علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

روزی با طعم آش رشته

1393/10/22 18:07
نویسنده : الهام
687 بازدید
اشتراک گذاری

اول نوشت: پست آش رشتۀ فروردین ماه سال گذشته مان را اینجا ببینآرام

×××××××××××××××××××××××××××××××××

همین دیشب بود که مادرِ عشقِ آش مان به تکاپوی آش پزی افتادند و مقداری نخود و لوبیا را در کاسه ای ریخته و بعد از پاک کردن و شستن در همان کاسه خیساندند.

صبح زود وقتی مادرمان مشغول تهیۀ پیاز داغ اولیه برای آش شدند، آگاهی یافتند که محتوای روغنِ موجود در منزل مان بسیار کم است و از این رو به بابایمان که چند روزی هست قبل از آمدن با مادرمان تماس نمی گیرند و لیست خرید تهیه نمی کننددلخور، اعلام نمودند که قبل از رفتن یک عدد بطری روغن به مادرمان تحویل دهند و البته یک عدد قرصِ نانِ تازه! و بابای ما نیز که در این قضیه مقصر بودند با وجودِ عجله ای که داشتند خریدِ روغن و نان تازه را به جان خریدند و بدین وسیله در بیرون رفتن شان تأخیر حاصل شد و آشی برایشان پخته شد که یک وجب روغن که نه، نیم وجبی روغن رویش موج می زدچشمک

و اما از آن جا که مادرمان مدت هاست به شدت به مصرف سبزی تازه روی آورده اند، و برای اجبارِ خود به مصرف سبزی تازه، حتی یک مثقال سبزی در فریزر نگهداری نمی کنند؛ امروز صبح بعد از تهیۀ پیاز داغ اولیۀ آش و ریختن حبوبات در قابلمه، تصمیم گرفتند برای خرید سبزی تازۀ آش بیرون بروند. ما و مادرمان مدت هاست همیشه با هم برای خریدِ سبزی بیرون می رویم و ما "دودو(همان عصا چرخی)" در دست طی طریق می نماییم و در طول مسیر آواز خوان با مادرمان مسابقه نیز می دهیم و همواره برنده ایمراضی

ولی امروز مادرمان بعد از باز کردنِ درِ تراس متوجه شدند که هوا بس ناجوانمردانه سرد است و به ما اعلام کردند که ما در خانه بمانیم و تلویزیون نگاه کنیم تا خودشان سریعا تا سرِ کوچه بروند و برگردند... ما هم که منطقیراضی با گفتنِ عبارت همیشگی:"باشه" قبول کردیم...تشویق

در حال تماشای کارتون بودیم که مادرمان را در حال لباس پوشیدن دیدیم و پرسیدیم:" چیتار می کنی؟" و بعد از اندکی مکث:" داری لباس می دوشی؟" و مادرمان:" بله پسرم میخوام برم سبزی بخرم" و سپس ما:" من خونه باشم؟" و مادرمان:"بله" و ما با تکان دادنِ سرمان به شیوه ای خاص:" باشه"فرشته

مادرمان درِ تراس را محکم نموده و قفل کردند. گاز و محتوای آب غذا را چک کردند و با آرامش از منزل خارج شدند و ما که آرامش مادرمان را می دیدیم اصلا توجهی به بیرون رفتنِ مادرمان نداشتیم و با آرامش خداحافظی کردیم! مادرمان درِ ورودی منزل را نیز از پشت قفل نمودند که مبادا آن را باز کنیم و خارج شویم...خطا

به محضِ رسیدنِ مادرمان به مقابلِ درِ ورودی یک عدد ماشینِ سبزی داخل کوچه توقف کرده بود و مادرمان با وجودِ مشاهدۀ سبزی های خراب و پر از گِل، ذوق زده شدند که با خریدِ سبزی از ماشین می توانند زودتر به منزل بازگردند... پس به آقا اعلام کردند که یک کیلو سبزی آش می خواهند (تازه مادرمان بیش از حد ممکن از آقا سبزی خواستند چون نیم کیلو سبزی هم برای آش امروزمان کافی بود ولی مادرمان چون سبزی روی ماشین بود خواستند مراعات فروشنده را بکنند!) ولی آقا طمع کرده و با وجودِ سبزی های خراب ادعا کردند که سنگ یک کیلویی ندارند و مادرمان باید سه کیلو سبزی ببرند! مادرمان هم بی خیالِ سبزی خریدن از ماشین شدند و به راه افتادند! چند قدمی که رفتند آقا صدا زدند :"خانم بیاید سنگ یک کیلویی پیدا کردم!" و مادرمان هم حرف آقا را نشنیده گرفته به راه خود ادامه دادند! البته دلیلِ نشنیده گرفتنِ حرف آقا علاوه بر کم کردنِ روی مبارکِ ایشان، این بود که مادرمان سبزی خوردن هم می خواستند و آقا سبزی خوردن نداشتند!عینک

از آن جا که مادرمان خیلی عجله داشتند تا سر کوچه با دور تند رفتند و از آن جا که قصد داشتند زود به منزل باز گردند تا ما تنها نمانیم مجبور شدند با وجودِ نداشتنِ رضایت قلبی از سبزی فروشِ سرِ کوچه خرید کنند! 

بی علاقه گی مادرمان به سبزی خریدن از سبزی فروشِ سر کوچه داستانی دارد بس دراز! مدتی ست خانوادگی متوجه شده ایم که ایشان خود را بی اعصاب نشان می دهند تا وقتی به جای یک کیلو سبزی سه کیلو سبزی می کشند کسی جرأت اعتراض نداشته باشدتعجب

اولین بار که مادرمان از این آقا سبزی خریدند، چند ماهِ قبل بود! مادرمان کرفس و کاهو و سبزی کوکو می خواستند و آقا تریپ بی اعصابی به خود گرفته و به گونه ای رفتار کردند که عاقبت یک کرفس نه چندان تازه، دو عدد کاهو (به جای یک عدد کاهو) و دو کیلو سبزی (به جای یک کیلو) در سبدِ خریدِ مادرمان قرار گرفتتعجب و تازه آقا طلبکار هم بودند! عصبانی

مادرمان با خود اندیشیدند که لابُد آقا آن روز، روز خوبی نداشته اند که این گونه رفتار نموده اند! گرچه نداشتنِ یک روز خوب به هیچ عنوان دلیلِ موجهی برای برخوردی این گونه با مشتری نبود! مادرمان آن روز چیزی به آقا نگفتند و دیگر بار هرگز برای خرید سبزی به مغازۀ ایشان نرفتند! و همواره برای خرید سبزی به مغازه ای واقع در دو کوچه پایین تر می رفتند... مغازه ای که آقا لبخندش همواره بر لبش بود و گوشش همواره با مشتری بود و هر چقدر که مشتری می خواست از هر مدلی که مشتری می خواست، سبزی در سبد مشتری می گذاشت و سبزی هایش نیازی به پاک کردن نداشت بس که تمیز بود! تنها ایرادش این بودکه آن قدر مشتری داشت که هر بار می رفتی باید حداقل ده دقیقه ای را در صف می ایستادی تا سبزی بخریتعجب ولی همگان انتظار در صف را به جان می خریدند تا از ایشان سبزی بخرند!آرام

چند هفته گذشت و بابای ما روزی در لیست خرید خود سبزی دیدند و برای خرید به سبزی فروشِ سرِ کوچه مراجعه کردند و آااااااای سبزی ناجوری در سبد خرید بابایمان گذاشته بود و مقدارِ زیادِ این سبزی نافُرم، اعتراضِ مادرمان را برانگیخت! و بابایمان را بر آن داشت که حتی اگر کلاه شان در مغازۀ سبزی فروشِ سرِکوچه بیفتد برای برداشتنش به آن جا وارد نشوندزبان

خلاصه امروز همان روزی بود که مادرمان به علت ذیق وقت مجبور بودند از ایشان خرید کنند! وقتی سفارش خود را با احترام به آقای سبزی فروش اعلام کردند آقا باز همان راه همیشگی را در پیش گرفت! مقداری سیر تازه (خیلی بیشتر از آن چه مادرمان خواسته بودند)، برای مادرمان کشید و وقتی مادرمان فقط نیم کیلو سبزی خوردن و نیم کیلو سبزی آش می خواستند، ایشان اعلام کردند که نمی شود و باید بیشتر سبزی بخرند!تعجبتعجب آن هم با لحنی بد!

