علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

خندوانۀ خردادی (بخش دوم)

1394/4/4 13:18
نویسنده : الهام
2,994 بازدید
اشتراک گذاری

بازی مان تمام شده است، مادرمان اعلام می کنند که وقت خواب است! ما نیز به سرعت ماشین ها و هواپیماهایی را که در حال بازی با آن ها هستیم، به صف می کنیم! و اتفاقاً همه را بر عکس می چینیم و از معرکه دور می شویم! مادرمان از کنار آن ها عبور می کنند و حالت برعکس و البته جمعی همۀ هواپیماها و ماشین ها توجه شان را به خود جلب می کند! مادرمان رو به ما:"علیرضا این ماشین ها و هواپیماها چپ کرده اند؟! مگه مراقب نبودند؟!" و ما؟:" نه، ماشین­ها خوابند!خواب، هوابیمانا هم خوابند!خواب"(تصویری از هواپیماها و ماشین های خوابیده در ادامۀ مطلب آپلود شده است!).

*********

مدت مدیدی است که وقتی مقداری از خوراکی مان را می خوریم باقیمانده اش را کنار می گذاریم و رو به مادرمان:" جمعَش بُکُن! باشه فردا، بقیه اش و فردا می خورَم!" یک روز بابای ما به وقت رفتن به پارک برایمان یک عدد پفک خریدند و از قضا پفک مذکور به حدی تند بود که باید چند عدد از آن را می خوردیم و باقی اش را برای فردا و فرداها نگه می داشتیم و به زبان برافروخته مان استراحت می دادیم! ما ابتدا نام "تُند" را بر آن نهادیم و ساعاتی بعد با عبارت "تُندم و میخوام" از مادرمان دیگر بار پفک طلب کردیمتعجب! ساعاتی گذشت و جایت خالی ما احساس کردیم تندی خون مان دیگر بار کم شده است و باز هم با عبارت "تندم و میخوام" به نزد مادرمان آمدیم، و وقتی مادرمان عنوان کردند که قرار نیست ترتیبِ همۀ آن پفک تند را یک روزه بدهیم، خشمگین شدیم و نق زنان رو به مادرمان گفتیم:" تندم کجــــــــــاست؟سکوت" و اگر فکر می کنی یک فریاد توانست باعث شود مادرمان از موضع خود کوتاه بیاید و تند را به ما بدهد، اشتباه می کنی رفیق! و لازم به ذکر است حتی شیرینی بیان مان در ذکر عبارت "تندم کجاست؟" نیز نتوانست مادرمان را از تصمیم خود منصرف کند! و این شیوۀ خاص نام نهادن بر اجسام و خوراکی ها مختص همین پفک نیست بلکه ما عبارت های "سبزم کجاست؟" را در نبود یکی از هواپیماهای سبزرنگ مان، و عبارت"قرمزی ام کجاست؟" را در نبودِ بیلِ قرمز رنگِ مربوط به کامیون مان نیز به کار می بریمزیبا.

*********

یکی از روزهای خردادماه که ما در معیت بابا و مادرمان به محل کار مادرمان رفته بودیم بابایمان برای ما یک عدد خلال سیب زمینی با طعم سس کچاپ خریدند و ما مقداری از آن را خورده و باقی مانده اش را به مادرمان سپردیم تا برای فردایمان نگه دارند! و سپس شروع به سرفه کردن کردیم! وقتی به منزل رسیدیم مادرمان پاکت مذکور را در کابینت پنهان کردند و ما چند دقیقه بعد رو به مادرمان:"تُفَت میخوام" و مادرمان:"تفنگت این جا نیست تو اتاقته خودت می تونی برداری پسرم!" و ما هم چنان تکرار میکردیم که:"تُفَتم و میخوام" بعد از حداقل بیست بار تکرار ما و تجزیه و تحلیل های مادرمان مِن باب لهجه گشایی از ما، متوجه شدند که همانا منظورمان همان پاکت خلال سیب زمینی ست و همانا تلفظ به کار رفته همان "پُفَک" می باشد! و البته که ما آن روز به دلیل سرفه های ممتدمان موفق نشدیم آن نیمه باقیمانده از پاکت خلال سیب زمینی را از آنِ خود کنیم! این در حالی بود که ساعاتی بعد که سرفه ها و آبریزش از چشمان مادرمان آغاز شد مادرمان متوجه شدند که سرفه های ما در اثر استعمال پفک نبوده است بلکه در اثر وجود ریزگردهایی است که غرب کشور را پشت سر گذاشته اند و اینک به پایتخت رسیده اند و با سرعتی باور نکردنی در حال ایران گردی هستند!بدبو

*********

 بعد از سواری گرفتن مان از چرخ و فلک که چند وقت قبل تر ماجرایش را در پست "پرستار کوچک" خواندی، این روزها چپ و راست اسباب بازی هایمان را در شرایط خطرناک قرار می دهیم و دمار از روزگارشان در می آوریم و در نهایت با خونسردی رو به آن ها تکرار می کنیم:"دیدی ترس نداشت!درسخوان"

*********

تشکر کردن های گاه و بیگاه مان کما فی السابق ادامه دارد! و چپ و راست در پاسخ به لطفی که هر کسی به ما می کند، اعلام می کنیم که :"دست شما درد نکنهزیبا" مثلا رو به بابایمان بعد از خرید بستنی:" دست شما درد نکنه برای من بستنی خریدید!" و یا رو به مادرمان:" دست شما درد نکنه برای من غذای خوشمزه پختی!" و مادرمان:" نوش جانت! پسرم" و ما آاااااااای کیفور می شویم از شنیدن عبارت "نوش جانت!" و گاهی که مادرمان به جای این عبارت مثلاً می گویند:"خواهش می کنم" و یا فقط لبخند می زنند و هیچ نمی گویند ما بلافاصله با تکرار عبارت "نوش جانت" به ایشان یادآوری می کنیم که دلمان می خواهد در پاسخ به تشکرمان این حرف را بشنویم! در مقابل مادر و بابایمان نیز بسیار عبارت "دست شما درد نکنه..." را در مقابل کاری که ما انجام می دهیم به کار می برند و در واقع ما این عبارت را از ایشان آموخته ایم. روزی مادرمان رو به ما:" علیرضا دست شما درد نکنه این پارچه رو برای من آوردی!" و ما:" نوش جانت مامان!فرشته"

*********

جدیداً به آشپزی بسیار علاقه مند شده ایم! و مرتب از مادرمان ظروف اسباب بازی مخصوص غذاپختن که البته یک اسباب بازی دخترانه است را طلب می کنیم و وقتی مادرمان با دست و دلبازی ظروف آشپرخانه را برای بازی به ما قرض می دهند، ما آن ها را رد می کنیم و رو به ایشان:" از اینا نمی خوام! از همون ظرف های عباس بازی می خوام!قهر"

مادرمان در حال پخت ماکارونی هستند که ما مظلومانه به حضور ایشان رسیده و بسیار معصومانه:"میشه یه کم از اینا بدی من غذاگ درست بکنم؟!" و مادرمان چند عدد از ماکارونی های نپخته را به ما می دهند و از ما می خواهند که بعد از بازی آن ها را تحویل دهیم! و البته که خود به خوبی می دانند که کور خوانده اند اگر تصور کنند که ما ماکارونی ها را صحیح و سالم تحویل ایشان دهیم! ولی با این حال این خواسته را از ما می کنند! و البته که برخلاف همیشه ما این بار درست است جهت غذاپختن ماکارونی ها را خورد می کنیم ولی لاشۀ آن ها را تمام و کمال به مادرمان تحویل می دهیم!تشویق

*********

در حین بازی با اسباب بازی هایمان این عبارت را رو به ماشین ها و هواپیماهایمان زمزمه می کنیم:" این کباد (کتاب) منه؟ البته؟! برات بخونم! نی نی گفت من آبمیوه میخوام!  گریه می کرد داد می زد، غول غولی اومد بُردَش! جوجه جوجه طلایی گفت من آبمیوه میخوام! من آبمیوه می خوام، هاپو خوردَش!" و می بینی که عجیــــــــــب داستان های عبرت آموز از کتاب مان قرائت می کنیم! و البته که می بینی هیچ یک از رویدادها و جمله ها از قلم نیفتاده است! چرا که مادرمان دو هفتۀ اخیر را مرتب بر پشت لپ تاپ و در حال انجام کارهای خود گذرانده اند، و در همین راستا یک فایل ورد را نیز به ما اختصاص داده بودند و هر عملی که از ما سر می زد را سریعاً در فایل ورد مربوطه یادداشت می کردند تا به وقتِ نوشتن پست ها چیزی از قلم نیفتد! و به وقت نوشتن پست فقط توضیحات تکمیلی و عکس های مربوطه را اضافه می کنند! این روش در نوشتن خیلی از پست های وبلاگ مان به کار می رود.

