علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

شیطنت های کودکانه

1393/10/19 12:28
نویسنده : الهام
661 بازدید
اشتراک گذاری

لباس امیر علی بُدوشم

روزگاری امیر علی خاله مان را شلواری بود مشکی با سه عدد خط سفید بر آن! از قضا امیرخان شلوار را چند باری پوشیدند و به علت تغییر فصل و رشدِ وافرِ امیرجان سایز شلوار دیگر بر سایز امیرجان منطبق نشد! در نتیجه در سفر چند هفته گذشته مان به مشهد ما صاحب شلوار امیرجان شدیم و از آن جا که مادر و خاله مان بر حسب اتفاق دو عدد لباس قرمز مشابه و البته در دو سایز مختلف برای ما و امیر علی جان خریده بودند ما بعد از پوشیدنِ شلوار امیر دقیقاً تبدیل شدیم به "امیر خاله"زیبا

ماجرا به همین جا ختم نشد! به محضِ پوشیدنِ شلوار امیرعلی ما دقیقاً به یک امیرِ کامل تبدیل شدیم و شیطنت هایی از خود بروز دادیم که تا به حال در هیچ کجای زندگی مان به چشم نخورده بود! و این شیطنت ها حتی ذره ای با شیطنت های امیر علی خانِ پرشیطنت مو نمی زد! مدتی با بابایمان کشتی گرفتیم و وقتی مادرمان پشت لب تاپ نشسته بودند انگشت خود را به شدت بر صفحه کلید فرود آورده و فرار را بر قرار ترجیح می دادیم شیطانو کوسن های روی مبل ها را به این طرف و آن طرف پرتاب نمودیم شیطانو .... آااااااااااااااای حرصِ همگان و مخصوصاً بابایمان را درآوردیم و بابایمان در جستجوی علتِ این همه شیطنت :"به این بچه چی دادی خانم که این همه بپر بپر می کنه؟!" و مادرمان:"تعجب" اندکی گذشت و دایی محسن مان عنوان کردند:" یه لحظه حواسم نبود فکر کردم علیرضا، امیر علیه! چقدر با این لباس شبیه امیر علی شده!" و بابایمان:" مگه این شلوار واسه امیرعلیه؟! پس بگو این همه شیطنت از کجا اومده! بیا شلوارت و عوض کنم علیرضاعینک" و ما:" نــــــــــــــــــه! شلدار امیر علی بُدوشم" و چشمت روز بد نبیند آن شب درست تا ساعت دوازده شب در حال بپر بپر و ادامۀ شیطنت هایمان بودیمشیطانو دیگران را نمی دانیم ولی خیلی خیلی به ما خوش گذشت و با وجودِ آن همه انرژی مصرف کردن، خواب به هیچ عنوان به چشمانمان نمی آمد!خندونک ساعت دقیقاً دوازده بود که مادرمان در حال برقراری خاموشی در منزل رو به ما:" علیرضا برو بخواب که الان تاریک میشه" و ما:" نـــــــــــــه، میخوام ماشین بازی بُتونم"شیطان

به دلیل شیطنت های فراوانِ ما در یک هفتۀ اخیر که مصادف بود با هفتۀ امتحانات دایی محسن مان، ما چپ و راست در منزل راه می رفتیم و بر دایی محسن مان ضربه می زدیم! و از آن جا که دایی محسن مان هیچ عکس العملی نشان نمی دادند و ما دلمان می خواست جلب توجه کنیم و صدای دایی محسن مان را در بیاوریم، با قیافه ای حق به جانب به مادرمان نزدیک می شدیم و:"مــــــــــــامــــــــــــــــان! این دایی محسن من و زد!" و مادرمان:" حتما کارِ بدی کردی که دایی محسن تو رو زده! و الّا دایی محسن تو رو دوست داره و نمی زنه!" و ما دوباره نق زنان تکرار می کنیم:"این دایی محسن من و زد!" و این جاست که دایی محسن به دفاع از خود می پردازد:"علیرضا من تو رو زدم؟ تو اومدی و من و زدی، کارِ خیلی بدی هم کردی! من ناراحتم!" و این جاست که ما با یک خندۀ این چنینیشیطان و احساسِ موفق بودن به جهتِ درآوردنِ صدای دایی محسن مان، دوان دوان به اتاق می رویم و دیگربار بر دایی محسن مان ضربه می زنیمخندونکو به صورت کاملا خودابداعی  آن را "دعوا بازی" می نامیمعینک

البته این فقط یک طرفِ ماجراست و شما دلسوزی های ما را در رسیدگی به تکالیف دایی محسن مان دست کم نگیر! بدین صورت که گاهی نیز دایی محسن مان را مخاطب قرار داده و رو به ایشان:" درسَت بُخونخندونک" و رو به مادرِ چادر نماز به سرمان:" نمازَت بُخون!فرشته"

دایی محسن مان در پی راه چاره ای برای دفعِ این شیطنت ها و به عبارتی پاتک زدن به اینجانب بازی "فوت بازی" را اختراع می نمایند تا خود را از شرّ ضربه های ناگهانی و گاه و بیگاهِ اینجانب محفوظ دارندخندونک و با نزدیک شدنِ ما به ایشان تمامِ نفسِ خود را در سینه حبس نموده و بر صورتِ ما فوتی عظیم می فرستند! طوری که کم مانده ابرو و مژه های خود را در نتیجۀ شدتِ جریانِ هوا از دست بدهیمزبانعاقبت دایی محسن مان بعد از چند بار فوت کردن نفس کم می آورد و البته روی ما را بیشتر از آن می بیند که حریف مان شود پس به مادرمان اعلام می نماید که :" علیرضا خیلی شیطون شده! اصلا این خنده هاش دقیقاً خنده های شیطانیه!خندونک" و رو به ما:" اعوذ بالله من الشیطان الرجیم" و ما بلافاصله :"بسمنّاه الرحمن الرحیم"خندونک و مادرمان در نتیجۀ این حاضر جوابی متوجه می شوند که ما این عبارت را قبلا در مهد آموخته ایم و تاکنون بروز نداده ایم و در نتیجه این است پوزیشن مادرمان در مقابل حاضر جوابی اینجانب:"قه قهه" و البته دایی محسن مان:"خندهتعجب"

شب گذشته نیز به وقتِ حاضر شدن برای رفتن به منزلِ خاله لیلا و دیدار با یاسمین جانمان، ما که زودتر از همگان آماده بودیم مرتب در منزل مان راه می رفتیم و بدجور حوصله مان سر رفته بود! پس به دایی محسن مان نزدیک شده و ندا دادیم:"من و بزن!" و دایی محسن مان هم وقتی آمادگی همه جانبۀ ما را برای کتک خوردن دیدند، به تلافی همۀ ضرباتی که قبلاً بر ایشان وارد آورده بودیم به آرامی ضربه ای بر پشت مان زدندچشمک ما هم با قیافه ای حق به جانب و آتو در دست به بابایمان نزدیک شده و ندا دادیم:" بـــــــــــابـــــــــــــــــایی! این دایی محسن من و زد!قه قهه" و دایی محسن مان به واسطۀ رکب خوردن از ما یک چنین پوزیشنی اختیار نمودند:"تعجب"

من برم تربلا

دایی محسن مان در حال جمع کردنِ وسایلِ خود و بستنِ چمدان هستند تا عازم عراق شوند، ما نیز در تکاپو هستیم و لباس هایمان را جمع کرده روی هم تلنبار می کنیم و زمزمه می کنیم:"لباس بُدوشم"..."من لباس بُدوشم"... "من برم تربلا"... " من با دایی محسن برم تربلا"...

مادرمان ما را توجیه می کنند که ما قرار نیست با دایی محسن مان عازم کربلا شویم و قرار است شب با بابایمان بیرون برویم و پیتزا بخوریم و دایی محسن باید به تنهایی عازم کربلا شود. ما هم که به شدت منطق پذیر!خندونک به سرعت توجیه شده و دست از تلنبار کردنِ لباس هایمان بر می داریم...

