علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

در مهد چه می گذرد؟

1393/3/11 9:49
نویسنده : الهام
570 بازدید
اشتراک گذاری

از ابتدای اردیبهشت ماه بود که ما به مهد سرای محله وارد شدیم و به لطف خدا از آن جا که بسیار آرام و بی آزار و البته مشتاق به آموختن بودیم، مورد توجه همۀ مربیان قرار گرفتیم...از مربی قصه گو گرفته تا مربی ورزش و مربی آموزش و تغذیه...درسخوان

و دلیل عمدۀ علاقۀ مربیان به ما این است که در مهد از ما کوچک ترین گزندی به هیچ کودکی وارد نمی آید زیرا ما در منزل انرژی مان را تخلیه نموده و با وارد آوردن گزندهای فراوان بر دایی محسن و بابایمان از هر نظر تکمیل هستیمشیطانخندونک

روزهای اردیبهشت در حالی گذشت که ما فقط روزهای زوج که مادرمان سرِ کار بودند را در مهد گذراندیم و از آن جا که در روزهای ذکر شده ما از ده صبح تا سه بعد از ظهر را در مهد می گذراندیم روزهای فرد را در معیت مادرمان در منزل می گذراندیم که مبادا دچار مهد زدگی شویم!چشمک

ولی در پیِ رضایت ما از مهد و مهد از ما و البته در پی اتمام کلاس های مادرمان، خردادماه هر روز (به جز پنج شنبه) از نه صبح تا دوازده میهمان مهد هستیم و ضمن این که به ما در مهد بسیار خوش می گذرد و با بچه ها و خاله ها بازی می کنیم به مادرمان نیز بسیار خوش می گذردخندونک زیرا برای ایشان فرصتی پیش می آید تا به کارهایی رسیدگی نمایند که در حضورِ ما امکان پذیر نیست مانند: دست بردن بر لپ تاب، نوشتن، دست بردن بر سوزن و البته ورزش کردن در منزلآرام و اعصاب راحتی که در نتیجۀ به انجام رسیدنِ کارهای مادرمان نصیب ایشان می شود در برخورد موثر و کارآمد با ما بسیار تأثیر گذار استآرام

به وقت بازگشت مان از مهد مادرمان در طول مسیر مرتب ما را سوال پیچ نموده و در مورد آن چه در مهد روی داده است بسی از ما سوال می پرسند و البته ما نیز کم نمی آوریم و از شغل افرادی که در مغازه هایشان هستند و ماشین های داخل خیابان گرفته تا گربه های زیر ماشین ها، ماهی های یخ زدۀ داخل ویترین ماهی فروشی، پرنده های داخل قفس جلوی مغازه ها، و یا کریم هایی که در حال خوردن ارزن در پیاده روها هستند و... سوال می کنیم و بر خلاف تصورت مادرمان اصلا کلافه نمی شوند چشمک و بسی بر داشتن فرزند حواس جمعی مانند ما بر خود می بالندخندونک 

زیرا مادرمان زمانی را که ما در مهد گذرانده ایم علاوه بر انجام کارهای خود، ورزش نیز نموده اند و حسابی سرِ حال و شاداب هستندزیبا  بعد از بازگشت تازه مادرمان مشغول به کارهایی می شوند که در حضور ما نیز امکان پذیر است مانند پختن نهار و مرتب نمودن منزل و... و به وقت پختن نهار ما نیز در آشپزخانه بازی می کنیم و مادرمان جوابگوی سلسله سوالات ما هستندسوال گاهی نیز نحوۀ پختن غذای مورد نظر را برایمان توضیح می دهند که اگر روزگاری مجبور به ایجاد زندگی مستقل شدیم مانند دایی محسن مان مجبور به تحمل گرسنگی نشویمزبان البته دلیلِ عمدۀ ایشان از تعریف سلسله مراتب پخت غذا، برانگیختن اشتهای این جانب استخوشمزه

ضمن این که بعد از بازگشت از مهد ما به گونه ای خسته هستیم که خواب بعد از ظهرمان تحت هیچ شرایطی از قلم نمی افتد و بسیار اتفاق می افتد که مادرمان نیز در معیت ما خواب بعد از ظهر را از دست نمی دهند و بعد از بیدار شدن به علت عقب افتادن از کارهای خود بسی وجدان درد می گیرندخطا

مدتی بود مادرمان در این فکر بودند که مطابق معمول یک روز با دوربین به مهد بروند و با سپردن دوربین به مربی عکس هایی از فعالیت های ما در مهد تهیه کنند... روز دوشنبه مادرمان از مربی اجازه گرفتند که در صورت امکان دوربین بیاورند تا از ما و دوستانمان چند عکس به یادگار بماند و مربی مهربان مان، خاله عاطفه، با روی باز از این کار استقبال نمودند و شما می توانی عکس های ما در مهد را که توسط ایشان گرفته شده است ، در ادامۀ مطلب ببینیآرام

در این عکس نیز مظلوم نمایی ما در مهد (و فقط در مهد!) به واقع مشهود استخندونک و از آن جا که ما علاقۀ وافری به دوستی با بچه هایی داریم که سن شان از ما بالاتر است خیل عظیمی از دوستان ما در مهد را کودکان بزرگ تر از خودمان تشکیل می دهندآرام

این آقا که کنار ما بر اسب سوار شده و می تازد آقا ارشیا می باشد... طبق گفتۀ مربیان مهد، آقا ارشیا رفیق شفیق اینجانب در مهد هستند ولی مادرمان تا به حال ایشان را رویت ننموه اند و ما خود ایشان را در عکس به مادرمان نشان دادیم و گفتیم :"ارشیا"