*********

گاهی مادرمان برای این که از زیرِ کارتون پخش کردن برایمان در بروند، بعد از دیدنِ یک کارتون و تقاضای مجدد ما مبنی بر پخش کارتون بعدی، فلش را از تلویزیون خارج می کنند و آن را بر پشت دستمان می گذارند تا با پوست مان، داغ بودنش را حس کنیم و حتی اگر دلمان برای چشم و چار خودمان نمی سوزد، لااقل رحمی به فلش بینوا و تلویزیون بینوا بکنیم! و البته که ما از لمس کردنِ فلش در می رویم چرا که تصور می کنیم این فلش داغ قادر است پوست ما را ویران کند! غافل از این که فلش نه تنها داغ نیست بلکه فقط اندکی گرم است و این کار یک ترفند زیرکانه از سوی مادرمان و در جهت حفاظت از چشمانِ ماست! و البته که با همین منطق پذیری مان شرایط را درک می کنیم و از تلویزیون دیدن نیز انصراف می دهیم!تشویق

*********

برخلاف ما، بابا و مادرمان هرگز علاقه ای به خوردنِ شکلات و شیرینی ندارند! و این گونه است که مدتی قبل وقتی دایی محسن مان یک پاکت شکلات خریدند و آن را در کابینت قرار دادند، مادرمان به وقتِ شکلات خواستن مان یک شکلات به ما می دادند و ما بنا به یک رسم مادردوستانه همواره علاقه داشتیم شکلات مان را با مادرمان نصف کنیم! چرا که قبل ترها گاهی که در خوردنِ شکلات زیاده روی می کردیم مادرمان به بهانۀ شکلات نداشتنِ خودشان، درخواستِ داشتنِ نصف شکلات ما را داشتند و البته که آن را می خوردند و به ما نمی دادند چرا که گذر زمان نشان داده بود که وقتی مادر و یا بابایمان بنا به یک حس مادرانه و پدرانه از حق و حقوق خود می گذشتند و آن را به ما می بخشیدند، این امر باعث خودخواهی ما شده بود و توقع داشتیم همۀ چیزهای خوب منزل مان از آنِ ما باشد! در نتیجه مادرمان تصمیم گرفتند خودخواه بار آمدنِ ما را فدای احساساتِ مادرانه شان نکنند! و این روزها هر کسی از هر چیزی سهم خودش را می خورد و هیچ کس سهمش را به ما نمی بخشد مگر در موراد خیلی خاص! بخشش نصف شکلات به مادرمان چند ماهی ادامه داشت تا این که در روزهای بعد از عمل با وجود این که مادرمان به هیچ وجه علاقه ای به نصف شکلات سهم خودشان نداشتند، ولی این ما بودیم که به زور هم که شده نصف شکلات معروف مان را در حلق مادرمان فرو می کردیم! گاهی نیز که سهم شکلات روزانه مان را خورده ایم ولی باز هم حوصلۀ مان سر می رود و خوراکی خواستن مان گل می کند به سبکی زیرکانه رو به مادرمان:" مــــــــامـــــــــــانی، من چی میخوام؟!" و مادرمان که خوب متوجه منظورمان می شوند:" نمیـــــــــــــدونم!" و ما :"آااااااااااا فهمیدم! شکلات می خوام، آره؟!زیبا" و از آن جا که مدتی ست عبارت ذوق آور "ای جانم" را از بچه ها و مربی های مهد آموخته ایم و مرتب به کار می بریم، وقتی مادرمان تصمیم می گیرند یک نصف شکلات دیگر هم به ما بدهند، ما فریاد بر می آوریم:" ای جـــــــــــــــــــانم! شادالات!جشن"

*********

به تازگی عبارت جالبی آموخته ایم: "جوابم و بده" مثلا در حال صحبت با مادرمان هستیم و ایشان را به دلایل مختلف در حواس جمعی صددرصد نمی یابیم! پس با تأکید فراوان:" مامانی جواب من و بده!عینک" و یا در موقعیت دیگری بابایمان از ما که به شدت حمام دوست هستیم فرار کرده اند و آرام و بی صدا به حمام رفته اند! ما به محض پی بردن به مسأله سریعاً چهارپایۀ معروف خود و کامیونی که همواره با خود به حمام می بریم را برداشته و بر در حمام حاضر می شویم و چندین بار بابایمان را صدا می زنیم ولی افسوس که صدای دوش آب اجازه نمی دهد که بابایمان صدای ما را بشنود! شاید هم بابایمان مصلحتی صدای ما را نشنیده اند!دروغگو در نتیجه با دست محکم بر در حمام می  کوبیم و فریاد می زنیم:"بـــابــــــــایی! بـــابــــــــایی! جواب من و بده!فرشته"

*********

این روزها به شدت تابع قانون "همه جا به نوبت" هستیم! مثلا در معیت دوستانمان هستی و کتایون به پارک رفته ایم! بابای هستی و بابای کتایون در حال بازی شطرنج هستند و ما جلو رفته بعد از اتمام بازی شان و در تایم انتظارشان برای دور دوم بازی، خیلی رسمی رو به ایشان :"برید اون طرف حالا نوبت منه" و خیلی هم ژست حرفه ای به خود می گیریم و به مانندِ حرفه ای ها بازی می کنیم! همین شطرنج بینی باعث شد تا بابایمان را در عُسر و حرج بیندازیم زبانتا برایمان یک جعبه شطرنج خریداری کنند!

در موقعیت دوم مادرمان سجاده پهن کرده اند و در حال آماده شدن برای نماز هستند که ما از راه رسیده و رو به مادرمان"برو اونطرف الان نوبت منه!" و مادرمان ناچار می شوند آن طرف برای خود یک سجادۀ دیگر پهن کنند و دوتایی با هم نماز بخوانیم! و البته که تا مادرمان یک رکعت بخوانند نماز ما با تمام جزئیاتش تمام شده است!فرشته

*********

مادرمان کارتون ربات ها را برایمان دانلود کرده اند و این کارتون درست مانند خیلی از انیمیشن هایی که این روزها می بینیم، یک قهرمان دارد و یک شخص با بازی و دیالوگ های کمدی به نام "فندر باند" و البته که ما نمی توانیم این نام را به درستی تلفظ کنیم و به همین دلیل نام قرمزی را بر آن نهاده ایم و به وقتِ تقاضا برای پخش این کارتون رو به مادرمان:"من ربات ها میخوام! همون قرمزی میخواد بخنده!" و بسیار به حرکات و حرف های قرمزی می خندیم! حتی وقتی در حال تماشای ربات ها هستیم و کسی با تلفن منزل مان تماس می گیرد و ما طبق معمول گوشی را از مادرمان گرفته و شروع به نطق کردن می نماییم و به طرفِ آن سوی خط می گوییم:" دارم ربات ها می بینم!"