چند شب از رفتنِ دایی محسن مان به کربلا می گذرد و ما به علت علاقۀ خاص مان به آقای آتش نشان و در نتیجه سریال "عملیات 125"، در حال تماشای تلویزیون هستیم... یکی از آتش نشان ها که به بیماری ریوی مبتلا شده است برای توسل به یک مسجد وارد می شود که گرداگرد آن را پارچه های سیاه رنگ پوشانده است. و این ما هستیم که به محضِ دیدنِ این صحنه، با ذوقی هر چه تمام تر فریاد می زنیم:" حرمِ امام حسینه... حرم امام حسینه..."فرشته

یک بیست سوالی ساده

صبح گاهان به محض بیدار شدن یک بیست سوالی به راه می اندازیم:"بابا اُجاست؟" -:"بابا رفته سرِ کار"؛ "دایی محسن اُجاست؟" -: "دایی محسن رفته سرِ کار" و حالا اگر میهمان هم در منزل داشته باشیم این سلسله سوالات نه تنها در چند روزِ اقامتشان در منزل بلکه تا چند روز بعد از رفتن شان نیز شامل کجا رفتن های تک تکِ آن ها نیز خواهد شد! "باباجون اُجاست؟"...."آقاجون اُجاست؟" و در نهایت مادرمان پس از پاسخگویی به سوالاتمان:"کچل"

من ماشین بابایی بخرم

صبح جمعه است و بابا و دایی محسن مان به عزم خرید ماشین برای دایی محسن مان در حالِ خروج از منزل هستند و ما:"بابایی اُجا میره؟" و پاسخ می شنویم :" میره برای دایی محسن ماشین بخره"...و ما: "دایی محسن اُجا میره؟"و پاسخ می شنویم :" میره ماشین بخره"...و ما که بدجور در این ماشین خریدن ها سرِ خود را بی کلاه حس می کنیم:"من ماشین میخوام...بابا برای علیرضا ماشین بخره!"و پاسخ می شنویم :" تو که خیلی ماشین داری! اصلا تو خودت آقای اسباب بازی فروش هستی! و باید نی نی ها از شما اسباب بازی بخرند! ماشین دایی محسن هم مثل ماشین باباست، اسباب بازی نیست واقعیه!"... و ما:" من (شبیه) ماشین بابایی میخوام!"تعجب و در همین راستا چند روزی ست وقتی درخواست خرید ماشین مان را مطرح می کنیم حتما عبارت "ماشینِ بابایی" را نیز ضمیمه می کنیمعینک:" من ماشین بابایی میخوام!"،" ماشین بابایی بخرم!"

برا آقا بیسکوئیت بدم

بیش از دو سال پیش مادرمان برای دسترسی به فضای مجازی یک عدد وایمکس ایرانسل با سرعت 512 و سقف 4 گیگابایت در ماه خریداری نمودند و شکر خدا آن قدرها سرعتش بالا بود که به وقتِ اتصال، ایشان روی ابرها سیر می کردند و در نتیجه گذاشتنِ یک پست طولانی با عکس های فراوان در وبلاگ مان نهایتاً یک ساعت به طول می انجامید! زمان گذشت و ایرانسل همواره نرخ اینترنتِ خود را در یک تصاعد عددی بالا برد و البته سرعتِ اینترنتش را به صورت یک تصاعد هندسی پایین آوردتعجب و در نتیجۀ این عمل رضایت مشتریانش نیز به زیرِ صفر اُفت پیدا کرد!قهر

 خانوادۀ ما که همواره در این چند سال در پایانِ ماه، مقدار زیادی حجم اضافه داشته اند، چهارماهی می شود چند روزِ آخرِ ماه حجم مجازشان تمام می شود و با خریدِ بستۀ افزایشی یک ماه را به انتها می رسانند! مادرمان ابتدا تصور می کردند این اتمام حجم به دلیلِ وصل شدنِ بابایمان به شبکۀ اجتماعی وایبر است که بر خلاف سایر شبکه ها (لاین و واتس آپ و...) بدونِ پرسش از شخص، تمام عکس ها و فیلم های ارسالی از دوستان را دانلود می کند و آاااااای حجم بر باد می دهد! و حتی اگر فیلمی تکراری ارسال شود ناخواسته و بدونِ پرسش از شخص، آن را دانلود می نماید!

خلاصه با بررسی گوشی بابایمان متوجه شدیم که این بینوا در یک ماه حدود نیم گیگابایت مصرف دارند و ما مانده بودیم با حجمِ ناپدید شده ای که هر ماه از دست می رفتتعجب بماند که سرعتش در برخی ساعت ها تا حدی اُفت داشت که حوصلۀ انسان را بدجور سر می بُرد و مادرمان اصلاً رغبتی به نشستن پشت لپ تاپ و پست گذاشتن در وبلاگ مان نداشتند! چک کردنِ ایمیل و سرچ کردن در یاهو و گوگل هم که جای خود داشت!کچل

چهار ماه با دلخوری از ایرانسل سپری شد و در ماهِ جاری ایرانسل ما را به شوک عظیمی مبتلا نمود و در عینِ سرعت نداشتن، تمامِ چهار گیگا بایت آن هم با سرعت 512، درست در عرضِ یک هفته به پایان رسیدتعجبتعجب و ما به این نتیجه رسیدیم که اُپراتورِ ایرانسل عزیز در حال کلاهبرداری است! و با وجود تصویب نشدنِ افزایش قیمتِ اپراتورها توسط دولت، ایشان حجم مذکور را با قیمت تصویب نشده محاسبه می نمایند... و درست است قیمت حجم ماهیانه افزایشی نداشته ولی این حجم خیلی خیلی زودتر از موعد مقرر به پایان می رسد و کاربران مجبور به خرید بستۀ افزایشی هستند و در واقع چیزی خیلی بیشتر از افزایش قیمتی که دولت تصویب نکرده توسط کاربران پرداخت می شود!عصبانی

از آن جا که وقتی شرکتی با مشتریان خود رو راست نیست اولین اصل، اعتراض مشتریان است مادرمان در کمتر از بیست و چهارساعت با مخابرات تماس حاصل نموده و ضمنِ سفارش اینترنت از مخابرات، اینترنت وایمکس را به حالت قطع موقت درآوردند تا اعتراض خود را اعلام نمایند! در حال حاضر ما با قیمتی حدود نصفِ آن چه به ایرانسل پرداخت می نمودیم دارای اینترنتی هستیم با سرعت 512 کیلوبایت و یک حجم نامحدود! تا ایرانسل همیشه به یاد داشته باشد که روراست بودن با مشتری یک اصل است که باید تا همیشه در تعامل مشتری با اپراتور برقرار باشدسکوت

در راستای سفارش اینترنت جدید، چند روز قبل وقتی مادرمان را در حالِ پاک نمودنِ آثار مداد شمعی از روی سرامیک ها مشاهده نمودیم و ایشان را با سرعتی در حد و اندازۀ سرعت نور در حال مرتب کردنِ منزل یافتیم :"مامانی مهمون میاد؟" و مادرمان:" بله پسرم آقا میاد تلفن مون و درست کنه" و ما با شادمانی:" آقا میاد!جشن آقا میاد!جشن "

آقا زنگ درِ ورودی را زدند و بابایمان در را باز کردند. مادرمان وارد اتاقِ ما شدند تا در مدت حضور آقا در منزل فرصت طلبانه ویترین اسباب بازی های ما را مرتب نمایند! به محضِ ورود آقا به منزل مان ما با شادمانی به آقا سلام کردیم و دوان دوان به سمتِ اتاق مان رفته و فریاد زدیم:" مامان بیا! آقا اومده... مامان بیا! آقا اومده...فرشته" و بعد از مشاهدۀ اساب بازی هایی که ارتفاع کم کرده و بر کف اتاق واقع شده بودند، بی خیالِ اصرار به مادرمان برای استقبال از آقاخندونک شدیم و همان جا نشستیم... مادرمان داخل کوله مان یک عدد بیسکوئیت مادر دیدند که چند عدد بیسکوئیت داخلش باقی مانده بود و ما آن چند عدد بیسکوئیت را در مهد نخورده و به منزل آورده بودیم! ما هم چند عدد بیسکوئیت خوردیم و یک عدد بیسکوئیت در دست رو به مادرمان:" برا آقا بیسکوئیت بدمفرشته" و مادرمان:"محبتبوسبغل" بعــــــــــــله آقا! بیسکوئیت را به آقا دادیم و آقا از ما تشکر نمودند! یعنی یک همچین پسر میهمان نواز و دست و دلبازی هستیم ماراضی

شعر آتش نشان بُخونم!

