علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

اِذَا الشمسُ کُورّت!

1393/3/12 18:35
نویسنده : الهام
642 بازدید
اشتراک گذاری

لحظاتی پیش در حالی که ما با آرامش در کنارِ مادرمان نشسته بودیم صداهای مهیبی به گوشمان می رسید و سپس هوا پر از گرد و غبار شد و با قطع برقِ منزلمان ما تازه متوجه شدیم که آسمان در نارنجی محض فرو رفته است و ترسی وحشتناک بر ما چیره شدخطا

این اولین بار بود که ما و مادرمان وضعیتی به این صورت را تجربه نموده بودیم و چه خوب که دایی محسن و بابایمان تازه از سرِ کار آمده بودند و الّا ما را نگرانی سلامت آن دو نفر و ترسِ ناشی از سر و صدای حاکم و تاریکی محض بسی بیش تر، عذاب می داد...خطا

یک آن تصور کردیم قیامت شده است... و در آن هنگام با خود اندیشیدیم که چه کرده ایم و چه نکرده ایم و چه کارهای ناتمامِ زیادی باقی مانده است! و چه لحظاتی که از دست رفته است و برنمی گردد...غمناک

شاید برای کسانی که در نواحی غرب و جنوب ایران زندگی می کنند آن قدرها هم این صحنه ها عجیب نباشد ولی برای ما و مادرمان که تا به حال چنین صحنه هایی را ندیده بودیم واقعاً شگفت آور بود...تعجب

برای ما که تلنگرِ خوبی بود...و به واسطۀ ترسی که بر مادرمان حاکم شده بود نماز آیات بر ایشان واجب گردید...آرام

و هنوز هم صدای آژیر ماشین آتش نشانی به گوش می رسد و این چندمین بار است که شنیدنِ این صدا بر ترسِ ما می افزاید که مبادا خدای نکرده خانه ای آتش گرفته باشدخطا

و متاسفانه دقایقی پیش شبکۀ خبر زیرنویس کرد که در اثر این طوفان چهار اتوبوس در اتوبان به هم برخورد نموده اند و یک نفر نیز جان خود را از دست داده استغمگین و هم چنان آمار کشته هایی که در اثرِ ریزش مصالح ساختمانی بوده است، رو به افزایش است  ترسو

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

بعدِ تعطیلات نوشت: روزگاری ست که مقرر شده است شیرین عسلی هایمان در ادامۀ این پست  به ثبت برسد ولی از آن جا که تعطیلات را در ولایت گذرانده و به نت دسترسی نداشته ایم ارسالِ این پست تاکنون به تعویق افتاده است...

در ادامۀ مطلب همراهمان باشمحبت

نقاشی ******* نقاشی

وقتی مادرمان نا امید می شوند از مهار نقش کشیدن های ما بر دیوار، چاره ای نمی بینند جز نصب کاغذ بر کابینت ها و دیوارها تا سرگرم کنند کودکی را که عشقِ نقاشی ستعینک

و این ما هستیم که با نزدیک شدن به ایشان می خواهیم برایمان "چشم... چشم" بکشند و منظورمان همان صورتکی است که در کلیپ "چشم...چشم... دو ابرو" مشاهده نموده ایم...و خود آن را رنگ می نماییم... فرشته

توجه داشته باش نقاشی های مادرمان آن قدرها هم که فکر می کنی بد نیست و این نقاشی ها از آن جهت افتضاح می نماید(سبز) که ایشان پیش بند بر کمر و دستکش بر دست از جلوی سینک به محضرمان آمده اند و پاستل به دست گرفته و نقاشی کشیده اند... از طرفی شما نیز اگر مجبور شوی n عدد آدمک را در عرض چند دقیقه بکشی بعید نیست همین گونه از کار در آید مگر این که در نقاشی خبره باشی! درست مثل ماچشمکراضی

و ژستی نقاش گونه در کنار نقش های رنگ آمیزی شدهبغل

و اما از کتاب های بینوایمان بگوییم که قربانیِ پاستل هایمان شده اند و آن قدر بر آن ها نقش نگاشته ایم که طراحی های آن کاملاً ناواضح استدرسخوان و این است همان فرآیند نقش نگاری:

البته در عکس موجود ما در حال نقش نگاری بر کتاب مخصوص رنگ آمیزی مان هستیم و الّا از مادرمان ساخته نیست که به وقتِ مشاهدۀ نقش نگاری مان بر کتاب قصه ها این گونه با آرامش عکسبرداری نمایندچشمک و طبیعتاً در این گونه مواقع ما به گوشه ای دنج پناه می بریم تا از تیررس نگاه مادرمان دورترین فاصله را داشته باشیمخندونک

کف آشپزخانه مان نیز از فیض نقش نگاری های اینجانب بی بهره نیست.... البته نقش نگاری بر سرامیک ها به علت سادگی تمیز کردنش جزء موارد مجاز در منزل ما محسوب می شود و به ما مجالِ هنرنمایی را می دهدخندونک

و البته هنرنمایی با پاستل بر کف حمام نیز مجاز به حساب می آید: (چتر موجود در منتها الیه سمتِ چپِ عکس سمت چپ حاصل هنرنمایی مادرمان است. آدرس دادن مان را عشق استسبز)

و این پوزیشن نیز حاصل غفلت یک لحظۀ مادرمان از ماست که مدتی روی دیوار ماندگار بود... مادرمان چند روزی آن را روی دیوار نگه داشتند تا احساس نیاز ما به رنگ آمیزی دیوارهای منزل ارضا شودخندونک و ما هر بار با عبور از کنارِ این تصویر آن را به مادرمان نشان می دادیم و بسی بر حس نقاش باشی بودنِ خودمان می بالیدیمراضی

بعد از چند روز وقتی عمو جانمان قصد عزیمت به منزل مان را داشتند مادرمان در حال پاک کردنِ نقش روی دیوار از ما پرسیدند :"این چیه کشیدی پسرم؟"... ما نیز تکه ای از پازل های خود را که قسمتی از سر و چشم یک عدد هاپو می باشد را به ایشان نشان دادیم و گفتیم:" اینه" تصویر همین قسمت از پازل توسط مادرمان عکسبرداری شده و آن را در سمت چپ تصویر می بینیزیبا تازه چشمش را نیز به تصویر کشیده ایمتشویق... شباهت بین کپی و اصل را حال می کنیراضی

و اینک هنرنمایی هایی با رنگ مشکی از ما در مکانِ دنجِ پشت درِ اتاق بابا و مادرمان...زیبا

البته هنوز کسی قادر به تشخیص تصویر کشیده شده توسط اینجانب نیست و با این که این تصویر سه روز روی دیوار به سر بُرد و مادرمان هر بار که به اتاق وارد می شدند در اندیشۀ این نقاشی فرو می رفتند (زبان) ولی نتوانستند نقاشی کشیده شده توسط این جانب را تجزیه و تحلیل کنند... بعــــــــــــله، یک همچین نقاش سرِ کارگذاری هستیم ماشیطان و تصویر سمت چپ مربوط می شود به نقش کشیدن بر وان و بر کف حمامزیبا

و در تصاویر پایین نقش نگاری بر ماشین آتش نشانی، ماشین پلیس و ماشین دیگرمان معروف به ماشین زرد(خندونک) و البته کلیپس مادرمانزیبا قابل رویت است و ما به شیوه ای که در سمت چپ مشاهده می کنی همۀ اجزای خانه را در رنگ پاستل های مان غرق نموده ایم و زیباسازی عظیمی انجام داده ایمخندونک

و این است یک شیوۀ استادانه برای نقش نگاری بر کاغذ های نصب شده روی دیوار که ساعت ها ما را مشغول می سازد:

بخور ******* بخور

و اندر حکایت خوردن هایمان، عکس مشاهده شده مربوط به روزی می شود که مادرمان نان خامه ای در یخچال قرار داده و از علاقۀ ما به نانِ خامه ای غفلت ورزیده و مشغول صحبت با تلفن شدندتلفن ما نیز از فرصت سو استفاده نموده سبد را بر زیرِ پایمان نهاده و از آن برای افزایش قدمان استفاده نمودیم... البته موفق به برداشت نان خامه ای نشدیم چون هنوز چند میلی افزایش قد لازم داشتیم و در عین حال قدرت بوقِ یخچال را نیز در عدم دسترسی خود به نان خامه ای موثر می دانیم چون مادرمان را آگاه و به سمت ما روانه کرد و ایشان ما را در یخچال یافتند در حالی که فقط پاهایمان قابل رویت بود!فرشته و این عکس زمانی گرفته شده است که ما در خجالت غرق شدیم و درِ یخچال را بستیمخجالت و از آن جا که نیاز به سرعت عمل عکاس داشته است با موبایل گرفته شده و نور پنجره نیز مزید بر علت بوده و به شدت از کیفیت عکس کاسته استقهر

و در ادامۀ خوردنی ها هم چنان به هندوانه علاقۀ وافری داریم ولی مدل خوردنمان بسیار متفاوت شده است... امسال به شیوه ای شبیه تصویر زیر هندوانه خوران داریم البته نه برهنه! ماجرای برهنگی مان از آن قرار است که ما چون عشق عظیمی به هندوانه خوری داریم به محض این که چشم مان به هندوانه بیفتد دست از پا نمی شناسیم حتی اگر تازه از بیرون آمده باشیم و نیمه کاره تعویض لباس نموده باشیم و درست وسط فرآیند تعویض لباس باشیم....خوشمزه

و در حین این فرآیند هندوانه خوری اگر کسی جلودارمان نباشدما در اوجِ جدیت تا پوست استخوانِ هندوانه را می بلعیمخوشمزه

پیش بند هندوانه خوری مان نیز که در نوع خود بی نظیر است و بسی کمک کننده به مادرمانآرام

هندوانه خوران سال قبل مان را می توانی این جا ببینی...و ماجرای هندوانه بازی هایمان را اینجا ببین...

مدتی ست مادرمان به پخت غذاهای شیرازی علاقۀ زیادی نشان می دهند مانند لوبیا پلوی شیرازی (لوبیا چشم بلبلی) و کلم پلو شیرازی. و این یکی از همان روزهاست که ما از مهد آمده ایم و مادرمان در حین پختنِ غذا نحوۀ پخت را نیز آموزش داده اند و اشتهای ما را بسی برانگیخته اندچشمک و این ما هستیم که حتی اجازه نمی دهیم مادرمان غذایمان را از آشپزخانه بیرون ببرند و اصرار داریم همان جا غذا را ببلعیمخوشمزه

و این جا نیز در حالِ خوردن خوراکِ لوبیای محبوبمان هستیم و اصرار داریم به شیوۀ بزرگ ترها آن را با نان بخوریم:

و به خاطرِ وجود یک همچین غذای خوشمزه ای خدای را بسی سپاسگزاریم و با تمام وجود سپاسگزاریِ خود را اعلام می نماییم (عکس سمت راست)محبت

و در این قسمت از خوردنی ها می رسیم به مقولۀ ممنوع پفک! البته کمی تا قسمتی ممنوعچشمک و این است تریپ داش مشدی ما در حالِ خوردنِ پفکی که دایی محسن مان برایمان خریده و با خود همراه آورده اند و ما به علت کمیاب بودنِ این مقوله حتی یک عدد هم به خودشان ندادیمشیطان

ورزش ******* آواز

و یک تریپ ورزشکاری + خوانندگی از علیرضا خان نوری!بغل

بازی ******* خرابکاری

و اما فرفروک مان هدیه ای ست از جانب مربی مهدمان به مناسبت عید مبعثبغلو ما با آن در خانه می دویدیم و با چرخش آن کلی ذوق می کردیمفرشته

و در باب خرابکاری هایمان همین بس که مدتی ست به قندان علاقۀ وافری نشان می دهیم و مرتب تمامِ محتوایش را بر زمین پخش نموده و آن را بارِ ماشین پلیس مان می نماییم و تکرار این عمل مان باعث شده است که قندان در ناکجا آبادِ خانه جای داده شودغمگین

آخرِ بی انصافی ست اگر شما نیز ما را خرابکار تصور کنی! ما فقط یک عدد کودکِ کنجکاوِ مظلومِ علاقه مند به بازی هستیمخندونک همین!