در همین کارتون رباتی وجود دارد که ماشین ظرفشویی ست. از آن جا که عاقبت مادرمان تصمیم گرفتند بی خیالِ محروم کردنِ خود از ماشین ظرفشویی به دلیلِ نداشتنِ لولۀ تخلیه و همین طور کمبود فضا در منزل شوند، در نتیجه در همین چند ماه اخیر که کمردرد نیز ایشان را می آزُرد تصمیم به خرید ماشین ظرفشویی گرفتند! ما در معیت بابا و مادرمان عازم بازار نزدیک منزل شدیم! و از آن جا که ما به محض خروج از منزل مرتب خورده فرمایشاتمان مبنی بر خرید اسباب بازی و مک کوئین و ... را بیان می کردیم، بابایمان رو به ما:" علیرضا ما فقط میخوایم برای مامان ماشین ظرفشویی بخریم!" و ما بلافاصله:" برای منم ماشین ظرفشویی بخر!" و مادرمان:" علیرضا ماشین ظرفشویی میخریم برای همه مون!" و ما :"راضی" بعد از این که مادرمان بی خیالِ بازارگری شدند و قیمت ماشین ظرفشویی را از سایت های مختلف جویا شدند، به این نتیجه رسیدند که خرید از دیجی کالا بسی ارزان تر و راحت تر و بدون دغدغه تر است و حتی حمل و نقلش نیز رایگان است! ضمن این که سرِ فرصت امکان مطالعۀ کامل خصوصیات محصولات مختلف و همین طور مقایسۀ محصولاتی از مارک های مختلف وجود دارد و دیگر یک آقای فروشنده در کار نیست که از هنر فروشندگی خود استفاده ببرد و بنا به کمبود اطلاعات و یا جذب خریدار جنسی را که خیلی هم خوب نیست، خوب جلوه دهد! خرید از دیجی کالا همانا و ارسالِ هجده ساعتۀ ماشین ظرفشویی در منزل مان همانا و دچار شدن به یأس فلسفی ما همانا! چرا که ما انتظار دیدار با یک ربات ظرفشویی را داشتیم ولی آن چه دیدیم یک مکعب مستطیل بزرگ و بی قواره بود! ولی از آن جا که باز هم آن را هیجان انگیز یافتیم خیلی ناراحتی مان را بروز ندادیم! و در نتیجه ما اولین کسی بودیم که ماشین ظرفشویی را افتتاح نموده و ماشین ها و هواپیماهای خود را بر آن سوار کردیم! حتی سبد قاشق  چنگال ماشین ظرفشویی را نیز جزو اموال خود به تصرف در آوردیم!

خرید ماشین ظرفشویی به مادرمان ثابت کرد که اجبار مساوی ست با خواستن و خواستن مساوی ست با توانستن! چرا که نه تنها مشکل لولۀ تخلیۀ ماشین حل شد بلکه آشپزخانه مان از قبل هم مرتب تر شده است و جادارتر به نظر می رسدچشمک

*********

با این که مدت های مدیدی ست از پوشک گرفته شده ایم، ولی هنوز هم گاهی و البته به ندرت پیش می آید که با شلواری که اندکی خیس است از خواب بر می خیزیم! یکی از همین روزها بابای ما در مواجهه با شلوار خیس مان:"علیرضا جیش کردی؟" و ما با قاطعیت:"نه!سکوت" و بابای ما:"پس چرا شلوارت خیسه!؟دلخور" و ما با درایتی هر چه تمام تر:" من جیش نکردم! جیش خودش اومده! من حواسم نبوده جیش خودش اومده!من جیش نکردم!درسخوان" و بابایمان:"هیپنوتیزم"

*********

گاهی بسیار بی اعصاب برخورد می کنیم و کلا کلید منطق پذیری مغزمان را خاموش می کنیم! مثلا چندین هلو خورده ایم و باز هم تقاضای هلوخوردن داریم! مادرمان رو  به ما:" اگه هلو زیاد بخوری اسهال می شود!" و ما بلافاصله:"میخوام اسهال باشم!قهر" و یا مادرمان در تلاش برای خشک کردنِ موهایمان با سشوار که مبادا مقابل کولر سرما بخوریم و ما نق زنان تقاضا داریم که دست از سرمان بردارند! مادرمان جهت توجیه مان:" اگه موهات و خشک نکنم سرما می خوری!" و ما "میخوام سرما بخورم!قهر" و حتی وقتی پای منفعت مان به میان می آید این ما هستیم که در پاسخ به عبارت "اگه این کار و بکنی ممکنه هاپو بیاد و بخورتت!" با اعتماد به نفسی وافر می گوییم: "اصلاً هاپو میخواد من و بخوره!خندونک"

*********

بابایمان روزه دارند و روی تخت دراز کشیده اند و ما در حال بالارفتن از سر و کول ایشان هستیم! از آن جا که ریزگردها بابای ما را نیز می آزارند، بابایمان شروع به سرفه کردن، می کنند! از آن جا که ما هنوز از نقش پرستار بیرون نیامده ایم رو به بابایمان:"برم برات آب بیارم عزیزم!" و این کلمۀ "عزیزم" را آن قدر خواستنی می گوییم که حد ندارد! لحظاتی بعد با لیوانی در دست به اتاق بر می گردیم! و رو به بابایمان:"بیا بخور عزیزم!" و هنوز بابایمان هیچ عکس العملی از خود نشان نداده اند که ما به سرعت آب را روی دهان بابایمان سرازیر می کنیم و آب به تنها جایی که وارد نمی شود دهان بابایمان است و همانا این بابای ماست که نه تنها بهتر نمی شود بلکه در اثرِ فرو رفتنِ آب در دماغ شان شدت سرفه هایشان نیز تشدید  می شود و ما دوباره تکرار می کنیم:"بخور عزیزم!"درسخوان

*********

شب گذشته زائر حرم حضرت عبدالعظیم بودیم و جایت سبز بسیار به یادت بودیم رفیق! این روزها ما میزبانِ آقاجان و مامان جانمان (خانوادۀ پدری) هستیم، شب گذشته و یک ساعتی قبل از افطار به حرم حضرت عبدالعظیم رفتیم و طبق معمول مادرمان که همواره در مکان های زیارتی برای ما اسباب بازی می خرند تا خاطرۀ خوبی را در ذهن مان ماندگار کنند، این بار نیز همین کار را کردند و برای ما و البته به انتخاب خودمان، یک تریلی خریدند و ما نام یکی از موجوداتِ سوار بر تریلی را تمیزکُنِ ماشین و هواپیما نامیدیم و مرتب با آن به جان ماشین ها و هواپیماهایمان می افتیم و آن ها را تمیز می کنیم! (تصویر تریلی مذکور در ادامۀ مطلب آپلود شده است).

ناگفته نماند که بنا به خوابی که هفتۀ گذشته یکی از دوستان مجازی مان به نام صدف بانو برای مادرمان دیده بودند و آن دختر دار شدنِ مادرمان بود، و با توجه به این که تاکنون بسیاری از رویاهای صدف بانو به حقیقت پیوسته است، مادرمان شب گذشته صاحب یک دختر چهارده ساله شدند! به محض رسیدن به حرم حضرت عبدالعظیم، در ورودی شرقی خانمی که پشت یک میز نشسته بودند، رؤیت شدند! تعداد زیادی شناسنامۀ یتیم روی میز بود که در یک لحظه از مقابل دیدِ مادرمان گذشت! به زیارت رفتیم و سپس قبل از رفتن به بازار و خرید اسباب بازی برای ما، بابا و مادرمان به محل قرارگیری همان میز بازگشتند و با عکس های شماری از دخترها و پسرهای یتیم که در سنین مختلف بودند، مواجه شدند! از آن جا که بر طبق خواب صدف بانو از پذیرش یک عدد دختر یتیم مطمئن بودند شناسنامه های پسرها را کنار گذاشتند و در میان شناسنامه های دختران راضیه نامی را دیدند چهارده ساله که پدرش را در نه سالگی از دست داده است و این روزها با مادر و سه خواهر و برادرش در زاهدان زندگی می کند! و البته انتخاب نامِ راضیه به این جهت صورت گرفت که نام دختر قبلی مادرمان که سال 86 سرپرستی اش را قبول کرده بودند، و تو ماجرای آشنایی مادرمان با ایشان را در این پست خوانده ای، نیز راضیه بود! مقرر شد که مادرمان ماهیانه مبلغ سی هزار تومانِ بسیار ناقابل که اغلب در زندگی هیچ یک از ما تأثیر چندانی ندارد ولی شاید بتواند زندگی یک یتیم را زیر و رو کند، به حساب راضیه بانو واریز نمایند. و این است شناسنامۀ راضیه بانوی جدید! خواهرِ جدیدمان را می گوییم:

در ادامۀ مطلب همراه ما باش رفیق دوست داشتنیمحبت

اگر همۀ کودکان فقط به وقتِ خواب خرس و خرگوش و در مجموع پشمالوها را در کنار خود دارند ما کودکی هستیم که اول از همه ماشین هایمان را در کنارمان ردیف می کنیم و سپس می رویم سراغ خرس و خرگوش مانقوی و عکس زیر هم شاهدش است! و تو از آن جا چشمان ما و خرسی را در این عکس در پوزیشن برافروخته می بینی که پذیرایی نیمه تاریک است و مادرمان به ناگاه نور فلش دوربین را در چشمان ما و خرسی بینوا فرو کرده اندشاکی