مادرمان گوشی به دست در حالِ صحبت کردن با مادرجانمان هستند. ما هم پیش می رویم و گوشی را به دست می گیریم و بعد از احوالپرسی با مادرجانمان و پایان بیست سوالیِ:" باباجون اُجاست؟ علی اُجاست؟ امیر خاله اُجاست؟ یدانه (یگانه) دایی محمد اُجاست؟ و..." اعلام می نماییم:" شعر آتش نشان بُخونم" و وقتی واکنش مادرجانمان و قربان صدقه رفتن های ایشان را می شنویم به وجد آمده و با تمامِ وجودمان شعر آتش نشان را برای مادرجانمان اجرا می نماییمراضی

چند روز می گذرد و درست در یک روزِ فاصلۀ بین قطع موقت اینترنت وایمکس ایرانسل و وصلِ اینترنت مخابرات، نتایج مقالات ارسال شده به کنفرانس اپتیک و فوتونیک اعلام می شود و مقالۀ مادرمان پذیرفته می شود منتها برای چاپ در مقاله نامه تقاضای یک تصحیح نگارشی در عرض 24 ساعت می شود! و مادرمان با تمامِ وجود درک می نمایند متأسفانه حتی یک ساعتِ بی اینترنت هم در دنیای امروز فاجعه استغمگین

مادرمان با توسل به اینترنت ایرانسلِ گوشی دایی محسن مان، فایل های خود را تصحیح و آپلود می نمایند ولی همواره به وقتِ ارسالِ فایل، ایمیلِ مادرمان اعلام مشکل می نماید و این فرآیند ده ها بار تکرار می شودکچل عاقبت مادرمان با همسایۀ طبقۀ پایین تماس گرفته و برای ارسالِ فایل به منزلِ ایشان می روند! همسایۀ محبوبِ ما دخترکی یازده ساله دارند به نام فاطمه "فاده ده" که از دورانِ نوزادی مان، ارتباطِ قلبی عمیقی بین ما و ایشان برقرار بوده استمحبت

به منزل فاطمه وارد می شویم و ضمنِ ارسالِ فایل های مادرمان، ما نیز آاااااااااااااای تمامی داشته ها و اطلاعاتِ مغزی خود را بیرون می ریزیم و برای فاطمه شعر می خوانیم... و این پوزیشن های فاطمه:"محبتبوسبغل" باز هم ما را سرِ ذوق می آورد... کارِ مادرمان تمام می شود و رو به ما:" شعر آتش نشان و برای فاطمه بخون تا بریم" و ما بعد از اندکی تأمل عجیــــــــــب می زنیم در عُمقِ ذوق مادرمان و کاملاً رُک اعلام می نماییم :"نــــــــــــــــــــــــــــــــــه! شعر پُدیس بُخونم" و شروع می کنیم:"شبا که ما می خوابیم آقا پدیسه بیداره...."

گاهی نیز از مادرمان می خواهیم یکی از شعرهای کودکانه ای که در نتیجۀ مهد رفتن مان یاد گرفته اند را برایمان بخوانند و ایشان اطاعت امر می نمایند! بعد از تمام شدنِ شعر مذکور مادرمان گاهی به صورت خودمختار و بدون فرمان دادنِ ما شعری را گلچین نموده و شروع به خواندنش می کنند! و ما:"اَخون...اَخون...شعر پُدیس بُخون" و به طرز فجیعی مادرمان را در آستانۀ ذوق مرگی قرار می دهیمشیطان

نواهای شیطنت آمیز

در حالِ بازگشت از قم هستیم و بابای ما در حال رانندگی هستند و باباجانمان هم کنارِ ایشان در صندلی جلو نشسته اند و آااااااااااای به این داماد و پدرزن در جوار هم خوش می گذرد! زیرا باباجانمان بسی علاقۀ وافری به چایی دارند و از تهران تا قم سوای یک لیوان چایی که دایی محسن مان خوردند+ یک لیوان چایی که مادرمان خوردند بقیۀ حجم فلاسک چایی توسط بابا و باباجانمان صرف شد! و در مسیرِ بازگشت هم همین طور! ما که بخیل نیستیم نوش جانشانخندونک تا باشد از این عشق های دامادی و پدر زنی باشدخندونک

ولی این وسط ما از پوزیشن باباجانِ ساقی مان که چای رسان بودند خوشمان آمده بود و یک بار ندا دادیم:" باباجون" و بابا جانمان:"جـــــــــــــــون" و ما ذوق کردیم و سرکیف شدیم و دیگر بار:"باباجان" و باباجانمان:" جــــــــان" و ما:"خنده" حالا دست بردار نبودیم و روی تفاوت "جون" و "جان" انگشت گذاشته و دقیقا با همین دو لحن، پشت سرِ هم حدود نیم ساعت باباجانمان را صدا می زدیم و چه خوب که باباجانمان از حوصلۀ کافی برخوردار بودند و ما در طولِ مسیر سرخوش بودیم! و الّا کم مانده بود بابایمان ماشین را در حاشیۀ آزادراه پارک نموده و ما را به جُرمِ بازی با غیر هم قدمان پیاده نمایند!خجالت عاقبت نیز در اثرِ سر رفتنِ حوصلۀ سایرین، بابایمان نوای آواز خوانی جناب ابی،که حکم تعقیباتِ زیارت مان را داشت، روشن نموده و ما با ابی همنوا شده و دست از سرِ باباجانمان برداشتیمخسته

چـــــــــــــــــــــــی؟ چیــــــــــــــــــــــــــــــه؟

مدتی ست بسیار به پرسش کردن و البته عنوان نمودنِ عبارت های"چیه؟"، "چی بود؟"، "صدا کی بود؟" "صدا چی بود؟" و از همه مهم تر "چـــــــــــــــــــــی" علاقه مند شده ایم! چند شبِ قبل دختر همسایه مان، سمیرا (خواهرِ فاطمه)، زنگ درِ ورودی را زدند تا مادرمان در را برایشان باز کند! به صدا در آمدنِ زنگ در همانا و تکرارِ حداقل صد دفعۀ "چــــــــــی بود؟" در عرضِ دو ساعت و در فاصلۀ هر پنج دقیقه یک بار همانا... و مادرمان:"سمیــــــــــــــــــــــــرا بود پسرمکچل" خداوند به مادرمان خیر روا داشت که سمیرا بانو ساعت نه شب زنگ در را زدند و ما بعد از دو ساعت تکرار به خواب رفتیم و فردا روز به مغزمان استارت مجدد زدیم و الّا اگر سمیرا بانو صبح علی الطلوع زنگ در را می زدند، مادرمان باید  تا نیمه شب همواره در حال پاسخ دادن به سوال تکراری ما می بودندشیطان

عبارت دوست داشتنی دیگری که خیلی هم با لحن زیبایی توسطِ علیرضا خان به کار می رود عبارت" داری چیتار می تُنی؟" است! و بعد از شنیدنِ پاسخ از فردِ سوال کننده ما نیز با اضافه نمودنِ یک عدد "آره!" به جملۀ گفته شده توسط پاسخ دهنده آن را تأیید می نماییم:" شام درست می تُنی، آره؟"زیبا

من و دعوا بُتُن

مدتی ست همواره به حضور مادرمان رسیده و از زمین و زمان شکایت می کنیم و رو به مادرمان:"دایی محسن ماشین پُدیس من برداشته! دعواش بُتُن!" و گاهی نیز به یک نی نی نامرئی اشاره می کنیم که به وسایل مان دست برده است و یا موهایمان را کنده است و .... و با این عبارت از مادرمان اهم مجازات نی نی مذکور را خواهانیم:" مـــــــــــــامــــــــــــــــــــــان! این نی نی عباسی های من و برداشته! دعواش بُتُن!" حتی گاهی از مادرمان می خواهیم بابایمان را به واسطۀ انجام کاری دعوا کنندتعجب و نمی دانیم مادرمان چه کرده اند که ما ایشان را این چنین پر زورِ بازو و دعواکُن یافته ایمخندونک

و امــــــــــــــــا امان از روزی که شیطان به جلدِ ما رسوخ کند و خودِ خدا می داند که ما در این زمینه بی تقصیر و معصومیم و مقصر همان شیطان است!خندونکبه جانِ مادرمانخندونکخندونک

