فکاهی سه: چهارپا!
داستان از زمانی آغاز شد که مادرمان در مسیرِ بازگشت از مهد برایمان نان خامه ای خریدند و در مقابلِ چشمانِ دقیق و ریز بینِ اینجانب آن را داخل یخچال جاسازی نمودند و ما برای دسترسی به نان خامه ای های مورد علاقه مان، چاره ای ندیدیم جز این که خلاقیت هایمان را بروز دهیم
در همین راستا و چنان چه در پست های قبل دیده ای از سبد پیک نیک به عنوان ابزاری برای دسترسی به نانِ خامه ای موجود در یخچال استفاده نمودیم! آخر ما عاشق نانِ خامه ای هستیم و آن را به فراموشی نتوانیم سپُرد
...و این گونه شد که بر این ابزار کاربردی نامِ مقدس "چهارپا" نهادیم!
چهارپایه از همان کلماتِ کلیدی ست که نقش عمده ای در رسیدنِ ما به آرزوهایمان دارد و البته قادریم به درستی آن را ادا می کنیم، فقط جهت اعمالِ زیبایی های کودکانه در آن، دُمش را اندکی کوتاه نموده ایم :"چهارپا"
چهارپایه های مورد علاقۀ ما در منزل به سه قسم تقسیم می شود:
اولین موردِ استفادۀ ما از چهارپا زمانی است که از مهد به منزل می رسیم و با مادری مواجه می شویم که قصدِ شستنِ ظرف ها+ تهیۀ سالاد+ مرتب نمودنِ آشپزخانه+ آماده کردنِ نهار را دارند آن هم به صورت کاملاً همزمان!
بد نیست بدانی مادرمان درست مانندِ همۀ شما مادرانِ نی نی دار، در انجامِ اموراتِ منزل از اصلِ هم زمانی بهرۀ فراوانی می برند... به عنوان مثال صبح ها در حالی که در آشپزخانه مشغولِ دَم کردنِ چای و در تکاپوی تهیۀ صبحانه هستند هم زمان عکس های لازم برای آپلود کردن در وبلاگ مان را ویرایش نموده و هم زمان آن ها را آپلود نیز می نمایند تا در فرصتِ بعدی متنِ مورد نظر را به آن اضافه نموده و سرعتِ عملِ خود را در امرِ مُهُمِ پست گذاری () تسریع بخشند
سپس در کنارِ ما صبحانه میل می نمایند چون ما به جز در معیتِ مادرمان صبحانه از گلویمان پایین نمی رود باور کنبه جانِ مادرمان... و اموراتِ مربوط به ما از همان اموراتی است که تحتِ هیچ شرایطی از اصلِ هم زمانی تبعیت نمی کند چون ما بر خلافِ سایرِ امورات، موجودی زنده هستیم و به توجه اطرافیان و مخصوصاً مادرمان نیاز مُبرَم داریم
پس از خوردنِ صبحانه و بردنِ ما به مهد، مادرمان مقدمات نهار را آماده نموده و به صورت همزمان ورزش نیز می کنند و سپس مشغولِ کارهای خود مانند انجام پروژه ها و نوشتن می شوند...زیرا انجامِ هیچ یک از این کارها در معیتِ اینجانب امکان پذیر نیست و ما فقط توجه می خواهیم
سپس با بازگشت مان از مهد ما مادری را می یابیم دستکش بر دست و پیش بند بسته+ یک عدد سینک پر از ظرف+ چند قابلمۀ روی گاز... که مادرمان با سرعتی باور نکردنی دستی بر ظرف های نشسته می برند و به قابلمه های روی گاز سر می زنند و کاهو می شویند و از همه مهم تر با استفاده از فک کاربردی خود، برای اینجانب قصۀ غذاها را تعریف می کنند و پُر واضح است که ما فقط ماراتونِ مادرمان را می بینیم و به علت کمبودِ ارتفاع از دسترسی به بالای گاز و کابینت ها عاجزیم و این حس کنجکاوی مان است که بسی ما را تحریک می نماید که به سراغِ "چهارپا" رفته آن را به کمک بطلبیم
تا چشمِ مادرمان را دور می بینیم این چهارپا را از حمام به محل اِعمالِ کنجکاوی مان می آوریم و یک عدد استخر آب می یابیم و کف گیر بر دست آاااااای بر آن می کوبیم و آواز می خوانیم و میزانِ پرشِ ارتفاع قطراتِ آب را اندازه گیری می نماییم و برای مادرمان کاری دیگر درست می کنیم! حالا ایشان مجبورند (مجبــــــــــــــور!) که با وجودِ این همه مشغله ای که در آشپزخانه دارند دوربین خود را نیز در محل حاضر نموده و از آب بازی مان عکس تهیه نمایند
بارها و بارها کف گیر را با تمام توان بر آب داخل تابه فرود آورده و از شنیدنِ صدای شالاپ شلوپ ایجاد شده در دلمان قند آب می کنیم گویا هم اکنون آپُلو هوا نموده ایم!
