علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

به رأفت یک دوست!

1394/4/21 15:21
نویسنده : الهام
1,359 بازدید
اشتراک گذاری

در زندگی یک انسان اتفاقات زیادی روی می دهد ولی فقط گاهی از یک اتفاق ساده یک عمر عشق خلق می شود... عشقی که تمام زندگی یک انسان را تحت تأثیر قرار می دهد! و عشق ورزیدنی که برای انسان آرامش می آورد و شادی درون! عشقی که در جای جای زندگی و مخصوصاً در لحظات سخت حضورش به شدت احساس می شود!

حضور این عشق آن قدر ملموس است که برای درکِ آن نیاز به دیدار نیست! و برای درکِ آن نیاز به حضور در مقابلش نیست و برای بودنش نیاز به خواندنش نیست! او وقتی به زندگی انسان وارد می شود مانند یک رفیق شفیق در همه حال همراه می ماند و معرفت آن قدر در وجودش موج می زند که گسستن از کسی که افتخار دوستی با او نصیبش شده است، از او ساخته نیست!زیبا

همین عشق است که در تمامِ خوشی ها و تلخی های زندگی همواره مادرمان را به سال 86 می برد! همان زمان که او در تهران مشغول به علم آموزی و برای استخدام در مشهد در تکاپو بود! مدارکش را تحویل سازمانی در مشهد داده بود و مدام پیگیر بود که کارش به موقع پیش برود. پیگیری های مادرمان به فاصلۀ هر چند روزه ادامه داشت و کارها به خوبی پیش می رفت تا این که یک روز که برای پیگیری مراحل کار خود با سازمان مورد نظر تماس گرفتند، مشخص شد که بعد از گذر چند ماه به طرز شگفت انگیزی مدارک ایشان تمام و کمال از صفحۀ روزگار محو شده است! چرا که چند روز قبل تر وقتی ایشان برای پیگیری تماس گرفته بودند همه چیز رو به راه گزارش شده بودتعجب

مادرمان به سرعت به تکاپو افتاده و مشغول برنامه ریزی برای سفر به مشهد و پیگیری امور اداری و بهتر است بگوییم "کاغذ بازی های اداری" شدند! پیدا کردن بلیط در آن روزها کاری بود بسیار کارستان! چرا که روز بعد مصادف با تولد امام  رئوف بود و بی شک بارگاهش در آن روز مأمن کسانی بود که مریض پزشک جواب کرده داشتند، و مأمن کسانی بود که مشکلات فراوان زندگی شان را تحت تأثیر قرار داده بود و مأمن آن هایی بود که به آخر خط رسیده بودند و .... و از همه مهم تر مأمن آن ها بود که در یک جایی از زندگی شان حضور امام رئوف را با تمام وجود حس کرده بودند و بنا به یک پیوند دیرینه هر ساله در روز تولدش برای قدردانی و تجدید پیمان، میهمانِ رأفت او بودند!

مادرمان از جایی که اصلاً تصورش را هم نمی کردند بلیط دار شدند و بر قطار نشسته به مشهدالرضا وارد شدند! در طی مسیر مشخص شد که خاله الهه مان به ولایت رفته اند و مادرمان ناچار شدند به جای رفتن به منزل خواهرشان به خوابگاه هم کلاسی های دوران کارشناسی خود که آن روزها در حال گذراندن دورۀ کارشناسی ارشد در مشهد بودند، بروند. حوالی غروب بود و حال و هوای مشهد مثل هیچ روزی نبود جز روز تولد امام رئوف! مادرمان به اتفاق دوستان عازم حرم شدند و پس از اقامۀ نماز مغرب و عشا به خوابگاه بازگشتند! نفیسه بانو دوست مادرمان از برگزاری جشنی در نمازخانۀ خوابگاه خبر دادند و یک حس غریب مادرمان را با وجود خستگی مفرط به نمازخانه کشاند. مشخص شد که خادمان حرم هر ساله در شب میلاد امام رئوف به یکی از خوابگاه های دانشجویان در سطح شهر مشهد می روند و جشن برگزار می کنند و آن شب قرعه به نام خوابگاهی افتاده بود که مادرمان میهمانش بودند. در پایان جشن خادمان حرم به همۀ حضار یک بستۀ هدیه تقدیم کردند که حاوی یک پارچۀ چادری سفید با گل های ریز و زیبای قرمزرنگ، یک بسته زرشک، و یک بسته نبات بود!