پس در نتیجۀ نفوذ شیطان ما مجبور می شویم (مجبـــــــــــــــور!خندونک) که مداد شمعی هایمان را برداشته و بر در و دیوار و سرامیک و کاشی و میز نقش بنگاریمخجالت و در کمالِ شیطنت به بابایمان نزدیک شویم و بگوییم:" علیرضا اونجا نقاشی کشید! من و دعوا بُتُن!" و بابایمان:"تعجبخب دیگه نقاشی نکش! رو دفترت نقاشی بکش" و از ما اصرار به دعوا کردن مان و از بابایمان انکار! بعد از این که عاقبت بابایمان برای رهایی از اصرارِ ما با ما بلند صحبت می کنند که:" آقا جان روی سرامیک دیگه نقاشی نکشعصبانی" به تریج قبایمان بر می خورد و با جمع کردنِ لب هایمان به حضورِ مادرمان شرفیاب شده و با ناراحتی:" مامان! بابایی با من دعوا کرد! بابایی رو دعوا بُتُن!شیطان" و مدیونی اگر ما را شیطان صفت بنامی! ما که گفتیم همه اش تقصیر شیطان است و ما هیچکارهدلخور

زمزمه های کودکانه

در پی سلسله عبارت های فخرفروشانۀ "دارم و ندارم" ها یک روز در حال رفتنِ به دستشویی این نوا به گوش مادرمان رسید که با خود زمزمه می کردیم:" من جیش دارم تو نداریخجالت"

مدتی ست که گاه و بیگاه نواهای آموخته در مهد را به صورتی کاملاً شمرده و کامل با خود زمزمه می کنیم ولی امان از روزی که مادرمان بخواهند آن نوا را ضبط کنند؟! آن وقت است که دور بر می داریم و با زیرِ پا گذاشتنِ قوانینِ فیزیک زبان با سرعتی نزدیک به سرعت نور می رویم و ضبط که بماند، خودِ نور هم به گردِ پایمان نمی رسدشیطان

روزی در حال بازی با ماشین آتش نشانی مان، ماشین تصادف کرد و ما با فرود آوردنِ ناگهانی دست بر سرِ خودمان ندا دادیم:" خاک تو سرم!" دقیقاً در همان پوزیشنی که دیده ای برخی خانم ها آن را بیان می کنند و مادرمان با شناختِ نسبی که از مربیانِ مهدمان دارند می توانند حدس بزنند که این تکیه کلام کدامین خاله است!درسخوان

گاهی نیز با خودمان در حالِ بازی کردن هستیم و زیرِ لب تکرار می کنیم "دُم شو!(گم شو)خجالت" و البته تمام عبارت های بالا فقط توسط مادرمان به گوش می رسد و هیچ عکس العملی در قبالِ شنیدنِ این حروف نازیبا از مادرمان سر نمی زند و به عبارتِ دیگر این عبارت های نازیبا همان عبارت هایی هستند که زیرسبیلی رد می شوندچشمک

در حال نقاشی کشیدن هستیم و این نوایی ست که به گوش مادرمان می رسد:" یه دونه کامیون بِتِشم!، چخاش بِتِشم! آژیرَش بتشم!" و خدا نکند ما کوچک ترین چهار چرخی بکشیم! در این صورت آژیر نیز جزء لاینفک آن چهار چرخ خواهد بودفرشته

در ادامۀ اجرای نوای ابی ادامۀ متن قبلی را که خوانده بودیم آموخته ایم و در حالِ بازی کردن با خودمان زمزمه می کنیم:"گریه اَکُن...گریه اَکُن... بی سرزمین گریه اَکُن..."آرام

اندر احوالات مهد

بعد از شروع تعطیلات زمستانی مادرمان، ما از سیزدهمین روز دی ماه و با وجودِ این که این روزها مادرمان سرِ کار نمی روند باز هم همه روزه و روزی سه ساعت به مهد می رویم و مادرمان بعد از سپردنِ ما به مهد، خودشان نیز در معیت یک لپ تاپ در کتابخانۀ طبقۀ بالای مهد مشغول رسیدگی به کارهای خود می شوند و نیمروز در معیت هم به منزل باز می گردیم. در حالی که در مسیر با مادرمان مسابقه می دهیم و شعر می خوانیم و احوالاتِ روی داده در مهد را مرور می کنیم... سپرده شدنِ ما به مهد در شیفت صبح بسیار برای مادرمان کارساز است! زیرا ما بعد از بازگشت از مهد به علت فعالیت های فراوان بسیار خسته هستیم و بعد از ظهر نیز دیگر بار سه ساعتی به خواب می رویم و مادرمان را مجالی ست تا به ادامۀ روند کارهای خود رسیدگی نمایند و به کارشان سر و سامان بدهند... آرام

چند روز پیش بود که حوالیِ نیمروز مادرمان برای بردن مان به مهد آمدند و در حالی که از مسئول مربوطه تقاضا کردند تا علیرضا را از آمدنِ مادرش آگاه کند، مادری که در جستجوی "امیر عباس" نامی بودند به مادرمان اعلام نمودند که امیر عباسِ پنج ساله بسیار به ما علاقه مند است و در منزل مشابه ما رفتار می نماید و از همه مهم تر این که به سبک ما نُطق می نمایدخندونک

آب از یخچاگ بده

بر خلاف بابایمان که در زمستان و تابستان همواره آب تگرگی می نوشند، مادرمان همواره علاقه دارند که آب را با دمایی اندکی بالاتر از تگرگی در حلق خود بریزند و همواره بعد از پر کردنِ لیوان از آبِ یخچال مقداری آبِ هم دمای اتاق نیز داخلِ لیوان می ریزند تا متعادل شود! ما نیز همواره وقتی آب طلب می کردیم به مادرمان دستور می دادیم که حتما آبِ شیر نیز به لیوان مان ریخته شود و مشخص بود که این کار را فقط از روی تقلید از مادرمان انجام می دادیم چون در طول تابستان یخ خورِ قهاری بودیم و وقتی مادرمان یخ در لیوان می ریختند ما یخ ها را به مثالِ آب نباتی شیرین در دهان گذاشته و از خوردنش سرکیف می شدیمخوشمزه

ولی مدتی ست همواره اصرار داریم "آب از یخچاگ بخورم!"... ما را در پوزیشن خود لوس کنی و لم داده بر روی پای مادرمان تصور کن و دایی محسن مان را ایستاده و ما:" دایی محسن برا علیرضا آب بده!" و دایی محسن مان طبق معمول بعد از اندکی تأمل تازه حرف ما را می شنوند و مجدداً بعد از اندکی تأمل به سمت یخچال می روند و کما فی السابق آب مخلوط و متعادل برایمان داخل لیوان می ریزند. ما هم که در تمامِ این مدت با نگاه، دایی محسن  مان را تعقیب می کرده ایم فریاد زنان:" آب از یخچاگ بده! خالیش بُتُن! آب از یخچاگ بده! " و دایی محسن مان که متوجه حرفِ ما نمی شوند رو به مادرمان:"چی میگه علیرضا؟" و مادرمان:"خندهایشون دستور میدن که آب از یخچال بدی!" و دایی محسن مان ناامیدانه آبِ لیوان را در حلق خود ریخته، سپس به سمت یخچال می روند و  مجدداً در لیوانِ دیگری برایمان آب از یخچال می ریزندراضی جالب این جاست که اگر نیمه شب هم از خواب بیدار شویم حتما عبارت "آب از یخچاگ بده!" را در طلبِ آب زمزمه می کنیمخندونک

یک پسرک حســـــــــــــاس

مدتی ست تبدیل به یک کودک لوس و حساس شده ایم! چیزی که در تمامِ مدتِ زندگی مان هرگز به چشم نخورده است! بعد از حدود دو هفته که به مهد نرفته بودیم وقتی با مادرمان در مسیر بازگشت از مهد قرار داشتیم، عنوان کردیم:" برا من توماس بخر" و این در حالی بود که مدت هاست تجربه به ما آموخته است که وقتی با مادرمان بیرون می رویم اسباب بازی طلب کردن کاری ست بیهوده و ما فقط حق داریم از پشت ویترین به اسباب بازی ها سلام کنیم و در صورتی که مادرمان احساس کردند به یکی از اسباب بازی های پشت ویترین علاقۀ ویژه ای نشان می دهیم آن اسباب بازی در یک مناسبت خاص به جمع اسباب بازی های ما اضافه خواهدشد!زیبا