و در عکس سمت چپ همان تریلی خریداری شده از حرم و متعلقاتش را می بینی که توسط یک هواپیما یدک کشیده می شود و خودمان این سیستم یدک کش را طراحی کرده ایم و خواستار عکسبرداری مادرمان از آن شده ایمتشویق

و عکسی از حرم حضرت عبدالعظیم دقایقی قبل از افطار! گفتنی ست که صف های بسیار طولانی در صحن بیرونی حرم شکل گرفته بود و مردم برای ادای نذرهای خود مرتب با قابلمه های بسیار بزرگی از غذا به آن جا می آمدند تا به زائران اطعام بدهندآرام و جالب است که ما مدتی ست به دلایل نامعلومی بسیار علاقه داریم به حرم برویم و به نظر می رسد ما در طمع اسباب بازی این خواسته را داریم! و اصلا هم نمی توانی تصور کنی منظورمان کدامین حرم است؟! بعــــــــــــله ما خیلی جدی تقاضای رفتن به "حرم امام زمان" را داریم! با این که هرگز مادرمان این نام را جلوی ما به کار نبرده اندآرام چندی پیش نیز با مشاهدۀ یک گنبد سبزرنگ در یکی از خیابان های شهر با ذوق فریاد برآوردیم:" حرم امام زمانه! حرم امام زمانه!" فرشته

و افتتاح ماشین ظرفشویی با ماشین های ما! و کمی آن طرف تر برقراری یک رقابت سالم بین ماشین هایمان و همانا ما داور مسابقه هستیمعینک

یکی از ژست های تلویزیون دیدن مان:

و ماشین ها و هواپیماهایی که خوابند! در عکس سمت راست شما یک موجود زرد می بینید که همانا از دیدگاه بزرگ ترها یک متر است ولی از دیدگاه ما ایشان یک جرثقیل هستند، چرا که انتهای متر یک زائده دارد که قادر است اجسام را به خود وصل کندراضی

شبیه سازی صحنه ای از انیمیشن "ماشین ها1" که مک کوئین به مدد چرخ یکی از ماشین هایی که چپ شده است، از تصادف می گریزدتشویق

سمت راست: طراحی یک ماشین آتش نشانی با سوت های استخراج شده از بستنی سوتکی!

سمت چپ: استفاده از موسی که خراب شده و سیمِ آن جهت یدک کشی با هواپیمایی که مادرمان در شرایط اضطرار نام "فرانچسکو برنولی" را بر آن نهاده اند، به کار می رود. لازم به ذکر است که ما عاقبت یاد گرفتیم عبارت "فرانچسکو" را به درستی تلفظ کنیمراضی

و استفاده از یک شمشیر جهت جادادن به ماشین ها و استفاده از یک اسباب بازی پلاستیکی کوچک جهت ثابت کردن رکاب دوچرخه و درگیر کردنِ زنجیر چرخ تا به ماشین هایمان سواری بدهد و آن ها بر زمین نیفتندتشویق

و آن فرش سمت راست یک فرودگاه است و همین طور جاروی سمت چپتشویق

و کارکشیدن از تی جهت حمل ماشین و هواپیماتشویق

و اما یکی از کاربردهای متر ساخت کابل یدک کش است و در این تصاویر ما در حال کشیدن دوچرخۀ سنگین مان توسط یک ماشین، معروف به ماشین اسپرت زرد هستیم!تعجب و گره زدن مان را عشق استتشویق

و یک روز که مادرمان در حال پاک کردنِ سبزی بودند، ما رو به مادرمان:" میشه یه سبزی به من بدی!؟" و وقتی مادرمان به ما سبزی دادند بدین دو صورتی که مشاهده می کنی از هواپیمایمان یک یدک کش ساختیمتشویق

طاعات و عباداتت قبول رفیق و ما را از دعای خیرت به وقتِ افطار فراموش نکن! چرا که خداوند هرگز نمی تواند از دعای بنده هایی که به وقتِ افطار به طور دسته جمعی دست های خود را بالا می برند، بی تفاوت بگذرد!محبت

چند روز قبل مادرمان به صورتِ کاملاً اتفاقی متوجه شدند که آمار بازدید وبلاگ مان از 300 هزار گذشته است و بی انصافی ست اگر بابت همراهی ات و بابت تک تک نگاه هایی که به این صفحات و این مطالب هدیه کرده ای، از تو سپاسی جانانه به عمل نیایدمحبت!

پسندها (6)

نظرات (23)