اصلاً فکر نکنید اطلاعات مان نادرست است! کاملا درست است و این آقا ارشیا خان هستندچشمک دلیل عمده اش نیز این است که ما به هیچ یک از نی نی های دیگر اشاره نکردیم و فقط با اشاره به ایشان گفتیم :"ارشیا"فرشته 

و به رسم آدم ضایع کنی مان در عکس ها، این جا نیز درست وقتی نی نی ها در اوج ژست گیری هستند ما با یک حرکت آکروباتیک دست مان را به سوی موهایمان دراز نموده و با خاراندن سرمان، فاتحۀ عکس را می خوانیمخندونکشیطان... البته ژست مان بد هم نشده است:" یک نی نی که سرش را در اوج احساس کنار دستش گرفته است"فرشته

به امید روزی که عکس هایی از فارغ التحصیلی دانشگاه مان را در وبلاگ مان به ثبت برسانیمآرام البته نه در نی نی وبلاگ، بلکه در جوان بلاگ!

پسندها (7)

نظرات (10)

مامانی فاطمه
11 خرداد 93 11:30
الهی فدای چهره معصومش بشم من واقعا که از همه مظلوم تره
الهام
پاسخ
فدای محبتتون زهرۀ عزیزم
مامانی
11 خرداد 93 11:35
سلام عزیزززز دل خاله با اون موهای فری و چشمهای پر از شیطنت کودکانه خوبه کوثر هم موهاش فره وگرنه خیلی حسودیم میشد چ خوب شما با محیط مهد خودتو وفق میدی، خوشا به سعادت مادرتان ما که از چنین نعمتی بی بهره ایم، ایشان حتی با پدرشان! تا دم درحیاط که میخواهد برود با وعده و وعید میرود
الهام
پاسخ
سلام خالۀ مهربونم شما که مشکلات موهای فر و می دونید دیگه چرا؟ یک همچین پسر اجتماعی هستیم مااااا
mamane m@ni
11 خرداد 93 15:16
ماشالا هزار ماشالا به این علی رضا خان باهوش و زرنگ که با دقت به دنیای اطرافش نگاه میکنه,خدا رو شکر مانی هم همینطوره و گاهی من خسته میشم از بس سوال می پرسه. خاله جون چرا شما بچه ها ی امروزی همش دنبال دوستای بزرگتر از خودتونید؟؟ مامانی خوش به حالت که هم شاغلی و هم به همه ی کارات می رسی
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون شما لطف دارید به باهوشی مانی جون که نیستم من خودمونم نمی دونیم خاله جون!شاید به دلیل خود بزرگ بینی عزیزم من مثل کارمندها سر کار نمیرم ساعت کاریم خیلی کمه. البته اگه کارمند هم بودم از ورزش و کارهای مورد علاقه ام نمی زدم ایشالا تو یه پست به طور مفصل دیدگاهم در مورد ورزش و توضیح میدم شما هم ایشالا مانی جون بزرگ تر بشه بذاریدش مهد به کارهاتون می رسید.
مامان محمدحسین
11 خرداد 93 23:44
آفرین چه ایده جالبی.... خاله جون راستش دوستم برای پسرم یه دست لباس فرستاده بود و عکسش رو میخواست تنش ببینه .... چون کادو دیر به دستم رسید هولکی یه عکسی گرفتم که بک گراند جالبی نداره ...برای همین رمز دار شده
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم خواهش می کنم عزیزم
مامانی فاطمه
12 خرداد 93 7:51
خصووووووووصی
الهام
پاسخ
خاله منیره
12 خرداد 93 10:43
وااااای عزیزم چقد مظلوم،یعنی این همون علیرضای شیطون خودمونهایشاله که خیلی زود بزرگ میشی و میایم سایت جوان وبلاگ شیطنتات رو اونحا میخونیم خاله جونم کلی هم به خاطر اقا شدنت بهت افتخار میکنیم
الهام
پاسخ
بله خاله جون خودمم+معصومیت و مظلومیتی که در من بیداد می کنه ممنونم خاله منیرۀ عزیزم
ستارگان آسمان من
13 خرداد 93 2:47
آخیواقعا گل پسرمون مظلومه تو عکس ها..من امیر علی و از خرداد ننوشتم مهد
الهام
پاسخ
واقعـــــــــــــاً مظلومه البته تو عکس ها
مامان مريم
13 خرداد 93 15:48
بگو الهام جون چطور در گذاشتن پست این همه سرعت عملت بالاست. ماشالله هر وقت میام چند پست جدید داری.ولی خیلی خوبه که علیرضا جون مهد میره هم خودش با بچه ها بازی میکنه و هم شما میتونی یکم ریلکس کنی و پست جدیدی بزاری
الهام
پاسخ
اتفاقاً مدتیه فرصت ندارم و به سختی هر هفته دو تا پست و میذارم و خیلی هم برام سخته چون نوشتن خُزَعبَل جز لاینفک زندگی منه
مامان امین
14 خرداد 93 16:53
انشاالله به زودی زود شاهد عکس هایی از موفقیت های این گل پسر در تمامی مراحل زندگی باشیم.
الهام
پاسخ
فدای محبتتون فهیمه جون ایشالا که مثل امین جون افتخار آفرین بشه
مامان فریده
17 خرداد 93 20:03
وای چه گل پسری....چقده مودبه این پسر....از نگاهش و رفتارش تو مهد قشنگ مشخصه این پسره یه چیز دیگه است راستی مامانی ما خیلی چیزا از شما یاد میگیریما
الهام
پاسخ
اسن نهایت لطف شما رو می رسونه فریدۀ عزیزم به مودبی آرتا جون که نیست شما خیلی لطف داریدعزیزم. من هم خیلی مسائل و با بازدید از وبلاگ شما یاد می گیرم و همین جا ازتون تشکر می کنم