از طرفی در همان حال ما دو عدد توماس در منزل داشتیم! یکی همان قطار لالایی بود که بابایمان مناسبتی برایمان خریده بودند و دیگری توماسی بود که به علت جمع کردنِ قطار لالایی توسط دایی محسن مان و پنهان نمودنِ آن در یک مکان امن(!)، اجباراً توسط بابایمان خریداری شد تا فتنۀ ناشی از دلتنگی های ما برای قطار لالایی که گفته می شد به علت شیطنت هایمان توسط آقای هاپو برده شده است، خاموش شود! و البته بعد از خریدنِ توماس دوم توسط بابایمان در کمتر از چند ساعت قطار لالایی مفقود شده در منزل رونمایی کرد و پیدا شد و ما تازه فهمیدیم گم شدنِ قطار لالایی تا چه حد به ما سود رسانده استخندونک و عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد... چشمک

حالا این که ما با کدامین منطق با وجودِ دو عدد قطار در منزل باز هم تقاضای خریدِ توماس توسط مادرمان را داشتیم، نکته ای ست فنی که حتی بر خودمان نیز پوشیده استخندونک نکتۀ جالب توجه تمامِ داستان سرایی این است که وقتی با مخالفت مادرمان برای خریدِ توماسِ مورد نظر مواجه شدیم دست هایمان را رو به آسمان بلند کرده و از مادرمان که حامل یک لپ تاپ سه کیلویی بودند خواستیم که ما را بغل نمایندتعجب و از آن جا که مادرمان می دانستند که ما این حرکت را زمانی انجام می دهیم که تصور می کنیم به اندازۀ کافی دوست داشته نمی شویم، پس نخریدنِ اسباب بازی را به حسابِ دوست نداشته شدن توسط مادرمان گذاشته ایم!تعجب در نتیجه شروع کردند به عنوان کردنِ عبارت های عشقولانه به اینجانب و در نتیجه جلبِ اعتمادِ ماراضی

لازم به ذکر است که در تمامِ مدت مفقود شدنِ قطار لالایی مان، اعضای خانواده به طرزی باور نکردنی از ما در اطاعتِ دستوراتِ خود باج گرفته تا در قبالِ اجرای اوامرشان قطار لالایی مان را از آقای هاپو پس بگیرند!قهر و ما چندین روز تا حوصله مان سر می رفت این بود نوایمان "آقا هاپو قطار لالایی علیرضا برده"، "مامانی برو قطار لالایی علیرضا از آقا هاپو پس بگیر!" و تکرارِ این جملات دلِ مادرمان را بدجور به درد می آورد! و ما حتی بعد از خریدِ توماس نیز چند ساعتی در فراق قطار لالایی به سر بردیم و مادرمان در کنکاش برای پیدا کردنِ قطار! که عاقبت نیز موفق شدند!جشن

و اما این روزها آمپر حساسیت مان نیز بسیار بالا رفته است! طوری که وقتی مادرمان در حالِ صحبتِ معمولی با بابایمان هستند ما قیافه ای منطقی به خودمان می گیریم و رو به مادرمان :"از دست بابا ناراحت شدی؟آره؟" و مادرمان:"بغل(هرگز) نمی تونم غریبه باشم توی آیینۀ چشمات... (تا همیشه) تو بذار که من بسوزم مثلِ شمعی توی شبهات بغل"

+ با وجودِ اینترنتِ اعصاب خورد نکنِ جدید، زین پس "شیرین کاری های علیرضا" با آهنگ به روز رسانی بالاتری به روز خواهد شد!جشن

+ به زودی یک پست در موردِ مدیریت حجم اینترنت ماهیانه در این وبلاگ به ثبت خواهد رسید...آرام

پسندها (5)

نظرات (20)

مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
21 دی 93 2:18
سلام الهام جون خوبید علیرضا جون خوبه؟ ببخشید من دیر اومدم بعداً میام پست را مطالعه می کنم ویادگاری اصلیمو می ذارم فقط لطف کنید برید خصوصی
الهام
پاسخ
سلام ناهید جانشکر خداشما خوبید؟ ممنونم ناهید جون
مامانی فاطمه
21 دی 93 9:02
فدای علیرضاجون با شیطنتاش و شیرین زبونی هاش خیلی از خصوصیات بچه هامون مثل همه بااینکه تفاوت جنسیت دارن .فاطمه هنوز بعدازگذشت سه هفته از آمپول زدنش به من وباباش یادآوری میکنه بریم گوشهای خانم وآقای پرستار رو ببریم حالا جالب اینجاست که ما تاحالا اصلا این جمله رو بکار نبردیم توخونه خوب مامانی نمیشه که علیرضا جونم همیشه آقا و خیلی خیلی خوب باشه بعضی وقتا هم شیطون میره تو جلدش دیگه
الهام
پاسخ
فدای تمامِ محبت تون زهره جانم منم خیلی وقت ها که وبلاگ دوستان و می خونم می بینم چقدر رفتارهاشون شبیه علیرضاست الهی! خب خیلی درد داشته فاطمه جوناین جزء جملات خودابداعی بوده بعــــــــضی وقت ها، آره
مامان مهراد
21 دی 93 13:06
سلام... الهی این همه شیرین زبونی رو از کی جمع کرده بودی الهام جون که یهویی رو کردی. خیلی جالب بود. ای جونم.فدای تو پسر شیرین زبون بشم من. حتما تقصیر شلدار امیر علی بوده دیگه .... وگرنه علیرضا و شیطنت بچگی دایی محسن چی میکشه از دست این خواهر زاده... درس خوندن با اعمال شاقه. هی درس میخونه و هی با یه زدن همه از تو سرش میپره بیرون.. خیلی جالب بود و خواندنی
الهام
پاسخ
سلام عزیزم خیلی وقته خواهر! برای همین پست تا این حد طولانی و خسته کننده شده براتون تازه دیشب که پست و فرستادم یادم اومد که چندتا نکته از قلم افتاده و صبح اضافه کردم! باز الان که علیرضا صحبت می کنه می بینم بازم چیزایی هست که ننوشتم ولی دیگه روی اضافه کردنش و ندارم و میذارم برای پست بعدی شک نکن که تقصیر شلوار امیر علی بوده آره والّا! من بیشتر از خودش نگرانِ درس خوندنشم
مامان مهراد
21 دی 93 13:11
چه کاراگاه بازی هوشمندانه ای درآوردی الهام جون. آفرین!!!! آی بدم میاد بعضی ها آدم رو دور از شما ... فرض می کنن. خیلی خوب کردی اشراک اینترنت رو عوض کردی. خدا رو شکر الان تنوع شرکت ها بالاست و حق انتخاب زیاده... هرچند که در اصل موضوع و سرعت و خدمات مشتریان فرق زیادی با هم ندارن ولی حداقل میشه بین بد و بدتر ، بد رو انتخاب کرد.... البته این حق انتخاب از ما گرفته شده چون نوع فیبر های نوری که مخابرات برای تلفن هامون استفاده کرده جوریه که فقط میتونیم از خود مخابرات اینترنت بگیریم......
الهام
پاسخ
قربانت مهری جانکاراگاه بازی رو خوب اومدیمن به شدت منتفرم که کسی از اعتمادم سوء استفاده کنه راستش همین شرکت ها هم کلاهبرداری می کنند و اینترنت رو می خرند ولی مثلا به جای این که به یک نفر بفروشند به هشت نفر می فروشند! حالا اگه شانس داشته باشی و اونایی که اینترنتت با اونا share شده کم مصرف کنند که هیچی! ولی اگه همگی مرتب دانلود کنند که اغلب هم همین طوره سرعت افتضاحه! مخابرات قبلا اینترنت خیلی کُندی داشت و من به همین خاطر دو سال پیش ازش اینترنت نخریدم! ولی در حالِ حاضر خیلی سرعتش بالاست و قیمتش فوق العاده پایین! دلم برای این چند ماه اخیر خیلی می سوزه که این همه پول دادیم و با سرعتی افتضاح اوقات گذروندیم فکر می کنم به زودی ارتقا پیدا می کنه. می تونید همۀ محله با هم نامه بدید به مخابرات شاید ترتیبِ اثر بدن
مریم مامان آیدین
21 دی 93 13:12
سلام الهام جونم...خوبین...علیرضا گلم خوبه اول از همه قربون شیطونی هاش....اصلا پسر بچه ها گاهی شیطونی نکنن که باید به جنسیتشون شک کرد دیگه بعدش هم خیلی خیلی بهت حسودیم شد که معلومه همسایه خیلی با شخصیتی دارین....خیلی نعمته دوستم...همسایه ما اعلام فرمودن ساعت 9 شب ساعته استراحته و آیدین هم نباید دیگه بازی کنه!!!البته اگه خودشون خواب نباشن صدای تی وی و کوبیدن در آپارتمان اصلا با فرهنگ آپارتمان نشینی ارتباطی نداره میشه هر ساعتی سرو صدا کرد!!!اما اگه آیدین سعت 11 دودو ردوره خونه بدوه سریع یه اس ام اس باید سرزنش بشنویم انقدر منتظرم هوا خوب و تمیز بشه و باز هر شب با آیدین بزنیم بیرون اعوذ بالله هم خیلی جالب بود...قربونش برم که چیزای به این خوبی یاد گرفته یا اینکه میگه منو دعوا کن و بعد شکایت میکنه....وروجک شیطون
الهام
پاسخ
سلام عزیزم.ممنونم شما خوبید؟ باهات موافقماتفاقا من از شیطنت هاش استقبال می کنم و برای همین موقع شیطنت اصلا به من کاری نداره ولی خیلی خیلی با باباش و داییش لجبازی می کنه و من فکر می کنم این همه شیطنت نتیجۀ عکس العمل اون ها در مقابل شیطنت هست عزیزم م م مبه نظر من باید رُک جوابش و بدی! بعضی از آدم ها خودخواهند و تا مثل خودشون باهاشون برخورد نکنی درست بشو نیستند! مگه نمی دونه آیدین بچه ست و تا بهش بگی نکن بدتر می کنه! اتفاقا همسایۀ روبرویی مون خیلی خیلی بی آزاره! یه مرد تنها با یه پسر هشت ساله و خدا می دونه که تو این سه سال صداشون درنیومده و هیچوقت هم به ما اعتراضی نداشتند آره منم منتظرم. فعلا که هوا سرده و کثیف! من و علیرضا هر روز فاصلۀ خونه تا مهد و مخصوصاً برگشتش رو مسابقه می دیم و فکر کنم همه به عقل من شک می کنند آره خیلی بداهه گویی شیرینی بود
مامان مهراد
21 دی 93 13:16
از حاضر جوابی بگم که مهراد وقتی بهش میگم شبا که ما میخوابیم میگه آقا پووووووایسه بیدار نیست... حالا من چجوری بقیه شعر رو یادش بدم؟؟؟!!!!!!!!!! قبولی مقاله ات رو هم در کنفرانس اپتیک تبریک میگم. امیدوارم که به عنوانمقاله برتر کنفرانس انتخاب بشه. راستی این بار کنفرانس کدوم شهر ه ؟؟؟
الهام
پاسخ
ای جانممن نمی دونم اینا چه علاقه ای به ضایع کردن اطرافیانشون دارندباید یه روز از غذا و گردش و بیرون رفتن و ... محرومشون کنیم تا درک کنند که ضایع کردن کاری ست بس ضایع ممنونم از لطفت مهری جانخدا رو شکر این بار تهرانهدانشگاه شهید بهشتیالبته اگه یه شهر دیگه بود بد هم نبود! یه ایران گردی اجباری می افتادیم
مریم مامان آیدین
21 دی 93 13:22
این ماشین بزرگ خواستنحالا بیا و قانعشون کن آیدین هم تابستون جلوی یه نمایشگاه ماشین وایساده بود و یه شاسی بلند عجیب که اسمشو هم نمیدونستم نشونم میداد میگفت اینو برام میخری....و کلی تلاش برای اینکه بقبولونم باباتم نمیتونه اینو بخره و قربون مهربونیش برم که پذیرایی میکنه از آقا این اینترنت و مصرف حجم بالا هم داستانی شده....من که یه بار به لبتاپم شک کردم که داره سرخود برنامه دانلود میکنه!!!آخه من جز وبلاگ و گاهی ایمیل و ....کاری باهاش ندارم که همش کم میاره.... واااای این چیه و چی شد و چی بود و صدای چی بود و یه سوال تکراری که بارها و باهرا با ذوق پرسیده میشه که نگووووو....نمیشه هم جز با این پوزیشن جواب داد راستی این حساسیت ها هم از اون دوره ها هست که مثل تو تخت خوابیدن خودش و پشیمون شدم میاد و میره....برخوردت عااالی بود دوستم آیدین یه دوره از جلوی 20 تا اسباب بازی فروشی حتی با باباش و عمه هاش که لوسش میکنن رد میشه و میگه من همشو خودم داااارم ...و یه دوره هی میگه میخری برام!!!با مدارا کردن دوباره دوره خوب بعدی میرسه خیییلی ببوس پسر کوچولوی حساس و شیطون و باهوشمونو عزیزم لحظاتتون پر از شادی و عشق دوستم
الهام
پاسخ