مادرمان هم با خشم به آقا نگاه کردند و بدون این که حرفی بزنند و حتی بدون این که سیرِ تازه ای را که آقا برایشان وزن کرده بودند، را بردارند و پولش را حساب کنند، راه خود را در پیش گرفته و رفتند!شیطان

مادرمان به ناچار با سرعت به همان دو کوچه پایین تر رفتند و از خوش شانسی ایشان سبزی فروش مهربان تازه از راه رسیده بودند و هیچ صفی نبود و مادرمان اولین سبزی را به همان میزانی که لازم داشتند از آقای خوشرو خریدند و بعد از عبور از جلوی مغازۀ سبزی فروش بداخلاق به منزل بازگشتند! و با خود عهد کردند حتی اگر از گرسنگی بمیرند دیگر بار پای خود را در مغازۀ سبزی فروش بی نزاکت و سودجو نگذارند!

تجربه نشان داده است که همۀ انسان ها از ادب لازم برای تعامل با دیگران برخوردارند اما متأسفانه برای عده ای از آن ها، باید زور بالای سرشان باشد تا ادب خود را خرج کنند! درست است که در صورت بی اعصاب بودنِ یکی از اعضای خانواده و یا رئیس مان ( در محل کار) شاید ناچار باشیم او را تحمل کنیم ولی مجبور نیستیم یک کاسب بداخلاق را که حرف حساب را نمی فهمد، تحمل کنیم! چیزی که زیاد است کاسب خوش برخورد! و مادرمان به شدت معتقدند گاهی اگر آدمِ فرصت طلب و بداخلاق را ادب نکنیم شک نکن که بزرگ ترین ظلم را در حقش روا داشته ایم!آرام

خلاصه این که تقدیر این چنین بود که دومین آشِ امروز نصیب آقایان سبزی فروشِ طمعکار شود و از قضا روی این یکی آش یک وجب روغن موج می زد!خندونک

وقتی مادرمان به خانه رسیدند حسابی نفس نفس می زدند و مشخص بود خوب ورزش کرده اند!(البته یکی از اهداف مادرمان برای نبردن ما یک پیاده روی تند بود تا شور و نشاط نیز پیدا کنندآرام) و البته ما نیز مانند یک کودکِ مودب در همان پوزیشنی که قبل از رفتنِ مادرمان بودیم، دراز کشیده بودیم و فقط با دیدنِ مادرمان لبخند بر لب نشاندیم و سلام کردیم فرشته

مادرمان سبزی ها را سریعا شستشو داده و لابه لای دو عدد پارچۀ نخی تمیز قرار دادند تا آبگیری شوند و سپس خورد کرده و داخل آش ریختند و ما نیز به علت حس آش دوستی چند دفعه ای به درخواست خودمان بغل شدیم و محتوای قابلمۀ آش پزی را رصد نموده و خود را برای خوردنِ آش آماده می کردیم. عاقبت آش آماده شد و این است کاسۀ آشِ مادرمان که حقیقتاً یک وجب و نیم روغن رویش موج می زند!

بعد از خوردنِ آش، ما در معیت مادرمان به مهد رفتیم و مادرمان بعد از سپردنِ ما به مهد به کتابخانه رفته و مشغول تصحیح برگه های شاگردان شدند...

حدود ساعت چهار بعدازظهر مادرمان ما را از مهد تحویل گرفتند و ما و مادرمان در طول مسیر با هم حرف می زدیم و ما دست مادرمان را می کشیدیم که با ما مسابقه بدهند. البته همواره ابتدای این مسابقه با عبارت:"مامان دستم بگیر" آغاز می شود و به جز کوچۀ خودمان ما بدون در دست داشتنِ دستِ مادرمان مسابقه نمی دهیم! و این ست نوای قلبی مادرمان در تمامِ مدت مسابقه دادن مان:"بغلدستم را به تو می دهم!محبت تا همیشه دستم را در دستانِ کوچکت بفشار!محبت"

بعد از خریدِ آبمیوه برای ما و سلام کردن به اسباب بازی های پشت ویترین، ما و مادرمان به کوچۀ خودمان وارد شدیم و این جا بود که ما طبق معمول اجازه داشتیم دست مان را رها کنیم و به صورتی واقعی مسابقه بدهیم!سوت

در مسیر مسابقۀ ما، یک آقا پسر تراکت پخش کُن قرار داشت که جلوتر از ما در حال پخش تِراکت بودند و ما صورت ایشان را نمی دیدیم... ما و مادرمان دوان دوان از ایشان جلو افتادیم و وقتی به ورودی منزل مان رسیدم توقف کردیم و تا باز کردنِ در، آقای تراکت پخش کن به ما رسید و به مادرمان سلام کرد و مادرمان با نگاهِ مجدد به آقا متوجه شدند که ایشان یکی از شاگردانِ ترم های قبلی ایشان بوده اند... حالا مادرِ ما را تصور کن که چون لبو سرخ شده بودند!خجالت البته ما معتقدیم تصورِ این که معلمی با آن همه جدیت در کلاس درس، حالا در پیاده رو با پسرش مسابقه بدهد و بخندد، شاید برای شاگرد مادرمان و شما عجیب باشد ولی برای ما نه تنها عجیب نیست بلکه بسیار هم لذت بخش استخندونک

البته هرگز فکر نکن اگر مادرمان صورت آقا را هم می دیدند ایشان را می شناختند...درسخوان

و بدین وسیله بعد از خوردنِ کاسۀ آش با یک و نیم وجب روغن توسط مادرمان، این دومین کاسۀ آش با حداقل دو وجب روغن بودخندونک 

+ قبول داریم گاهی ما مشتری ها نیز بدجور روی اعصابِ فروشنده ها می رویم و کارمان بس نادرست است ولی مشتری مداری اصلی ست که یک فروشنده در صورت نداشتنِ آن باید بعد از مدتی بساطش را جمع نموده و خانه نشین شود!

+ بد نیست یادمان بماند هیچوقت نباید رضایت مشتری، سودِ همه روزه و از همه مهم تر رضایت خداوند و کسبِ روزی حلال را فدای سود یک روزه و خشم خداوند و روزی حرام کنیمآرام

+ کاش آقایانِ سبزی فروش و کاسب های بی انصاف از شاگرد مادرمان بیاموزند که با وجودِ تحصیلاتِ دانشگاهی برای کسب روزی حلال در این سن تراکت پخش می کند...