صدف
5 تیر 94 12:35
سلام الهام خانم طاعات و عباداتتون و زیارتتون قبول اول از همه تبریک بابت دختردار شدنتون صبح که با گوشی وبتون رو باز کردم اول از همه چشمم به شناسنامه راضیه خانم افتاد و بدون خوندن پست تا تهش رفتم و متوجه شدم بانی خیر شدین و اتفاقا فورا یاد خوابم افتادم که تو خواب میگفتم ینی الهام خانم باز سرپرستی یه دخترو پذیرفتن !!... ولی یکمم از خودم ترسیدم با این خواب دیدنم انشالا که قبول باشه و هیچ گاه خودتون دچار مشکلی نشید ... اتفاقا من هم روز اول که به سرکار رفتم نیت کردم تا زمانی که سرکار میرم هر ماه یک پنجم حقوقم رو به نیازمند و به بیمارستان کودکان سرطانی بدم . این هفته هم که حقوقم رو گرفتم طی راه دائم به این فکر میکردم شخص نیازمند و مستحق از کجا بیارم تا فورا نذر این ماهم رو ادا کنم و از خدا خواستم که خودش نشونم بده تا اینکه به محض خروج از مترو دقیقا چشمم به همین میزها افتاد که پر از شناسنامه بچه های یتیم بود گرچه مدتها بود از کنارش بی توجه رد میشدم ولی اینبار ناخودآگاه استپ کردم و کمی به عکس بچه ها نگاه کردم و همونجا تصمیمم رو در این خصوص گرفتم ولی بخاطر عجله ای که داشتم موکول کردم به اول هفته آینده و انشالا فردا ما نیز دختردار و البته شایدم پسردار خواهیم شد و اما درخصوص خندوانه کلی لذت بردم از شیرین کاریهای پسرک خصوصا خوابوندن ماشین ها و هواپیماهاش چه بامزه همه رو برعکس پشت سر هم چیده ... چقدر طرز فکر بچه ها انصافا بانمک و جالبه ... درمورد آب رسانی به پدر هم که بی نظیر کار کردی گل پسر بیشتر شبیه دوستی خاله خرسه بود مدتی است دیگه از نقاشی های علیرضایی خبری نیست ؟؟ به جای نمایشگاه زدن تازگیا به شدت رفتن تو کار شبیه سازی ؟؟ ساخت یدک کش با سبزی و متر و ایجاد فرودگاه با جارو هم که حرف نداشت عاشق این همه خلاقیت و فکر باز و خلاقت هستم گل پسررررر
الهام
پاسخ
سلام صدف جانممنونم عزیزم و طاعات شما هم قبول و التماس دعا آره واقعا خواب دیدن هاتون جالبه منم تا اون روز اون میز و دیدم توجهم بهش جلب شد و سریع به یاد خوابی که شما دیده بودید افتادم و چه خوب که این خواب و دیدید و بانی خیر شدید بابت خیرات ماهانه هم خیلی تصمیم خوبی گرفته ایدازتون قبول باشه و من مطمئنم خیر و برکتش رو هم تو زندگیتون خواهید دید آره این روزها اصلا تمایلی به نقاشی کشیدن نداره و مدام در حال شبیه سازیه! دلم لک زده برای اون نقاشی هایی که قبلا می کشید و حریف مداد شمعی و سررسید و برگه A4 نمی شدیم چند روز قبل جهت تشویقی بهش کاغذ و مداد شمعی دادم که ماشین ها رو بکشه ولی اصلا تمایلی نشون نداد قربان لطفتون صدف جان
مامان محمدحسین
5 تیر 94 12:45
ای جانم .... ای جانم .... پسر ما به جای "جوابم و بده" ، میگه " روتو بکن طرف من " ما چون هنوز خودرو نداریم و روی موتور هم صدا به صدا نمیرسه ، وقتی پسرم میخواد میون حرف من و باباش بیاد بلند رو موتور داد میزنه : آخ مامانی چقد حرف میزنی ، کی نوبت من میرسه چشم خاله الهام عزیز ، حق التالیف جنابعالی هم به روی چشم.... خدا رو شکر که از یزد خاطره خوبی داری ، دعا میکنم مرحله بعد کنفرانس نانو در یزد برگزار گردد....
الهام
پاسخ
"روتو بکن طرف من"هم جالبه و جالبتر این که میگه کی نوبت به من می رسه قربان محبت تون الهام جون ایشالا که بتونیم به زودی یه سفر به یزد داشته باشیم و شما رو هم زیارت کنیم
همراه رایانه
5 تیر 94 12:51
همراه رایانه مرکز پاسخگویی به سوالات کامپیوتری، موبایل، تبلت شماره تماس : 9099070345 www.poshtyban .ir
مامان ریحانه
5 تیر 94 18:44
ای جااااااااااااااااانم فدای شیرین زبونی های گل پسر بشم من که واقعا با این حرف زدنش خیلی تو دل برو و شیرینه برداشتش از خوابیدن هواپیماها و ماشین هاش چه جالب بوده انگار طفلی مجبور بوده تندشو بخوره حالا در حالت عادی اگه یه کم فلفل بدی نمیخورن این کرانچی های آتشین که انگار فلفله خالیه حالا بین خودمون بمونم منم مثل علیرضام یه کم به دهنم استراحت میدم بعد بقیه ی کرانچی تندمو میخورم چه جالب که در جواب هر تشکری میگه نوش جانت حالا در مورد فلش خواهر خونه ی ما برعکسه داریم یه فیلم دانلود شده یا ضبط شده ای را میبینیم که یهو نازنین خانوم فلشو در میاره و به دست من میزنه میگه ببین فلش چه داغ شده دلت بخواد بسوزه دیگه فلش نداشته باشی فیلم دالودی ببینی چه خوب که علیرضا حمام رو دوست داره نازنین اصلا دوست نداره از سر شستن متنفره بنده خدا آقای پدر که محبت علیرضا جون نسبت بهش فراوان است و باید خشنود باشد که چنان فرزندی دارد که با یک سرفه لیوان آبی را بر رویش سرازیر میکند همچین اولادایی این دوره زمونه کم پیدا میشن و اما در آخر تبریک میگم دختر دارشدنتو الهام جونم و آفرین دارد اینهمه گذشت و مهربانیت علیرضای شیرین زبونم را خیلی ببوووووووووووووووس
الهام
پاسخ
قربان محبت تون ریحانه جونم نازنین جون خوبه؟ برای خودم هم جالب بود و من فکر می کردم ماشینها و هواپیماها چپ کرده اند! ولی دیدم میگه اینا خوابند من اون کرانچی های خیلی تند و اصلا نمی تونم بخورم ولی این یه پفک بود از مارک چاکلز که خیلی خیلی تند بود و من ابدا می تونستم بخورم پس تو خونۀ شما بر عکسه! اگه شما هم برای خودتون انیمیشن دانلود کنید و ببینید نازنین جون پا به پای شما می بینه باورتون نمیشه که علیرضا چقدر به حمام علاقه داره! گاهی پیش میاد که تازه با باباش از حموم اومده ولی وقتی داییش میخواد بره حموم بازم دنبالش گریه می کنه! علیرضا دیگه از اون ور بودم افتاده ممنونم بابت لطف و محبت تون ریحانه جون نازنین گلم رو می بوسم
مریم مامان آیدین
6 تیر 94 17:23
سلام الهام گلم..خوبی دوستم...ببخش دیر اومدم خانومی یه سفر دوروزه بودم الهی قربون این شکر خونتون عاشقشم که اینجوری هواپیما و ماشین خوابونده....از اون بیشتر پوزیشن خوب و خرسی و بگو...خیییلی بامزه بود آیدین هم شب ها یه اسباب بازی تو تخت میبره ولی خداروشکر قثط یه دونه....و اصلا هم علاقه ای به عروسک نداره...جز یه دوره ای بره ناقلا که به خاطر کارتونش بود اون موقع که تخت ما میخوابید آآآیییی شب ها با زخم و زیلی شدن از طرف قطار و ماشین روبرو بودیم و همیشه هم الزاما اسباب بازی نیست...شامپو یا خمیر دندون با طرح بچگونه هم میتونه چند شبی مهمون تخت باشه وای الان یه پست نوشتم و توش گفتم که این آلرژی دست از سرمون برنمیداره و همش از غباره....خیلی بده...میفهمم سرفه و ابریزش چشم و بینی چه فاجعه ای هست...ایشالا زود تموم بشه ای قربووونش برم که انقدر با ادبه...خوب از خودتون یاد میگیره دیگه دوستم از این شکلات خوری به شده حتی به زور خییلی لذت بردم...چون من هم فکر میکنم بچه هایی که از اول از خود گذشتگی به خاطر خودشون رو شاهد باشن همیشه و در بزرگ سالی هم همین رو یاد میگیرن و نه تنها قدردان نخواهند بود بلکه به اینکه مامان و بابای من ارزششون کمتره مطمئن میشن و بی توجهی تو بزرگسالی شون رو از پایه خودمون بهشون یاد دادیم راستی ماشین ظرفشویی نو مبارک دوستم...من ندارم...البته نظر جناب همسر همیشه بر این بوده که ظرف شستن به آدم آرامش میده و حیفه...من هم زیاد بهش آرامش هدیه میدم که بشتر لذت ببره امیدوارم همیشه در حال خرید و لذت برذن باشین...راستی من هم سر خرید گوشی به همین نتیجه رسیدم که دیجی کالا خیلی بهتره و زیاد ازش خرید میکنیم و در آخر اولا زیارت قبول الهام گلم....ایشالا خود امام زمان نگه دار علیرضای کلمون باشه و کار خیری که کردی هم قبول باشه...دختر خونده ات هم اجرش با خدا....خیلی کار قشنگیه نماز و روزه هاتون هم قبول عزیزم