عزیزم م مخُب ما یه دونه برای علیرضا می خریم! شما هم یه دونه شو برای آیدین بخریدچقدر هم دل نازکند طفلکا! شاسی بلند من فکر میکنم چون دولت بهشون اجازۀ افزایش قیمت ونداده اینا سرِ خود قیمت رو بالا بردند! حالا کیه که جلوشون وایسه آره دیگه همه اش در حالِ پرسشه و ول کن هم نیست! باور کن هر بار جواب میدم و در آخر فَکَّم درد می کنه در مورد حساسیت هم کلا سابقه نداشته این همه لوس بازی و به قول شما مطمئناً دوره ای خواهد بود در مورد خرید اسباب بازی هم فکر میکنم چون وقفه تو بیرون رفتن های دوتایی مون ایجاد شده بود پوزیشن من و تو خرید اسباب بازی یادش رفته بود! وقتی روز اول مقاومت کردم دیگه الان با صلح و آرامش می رسیم خونه و اعتراضی در کار نیست قربانِ همۀ لطفت مریم جانم آیدین نازنینم و می بوسم
مامانی
21 دی 93 13:56
سلام الهام جون دمت گرم علیرضا جونی حسابی حال میگیری بیچاره دایی محسن دلم به حالش سوخت بنده خدا....
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جون قابل دایی محسن و نداشتخجالتم می دید خاله جون
مامانی
21 دی 93 13:57
الهام جون از بس بچه رو دعوا نمی کنی افسردگی گرفته به خدا تو کار این وروجکا میمونیم
الهام
پاسخ
آره همین طورهما هم تو کارشون موندیم خواهر
مامان امیرحسین
21 دی 93 17:26
الهام جانم عجب پست جامعی، دستت درد نکنه خانمی در مورد بخش اولش بگم که تو خونه ی ما شیطنت اون هم اوجش از ساعت هفت شب به بعد یک امر طبیعی و عادیه و من هنوز نفهمیدم که باید چه برخوردی کنم اگه هیچی نگم که از شدت خستگی دیگه نای هیچ کاری برام نمیمونه(آقاکوچولو تنهایی شیطنت نمی کنن من هم باید همراهشون باشم) اگه مخالفت کنم که کار بقول شما بالا میگیره و بدتر میشه الهام جان خیلی خوبه که زمانتون رو مدیریت می کنین، این عالیه و ان شاله همیشه موفق باشید در مورد سرعت نت،ما منزل قبلی و همینطور زمانی که شهرستان بودیم با شرکت پارس آنلاین قرارداد داشتیم که بسیار عالی بود و هر دفعه البته ، اواخرِ ماه سوم به تمدید و بسته های افزایشی میرسید اما منزل جدید مجبور شدیم به استفاده از اینترنت از مخابرات، که نسبت به پارس آنلاین سرعت پایینتری داره اما خب نامحدود و بصرفه تره
الهام
پاسخ
قربان محبت تون زهرا جانم اقتضای سنشونهطفلکی ها همبازی که ندارند بهتره ما باهاشون بازی کنیم و جای همبازی هاشون و بگیریمخواهر مولتی ویتامین بخور خیلی قوی و پر انرژِی میشیشوخی نمی کنم آاااا بچه ها که اگه بازی و شیطنت نکنند مریض میشن پس بهتره ما پا به پاشون بریم مدتی هست که کاری دارم و باید تمومش کنم و نه تنها نتونستم روش متمرکز بشم عذاب وجدانش هم کم کم داشت به سراغم می اومد. خدا رو شکر این روزها خیلی از پیشرفتش راضیمهمون سه ساعتی که تو کتابخونه کارم و انجام میدم دیگه کافیه و برام به اندازۀ کافی مفید هست. تو خونه دیگه اصلا سراغش نمی رم و مهم تر از همه این که از شدت عذاب وجدانم هم کاسته شده من پارس آنلاین نداشتم وایمکس هم اوایلش از مخابرات خیلی بهتر بود ولی مثل این که همه شون مقطعی هستند
مامان کیانا و صدرا
21 دی 93 17:27
سلام الهام جون.خوبین؟بابا ماشا....چقدر طول کشید این پستو نوشتینالبته با توجه به مهارتهای شما فک کنم سرعت تایپتونم حسابی بالاستالبته منم بد نیستم ولی به شما نمیرسمماشا....به علیرضا جون با این همه شیرین کاریهاشالهام جان خدا یه صبری به این دایی محسن بده بابا دریابین بنده خدا رو
الهام
پاسخ
سلام عزیزم من اگه اینترنتم سرعتش خوب باشه تایپم سریعه و نوشتنِ پست خیلی طول نمی کشه! البته یه وقت فکر نکنی خیلی سریع! فکر کنم حداقل یک ساعت و نیم طول کشیده این نظر لطف شماست من همیشه مهارت های شما رو تحسین میکنم آره واقعاً باید یه فکری به حالش بکنیم
مامان کیانا و صدرا
21 دی 93 17:29
آفرین آقا علیرضا میبینم که شلوار امیر علی خان بدجوری بهت ساختهالهام خانم فک کن اگه یه دست کامل از لباسهای امیرعلیو برای علیرضا بپوشی چی میـــــــــشه؟؟
الهام
پاسخ
اوه اوه اگه کلا لباس های امیر و بپوشه که باید خونمون و بذاریم و بریمماشاله امیر علی خیلی خیلی شیطونه
مامان شایلین
21 دی 93 18:16
سلام الهام جون خوبین خوشین؟ شازده پسر چطوره؟ پست خیلی جالبی بود دستتون درد نکنه لذت بردم ای جونم گل پسر با این همه شیرین زبونی خاله می خواد درسته قورتش بده امان از زبون این وروجکها که کم نمیارن واقعا یه موقع هایی یه چیزهایی میگن که ادم شاخ در میاره که از کجا یاد گرفتن اما در کل باید خیلی مواظب رفتار و حرفهامون باشیم فکر میکنیم که بچه ها متوجه نیستن اما خیلی خیلی دقت میکنن و بعد یه مدت به خود ادم تحویل میدن بچه های ابن دوره ماشالله خیلی باهوش و کنجکاونعلیرضاجون رو ببوسین. راستش خانومی تا حالا چند دفعه براتون کامنت گذاشتم مثل ایتکه نیومده واستون چون تاییدشو ندیدم یعنی واقعا به خودم شک کردم که چیزی ننوشته بودم براتون.چون تو این اواخر خیلی برام اتفاق افتاده رتب نظر گذاشتم اما تو قسمت تظرات چیزی ندیدم
الهام
پاسخ
سلام بهناز جان خدا رو شکر خوبیم.شما خوبید؟ شما لطف داری عزیزمایشالا از شیطنت ها و شیرین زبونی های شایلین جون بنویسی و ما بخونیم و موافقم که باید مراقب رفتارمون باشیم متاسفانه کامنت تون نیومده بهناز جون. چون هر چی میرسه رو من تایید می کنم. مطمئن هستید که پیام تایید براتون میاد؟ من همیشه قبل از ارسال نظرم کلش رو انتخاب می کنم و کپی ش میکنم تا اگه یه وقت ارسال نشد و پیام تایید نیومد، دوباره مجبور نشم بنویسم البته گاهی هم یادم میره و نی نی وبلاگ نظر من و قورت میدهبه همین راحتی
مامان کیامهر
22 دی 93 10:28
وای الهام جون کلی کیف کردم و کلا چند دقیقه ای که این پست و خوندم تو این دنیا نبودم این پسر شیرین زبون و مهربونو از طرف من بوس و بغل محححححکم بفرمایین عاقا من کلا با ایرانسل با همه چیزش مشکل دارم ! به نظرم خیلی کلاهشون گشاده شلوار امیر عجب قدرتی داره ها صاحب تربلا پشت و پناهت پسرجووون این بچه ها کلماتو از شعاع صد متری هم دریافت میکنن خیلی تیز و باهوشن هزار ماشااله این حساسیت علیرضا جون روی رفتار و تن صدای شما و همسر باهم را ما هم خیلی باهاش درگیریم ! نگران رابطه ها مونم هستن و در کل ... پسر فوق العاده مهربونتونو عشق است
الهام
پاسخ
نظر لطفته بهارم قربان محبتت کیامهر جانم رو می بوسم و من هم قدرت مند و خوب اومدی واقعا حواسشون جَمعه دوست و خالۀ با محبت مون و عشق است
صدف
22 دی 93 10:59
سلام الهام خانم . چه پست قشنگی بود بسی لذت بردم . فقط کامنت گذاشتن برای این پست خیلی سخته نمیدونم از کجا شروع کنم هرچی یادم میاد مینویسم . نکته جالبش این بود که علیرضا خان هم دوست خیالی داره . تو پستای قبلی هم که نوشته بودین علیرضا با خودش صحبت میکنه و حرف میزنه و کارای مهد رو توضیح میده احساس کرده بودم که با دوست خیالیشه ولی این بار که خوندم نوشتید نی نی خیالی رو خطاب قرار میده فهمیدم حدسم درست بوده . منم به گفته مامانم قبل از به دنیا اومدن مروارید دوست خیالی به اسم الناز داشتم که البته ظاهرا روابط من با دوستم خیلی صمیمانه تر از علیرضا بوده من خانواده رو مجبور میکردم که هر چی برای من میخرن برای الناز هم بخرن وگرنه الناز گریه میکنه ولی علیرضا ظاهرا با دوستش دعواش میشه کتک کاری هم میکنن و کار به کشیدن مو هم میکشه ... درمورد حاضر جوابی ها و شیطنت هاش هم که طبق معمول نشون از هوش سرشار گل پسره فقط بنده خدا دایی محسن با این وضعیت درس خوندن من که حتی نمیتونم تصور کنم با وجود یه بچه تو خونه درس بخونم ) البته شایدم بخاطره اینه که هیچ وقت بچه کوچیک تو خونه اطرافم نبوده و از کلاس اول همیشه در سکوت خونه درس خوندم ...!! درمورد اینترنت هم که واقعا کار خوبی کردید که نت نامحدود مخابرات رو گرفتید منم منزل قبلی شاتل داشتم و از سرعتش خیلی راضی بودم ولی همین هزینه خرید گیگ و تموم کردن 4-5 گیگ در هفته کمی سرسام آور شده بود و چون شاتل منطقه خونه جدیدمون رو هنوز پشتیبانی نمیکنه مجبور به خرید اینترنت مخابرات شدم که خداروشکر خیلی هم راضی هستم البته که به پای سرعت شاتل نمیرسه ولی خب از نظر هزینه خیلی به صرفه تره . فقط کاش شما هم که یهو غیر منطقی مصرف گیگتون رفت بالا یه چک میکردید ببینید نکنه از خط شما و اینترنت شما استفاده میشده . چون یکبار خواهر منم سال پیش بررسی کرد و متوجه شدیم یه آی پی دیگه به جز آی پی سیستمهایی که خودمون باهاش به نت وصل میشدیم از نت ما استفاده میکرده .