پسندها (7)

نظرات (35)

مریم مامان آیدین
22 دی 93 18:49
سلام الهام جونم خوبین واااای عجب آآآشی....اون هم تو این سرما....واقعا میچسبه دست گلت درد نکنه دوست با هنرم....آیدین من لب به آش و سوپ نمیزنه و همسری هم هیچ استقبالی نمیکنه و برای همین آش فقط خونه مامانامون قسمتم میشه و وااااقعا بهت تبریک میگم که میتونی علیرضا رو خونه بزاری و بری خرید....باورت نمیشه من تازه یکی دوماه میتونم آیدینو بزارم و برم حموم....تازه آنچنان ذوقی هم میکردم تصورشو نمیتونی بکنی یک بار پارسال بهش گفتم ایدین میمونی من برم خرید و بیام و اصلا موافقت نکرد...البته الان فهمیدم تو موارد ضروری نباید بهش حق انتخاب بدم و بهتر بود میگفتم بمون من میرم خرید و زود میام...خوب اون موقع شاید زود هم بوده و باید دورباره امتحان کنم و احسنت به مامان شاغلی که سبزی تازه مصرف میکنه و خرید هم میره اون مغازه دار هم جزو آدم هاییه که من هم اصلا نمیتونم تحملشون کنم...اصلا اون پولی که درمیاره با سبزی زور دادن حلاله؟؟!! همسر من مغازه داره...و هر وقت میرم پیشش همه از اخلاق و خوش برخوردیش تعریف میکنن خودم هم که اصلا نیشمو نمیتووووونم ببندم و طبیعتا بچمون میشه ایدین دیگه خیلی لذت بردم از حرف گوش کنی علیرضای ماهم راستی این با دودو بیرون رفتن کار هرروزه من و ایدین بود و من هم همیشه دنبالش مسابقه میدادم....انقدر دلم بهار میخواد....با این سرما و یه عالمه لباس پوشوندن بیرون رفتن سخته....ایشالا همیشه خوش باشین و شاد و کانونتون گرم
الهام
پاسخ
سلام مریم جون. لطف داری عزیزمجای شما و آیدین جون خیلی خالی بودالبته آیدین که میگی نمی خوره ولی جای خودت خیلی خالی بودشاید اگه آیدین هم اینجا بود و ولع علیرضاِ آش خور و می دید اشتهاش برای آش خوری باز می شدآخه می دونی بچه ها چیزهایی رو که نمی خورند تو مهد و در معیت همسالانشون می خورند من هم دفعۀ سومی بود که این کار و می کردم.پارسال یک روز صبح دیدم نون برای صبحانه نیست و علیرضا سرگرم کارتون دیدن بود بهش گفتم و رفتم پنج دقیقه ای نون خریدم و برگشتم دفعۀ دوم چند ماه پیش بود که پستچی گواهینامه مو آورده بود و دیدم دیر میشه تا علیرضا رو آماده کنم برای همین بهش گفتم میرم و زود برمیگردم و بازم هیچ اتفاقی نیفتاد و البته که این بار رکورد شکستم و رفت و آمدم بیست دقیقه ای طول کشید. باهات موافقم که نباید بهش در این مورد حق انتخاب بدی و نکتۀ دیگه اش همون آرامشه! وقتی بی خیال و با آرامش و بدونِ این که بهش تذکری بدی که فلان کار و نکنه و به فلان چیز دست نزنه بری بیرون اونم می فهمه که موندنش تو خونه کاری پر استرس و ترسناک نیست و به راحتی قبول می کنه. من خیلی راحت بهش گفتم و هیچ سفارشی هم بهش نکردم برای همین راحت قبول کرد آره خیلی علاقه دارم سبزی تازه مصرف کنم اگه آقایون سبزی فروش سودجو اجازه بدهند باور کن این افراد همیشه سبزی هاشون می مونه روی دستشون! من که به شخصه جایی که فروشنده اش بداخلاق باشه دیگه نمیرمو با این کار فقط به خودشون لطمه می زنند آفرین به محمد آقای خوش اخلاق البته از قیافه شون هم آرامش و خوش خلقی مشخصهو البته من هم بجز محل کارم همواره نیشم تا بناگوش باز بوده و هست! دقیقاً این مدلی: آره خیلی حال میده! به بچه ها هم خیلی خوش میگذرهمتأسفانه این روزها درست مثل بهاره و فقط بادِ سرد میاد ولی نه برفی نه بارونیخدا بهمون رحم کنه
صدف
22 دی 93 19:03
به به عجب پست خوشمزه ای. نووووووش جانتان.... من که هر روز هم آش رشته بخورم باز هم سیر نمیشم علاقه وافر من به آش رشته بس عجیب است . به به ... خب میبینم که از مسائل فیزیک و قوانین فیزیک دست برداشتید و به مسائل مدیریت بازاریابی و مشتری مداری پرداختید بله حق با شماست رضایت مشتری اصل اول تو حفظ کسب و کار هست ولی متاسفانه تنها چیزی هم هست که بی اهمیت شده برای فروشنده ها . اتفاقا اینجور فروشنده ها که خرید کردن ازشون به صورت روزانه هست بیشتر باید هوای مشتری رو داشته باشن چون از دست دادن مشتری براشون بیشتر هزینه بر هست و سود یک روزه برای اینا خیلی نباید حائزاهمیت باشه ... چقدر دلم برای شاگردتون سوخت با اون سطح تحصیلات درحال پخش تراکت بوده چرا ؟؟
الهام
پاسخ
چه وجه اشتراکیاتفاقاً منم بسیارِ پایۀ آش خوری هستم و با تمایل فراوان آش و هر روز هم که باشه میخورمعلیرضا هم در این زمینه به خودم رفته آره دیگه وقتی یه نفر هر خطی رو که می خونه برات توضیح بده معلمِ فیزیک که چه عرض کنم، فیزیکدان هم که باشی باز قوانین شرودینگر تو مغزت با بازاریابی و مشتری مداری مخلوط میشه می دونی به شدت معتقدم که مردم مدتی هست که روشون باز شده و دیگه به دنبالِ روزی حلال نیستندو البته برخوردِ ما هم بی تأثیر نیست اگه در طول روز چند نفر مثلِ رفتاری که من باهاش داشتم، باهاش داشته باشند مطمئناً از رو می ره خودم هم بعد از لبو شدنم دلم براش کباب شد صدف جاناتفاقا خودش هم خیلی خجالت کشید از بچه های مهندسی مکانیک بود البته من تراکتی رو که پخش می کرد ندیدم ولی شاید هم تو این فصل برای خودش تبلیغ کلاس خصوصی می کرده و البته اصلا بعید هم نیست که واقعا برای کسبِ درآمد تراکت پخش می کرده
مامان زری
23 دی 93 7:20
سلام الهام جان بااجازه تون من چندوقتیه به وبتون سرمیزنم وازمطالب ارزشمندتون بهره میبرم واقعا خوب مینویسید موفق باشی گلم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم خواهش می کنم. به خونۀ مجازی من و پسرم خیلی خیلی خوش اومدید عزیزم دوستی با شما برام باعث افتخاره و شما رو لینک می کنم خیلی هم بهم لطف دارید و من لایق تمامِ این لطفتون نیستم نازنین فاطمه رو می بوسم