الهام
پاسخ
سلام مریم جونسفر به سلامت و رسیدن بخیر عزیزم چه جالب که با شامپو و این جور چیزها هم میخوابه آیدین جون البته بعید نیست علیرضا هم در آینده بهشون علاقه نشون بده علیرضا هم به شدت دوره ای است و یه دوره با عروسک می خوابه و یه دوره با ماشین و یه دوره با توماس و ... یادمه یه دوره هم با همون عروسک بعبعی ناقلا می خوابید آره خدا عاقبت مون و بخیر کنه! نمی دونی من تا چه حد اذیت شدم با این سرفه ها و عطسه ها و بخیه هامنمی دونم چرا فکری برای ریزگردها نمیشه! به نظرم بد نیست حالا که ایران میره تو عراق و برای جنگ با داعش و ساخت و ساز در اطراف حرم ها هزینه می کنه بد نیست بره همون قسمت هایی رو که قبلا صدام قیر پاشی می کرده بازم قیرپاشی کنه که از شر ریزگردها خلاص شیم الان که خوب فکر می کنم می بینم بد نیست کم کم مردم عراق رو کلا بگیره زیر بال و پر خودش و یک کشور بزرگ تر هم تشکیل بده و در مورد این که ما خودمون باعث میشیم بچه هامون قدرنشناس بشن باهات موافقم از خود گذشتگی بیش از حد برای هیچ کس درست نیست! ممکنه چند بار ارزش به حساب بیاد ولی کم کم باعث میشه که دیگران به آدم بی احترامی کنند من بخاطر کمبود جا و نبودِ لولۀ تخلیه بهش فکر نمی کردم ولی موقع ظرف شستن اذیت می شدم مخصوصا وقتی مهمون داشتم منم که زیاد مهمون برام میاد و بعضی هاشون هم چند روز می مونند! گاهی که به محسن می گفتم نظرش این بود که جا نداریم و میخوایم خونه رو عوض کنیم و از این دست بهانه هاگاهی هم که خودش تو ظرف شستن کمکم می کرد و ظرف های یک وعده رو می شست کلی غر می زد که مگه چند وقته ظرف نشستی که این همه ظرف کثیف داریم تا این که مدت بیماریم مجبور شد چند بار پشت سر هم ظرف بشوره و حساب کار دستش اومد این چند وقته هم که مدام کمردرد داشتم و دیگه نمی تونستم طولانی مدت سر پا وایسم خلاصه خواهر این ماه تا حقوقم رو ریختند سریع لوله کش آوردیم و تا پولم خرج نشده بود سفارش دادم و راحت شدم! همین که ظرف ها تو سینک جمع نمیشه و آشپزخونه ام همیشه مرتبه خیلی راضیم! خدا رو شکر یه مدلی هم انتخاب کردم که مصرف آب و برقش فوق العاده کمه گوشیت هم مبارک و واقعا درست میگی! من خیلی از خریدم از دیجی کالا راضی بودم باورت میشه علاوه بر تخفیف هایی که مرتب روی اجناسش می خوره، قیمتش از لوازم خانگی سرکوچه مون هم ارزون تر بود و تحویلش سریع تر این نظر لطفته عزیزم آیدین خان و می بوسم
مامان ریحانه
6 تیر 94 23:46
راستی الهام جونم ماشین ظرفشویی مبااااارک باور کن میخواستم تبریک بگم انقدر نازنین کنارم نق نق کرد یادم رفت الان نگاهم به کامنت مریم جون افتاد یادم اومد به هر حال خواهر برا ماشین سواری که میگن الهی چرخش برات بچرخه برای ماشین ظرفشویی هم میگم الهی خواهر ظرفاتو تمیز تمیز بشوره و بسابه
الهام
پاسخ
قربون محبتت ریحانه جونم ایشالا که ظرفا رو تمیز تمیز بشوره و ما رو وادار به کار مجدد نکنه
مامان علی
7 تیر 94 4:19
سلام عزیز دلم.علیرضا جان چطوره؟ ببخشید الهام عزیز راستش الان اومدم یک دستور گیاهی از بچه های نی نی سایت بگیرم،یک سرم اینجا کشیدم.عزیزم شرمنده الان تمرکز ندارم.فقط دیدم آپی گفتم یک کامنت بزارم واست. اگه به حساب.... ..!.....-نمیزاری اگه اجازه بدی دراولین فرصت که تونستم بیام وپستت وبخونم. فعلا.شب خوش،التماس دعا
الهام
پاسخ
سلام زهرا جون شما خوبید؟ علی خوبه؟ این چه حرفیه عزیزم خودت خوب می دونی که آمار نظرات برام اصلا مهم نیست زهرای عزیزم مخصوصا که شما رو به شدت درک می کنم چرا که همیشه لطفت شامل حالم بوده و به شدت بهم ثابت شده الهی که همیشه تنت سالم باشه و دلت شاد دوستم وهمین برای من خیلی خیلی کافیه علی نازنینم رو می بوسم
مامانی
7 تیر 94 8:14
خب راست میگه دیگه بچه: جیش خودش میاد (اگه باور نداری، میتونی به خونه ما سر بزنی عزیززززززززززززم با این آب دادنش در خانه ما هم تی کاربردهای زیادی داره: پاک کردن در و دیوار، روشن و خاموش کردن چراغ و ...
الهام
پاسخ
آره واقعاًتازگی ها چند روزه که خیلی بدتر شده و انگار خوشش میاد که شده در حد و اندازۀ چند قطره شلوارش رو خیس کنه و بعد بگه شلوارم خیس شد برم عوض کنم! بعد هم میره سراغ کمد لباس هاش و به میل خودش یه شلوار دیگه برمیداره و می پوشه!حتی گاهی با آب خیسش می کنه که بره عوض کنهمنم دیشب فکر بکری به کله ام زد و صبح زود همۀ شلوارهاشو از کمدش خالی کردم و گذاشتم یه جای دیگه! هنوز که خوابه ولی تصمیم دارم بیدار که شد و رفت سر کمد بهش بگم شلوارات گم شده تا دیگه هوس عوض کردن به سرش نزنهچند روزی این کار و می کنم ببینم چی میشه! خدا کنه بتونم از سرش بندازم این کار رو! و البته که سخته چون این روزها مهمون هم دارم و ممکنه دخالتشون باعث بشه پروژه به خوبی پیش نره! از هر راهی که نتیجه بخش بود تو وب می نویسم شاید به درد شما هم بخوره و جیش دیگه خودش نیاد
زهره مامانی فاطمه
7 تیر 94 13:25
سلااااام طاعات قبول خواهر .التماس دعای فراوان عزیزم قربون استدلال علیرضا جونم برم که ماشینها رو وارونه کرده که بخوابن ماشین ظرفشویی مبارک عزیزم قربون حرف زدن پسر شیرین زبونم برم که تندشو میخواد چه پیشنهاد جالبی من حتی یه دفتر ثبت خاطرات هم دارم برای فاطمه ولی از آنجایی که مادری بس تنبل هستم نمیرم درش بیارم که بخوام یادداشت کنم گاهی اوقات مامانم اینا با اصرار از من میخواهند که صدای فاطمه را ضبط کنم تا برایش یادگاری بماند ولی کو گوش شنوا بووووووووس برای گل پسر نازنینم
الهام
پاسخ
سلام زهره جاننماز و روزه های شما قبول باشه عزیزم م م فدای محبتت دوستم چه خوب که دفترچه خاطرات دارید من از وقتی تو وب علیرضا مطلب می نویسم خاطراتش به یادگار مونده والا از قبلش هیچی نداریم در مورد ضبط صدا هم باید بگم منم مدت هاست شعرها و آوازهای علیرضا رو از دست میدم و ضبطشون نمی کنم فاطمه گلی رو می بوسم
مامانی
7 تیر 94 13:36
اول از همه تبریک میگم دختر دار شدنتو جیش.... وجه مشترک همه پسرها باز خوبه علیرضا جونی خوابه و جیش خودش میاد وروجک تقصیری هم نداره دیگه ... خوابه متوجه نیست من چی بگم که پسری حاضر نیست بره دستشویی در حد انفجاره ها ولی میگه من جیش ندارم
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم این که نوشتم جیش خودش اومده برای هفتۀ قبل بود از دیروز جیش تو بیداری هم میاد خواهر و منم از صبح در حال پیاده کردنِ راهکارهام برای مبارزه با این فرآیند هستم
زری
7 تیر 94 17:32
سلام الهام جان وای که چه کارخداپسندانه کرده اید،قبول باشه عزیزم ماشین ظرفشویی هم مبارکتون باشه ، من عاشق بازی کردن علیرضاجون هستم،خیلی زیبابازی میکنه ومن خیلی دوست دارم که نازنین هم خودش به تنهایی بازی کنه ولی همش توبازیهاش من هم بایدباشم وتواین ماه رمضان هم واقعاسخته فدای شیرین زبونیهاش من ازجمله کسایی هستم که چندبارمیام وپستهای زیباتون رومیخونم موفق باشین
