست میخوندی چه عکس های زیبایی گرفتین خوش به حالت که میتونی ارامشت رو حفظ کنی، کلا فکر کنم یه سری دوره آموزشی همسرو فرزندداری بذاری برای امثال من فقط لطفا مجازی باشه، شهریه اش هم با حقوق کارمندی بخونه
الهام
پاسخ
سلام خاله جون کار خوبی می کنید پیشنهاد خوبیه فقط حیف که یه کم دیر شده لطف داری بعضی اوقات راه دیگه ای نیست جز این که به خدا متوسل بشی و آروم بگیری در حد این کار نیستم عزیزم وگرنه قابل دوست خوبی مثل شما رو نداره
مامان کیامهر
13 اردیبهشت 93 15:07
همیشه به گردش خانم هنرمند عکاس عکسهاتون فوق العادست روی ماه گل پسر را ببوسین
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم. این نهایت لطف شما رو می رسونه کیامهر نازم و می بوسم
مامان فهیمه
13 اردیبهشت 93 17:39
جیگر این گل پسر شیطون و بازیگوش
الهام
پاسخ
فدای محبتتون فهیمه جون
مامان فهیمه
13 اردیبهشت 93 17:41
عارفان علـم عاشـق مي شوند بهـترين مردم معلـم مي شـوند عشق با دانش متمم مي شود هر که عاشق شد معلم مي شود استاد گرانقدر، الهام جون روزتون مبارک.
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم. کلی جا خوردم اصلاً انتظار تبریک نداشتم ممنونکه به یادم بودی
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
14 اردیبهشت 93 5:01
اخه چرا مدیون میکنی خواهر شاید ما دوست داشتیم فکر کنیم شمااااا تنبلی به به عجب جاهای قشنگی و چه چه عکسهای هنری زیبایی علی رضا جون عزیزم بیشتر مواظب خودت باااش عزیز دلم
الهام
پاسخ
شما آزادی ما رو تنبل تصور کنی عزیزم و آن چه از دوست رسد نیکوست این نهایت لطفت و می رسونه زهرا جون چشم خاله جون
مامانی فاطمه
14 اردیبهشت 93 8:01
الهی فدای اون ریزه میزه که زیر کت جا شده .چه مناظر زیبایی وچه عکاس حرفه ای
الهام
پاسخ
فدای محبتتون زهرۀ عزیزم
مرتضی
14 اردیبهشت 93 11:15
با سلام به منظور افزايش بازديد کنندگان و همچنين افزايش رتبه گوگل و الکسا لطفا ما را با نام نرم افزار حسابداري قرض الحسنه بايوتک" و آدرس http://www.biotechsoft.ir در پيوند هاي وبلاگتان معرفي نماييد سپس اطلاع دهيد تا شمارا لينک کنيم با تشکر گروه نرم افزاري بايوتک
الهام
پاسخ
موفق باشید
مامان آرمینا
14 اردیبهشت 93 23:43
همیشه به گردش واقعا باید از این هوا و طبیعت بهاری استفاده کرد و به گردش رفت. این وسط خیلی خوش به حال بچه ها میشه و حسابی شیطونی و البته کنجکاوی میکنند.معلوم که علیرضا جون توی سرخه حصار هم دلی از عزا دروارده
الهام
پاسخ
برای بچه ها خیلی عالیه و البته برای بزرگ ترها
مامان شایلین
22 اردیبهشت 93 15:13
سلام الهام جون خوبی ؟ همیشه به گردش و تفریح ، چه عکس های خوشگلی خانم عکاس باشی، امان از این شیطنت های علیرضا که یک جا بند نمیشه ، خدا برات نگه داره ماشالله بچه شاد و سرزنده ای
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم شما خوبید؟ این نظر لطف شماست بله متاسفانه شیطنت در وجود این آقا بیداد می کنه ولی اصلا فکر نکنی به من رفته آاااااااا