از آن جا که مادرمان لذتِ ما را در امرِ پراکندنِ آب در فضای اطراف مشاهده می نمایند به ما اجازه می دهند هم چنان به این کار ادامه دهیم زیرا از دیدگاهِ مادرمان لذت بردنِ ما از آب بازی بسی به تحملِ زحمتِ شستنِ لباس هایمان می ارزَد جدای این که در انجام این کار صدمه ای بر ما وارد نمی شود (لازم به توضیح است که چون ما به محضِ ورود به منزل تقاضای نوشیدنی نموده و مشغول امر آبمیوه خوری شده ایم تعویض لباسمان به صورتی نیمه کاره انجام شده است)
آن که در سمتِ راست هر دو تصویرِ بالا مشاهده می نمایی چهارپای دوم ماست که برایمان بسیار کاربردی می نماید...زمانی که رفتن به حمام و آوردنِ چهارپا از حمام بر ما بسی سخت جلوه نماید ما سریعاً از این چهارپا کمک گرفته و با آن به ارتفاع مورد نظر برای تسلط بر داخلِ کوچه دست می یابیم و نوای "باباجون...باباجون..." سر می دهیم و هیچ کس نمی داند چه کسی را با باباجانمان (بابای مادرمان) اشتباه گرفته ایم که این نوا وردِ زبان مان است
گاهی نیز از این مهم برای دسترسی بر یخچال، داخل مایکروفر، و حتی مکانِ ممنوعِ روی اجاق گاز () کمک می گیرم و بر خلاف سابق که ما فقط توانایی دسترسی به اُپِن و کابینت های پایینی را داشتیم هم اکنون تمامِ آشپرخانه و روی کابینت ها و سینک در قلمروی ماست حالا فقط می ماند دسترسی به سقف آشپزخانه و کابینت های بالایی که با ورودِ چهارپاهای بلندتر به منزل امکان پذیر خواهد شد و دسترسیِ بیش تر از جانب ما طبیعتاً مراقبتِ بیش تر از جانبِ مادرمان را می طلبد
و چهارپا دو تا می شود وقتی مادرمان سبد لباس داخل حمام را به آشپزخانه می آورند تا لباس های داخلش را در ماشین لباسشویی ریخته و این لباس های بینوا را در اثرِ چرخش ماشین لباسشویی، دچار سرگیجۀ مفرط نمایند و ما همیشه فکر می کنیم چه خوب که خداوند حمام را آفرید و لازم نیست ما با ماشین لباسشویی شسته شویم آخر ما اصلاً تاب و توانِ چرخشِ کهکشانِ راه شیری با همۀ ستاره هایش را بر بالای سرمان نداریم
و این است کاربردهایی از چهارپا که در نتیجۀ اختلاط سبد پیک نیک+ سبد لباس به دست می آید... و این پوزیشن به ما امکان می دهد تا حس گرفته و آواز بخوانیم و یا از آن به عنوان تریبون استفاده نموده و مادرمان را با چون و چراهای مکرر خود و سوالات ممتدمان دچار کلافه گی نماییم و از همه مهم تر از آن به عنوان مکانی برای تفکر بهره گیریم و درست وقتی که ما در حیرتِ ناشی از چرخیدنِ لباس ها در ماشین، انگشت به دندان گرفته ایم مادرمان با زدنِ فلشِ دوربین رشتۀ افکارمان را پاره می کنندو البته ما مهربان تر از آن هستیم که خشم خود را بروز دهیم و تحویل دادنِ یک عدد لبخندِ ملیح به مادرمان را در جلبِ رضایت ایشان موثر تر می دانیم
و بعد از آماده شدنِ نهار اصرار داریم که کاربردی دیگر از "چهارپا" را تجربه کنیم و هر چه قدر مادرمان به ما توضیح می دهند که ممکن است ظرف مان از روی سبد بر زمین افتاده و به ملکوتِ اعلا بپوندد، گوشمان بدهکار نیست آخر ما این سِتِ میز و صندلی را بسیار دوست می داریم
به امیدِ روزی که چهارپا وسیله ای شود برای دسترسی مان به نقاط غیرقابلِ دسترسِ فضا
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
مُراعات نوشت: با وجودِ این که ما همیشه معتقدیم وجودِ حداکثر دو عکس در صفحۀ اصلی کافیست و محل قرار گرفتنِ بیش از دو عکس در ادامۀ مطلب است؛ ولی از آن جا که در این پست تعداد عکس ها خیلی زیاد نیست دلمان نمی آید خوانندۀ محبوبمان را برای دیدنِ فقط چند عکس، روانۀ ادامۀ مطلب کنیم و وقتِ ارزشمندت را با رفتن به صفحاتِ مختلف هدر بدهیم!