مامان بهی
23 دی 93 7:51
نوش جونتون اين آش خوشمزه منم آش ميخوام
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزمجاتون خیلی خالی بودایشالا دفعۀ بعد
مامان و باباي امير
23 دی 93 8:49
سلام خانومی عزیز نوش جونتون باشه دست گلت هم درد نکنه هم با این آش پختنت هم بااین بچه حرف گوش کن تربیت کردنت روی گل و ماه علیرضا جون رو ببوس آقا من تا نیم ساعت پیش فکر میکردم که فقط سبزی فروش های محله ما اینقدر پررو تشریف دارن که به جای نیم کیلو سبزی دو سه کیلو سبزی دست آدم سبزی تحویل میدن من یه بار با ذوق اینکه به پسرم یاد بدم که برای خونه خرید کنه خیلی سنگین پشت پنجره وایستادم وامیرو فرستادم که از سبزی فروش کوچه واسم نیم کیلو سبزی بگیره وعاقبت این شد که سبزی فروش دوکیلو سبزی داد به امیرصدرا ومن هی از اون بالا جیغ داد وبیداد که توروخدا نیم کیلوش کن و کو گوش شنوا وهمانا من تا وقت اومدن پدرخانواده به خانه همچنان سبزی پاک میکردم وغر میزدم ودراخر این شد که اونروز به در همسایه من سبزی پاک شده پخش میکردم کاش در رفتار این سبزی فروشا یه انقلابی صورت بگیرد
الهام
پاسخ
سلام نسرین جانجای شما خیلی خالی بوداین نظر لطفتونه عزیزم فدای محبتت صدرا جون و می بوسم ای وای چه کاری کرده؟! حالا سبزی کوکو و آش و قورمه باشه میگیم فریزش می کنیم با سبزی خوردن چه میشه کرد غیر از این که زحمت پاک شدنش رو به جون بخری و بعد به صورت نذری پخشش کنی منم امیدوارم بهتره از این به بعد که امیرجان و می فرستید خرید فقط به اندازۀ نیم کیلو سبزی بهش پول بدید اون طوری آقا مجبوره فقط به اندازۀ پولش سبزی بده نمی دونم چه فکری می کنند! واقعا شاید کسی پول کافی برای خرید اون همه سبزی دستش نباشه و یا شاید مثل من بخواد همیشه تازه به تازه سبزی بخره
مامان امیرحسین
23 دی 93 8:57
آش ِ خوشمزه نوش جانتان الهام جان همین تکاپوی عاشقانه ی شما در پرداختن به مقوله ی "آش" موجب شد تا ما هم علیرغم بی علاقگی آقاکوچولو امروز به پخت آش روی بیاوریم سپاسگزاریم از شما بانوی هنرمند. اتفاقا من هم طی دو هفته ی گذشته و بالاجبار دو بار به مدت ده دقیقه امیرحسین و تنها گذاشتم و رفتم خرید بهش گفتم مامانی ناراحت نمیشی، گریه نمیکنی من ببرم خرید خوراکی های خوشمزه بخرم گفت: نه مامان برو خرید،بستنی بخر، کاکائو بخر من هم براش کارتون گذاشتم و رفتم اما هردوبار موقع برگشت چنان دلشوره گرفتم که نکنه گریه کنه و ...که دیدم نه خداروشکر در مورد اون آقای سبزی فروش هم بنظرم بهترین رفتارو کردید و من هم در مواقع مشابه همین کارو میکنم،اصلا چه معنی میده بین این همه مغازه ازشون خرید بکنی و بعد به جای تشکر اخم و تخم تحویل بگیری و اما بنده هروقت آقایی رو میبینم که داره برای کسب روزی حلال تلاش میکنه ذوق می کنم مخصوصا و مخصوصا اگر جوون هم باشه مطمئنا این شغل مناسب یک فرد تحصیلکرده نیست اما اگه به منظور کسب درآمد موقت بهش نگاه کنیم خیلی هم خوبه اصولا بنظر من برای مردها البته، کار ، عار نیست و از یکجا نشستن و نالیدن هیچ وقت دردی دوا نمیشه ممنونم از پست خوشمزت عزیز پاینده باشی
الهام
پاسخ
قربانت زهرا جانجای شما خالی! ایشالا که آشتون به خوبی و خوشی پخته و صرف بشه و پیشاپیش نوش جونتون چه خوب که با وجود حرف هایی که زدید ایستاده چون من اگه به علیرضا این طوری بگم فکر می کنه میخواد با موندنش تو خونه شق القمر کنه و فکر نمی کنم بمونه! می بینی چقدر بچه ها با هم فرق دارندو آفرین به امیر حسین خان مستقل مون منم باهات موافقم! اتفاقا همیشه هم مغازه اش خالیه و من به ندرت می بینم کسی ازش خرید کنه منم اون روز ناچار شدم. اگه همه همین رفتار و باهاش بکنند مطمئنا خودش و جمع خواهد کرد درسته کار عار نیست و کارِ اون آقای جوون هم موقتی هست اونم برای کسب روزی حلال... ولی نمی دونم چرا دلم گرفت! نه که فقط برای این آقا برای خیلی از کسانی که کاری انجام میدن که در شأن شون نیست دلم می گیره! در واقع اوضاع جامعه ست که من و دلگیر می کنه رفیق
مامان کیانا و صدرا
23 دی 93 9:34
سلام الهام جون.حالا که اینطور شد منم یه روز آش میپزم با سه وجب روغن روشآفرین به پسر گلی که خونه موندهراستی الهام جون روم به دیفال هر کار کردم نتونستم فایلمو درست کنمهمه کاراشو میکنم از آخر میزنه به دلیل خرابی فایل،قابل پخش نمیباشد.خودش خرابهفک کنم مشکل گوشیمه چون کامی جان نمیتونه فر مت ضبط شده هامو بخونه.خلاصه خواهر نتونستم ولی بازم تلاش میکنم ممنونم عزیزم و نوش جونتون آش خوشمزه ی دیروزتونراستی ما امروز آبگوشت داریممن و کیانا دوست نداریم ولی برای مردهای خونه پختیمروزتون خوش عزیزم و خدانگهدار
الهام
پاسخ
سلام عزیزمبسلامتی و نوش جونتونراستی منم همین الان از وب شما میام چه حسن تصادفی نمی دونم چرا پخش نشده امتحان کن ببین قبل از آپلود فایل mp3 تون اجرا میشه یا نه؟! یا شاید تا نصفه اجرا میشه. ممنونای جااااااانم آبگوشتمن و همۀ خانواده عاشقشیم ولی در حال حاضر گوشت آبگوشتی تو فریزر نداریم من تو دیزی سنگی هم می پزم و کلی خوشمزه ست ما امروز قیمه داریم. دیشب پختم که شوهرم ببره ولی متاسفانه طبق معمول غذاش و جا گذاشته
مامان مهری
23 دی 93 10:20