پسندها (9)

نظرات (24)

مامان عليرضا
12 خرداد 93 23:57
وای دیدی الهام جونم چه طوفانی شد.منو خواهرم کم مونده از ترس سکته کنیم. خداییش خوبه آدم از این چیزا که میبینه یاد قیامتشم بیفته
الهام
پاسخ
وحشتناک بود منم خیلی ترسیدمحالا خوب شد تنها نبودیم کلا من آدم ترسویی نیستم ولی این یکی واقعا وحشتناک بود
صدف
13 خرداد 93 1:18
سلااااااااااام وای شما هم خبر همین اتفاق مهیب رو گذاشتین منم همین الان پستمو نوشتم .. چقد وحشتناک بود خدا بخیر کنه وای قیامت چه شکلیه . این که انقد وحشتناک بود ...
الهام
پاسخ
سلام عزیزم حتما بهتون سر می زنم چند روز شهرستان بودم تازه برگشتم حتما میام پیش تون صدف جونم م م م
ستارگان آسمان من
13 خرداد 93 2:35
سلامم...وای خیلی ترسناک بود....کشته هم داد
الهام
پاسخ
سلام عزیزم بله متاسفانه
ستارگان آسمان من
13 خرداد 93 2:38
من برای اینکه نماز آیات نخونم هی میگفتم من نترسیدم
الهام
پاسخ
خاله منیره
13 خرداد 93 8:03
من اون موقع تو مترو بودم و واقعا ترسیده بودموقتی هم اومدم خونه و دوستان گفتن کشته داده و اخبار و دنبال کردم خیلی ناراحت شدم، خدابه خانواده هاشون صبر بده
الهام
پاسخ
واقعا سخته و وحشتناک خدا بهشون صبر بده
مامان کیامهر
13 خرداد 93 10:49
خدا را شکر که بیرون نبودین الهام جون.عکسهایی که میبینیم خیلی وحشتناکه !
الهام
پاسخ
واقعا وحشتناکه! مخصوصاً ریزش مصالح ساختمانی
مامان مريم
13 خرداد 93 15:22
سلام الهام جون .پسر گلم خوبه. مواظب خودتون باشید سعی کنید این روزا بیرون نرید .ما هم وقتی از اخبار خبر ها رو شنیدیم خیلی ناراحت شدیم. ظاهرا امروز هم طوفان در راه است...
الهام
پاسخ
خدا رو شکر ما خوبیم ما سه شنبه تا امروز شهرستان بودیم و از طوفان در امان
زهرا مامان ایلیا جون
13 خرداد 93 19:17
وااای نمیدونی من چقدر ترسیده بودم وحشتاناک بود راستش من فکر کردم قیامت شده ان شالله خدا عاقبتمونو به خیر کنه
الهام
پاسخ
رویدادن این حوادث نشون دهندۀ چشمه ای از قدرت خداست... اگه یه خورده سرعت طوفان بالاتر رفته بود خدا می دونست چه بلایی به سر همه مون می اومد
زهرا مامان ایلیا جون
13 خرداد 93 19:17
راستی تا جااایی که میشد وبلاگمو مرتب کردم هاااااااااا
الهام
پاسخ
چه خوب خدا رو شکر که تونستید مرتب کنید
مامان امین
14 خرداد 93 16:32
سلام الهام جون خوب هستید. مواظب خودتون و این گل پسر ما باشید. درکتون می کنم خیلی وحشتناکه. ایشالا هر چه زودتر تمام بشه و دوباره آرامش برقرار بشه.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. خدا رو شکر به خیر گذشت
mamane aysel
15 خرداد 93 0:49
آخی بمیرم برات عزیزم خیلی ترسیدی درست اون حالی شدی که وقتی زلزله اهر اومد من شدم دخترم اونوقت کوچولو بود چیزیً نفهمید تازه اونوقت من تنها بودم توخونه باز خواروشکر تنها نبودین وخداروهزار مرتبه شکر که چیزیتون نشده نازم
الهام
پاسخ
واقعاً ترسناک بود زلزله که وجشتناک تر هم هست چون خیلی سریع رخ میده
زهرا مامان ایلیا جون
18 خرداد 93 2:23
کجااااااااااااایی دوست جوونی
الهام
پاسخ
ممنونم از احوال پرسیت عزیزم. سفر بودم تازه برگشتم.به زودی میام پیشتون