مادرمان بعد از تحویل گرفتن آن بسته احساس متفاوت و مبهمی داشتند! گویی خداوند ایشان را از تهران مستقیم به آن خوابگاه کشانده بود تا آن بسته را از امام رئوف به یادگاری بگیرند! چرا که فردای آن روز وقتی مادرمان برای پیگیری کارهای اداری عازم سازمان موردنظر شدند متوجه شدند که هیچ مشکلی در کار نبوده است و مدارکی که روز قبل طی تماس های پیاپی با قسمت های مختلف سازمان، محو و ناپدید بوده است در آن لحظه بدون هیچ مشکلی در کارتابل مربوطه و جهت تأیید نهایی آمادۀ رفتن به اتاق رئیس بود.

حدود یک ماه بعد توسط همان سازمان برای مادرمان یک حکم موقت زده شد و مادرمان در آن جا مشغول به کار شدند تا مراحل اداری برای ثبت حکم اصلی در چند ماه آینده انجام شود. مادرمان برای انجام ساعات موظفی خود ناچار بودند به مدت چند ماه نیمی از هفته را در مشهد و نیمی دیگر را در تهران بگذرانند و رفت و آمدهای سخت و نفس گیر هفتگی و طی مسافت هزارکیلومتر آن هم با وجود درس های سنگین بسیار برایشان سخت بود! و آن چه باعث می شد مادرمان این سختی را به جان بخرند و مسیر رفت به مشهد بسیار برایشان کوتاه تر باشد تا مسیر برگشت، وجود یک حس ناآشنا بود که ایشان را به شرقی ترین استان کشور می کشاند و در مدت حضور در مشهد مدت زمان زیادی از وقت ایشان در رفت و آمد به حرم می گذشت و خاله الهه مان همیشه به این مسأله اعتراض می نمودند! ولی آن چه نمی توانست با وجود این اعتراض ها مادرمان را از رفتن به حرم بازدارد وجودِ یک حس مبهم بود که همواره مادرمان را از جای جای شهر به حرم می کشاند!

مدتی گذشت و در اثر مداخلۀ غیر منصفانۀ یک نفر از خدا بی خبر نه تنها حکم موقت مادرمان تبدیل به حکم قطعی نشد بلکه همان حکم موقت نیز لغو شد! سختی لغو شدن آن حکم و بلاتکلیفی های پس از آن یک طرف بود و سختی دوری از آن همه وابستگی به حرم و محیط و زیارت خواندن در جوار امام رئوف هزاران طرف!

مدت ها گذشت و مادرمان همواره در فرصت های مختلف برای زیارت به مشهد می رفتند و نشانه های آن سلام دادن های عاشقانه را در زندگی خود می دیدند! و چند سالی بود که همواره روز تولد امام رئوف مادرمان زائر بارگاهش بودند!

آن چادر نماز زیبایی که هدیۀ امام رئوف به مادرمان بود برای اولین بار روزی تن پوش مادرمان شد که پای سفرۀ عقد نشستند و البته که داستان عجیب آشنایی بابا و مادرمان نیز لطفی از جانب امام رئوف بود که زندگی مادرمان را دگرگون کرد!

شاید برای عده ای این ارتباط زیبا نام های عجیب و غریب به خود بگیرد و یا تلقین و یا خرافات تصور شود ولی برای مادرمان که سال ها و سال ها و در تمامِ لحظات زندگی خود و مخصوصاً در سخت ترین لحظات مورد لطف امام رئوف بوده است، این ارتباط چیزی خیلی آن طرف تر از یک اتفاق ساده و یا یک حس عادی است. ارتباطی که دلش را در تمام لحظات تلخ و شیرین زندگی اش محکم نگه داشته است و همین ارتباط است که باعث می شود او به وقتِ رفتن به ولایت خیلی بیش تر از آن که برای دیدنِ پدر و مادرش اشتیاق داشته باشد، به شوقِ دیدار امام رئوف برود و همین شوق است که وجودِ او را لبریز از شادی و آرامش می کند.

و درست بعد از عمل سال 89 که رحم مادرمان از دیدگاه پزشکش اوضاع وخامت باری داشت، این نگاهی از سوی امام رئوف بود که بعد از عمل و در سفر مادرمان به مشهد، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 89 ایشان در جوار حضرتش بودند و حضرت ایشان را مورد لطف قرار داد و از این رو ما همنام امام رئوف شدیم و "علیرضا" نام گرفتیم!