سلام. الهام جون . به به چه بوی پیاز داغ و آشی راه انداختی البته من خیلی آش خور نیستم و درست نمیکنم. ولی خوب هر جایی که اش ببینم حتما به مهراد میدم بخوره. آش شماهم که از رنگ و روش معلومه از اون خوشمزه هاست. واقعا کارت درسته...... یعنی با وجود شاغل بودن هیچ نوع سبزی تو فریزر نگه نمیداری؟؟!! حتی قورمه سبزی!!!!! پس چطوری قورمه سبزی میزاری؟ چه خوب حق دو تا سبزی فروش بد اخلاق رو گذاشتی کف دستشون.آفرین. واقعا با این قضیه که روی مردم به هم باز شده موافقم بعضی ها بدون هیچ اباعی و در کمال آرامش گرون فروشی و کم فروشی میکنن. البته به نظرم رو شدن اختلاس های میلیاردی هم تو این قضییه بی تاثیر نبوده و آستانه حساسیت مردم نسبت به حلال بودن روزی شون اومده پائین. احیاناً حرف سیاسی نزدم که
الهام
پاسخ
سلام عزیزمجاتون خالیالبته جای شما که آش خور نیستی نه، جای مهراد گلم که خودم بهش آش بدم لطف داری عزیزم قورمه سبزی یک روز در هفته ست و براش سبزی می خرم! به همین راحتی! می دونی ما چون علاقۀ وافری به تهیۀ سبزی خوردنِ تازه داریم همراه اون سبزی کوکو و آش و سوپ و یا قورمه هر کدوم و مد نظرم باشه میخرم و تازه بهش اضافه می کنم و اگه بخاطر مشغلۀ کاری سبزی تازه خریدن برام امکان نداشته باشه میذارم یه روزی که وقتم آزادتر باشه و بتونم سبزی تازه بخرم شما قورمه سبزی رو بذار برای جمعه! اصلا نمی دونی قورمه سبزی چقدر طعم بهتری داره با وجود سبزی تازه! و یا جمعه سبزی بخرید و برای یک هفته برای کوکو و سوپ و آش و قورمه فریز کنید. باز هفتۀ بعد همین کار و بکنید. ضمنِ این که پیشنهاد می کنم سبزی تازه رو حتما به برنامه تون اضافه کنید. سبزی یک مادۀ ارزون قیمت هست با فواید بسیار بسیار زیاد که من سال ها ازش غافل بوده ام و باهات در مورد حرف سی ا سی که زدی موافقم تا راننده تاکسی پونصد تومن بقیۀ پولت و نمیده و بهش اعتراض می کنی میگه خانم اختلاس میلیاردی میشه این پونصد تومن که چیزی نیست!در واقع از بهانه های بنی اسرائیلی برای توجیه کار خودشون و وارد کردن پول حروم به خونه هاشون کمک می گیرند! یا کارمندی کار نمی کنه و وقتی بهش میگی میگه مگه من چقدر حقوق می گیرم! پیمانکار ساختمون از ریزه کاری ها و نوع مصالحش می زنه و میگه بازار خراب شده! و هزاران مورد دیگه! و البته یکی از دلایل سوء استفادۀ دیگران اینه که ما هم چیزی نمی گیم من بارها تو شرایط این مدلی اعتراض کردم ولی دیدم هیچ کس چیزی نمیگه وقتی خودمون اجازه بدیم حق مون پایمال بشه دیگران هم که بدشون نمیاد اوضاع خرابی شده خواهر
مامان مهراد
23 دی 93 10:23
ای جونم چقدر دلم برای اون شاگردت که با هزار امید درس خونده و الان داره تراکت پخش می کنه سوخت. البته تلاشش برای کسب روزی حلال حتی اگه شده با تراکت پخش کردن ستودنیه بنظرم کاشکی اون سبزی فروش ها هم از این جووون یاد می گرفتن.
الهام
پاسخ
خودم هم بسی دلم کباب شد واقعاً همین طوره نتیجه گیری جالبی بود ممنونم عزیزماین و به عنوان یه پی نوشت به پستم اضافه می کنم
مامان مهراد
23 دی 93 10:41
چقدر خوبه علیرضا جون اینقدر مستقل شده که میتونی تو خونه تنها بزاری و بری خرید. من هنوز حتی برای حموم هم تنها نذاشتمش. کلی از خوندن جمله "چیتار می کنی " خندیدم امیدوارم همیشه از خونتون بوی غذای خوشمزه و گرم بیاد و همیشه چراغ خونتون روشن باشه....
الهام
پاسخ
نگران نباش مهراد جون از علیرضا کوچک تره. البته من بعد از دو سالگی برای حموم رفتن میذاشتمش و می رفتم می دونی چون شما همیشه کسی رو کنارتون داشتید و مجبور نبودید تنها نذاشتیش و الّا حتما این کار و می کردی زندگی تو غربت دیگه این چیزای خوب رو هم داره و به استقلال خودمون و بچه مون کمک می کنه قربون لطفت مهری جان و همین طور برای شما
مامان ریحانه
23 دی 93 10:41
سلام عزیزم خیلی از نوشته ات با زبان کودکانه لذت بردم خانمی به سن شمار علیرضا جون که نگاه کردم متوجه شدم که فقط دو روز از دختر من بزرگتره خیلی برام جالب بود چون رفتارهای بچه ها تو این سن بهم شبیه هستند حالا با این تفاوت که جنسیتشون فرق میکنه اما اینکه می خوان داخل قابلمه رو نگاه کنند یکیه درست مثل دختر من عزیزم ببوس روی ماه گل پسرس رو
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جانمشما خیلی به من لطف دارید به خونۀ مجازی من و پسرم خوش اومدید و بسیار زیاد از آشنایی باهاتون خوشحالم خدا دختر نازتون و حفظ کنه و تا همیشه سایتون روی سرش مستدام باشه روی ماهشو می بوسم
اقازاده
23 دی 93 11:28
نوش جان اش خوشمزه تونخیلی قشنگ مینویسید
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزمجاتون سبز این نهایت لطف شما رو می رسونه دوستم و من خودم رو لایق این همه لطفتون نمی بینم به خونۀ مجازی من و پسرم خوش اومدید عزیزم
مامان ریحانه
23 دی 93 11:49
عزیزم ممنون از لطفت اگه اجازه بدید افتخار لینک کردنتونو داشته باشم
الهام
پاسخ
قربانِ لطف تون برام باعث افتخاره عزیزممن شما رو لینک می کنم
مامان کیانا و صدرا
23 دی 93 18:28
راستی الهام جون البته بنده نیز چون شاغل میباشم همانند شما سبزی تازه دوست میدارم ولی با اجازتون از سبزی خشک که هر ساله از یک خانمی میگیرم جهت قورمه سبزی استفاده مینمایم.چون واقعا تنبلمفک کنم باز از فریز شدش بهتر باشه ولی به پای تازه نمیرسه اما خب کاریش نمیشه کرد دیگه حال سبزی پاک کردن ندارم.یعنی باور بفرمایید اینجانب بعد از پاک کردن مقدار اندکی سبزی خوردن از جمله تره دچار سردرد و سرگیجه میشومپس اشکالی ندارد که حتی در آشمان هم سبزی خشک بریزمشبت خوش باد و ما رفتیم
الهام
پاسخ
سبزی خشک هم گزینۀ خوبیه البته من اصلا تجربۀ استفاده ازسبزی خشک و ندارم و فکر می کنم خیلی زیاد به نحوۀ خشک شدنش بستگی داره فقط از شویدهای خشک شده توسط مادرشوهرم استفاده کردم و راضی هستم. سبزی فریزی رو از اونجا دوست ندارم که یه طعم خاصی می گیره و هیچوقت به سبزی تازه نمی رسه آش تون خوشمزه باد رفیق موقع خوردن ما رو هم یاد کنید خواهر