الهام
پاسخ
سلام زری جان ممنونم دوستمایشالا که خدا قبول کنه بچه ها وقتی کوچک تر هستند همه ش دلشون میخواد یکی باهاشون بازی کنه ولی بزرگ تر که میشن کم کم خودشون رو سرگرم می کنند ایشالا که قبول درگاه حق باشه نماز و روزه تون فدای محبت تون و ممنونم از لطفی که بهمون دارید
مامان مهری
8 تیر 94 9:21
سلام. طاعات قبول. اول از همه یه دست مریزاد میگم بهت که ماشاله چه پست پر و پیمونی نوشتی و دوم اینکه چه حافظه خوبی داری. الان که شیرین کاری ها و شیرین زبونی های علیرضا جون رو خوندم، می بینم مهراد هم خیلی از این کارها و حرف ها داره که باعث میشه در طول روز بچلونمش ولی من شدم شبیه دوری (ماهی فراموشکار کارتن نمو ) موقع نوشتن اصلا یادم نمیاد... آفرین به حافظه ات ماشین ظرف شویی تون هم مبارک. نمیدونم چرا من خیلی کم ازش استفاده میکنم؟ شاید حس میکنم که طول میکشه تا پر بشه و ما همش 4 تا دونه ظرف داریم به همین خاطر تندی میشورم. ولی اگه بتونی عادت کنی خیلی خوبه. من از موندن ظرف خیلی بدم میاد چه توی سینک چه توی ماشین . به همین خاطر دلم طاقت نمیاره و سریع میشورم. یه خاطره: یه بار هم که مهمون داشتیم . نذاشتم ظرف ها رو بشورن و ریختم تو ماشین. اما درجه رو خوب تنظیم نکره بودم . اصلا تمیز نشده بودن. چشمت روز بد نبینه فرداش خودم همه رو دوباره شستم. دختر دارشدنت هم مبارک. خدا قبول کنه. امیدوارم خدا پشت و پناه همه شون باشه. یه چیزی میگم الهام جون ناراحت نشی ها... وقتی بچه های ما معتاد به کارتن شدن شما هم شدی پخش کننده مواد ماشاله توی هر پست لینک یه کارتن رو میزاری یادم باشه یه جایی تو وبلاگ مهراد اشاره کنم که کارتن های مورد علاقه اش رو از طریق وبلاگ شما دانلود کردیم که بیاد برای تشکرو قدردانی
الهام
پاسخ
سلام مهری جون طاعات شما قبول درگاه حق حافظۀ خیلی خوبی که ندارم ولی این مدت چون اغلب جلوی لپ تاپ بودم تا یک شیرین کاری ازش می دیدم مختصر یادداشت می کردم تا بعدا تکمیل کنم! این طوری چیزی از قلم نمیفته ممنونم مهری جون. من همۀ ظروف و می ذارم تو ماشین. کلا من یا چیزی رو نمی خرم و یا اگه بخرم از همون روز اول حتما ازش استفاده میکنم شاید خیلی شلوغش کردی و ظرف ها خیلی نزدیک به هم بوده اند بخاطر همین تمیز نشده اند شاید هم تنظیماتش درست نبوده در هر صورت اگه ازش کار نکشی رسوب جمع میشه داخلش و روز به روز عملکردش بدتر میشه مگر این که نمک و جلادهنده ش رو خارج کنی.اگه سیستم شستشو با بخار داره که با اون دیگه حتما ظرف های فشرده چیده شده هم تمیز میشن. چون بخار همۀ چربی ها رو آب می کنه و می ریزه پایین. البته من هنوز از دکمۀ شستشو با بخار استفاده نکرده ام. مثلا چند روز قبل دو تا از قاشق ها که نزدیک هم بودند تمیز نشده بودند یا روی قسمتی از در قابلمه چربی ها مونده بود! این ها اجتناب ناپذیره ولی در کل خیلی کار راه بندازه ماشین! من همیشه وقتی مهمون داشتم بخاطر تجمع ظرف ها عزا می گرفتم ولی حالا خیالم راحت تره قربان لطفت عزیزم علیرضا یک هفته ای هست که تو نگاه کردن تلویزیون محدودیت پیدا کرده! صبح یه دونه انیمیشن می بینه و شب هم یه دونه دیگه وقتی روشن می کنم بهش میگم فقط یه دونه می تونی ببینی! بعدش که تموم میشه گریه می کنه و بازم میخواد ولی پای حرفم وایمیستم و بهش می گم فقط یکی قرار بوده ببینه! چند دقیقه ای گریه می کنه و بعد که می بینه کوتاه نمیام ساکت میشه خب نمیشه کلا از کارتون دیدن منعشون کرد چون دیدن کارتون ها تو پرورش قوۀ تخیلشون تأثیر داره و از طرفی نمیشه باهاشون راه بیایم که همیشه کارتون ببینند ببوس مهراد گلم رو
مامان مهراد
8 تیر 94 9:23
واقعا علیرضا جون این گره رو خودش با متر زده؟؟؟؟ واقعا که عالیه. چه جالبه که دیگه علاقه ای به نقاشی نداره و بیشتر شبیه سازی میکنه. حالا الان مهراد به نقاشی و رنگ کردن علاقه مند شده .... اگه تنبلی یقه ام رو نگیره این بار از کارهاش عکس میگیرم و میزارم. شبیه سازی انیمیشن ماشین ها1 و فرار مکوئین خلی عالیه ها و اما موقع خواب ما هم روی تخت گاهی مهمان هایی از جنس ماشین داریم. شادالات گفتنت رو قربون. شادالات... طفلک بابای علیرضا هم مثل بابای مهراد در حالت استراحت هم آسایش نداره. مهراد که انگاری دوست داره که نزاره باباش بخوابه. الهام جون حتما راه حلت رو برای این جیش کردن ها بنویس تا ما هم استفاده کنیم . چون ما هم درگیریم.
الهام
پاسخ
آره برای منم جالب بود آره واقعا اصلا طرف مداد شمعی ها نمیره نمیدونم چرا؟! شاید اون زمان که توماس و می دید چون زبونشون رو خوب نمی فهمید حواسش می رفت به شکل ها و نقاشی هاشون رو می کشید ولی حالا حواسش بیشتر جمع میشه به دیالوگ ها تصمیم دارم بازم براش انیمیشن زبان اصلی دانلود کنم شاید به نقاشی علاقمند بشه بازممنتظر دیدنِ نقاشی های مهراد جون هستم هنوز که برای جیش کردن کاملا موفق نشده ام به قول دوستمون این ها از خصلت های پسربچه هاست علیرضا حدود یه هفته ست این کار و می کنه و من دو روزه تو کار مدیریت کردنِ جیشش هستم آخه علیرضا آگاهانه این کار و می کنه حتما روشی رو که موثر بود می نویسم
مامان مهراد
8 تیر 94 9:34
ای وای من چرا گیج شدم.... نظری که باید خصوصی بیاد عمومی میشه، اونی که باید خصوصی نباشه یهو خصوصی میشه. ببخشید دیگه.
الهام
پاسخ
نگران نباش رفیق درست شدممنونم از توجهت عزیزم
هدیه
12 تیر 94 0:20
ای جانمممممممممممممم قربون شبیه سازیت و قدرت تخیلت که واقعا تحسین برانگیزه با خوندن پستون واقعا خوشحال شدم که حالتون خوبه و بازم شیرینی در کانون گرم خونتون حاکمه که ان شالله همیشه پایدار باشه و راستی ماشین ظرفشویی هم مبارک و انشالله به شادی ازش استفاده کنید
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جونم قربانِ محبت تون هدیه جان ایشالا که شما هم همیشه شاد باشید
هدیه
12 تیر 94 0:26
سلام الهام خانم نازنین امیدوارم که حالتون خوب باشه و کوچولوی نازتون هم حالش خوب باشه طاعات و عباداتتون قبول باشه به به دوباره بانی خیرشدین و منم ترغیب کردین که درمورد طرح محسنین و جوجوهایی که در سفرنامه نوروزم ملاحظه کردین که برادرم به فرزندی قبولشون کرده در وبم بنویسم که اگه کسی خواست سهیم در این کار خیر باشه ممنونم ازتون خیلی دوستون دارم راستی بابام مریض شده اگه تونستین برای بابام دعا کنید که حالش خوب شه شما قلب پاکی دارین و مهربونیتون بهم ثابت شده است ان شالله تنتون سالم باشه و خوش و خرم در کنار خانواده باشین و کانون گرم خانواده تون همیشه پر از خوشی و خرم باشه در پناه حق
الهام
پاسخ
سلام هدیه جانممنونم عزیزم خدا ازتون قبول کنه عزیزم با تمام وجود برای پدر نازنین تون آرزوی سلامتی می کنمو امیدوارم به زودی بهبود پیدا کنند این نظر لطف شماست عزیزم و من خودم رو لایق این همه لطف تون نمی بینم خداوند پشت و پناهتون باشه دوستم
ناهید مامان فاطمه ومحمد رضا
12 تیر 94 1:04