مامانی فاطمه
18 خرداد 93 14:03
الهی منم از اخبار متوجه شدم ایشاله که دیگه تکرار نشه عزیزم ماهم آسمانمون نارنجی میشه وخاک میاد ولی طوفان نداره ولی ما از اسمون نارنجی نمیترسیم دیگه ما شجاع شدیم نماز ایات هم برما واجب نمیشه 10 رکوع به نفعمون شده
الهام
پاسخ
خیلی سخته علیرضا به گرد و خاک حساسیت داشت و مرتب سرفه می کرد واقعا خوبه که شجاع شدید... ده تا رکوع هم خیلی زیاده
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
18 خرداد 93 15:54
سلاااااام خسته نباشید عجب پست بلند بالا وجالبی بود همه کارهاو شیطنتهای یه بچه که در طول روز ممکنه داشته باشه به تصویر کشیدید وما هم کلی ذوق کردید الهام جون ترفند خوبی به ما هم آموزش دادید از دست این بچه ها که تمام در ودیوار را خط خطی کردن چرا به فکرم تا حالا نرسیده بود دستت درد نکنه
الهام
پاسخ
سلام ناهید عزیزم م م ممنونم نازنینم این نهایت لطف شما رو می رسونه. خوشحالم که به دردتون خورد
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
18 خرداد 93 15:55
من تو یکی از وبلاگها شنیدم که طوفان بدی اومده ولی فقط شنیدم طوفان بدی بوده غافل از اینکه چقدر وحشتناک بوده خدا را شکر که به خیر گذشت
الهام
پاسخ
بله متاسفانه واقعا وحشتناک بود خدا رو شکر به خیر گذشت
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
18 خرداد 93 15:57
الهام جون ببخشید من یک ماهی نت نداشتم از همون روزی که براتون کامنت گذاشتم تا حالا که اومدم بهتون سر زدم چه خوب نی نی وبلاگ مطالب دوستان رو اضافه کرده حالا همین که دوستان آپ کردن ما هم با خبر میشیم میایم به دیدنتون علیرضا جونو ببوسید
الهام
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم ممنون از محبتتون و این که به ما سر می زنید اتفاقا من هم از این امکان جدید نی نی وبلاگ خوشم اومد کوچولوهای نازتون و می برسم عزیزم
مامانی فاطمه
19 خرداد 93 7:14
فدای علیرضا جون کنجکاوم ومامان پرحوصلش دروووووووووووودنوش جونت پسرگلم بخور. الهام جون یعنی ایده ات توی جلوگیری از گندکاری بچه ها عالیه پیش بند بزرگه خیلی خوبهههههه. من که تو اسباب کشی متوجه نقش ونگارهای دخملی روی وسایل شدم اونم با خودکاربه بغل یخچال کشیده بود اونطرفش که سمت کابینتها بوده من اصلا ندیده بودمش حالا تو این خونه متوجه شدم با الکل چیزای دیگه پاک نشد مجتبی با بنزین پاکش کرد
الهام
پاسخ
درود عزیزم م م م آره دیگه از پیش بند آشپزخونه استفادۀ بهینه می کنمولی خیلی موثره اتفاقا ما هم در اثر غفلت بابای علیرضا از اثرات خودکار بی بهره نموندیم و اونا رو تو یه پست دیگه میذارم حالا نمی دونم چطور پاکش کنم روی رنگ روغن هم با بنزین پاک میشه آیا؟
مامانی فاطمه
19 خرداد 93 7:15
چشمتون روشن عزیزمایشااله روزی شما بشه مامنتظرتون هستیم
الهام
پاسخ
ممنونم زهره جون ایشالا به همراه شما عازم سفر حج بشیم
مامان کوثر
19 خرداد 93 8:19