خاله منیره
24 دی 93 0:10
اخه خواهر حتما باید عکس آش رو هم میزاشتی اونم با پیاز داغ و نعنا داغ و کشکای خدا از دست این مردای آش نخورنه که همسر من نخوره به عنوان دسر میخوره اونم بدون تمام مخلفاتش،فقط یه کاسه کوچیک آش کنار غذاباریکلا به علیرضا جان که دیگه مرد شده و باریکلا به همچین مامانی که از الان پسرش رو مستقل بار میاره،من خواهرزادم دوازده سالشه خواهرم میترسه تنهاش بزاره و هر جا میره باید حتما ببره بزاره خونه مامانم بچه به اون بزرگی رو،و نتیجه ش هم شده یه بچه بدون اعتماد به نفس و وابسته.. در نتیجه پستهای قبل هم اول زیارت شما قبول،بعد هم زیارت کربلایی دایی محسنو ااااای خندیدم با شیرین کاریها و شیطنتهای علیرضا،و اااااای دلم سوخت برای دایی محسن فعلا اینها یادم اومد،ودر اخر باز هم یاداور میشویم که ااااای دلمان آش با پیاز داغ فراوان و سیر داغو نعناع داغ خواست(خوب عذاب وجدان گرفتی)
الهام
پاسخ
یعنی شدیداً من و به عذاب وجدان مبتلا کردی خواهرهر آن چه از آش خوردن بر ما گوشت شده بود اینک کوفت شد واجب شد یه روز دعوتت کنم و برات آش بپزم اتفاقا وجودِ نی نی بهانۀ مناسبیه که چپ و راست هوس آش کنی و نه تنها آقای همسر و آش خور کنی خودت هم دلی از عزا دربیاری! منم تو بارداری خیلی خیلی آش خور بودم و بعد از چند بار آش خریدن از بیرون که ابداً مقرون به صرفه نبود خودم دست به آش پزی شدم و در در حال حاضر یکی از ماهرترین آشپزانِ دنیا پیشِ روی شماست راستش من چون خودم مستقل بار اومدم و این روزها نتیجۀ میدون دادنِ مامان و بابام به من و تو زندگیم می بینم همیشه اصرار دارم علیرضا مستقل بار بیاد و خدا کنه که همین طور بشه. اتفاقا خواهرزاده ای دارم که از هشت سالگی خودش به تنهایی با اتوبوس شرکت واحد می رفت حرم امام رضا (خواهرم مشهد زندگی می کنه) و سال قبل که ده سالش بود خواهرم به تنهایی با یک اردوی زیارتی فرستادش قم و خدا رو شکر حسابی اعتماد به نفسش بالاست ممنونم دوستم و بسیار به یادت بودم عزیزم و دلسوزی شما برای دایی محسنِ بینوا بسیار به جاست خلاصه این که اگه بسیار هوس آش کرده ای همین نیمه شب فکری به حالِ خودت بکن خواهر که ما مدیونِ نی نی ت نشیم
زهره مامانی فاطمه
24 دی 93 8:57
آآآآآآآآآش اونم از نوع سبزی تازش به به نوش جونتون عزیزم چقدر خوبه که علیرضا جونم آش میخوره فاطمه متاسفانه زیاد غذاهای آبکی رو نمیخوره یه فکر به سرم زد همین الان میخوام از بودن مامانم سوء استفاده کنم بهش بگم آش درست کنیمالبته فکر کنم فقط ایده از من باشه بقیه کاراش بامامانمآخه من مثل شما زرنگ نیستم که .چندروز پیشا هم گفتم مامان بیا باهم ترشی بدرستیم بعدازظهر رفتم دیدم درست کرده خیلی خوبه که علیرضای عزیزم تنها میمونه توی خونه من تا توی پارکینگ هم بخوام برم باهام میاد بوس به روی ماه علیرضای عزیزم با کله خوشگلش
الهام
پاسخ
جاتون خیلی خیلی خالی عزیزم منم شنیدم برخی بچه ها علاقه ندارند! برعکس علیرضا مثل خودم عشق آش و سوپه! بخاطر همین ظهرها که همسرم نیست ما اغلب سوپ و آش می خوریم و عوضش شب ها غذای سنگین تر داریم فکرت بکره زهره جانمقدر این لحظات و حضور مامانت رو بدون بخاطر اینه که هیچوقت مجبور نبوده تنها بمونه و الّا حتما می مونهضمن این که تنها موندن نباید در ذهنش خیلی بزرگ به نظر بیاد تا ازش ترس داشته باشه بهتره خودتون با تنها موندنش خیلی عادی برخورد کنید تا ترسش از بین بره فاطمۀ گلم رو می بوسم عزیزم
رونیکا
24 دی 93 11:50
سلام من یه نوجوان دارم که تا مدتی پیش باهاش خیلی مشکل داشتم. از یکی از دوستانم شنیدم که یه جایی هست که میشه این مشکل رو حل کرد و من هم رفتم و شرکت کردم. الان وضعیتمون خیلی بهتر شده. این جایی که من رفتم یه موسسه است که یه سری کلاس های متفاوت داره که به نظر من برای ایجاد یه زندگی خوب بی تاثیر نیست. بهتون پیشنهاد می‌کنم که برای آسودگی بیشتر توی این کلاس‌ها شرکت کنید. من اسامی بعضی از این کلاس ها رو براتون می نویسم رفتار با نوجوان ، بازی و پرورش کودک ، آموزش پیش از ازدواج ، رفتار با کودک ، ارتباط همسران ، ارتباط کلامی ، مدیریت بر خشم ، قصه گویی و کتاب‌خوانی، مدیریت بر استرس ، رفتار با کودک دبستانی ، مدیریت بر خود شماره تلفن و سایتش رو هم براتون می‌نویسم تلفن: 88728317- 021 و 88715651- 021 سایت: www.madaraneemrooz.com
مامانی
24 دی 93 14:11
منم آش... به به خوش به حالت الهام جونی خوبه که علیرضای گلم تنها توی خونه میمونه به اریا میگم برو تو حیاط بازی کن میگه نه من تنهام تو هم باید بیای..!!! البته بگم خودمم هنوز دلشو ندارم که تنها تو خونه بذارمش حتی برای ده دقیقه فک کنم اول باید رو خودم کار کنم نوش جانتان اش...
الهام
پاسخ
ای جانمدر خدمتیم عزیزم ایشالا کم کم بهتر میشه جای شما سبز عزیزم
مامان یاسمین
24 دی 93 15:47
سلام الهام جون ممنون از اینکه جویای حالمون بودیراستشو بخای با ورود عبدی به مهد و زبانش وهچنین شیطنتهای بیش از حد پسرا زیادی نمیام وبلاگ شاید هر دوهفته یکبار ببوس علیضای نازنینم رو براتون بهترینها رو ارزو دارم مهربان بانووو
الهام
پاسخ
سلام یاسمین جان. مدتی بود ازتون خبری نبود نگرانتون شدم خدا رو شکر که اوضاع بر وفق مراده بچه ها رو از طرف من ببوس
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
25 دی 93 0:31