سلام الهام جون خوبید علیرضا جون خوبه الهام عزیزم منو ببخش از بابت اینکه کلی تاخیر داشتم حالا هم که اومدم کلی نوشتم کلی باهات حرف زدم تا اومدم ارسال کنم همه پریدن آخه با گوشی بودم هنگ کرد خیلی اعصابم خرد شد عذر می خوام فردا دوباره میام الان دیروقته شرمنده الهام جونم
الهام
پاسخ
سلام ناهید جون خداروشکر شما و بچه ها خوبید؟ این چه حرفیه عزیزمخدا می دونه همین که بدونم حالتون خوبه و شاد و خرم هستید برام کافیهو خوب می دونم که کامنت گذاشتن با گوشی تا چه حد براتون سختهبچه ها رو از طرف من ببوسید
ناهید مامان فاطمه ومحمد رضا
13 تیر 94 1:22
سلام عزیرم الهام جان شبتون خوش دیشب اومدم کلی برات درد دل کردم اما همه پریدن از اینکه مدتی درکنارتون نبودم واین سعادت ازمن صلب شده بود گفتم که گرفتار پوشک گیریه محمدرضارا بودم وسخت ترین پروژه ای بود که در این 7سال زندگیم انجام داده بودم این در دومرحله که خودشماهم خبر داریدوبالاخره موفق شدم اما خیلی خسته شدم بعدش نیاز به یه مسافرت داشتم که تا اومدیم به خودمون بیایم هوا وحشتناک گرم شد وبعد آقا رفتن سفر کربلا ومن دوباره به خاطربچه ها ماندم تو خونه الان هم که ماه مبارک رمضان هست وگرما نیز حسابی دل ودماغمونو گرفته الهام جون واقعآ گرما ودست تنها حسابی ادمو بی حوصله میکنه کلآ از نت زده شده بودم یه مدت میومدم ولی تا صفحه ها را باز میکردم نمی تونستم ادامه بدم می رفتم من شرمنده همه شما شدم الان که یه کم دارم روبه راه میشم نتم رو به اتمامه
الهام
پاسخ
می فهمم چقدر کلافه شدی از این که نوشته هات پریده سفر آقاتون بی خطر و التماس دعا نماز و روزه تون هم قبول درگاه حق باشه عزیزم کلا خاصیت وبلاگ نویسی همینه! تا تو پست گذاشتن تأخیر می کنی، دیگه از دستت در میره و تأخیر طولانی میشه بهترین کار اینه که پیوسته بنویسی که از دستت در نره ممنونم برای همۀ لطف و همراهی هایت عزیزم
ناهید مامان فاطمه ومحمد رضا
13 تیر 94 1:32
فدای علیرضا جون بشم که چقدر دام هواشو کرده بود هرچند که خواننده خاموش بودم ومیومدم میدیمش و میرفتم ولی الان هض کردم از شیرین کاریهاش معلومه با نظم وترتیبه آقاااا که ماشینها وهواپبماشو با خودش می خوابونه سیاست در پفک خوردنم که خوب بلده اما مامان خانومش تن به این سیاست نمی ده از بس این پفک هم وسوسه برانگیزه خدارا شکر من بچه هارا از پفک محروم کردم تو مغازه هم که میرن می دونن نباید بردارن نزدیکش نمیرن الهام جون چشمات بهتر شد این گردغبارها در شرایط عادی برا چشم مضرن چه برسه به اینکه چشمت یه کم حساسیت داشته باشه من که قرمزی چشمم تمامی نداره حساسیت شدید دارم مخصوصآ که استان ما منبع گرد وغبار وطوفانهای شدید که چشمامو بدتر کرده انشالله که مشکل چشمتون حل شده
الهام
پاسخ
قربون محبتت ناهید جون خیلی ممنونم از لطف و مهربونیت عزیزم بچه ها عاشق پفک اند و البته بزرگ ترها مثل من حق با شماست این ریزگردها خیلی اثر بدی روی چشم ها داره خدا به شما صبر بده با گرما و شرجی بودن هوا و ریزگردها خیلی سخته بچه ها رو می بوسم
ناهید مامان فاطمه ومحمد رضا
13 تیر 94 1:43
این کارتون نگاه کردن بچه ها هم معضلی شده فاطمه هم معتادش شده البته از بعد اینکه دیگه مهد نمیره محمدرضا هم میشینه کنارش باهم کارتون می بینن یعنی من در تمام روز فقط کارم شده فاطمه مامان کارتون بس دیگه چشمت کور میشه وهی التماس میکنه مامان یه کوچکولو ....این کوچولوهارو هم جمع میشه میشه یک ساعت خوب ترفندی بکار بردی الهام جون با فلش گرم این پسملمون مردشریفیه می خواد آشپز منزل بشه الهام جون معلومه که مامانش با این کدبانوگری پسرش چه علاقه هایی می افرینه اینقدر از کاراش ذوق زده شدم که نگو
الهام
پاسخ
بله متآسفانه زیاد دیذنش آفتههم برای چشم هاشون و هم برای اعصابشون این نظر لطف شماست ناهید جونم محمدرضا و فاطمۀ گلم رو می بوسم
ناهید مامان فاطمه ومحمد رضا
13 تیر 94 2:14
این تکیه کلام علیرضا که میگه مامان جوابم بده منو مدتی تو فکر برده اینکه منم بیشتر وقتها حواسم به اطرافم نیست اینقدر غرق در افکار میشم که بچه ها هرچی باهام حرف میزنن نمی فهمم تا ابنکه فاطمه با صدای بلند میگه مامان جوابم بده چرا بهم گوش نمیدی گاهی وقتها فکر میکنم دارم به بچه ها ظلم میکنم بدون ابنکه متوجه باشم الهام جون البته ببخشید من با خودم می دونم که شما ممکنه گاهی وقتها حواستون نباشه واین طبیعیه با خودمم که خیلی از این اتفاقات برام می افته علیرضا جونم حسابی شمارا با کارها ورفتارهای قشنگش سرگرم کرده ماشین ظرفشویی هم مبارک انشالله براتون خوب کار کنه واقعآ ایستادن رو پاها وظرف شستن کمر وپا برا ادم نمیذاره منم خیلی ادیت میشم ولی اصلآ جاشو نداریم ومنم تو ذهنمم نمیارم برا خریدش واااای الهام جون یعنی محمدرضا هم مثل علیرضا وقتی خودشو خیس میکنه میگم چرا شلوارتو جیش کردی میگه خودش لیخت(ریخت) اینقدر اعتماد بنفس دارن این بچه ها قربونشون برم الهام جون صدف خانم عجب خواب خوبی دیده وعجب تعبیر معرکه ای شده مبترک باشه عزیزم انشالله خدا با این نیت خیری که داری در دنیا وآخرت بهت برکت وعاقبت به خیری عطا کنه امین فدای همه ژستهات علیرضا جون در اخر منم ازتون تشکر می کنم بابت این پستهای قشنگت که جنبه اخلاقی واموزشی هم داره وخوشحالم که در بین اون 300نفر بازدید کننده شاید یکیشم من باشم که باعث افتخارمه خوشحالم با وجود دوستان خوبی چون شما ها که در دنیای مجازی دارم آبجی جون منو ببخش خیلی حرف زدم سرتو درد اوردم اخه خیلی وقت بود نتونستم باهتون باشم عذر می خوام علیرضا جونو ببوس از اینکه کامنتها تکه تکه بودن دلیلش این بود که ترسیدم باز همه با هم بپره بهتره بگم صبحتون زیبا خدانگهدار
الهام
پاسخ
حق با شماست و البته بر خلاف تصورتون منم از این اشتباه ها زیاد انجام میدمما گاهی از اون ور بوم می افتیم و در توجه زیاد کردن به بچه ها زیاده روی می کنیم و گاهی از بی توجهی ممنونم ناهید جان واقعا برای من و این کمردردهای اخیرم ماشین ظرفشویی ضروری بود این از خصوصیات آقا پسرهاست ناهید جون سخت نگیرخداروشکر علیرضا بعد از چند روز اون عادت رو ترک کرد و تو پست های بعدی راهش رو می نویسم واقعا خواب صدف جون جالب بود این نظر لطف شماست ناهید جان و از گپ زدن با شما بسیار خوشحال شدم و ممنونم بابت لطف و توجه تون
ناهید مامان فاطمه ومحمد رضا
13 تیر 94 2:17
اگه غلط املایی داستم لطفاً خودتون اصلاح کنید آخه گوشی خیلی اذیت میکنه بازم شرمنده
الهام
پاسخ
به روی چشم و البته که غلط املایی در کار نبود
مامان مهری
14 تیر 94 12:56
سلام الهام جون. من یه چند روزی نبودم تازه امروز اومدم و جوابت رو خوندم. ممنون بابت راهنمایی مفیدت... به فکر افتادم . برم و یه نگاهی به ماشین ظرف شویی ام بندازم. آخه میدونی تو آشپزخونه کوچیک فر اجاق و ماشین ظرف شویی هم مثل کابینت استفاده میشه. البته من توی ماشین ظرف شویی چیز سنگین میزارم ها! حواسم هست. این روزها تو فکر اینم که اگه خدا و بنده خدا بخوان یکم آشپزخونه ام رو خلوت کنم.... اگه بدونی چقدر وسیله اضافی دارم.
الهام
پاسخ
سلام مهری جون خواهش می کنم عزیزم احساست رو از شلوغی اطرافت درک میکنم