سلام الهام و علیرضای عزیز کم پیدایین آفرین به این پسر گل که به این ترفند مادر پاسخ مناسب میده، و هوس نمیکنه اطراف کاغذ رو هم تزیین کنه آدرس دادنتان را عشق است، وگرنه ما گم میشدیم حال میکنیم حااااااااااال من بگم؟؟؟؟؟؟؟؟ خورشید هست و ابری که روش یه کم سایه انداخته چ جالب، کوثرهم بسیااااار به هندوانه علاقمنده، ولی برعکس به پیش بند حساسیت داره، و لذا بعد از هر بار هندوانه خوری یه دست لباس عوض میکنه نوووووووووووش جاااااااااااااان عزیز خاله ما به خوبی شما رو میشناسیم : یک عدد کودک کنجکاو مظلوم... البته به نظرم شما در هر خانه ای کپی داری
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. کجا کم پیداییم؟ تو وب خودمون یا تو وب شما؟ دیشب بهتون سر زدم. نظرم ثبت نشده؟ اتفاقا مقداری از اطراف کاغذ هم رنگی شد ولی چون دیوار رنگ روغنه پاک میشه چه جالب این هم می تونه باشه آفرین به شما که همیشه درست ارزیابی و تجزیه تحلیل می کنید و خوشا به حال کوثر جون که مامانی هوشمند چون شما داره خوبه که همۀ خانواده ها از نعمت داشتنِ کودکی کنجکاو و مظلوم بی بهره نیستند
مامان امیـــرحسیــــن
19 خرداد 93 13:45
چشمتون روشن عزیزم!!
الهام
پاسخ
ممنونم رفیق
مامان آرمینا
19 خرداد 93 18:07
رسیدن بخیر .چه فکر خوبی کردی که کاغذ به دیوار چسبوندی .فدای گل پسرم که اینقدر به نقاشی علاقه داره و اینقدر هنرمنده.معلومه که واقعا از نقاشی رو دیوار و کف حمام لذت میبره. نوش جونت باشه غذاهای خوشمزه ای که مامان برات میپزه.راستی علیرضا جون هنوز به هندوانه میگه شی یَ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الهام
پاسخ
ممنونم مریم عزیزم م م علاقه اش به نقاشی بی نظیره دنبال یک کلاس نقاشی ام که بذارمش برای آموزش ممنونم خاله جون نه خاله جون من دیگه بزرگ شدم اون وقت ها می گفتم شیَ الان دیگه هیچی نمی گم بهش
سحر
19 خرداد 93 18:35
چه جالب و خلاقانه! تا حالا ندیده بودم کسی از زبان فرزندش وبش رو بنویسه، اونم به سبک مسافران، خیلی جالب بود، آفرین.
الهام
پاسخ
این نهایت لطف شما رو می رسونه سحر عزیزم مسافران؟ منظورتون کارتون دوران بچگی مونه؟
سحر
20 خرداد 93 8:22
نه عزیزم منظورم سریالیه که چند وقت پیش شبکه 3 می داد، 4 تا فضایی اومده بودند زمین، یکی شون آخر سریال برای سیاره اش نامه می نوشت و از زمینی ها و کارها و رفتارهاشون می گفت، به همین سبک شما می نوشت، کلا خیلی جالب بود، خیلی از وبتون خوشم اومد. ممنون که به من لطف داشتید، شما هم با افتخار لینک شدید.
الهام
پاسخ
فهمیدم عزیزم اتفاقا چند قسمتش و دیدم. ممنونم از توجه تون تا به حال کسی بهم نگفته بود که سبک نوشتنم شبیه اون سریاله برای خودم هم جالب بود یک نفر دیگه قبلا بهم گفته بود سبک نوشتنم مثل مرحوم جمال زاده ست ....خودم می دونم که انگشت کوچیکۀ جمالزاده هم نیستم ولی برام جالب بود خواهش می کنم سحر عزیزم دوستی با شما مایۀ افتخار من و پسرمه
بهار
20 خرداد 93 15:55
آقای نقاش ! بسیار خوب نقاشی می کشی! آقای ورزشکار بازوانت پر توان آقای خوب غذا خور آفرین به شما احسنت آقای ژستهای مظلومانه خودمونیم مظلوم نمایی نکن عزیز دل
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جونخجالتم می دید این یک شگرد فریب کارانه ست که گاهی اوقات لازم میشه