سلام الهام جون خوبید عزیزم علیرضا جون خوبه؟ واااای الهام جون آش تون چه لعابی وچه نیم وجب روغنی انداخته نوش جونتون الان گرسنه م بود چون تا حدی در رژیمم ولی این آش حسابی منو وسوسه کرده شاید که فردا درستیدیم معلومه دستپختتون حرف نداره اونم با سبزی تازه و تو هوای سبز دور خانواده محترم حسابی خوردن داره بازم نوش جونتون این قضیه سبزی برا شما قصه ای شده خیلی جالبه انگار همه کاسبهای سبزی فروش مثل همن اما به گفته خودت خوب هم پیدا میشه ولی من دقت کردم کاسبهای سبزی فروش همیشه سعی کردن به نفع خودشون بیشتر تقلا کنن کاری هم به این ندارن که مشتری راضی هست یانه من وقتی بازار میرم خیلی برا خریدن سبزی اذیت میشم وقتی میگم من این جور واین مقدار سبزی می خوام بهم نمیدن یعنی اونی که اونها می خوان ما باید خرید کنیم آخه اینم شد خرید باب میل کاسب خلاصه اینقدر باید بگردم تا یا کاسب خوب پیدا کنم ویا پول بیشتری بدم تا اونی که می خوام بهم بدن همین چند وقت پیش برا سه کیلو سبزی خورشت وماهی وقتی می خواستم پولشو حساب کنم پول 6 کیلو سبزی را ازم گرفت اعتراض کردم هندونه گذاشت زیر بغلم واز آنجایی که زیاد خوشم نمیاد باهاشون کل کل کنم اومدم وحالا هرچی استفاده می کنیم تمام نمیشه
الهام
پاسخ
سلام ناهید جان. ممنونم شما و بچه ها خوبید؟ جاتون خالی عزیزم. آش رشته خیلی رژیمیه ناهید جون. یه مشت نخود و لوبیا و سبزی اصلا کالری زیادی نداره بخورید و اصلا نگران رژیم نباشید تا لذتش و ببرید و در مورد سبزی فروش ها باهاتون شدیداً موافقم. من دو تا سبزی فروش منصف و خوش برخورد پیدا کرده ام و همیشه از همون دو تا خرید می کنم ایشالا که بتونی مورد مناسبی پیدا کنی و راحت سبزی به اندازۀ نیاز بخری و از خوردنِ سبزی تازه لذت ببری راستی سبزی خوردن با غذا روی زیبایی و لطافت پوست هم خیلی خیلی تأثیر گذار هست
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
25 دی 93 0:41
فدای علیرضا جون بشم که آقاس مونده خونه تا مامان برگشته فاطمه من به تنهایی که اصلآ وابدا بادداداشش هم اینقدر تو گوشش باید بخونم تا وایسته یعنی به من چسبیده ول نمیکنه این دختر الهام جون چه صحنه جالبی بود روبه رو شدن با شاگردت
الهام
پاسخ
قربان محبت تون خاله جون ایشالا بعداً بهتر میشه ناهید جانالان در سنی هست که تقریباً می تونید یه روز که تنهاش میذارید و میرید و بر می گردید بهش توضیح بدید که دیدی هیچ اتفاقی نیفتاد و یا حتی روزهایی که باهاتون نمیاد براش از بیرون حتما شده یک بستنی، کیک، شکلات و ... به عنوان جایزه بخرید تا به موندن تو خونه تشویق بشه. قبل از رفتن هم همه جای خونه رو خودتون در آرامش مطمئن کنید تا وقتی رفتنتون مجبور نشید مرتب بهش تذکر بدید که مراقب فلان مسأله باشه که در این صورت استرس بهش وارد خواهد شد موفق باشی ناهید جانم
مامان کیامهر
25 دی 93 14:00
به به به به به به به به به به به ( یه آدمک که آب از لب و لوچش را افتاده) چه آآآآآآآآآآآآآآآآشی ! نوش جوونتون پسر ما هم عاااشق آش رشته و کشکه امان از سبزی فروشهای بی انصاف ! بازم به سزی فروش شما ! مادر شوهر من چند روز پیش از همین ماشینا 5 کیلو خواسته بود فروشنده رسونده بودش به 15 کیلوو کلیه مطالب قرمز رنگ را شدیدا پسندیدیم! به آن امید
الهام
پاسخ
جاتون خالی بهارم ای جانماومدی اینجا حتما برایش آش می پزم ای واااااایچه نامساوی بدی؟!5=15 به آن امید
پيراهن جادويي ماريانا با 38 درصد تخفيف ويژه
25 دی 93 22:19
دوست عزيزم ســـلااااااااااااااااااااامــــــــ... شمـا را به ديـدن جزئيات اين تخفـيـف ويــژه دعــوت مي کنــم با پيراهن ماريانا نه تنها ديگر لباس هاي تکراري نمي پوشيد بلکه مي توانيد در يک مهماني در عرض چند دقيقه مدل لباس خود را تغيير بدهيد و همه را شگفتــ زده کنيــد با آرزوي شادي ، سلامت و ثروتمند براي شما دوست عزيزم...
مامان ناهید
25 دی 93 22:27
سلام ا لهام جون خوبید؟ الهام جون دقیقآ همینطوری که عرض کردید موقع بیرون رفتن همه جا را ایمن می کنم و درها را قفل می کنم و وعده وعید که چه عرض کنم به گفته خودش براش کادو می خرم تا خونه می مونه و گرنه عمراً که وایسته چشم از راهنماییتون استفاده می کنم راستی ابجی فاطمه الان خونشونم سلام میرسونه
الهام
پاسخ
سلام ناهید عزیزم. الان میام پیشتون دوستم سلام منو به فاطمه خانم برسونید
زهرا مامان ایلیا جون
26 دی 93 5:02
به به عجب اش رشته ای 😋😋 نوش جونتون😊از دست این عمو سبزی فروش ها😕
الهام
پاسخ
جاتون سبز زهرا جانم
مونا
28 دی 93 19:53
سلام الهام عزیز.به به چه خانم کدبانویی . تلاش و پشتکارت در خانه داری قابل تحسینه و آفرین علیرضای آقا ومستقل.... آش خوردنش هم احسنت داره . نوش جان البته باید بابای علیرضا روهم تحسین کرد که مایحتاج رو با وجود مشغله زیاد تهیه کرده.... و چه دانشجوی زحمتکشی ....امیدوارم معضل کار در کشور بزودی برطرف بشه....
الهام
پاسخ
سلام مونا جانمخجالتم می دید عزیزم بله همین طوره منم امیدوارم
مامان نازنین جون
29 دی 93 8:38
سلام الهام جون ،حال پسر گلت چطوره عجب آشی شده ،رنگ و روش که خوبه منم هوس آش رشته کردمبوسسسسسسس واسه علیرضاجوووون
الهام
پاسخ
سلام ممنونم عزیزم جاتون خالی نازنین جون و می بوسم
مامانی
29 دی 93 9:42
سلام الهام جونم ببخشید اون پستی که نوشته بودی چطور صدای بچه ها رو بذاریم رو پیدا نمیکنم!! میشه آدرس بدی
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. راستش خودم هم یادم نیست بعدا می گردم پیدا کردم همین جا برات اضافه میکنم ××××××××××× پستش اینجاست عزیزم: http://alirezanoori.niniweblog.com/post510.php انتهای همین پست نوشته ام
مامان مهری
29 دی 93 12:18