الهام
پاسخ
سلام صدف عزیزم م م حالتون چطوره؟ دیروز اومدم وبتون ولی فرصت نشد پست آخرتون و بخونم و فقط قبلی ها رو خوندم و نظر گذاشتم. ایشالا در اولین فرصت باز هم میام خدمت تون درست میگی! نیست که بچه ها تو مهد همیشه راپورت همدیگه رو به مربی میدن علیرضا هم عادت کرده و به قول شما همیشه در حال گزارش دادنِ احوالاتِ دوست نامرئی هست حالا بازم خدا رو شکر که با هم دعوا می کنند اگه مثل شما همه اش بین شون محبت بود چه می کردم!اونوقت علاوه بر این که به عنوان یک مامان به شدت حس حسادتم نسبت به مهربانی های علیرضا با دوست خیالی گل می کرد، همۀ پولم رو هم باید صرف خرید هدیه برای دوست خیالیِ ایشون می کردم حقیقتاً دوست خیالیِ پرخرجی داشته ای این نظر لطف شماست که علیرضا رو باهوش می دونی و البته طفلک دایی اش! حقیقتاً تمرکز کردن با وجود بچه ها سخته! من خودم دو ساعت تو کتابخونه 45 تا برگه تصحیح کردم در صورتی که همون ها رو اگه تو خونه میخواستم انجام بدم حداقل دو روز طول می کشید بس که باید بین ش سوالات علیرضا خان و جواب بدم! شاتل هم شنیدم خیلی سرعتش بالاست. البته من با اینترنت مخابرات هم کلی برای علیرضا کارتون دانلود می کنم و به نظرم سرعتش خوبه، شاید برای اینه که من شاتل و تجربه نکردم! در هر صورت هزینه اش که خیلی عالیه فکر نمی کنم اینطور بوده باشه! آخه بعضی وقت ها سرعتش خیلی خیلی خراب بود و حتی نوشته های ساده رو هم ارسال نمی کرد با این حال رمزش هم یک رمز بلند بالا بود و دسترسی بهش خیلی سخت بود! از طرفی تا جایی آنتن می داد که حتی تو طبقۀ پایین که من چند بار امتحان کردم هم آنتن نمی داد و همسایه هامون هم آدم های درستی هستند و همگی خودشون اینترنت دارند! چون اینترنت گوشی داداشم هم دو ماهه خیلی افتضاح داغونه، بنابراین حدس می زنم مشکل از خود ایرانسل باشه راستی چطور میشه چک کرد که آی پی دیگه ای وصل نشده باشه؟ ممنونم بابت همۀ لطفت و وقتی که گذاشته ای
مامان مهری
22 دی 93 11:17
مدیریت نی نی وبلاگ... نام کاربری و رمز خوب امروز اصلا حالم خوب نیست و حوصله مطلب جدید ندارم پس می رم قسمت نظرات... نظر هم که نداشتیم شکر خدا خوب میرم مطالب دوستان کماکان بی حوصله ام.... اه وبلاگ شیرین کاری های علیرضا آپ کرده حتما حتما میرم و میخونم و حالا حالم خوب خوبه الهام جون پست هایی که شما میزاری برای من به هیچ وجه خسته کننده نیست.
الهام
پاسخ
فدای همۀ محبتت مهری جانمچقدر نسبت به من لطف داشته و داری و همۀ لطفت من و بدجور شرمنده می کنه اولش که متن و خوندم یه لحظه فکر کردم حواست نبوده و میخواستی تو وبت بنویسی و اتفاقی اینجا نوشتی بعد دیدم نوشتی حالم خوب نیست و حسابی من و نگران کردی و با ادامۀ متنی که نوشتی فهمیدم رفیقم باز هم هنرش رو در نگارش به کار بسته تا دوستش و غافلگیر کنه الهی که هرگز ناخوش احوال نباشی عزیزم اگر بدونی به وقتِ خوندنِ این نظر نیشم تا کجا باز بود؟! الهی که همیشه من توفیق نوشتن پیدا کنم و شما هم تاهمیشه خوانندۀ وبم باشی
هدیه
22 دی 93 15:03
سلام الهام خانم خوب هستین حال کوچولوتون چطوره ؟ ببخشید مزاحمتون شدم میشه ازتون یه کمکی بخوام مدتیه دنبال یه آمارگیر خوب می گردم کنجکاویم گل کرده آخه آدمای جالبی می یان تو وبم و نمی خوام بگم مزاحمت اما بی ارتباط هم نیست ممنون میشم کمکم کنید خودم یه دونه می دونستم که شهر هم نشون می داد اما متاسفانه اسمش خاطرم نیست وگرنه مزاحمتون نمی شدم شرمنده
الهام
پاسخ
سلام هدیه جان ممنون! شکر خدا خوبیم خواهش می کنم کار خوبی می کنید آمارگیر علاوه بر به دام انداختنِ مزاحم کاربردهای زیادی داره که تو پست های بعدی که بخوام در مورد مدیریت حجم اینترنت ماهانه بنویسم حتما در موردش می نویسم من خودم "وبگذر" دارم ولی شهرها رو نشون نمیده. یه آمارگیر دیگه بود که شهر هم نشون میداد فکر کنم "پارس تولز" بود اون شهرهای مربوط به آی پی رو هم نشون میده نصبش کنید و حالش و ببرید
صدف
22 دی 93 18:12
سلام مجدد راستش اینجور کارهای کامپیوتری رو خواهری به عهده داره هم حوصله اشو داره هم وارده ... دقیقا نمیدونم اون چه شکلی تونست کشف کنه ولی راهی که وجود داره اینه : به Router خود وصل بشین و از داخل پنل به آدرس زیر برین: My Network/Device List در اینجا لیستی از DHCP Clients ها را می بینید ، که نشون میده کسی به وای فای شما وصل هست یا نه . یا اینکه به منوی استارت در ویندوز بروید، گزینه My Network Places را انتخاب کنید. سپس روی گزینه View Entire Network کلیک کنید.که اونجا هم تعداد آی پی های وصل شده رو نشون میده . تو کامپیوترهای مختلف این عبارتا فرق داره ولی خب خیلی متفاوت از این گزینه ها نیست . البته برای شما که میگید آنتن دهیش حتی به واحدهای دیگه هم نمیرسید بعید میدونم کسی استفاده کرده باشه ولی خونه قبلی ما 3 طبقه بود و مودمو تو طبقه سوم وصل کرده بودیم با این حال تو همه طبقات آنتن دهیش عالی بود حتی من اغلب طبقه اول بودم و اونجا از نت استفاده میکردم برای همین تعجب کردم میگید طبقه پایین هم حتی آنتن نمیداده پس دیگه ایرانسل واقعا سنگ تموم گذاشته بوده و حتی گاهی میشد من تا سر کوچمون هم درحال استفاده از نت بودم ینی پهنای زیادی رو پوشش میداد . نمیدونم بخاطر سرعت بالای شاتل بوده یا قوی بودن مودم
الهام
پاسخ
چه مروارید خانم متبحری ممنونم بابت توضیحاتت ولی متأسفانه تو سیستم من به این صورت نیست ولی مطمئناً داداشم سر در میاره آخه تو کارای کامپیوتری خیلی وارده... خودش هم آی تی خونده تو لیسانس پس شاتل خیلی سرعتش بالاست. یادمه همون موقع که ما به حساب خودمون از شدت سرعت روی هوا بودیم تو همسایۀ طبقۀ دوم با سه طبقه اختلاف آنتن بسیار ضعیفی داشت و اصلا وصل نمی شد ممنونم بابت وقتی که گذاشتی عزیزم
مامان و بابا
22 دی 93 22:44
سلام خانومی عزیزم خدا نی نی تو برات نگه داره گلم نی نی نازی هستش از طرف من ببوسش به وبلاگ منم سر بزن منم مامان دوتا نی نی هستم خوشحال نیشم سر بزنی
الهام
پاسخ
سلام خدا نی نی های شما رو هم حفظ کنه
مامان مرمر
29 دی 93 16:56
ای علیرضای بدجنس عجب حالی از دایی محسن گرفتی خیلی خنده داربود بیچاره دایی جان ازفسقل بچه رو دست خورده. الهام خانوم خسته نباشی عجب پست طولانی هرچی میخونم به تهش نمیرسم خوشم میاد همه چیز رو با جزییات مینوسی وخوب هم توصیف میکنی من که تا میام یه مطلب بذارم همه چی یادم میره با اینکه ماهیانه مینویسم
الهام
پاسخ
آره خیلی طولانی بودشما هم خستۀ خوندنش نباشید برای این که ماهیانه می نویسید چیزی یادتون نمیاد