سلام. الهام جون یه زحمتی برات دارم. یه سایتی بود که مریم مامان آیدین معرفی کرده بود و شما هم کارتن توماس رو دانلود کردی میشه آدرسشو بدی. یکبار که تو پرسش و پاسخ آدرس رو داده بودی من رفتم و یه قسمت رو دانلود کردم ولی الان هرچی میگردم نمیدونم تو کدوم پرسش بوده آدرس هم یادم نیست. پیشاپیش ممنون از محبتت.
الهام
پاسخ
سلام مهری جان. چه زحمتی عزیزم به این آدرس برو: download.ir/دانلود-کارتن-انیمیشن-سریالی-thomas-and-friends-توماس/
مامان مرمر
29 دی 93 16:43
آش رشته ی خوشمزه نوش جونتون .ما هم خونوادگی عاشق آش رشته ایم یه وقتایی به عنوان زنگ تفریح حتما درست میکنم چون اون بوی پیاز داغ وسبزی که تو خونه میپیچه انگار فضای خونه رو عوض میکنه . خداییش سبزی فروش ما که بنده خدا ریش وقیچی رو میده دست خودمون هرمقدار از هرسبزی خواستی میکشه میده . منم گاهی آرمان رو گذاشتم ورفتم وقتی برگشتم دیدم داره با ماشیناش بازی میکنه ولی چند روز پیش که مهد تعطیل بود ومن باید به باشگاه میرفتم شیروکیک براش گذاشتم وتلوزیون روشن و باهاش خدافظی کردم رفتم بعد از ورزش گوشیم رو نگاه کردم دیدم 8تماس بی پاسخ دارم از همسایه بدوبدو اومد دیدم همه همسایه ها تو کوچه اند باور کنید بدنم میلرزید گفتم حتما برا آرمان اتفاقی افتاده ....بعد پرسیدم اتفاقی افتاده که گفتند نه همسایه بغلی بچه اش رو تو خونه تنها گذاشته بچه هم گویا اتفاقی براش افتاده خیلی بی تابی میکنه خواستیم ببینیم اگه شما ازش شماره داری باهاش تماس بگیریم...درخونه رابازکردم دیدم آرمان طبق معمول ماشین بازی میکنه...ولی اون بچه طفلی چنان جیغ میزد ....مونده بودم برا خانم همسایه بدوبیرابگم که چرابچه شو تنها گذاشته رفته ؟؟؟باوجودی که خودم همین کار رو کرده بودم خخخخخخخ
الهام
پاسخ
نوش جونتون عزیزمو با بوی خوشمزه ای که گفتید موافقم ای وای چقدر لحظۀ سختی رو گذروندیدتا رسیدید خونه منم برای همین خیلی خیلی عجله می کردم و تو آسانسور که بودم، تا برسم طبقۀ بالا همه اش گوشهام تیز بود که ببینم صدای گریۀ بچه نمیاد؟! ولی خب چاره ای هم نیست ما نمی تونیم بچه ها رو با خودمون همه جا ببریم و باید از یه جا هم شروع کنیم دیگه
مامان علی
1 بهمن 93 23:41
سلام مجدد بابا کدبانو. چه رنگ لعابی خوب میخوام اول یک خاطره ازعلی جغ جیغوم بگم پارسال روز پدر ژله کیک و کادو آماده کردم حالا خونه تلیف نداشتیم.گوشیم هم همینطور یک طرفه بعدش من علی رو خواباندم برم سر محلمون از سوپر زنگ آژانس بزنم حالا هنوز جلو اینه بود م بیدارشد!نیم سساعت روپام بودنخوابید که نخوابید!!باجه عصرم تا7بود!دیگه چاره نبود علی دوسالش نبود گذاشتم ت خانه رفتم حالا هنوز جلو د ر که جیغاش شروع شد،ولی من کلی تدارک دیده بودم! رفتم سوپرم نبود!رفتم یک میلان اونورتر!تارفتم وبرگشتم 20مینی شد ااینقدر با هیجان میدوویدم همه نگام ممیکردن بعدش باز باید جعبه رو آماده میکردم اومدم توخونه علی مشغول بازی!تا من ودید یاد اشک ریختن افتاد و بالاخره پروژه تموم شد خوب علی کلی اشک ریخته بود اما بعدش آروم. شده بود دیگه طولانی شد نمیگم قاسی راننده ه شوت بازی درآوردن ولی درکل خیلی سورپرایز شد!حالا اینجور که ماوقع پختن وسبزی خریدن وگفتی یاد خودم افتادم! چقدر خوشم میاد علیرضا جون اینقدر خوش خوراکه،اگر یک دونه نخود اون آش بیاد زیر دندون بچم کل محتویات معده مبارک میریزه روقالی! چه سبزی فروش زبلی!والبته چه خوب که از پسش براومدی!
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. جاتون خالی زهرا جون عجب! پس رکورد تنها گذاشتنِ بچه رو شکستیبه نظر من بچه ها تا چشم شون به ما می افته شروع به گریه و بهانه گیری می کنند سورپرایز خوبی بود اتفاقا علیرضا هم نخودش رو نمی خوره زهرا جان
مامان علی
1 بهمن 93 23:43
خیلی خوشم اومد ازاین پست دوستم شبت خوش
الهام
پاسخ
قربانِ محبتت عزیزم م م همیشه خوش باشی نازنینم
مامان بهناز
4 بهمن 93 17:52
سلام الهام جون خوبین خوشین ؟ گل پسر ما چطوره ؟ به به چه آشی دستتون درد نکنه از قیافه اش معلومه حسابی خوشمزه است اونم وقتی با عشق و علاقه و زحمت فراوان برای اعضای خونواده پخته میشه .افرین علیرضا جون که مثل پسر خوب با مامانش همکاری کرده تا مامانش بره سبزی تازه بخره . امان از دست بعضی از این سبزی فروشهای بد اخلاق و نامرد مثل همیشه پستتون عالی بود
الهام
پاسخ
سلام بهناز جانمخدا رو شکر خوبیم جای شما خالی عزیزم شایلین جون و می بوسم
فهیمه
5 بهمن 93 21:49
آفرین الهام جون کاش همه ی ما یه سری سختی ها رو به جون بخریم ولی در عوض به انسان هایی که ناآگاهانه رفتار می کنند یه چیزایی رو یاد بدیم. کارتون خیلی معقولانه بوده من هم اگر بودم از این آقای سبزی فروش خرید نمی کردم. و چقدر زیباست که در هر موقعیتی که هستیم گاهی وقت ها با کودکانمان هم گام و همراه شویم. در همه ی موارد بی نظیری عزیزم ایشالا که همیشه در کنار علیرضای گلم باشید و فرزند صالحی مثل خودتون تربیت کنید که این جامعه به افرادی مثل شما خیلی نیاز داره
الهام
پاسخ
ممنونم از محبتت منم درست مثل شما فکر می کنم در همۀ موارد خیلی بیش از حد به من لطف دارید و این نهایت محبت شما رو می رسونه عزیزم امین جان رو می بوسم
مامان سوده
18 بهمن 93 2:10
بازم اش...اونم رشته...به فکر احساسات ما نیستین ها...خدا کنه خانم بارداری گذرش از اینجا نیافته...
الهام
پاسخ
جاتون خالی عزیزمایشالا که نخورده باشه و اگر هم خورده باشه خیلی هم خوبه و باعث میشه در اثرِ فرآیند هوس کردن، خودش و جنینش یک آش رشتۀ خوشمزه و سالم بخورند