و این بار با وجود آن که ما به واسطۀ فوت یکی از آشنایان مجبور شدیم در گرمای بسیار زیاد هوا عازم ولایت شویم ولی حس غریبی مادرمان را از درون شاد می کرد و در تمام طول مسیر چندین و چند بار چشمانشان را بی اختیار خیس می نمود! و آن توفیق زیارت امام رئوف بود که به واسطۀ رفتن به ولایت نصیب ما و مادرمان شده بود! به خصوص که کمی قبل تر و درست وقتی مادرمان در ناآرامی بسیار زیادِ ناشی از توقف پشت در اتاق عمل بودند، دیگر بار و مثل همیشه بودنش را و توجهش را با تمام وجود حس کرده بودند!

چقدر دلنشین است که در جوار کسی آن قدر حس زیبا را تجربه کرده باشی که وجودش در لحظه لحظۀ زندگیت جاری باشد!

********

شنبۀ گذشته و جهت شرکت در مراسم ترحیم مادرشوهرِ عمه جانمان که جمعه به رحمت خدا رفته بودند، عازم ولایت شدیم و روز سه شنبه پس از طی یک مسافت سیصد کیلومتری از ولایت به مشهد رفتیم و جایت بسیــــــــــــار سبز رفیق یکی از بهترین لحظات زندگی مان در آن ساعاتی گذشت که میهمان بارگاه ملکوتی اش بودیم و البته که بسیار به یادت بوده ایم و برایت بهترین آرزوها را داشته ایم.محبت

روز بیستم ماه مبارک رمضان بود و با وجود آن که ما ساعتی قبل از نماز ظهر زائر بارگاهش بودیم ولی شلوغی حرم اصلا شبیه همیشه نبود! سکوتی بسیار زیبا در حرم حاکم بود و زائران از بودن در جوار حضرتش لبریز از شکرگزاری...آرام

در ادامۀ مطلب با ما همگام شوید و به زیارت امام رئوف برویدمحبت

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا 

السلام علیک یا غریب الغربا

السلام علیک یا معین الضعفا

السلام علی یا شمس الضحی، بدرالدجی، سلطان و الحسن علی بن موسی و رحمة الله و برکاته

هم چنان که بر روی فرش هایی که برای اقامۀ نماز در صحن ها پهن شده بود، قدم بر می داشتیم با نوای "پام داغ شد! پام داغ شد" به آغوش بابایمان پناه بردیم! در چند روز اقامت مان در ولایت هوا بس ناجوانمردانه گرم بودخسته و خلوتی پشت پنجرۀ فولاد آن هم دقایقی قبل از اذان ظهر را داشته باشآرام

ژست های خوابیدن مان در سفر! می بینی وقتی خستگی از حد فزون شود چه خواب هایی که رخ نمی دهدخندونک

مدتی کریرمان جهت شستشو، در منزل اقامت داشت و ما اگر مادرمان اجازه می دادند حتی شب هم در آن می خوابیدیم! آن هم به طرزی وارونه و سر و ته (مطابق شکل!) و این است ژست های مختلف ما که به شدت ضرب المثل "موش تو خونه ش جا نمی شد جارو به دمش می بست" را تداعی می کندخندونک

ماشین سمت راست ماشین چوب بردار است که مشابهش را در کارتون "هواپیماها2" دیده بودیم و از آن جا که ما چوب نیافته ایم به جای آن یک واگن از قطارمان را برداشته ایمخندونک و سمت چپ یک هواپیمای مسافربری ساخته ایم که مسافرانش تاس های موجود در جعبۀ شطرنج مان استخندونک

و اما شیرین زبانی های علیرضا خان در سفر:

بند یک: خوراکی مان را خورده ایم، سپس به مدد کنسول وسط ماشین تا صندلی جلو پیش آمده  و به سختی دست مان را به آینه می رسانیم و با نگاهی به خودمان درآینده:"مرد شدم!" و مادرمان با تعجب از ما می پرسند:" مرد شدی!" و ما با لمس کردنِ پشت لب مان که پر از خوراکی و تیره رنگ شده است:" اینجام مرد شده!"تعجب

بند دو: از یکی از پلیس راه های بین راهی عبور کرده ایم و یک ماشین تصادفی که جهت عبرت گرفتن سایرین بر بالای سکو قرار گرفته است توجه مان را به خود جلب کرده است! رو به مادرمان:" نی نی حباس (حواس) باباش و پرت کرد باباش تهنش (تصادف) کرد! نی نی باید تو صندلی ماشینَش بیشینه و کمردند بدَنده!" و البته که ما نیز از ده ساعت سفر، چهار ساعتش را در صندلی ماشین مان نشستیم ولی خُب نه کاملا داوطلبانهخندونک

بند سه: یکی از اطرافیان بعد از شنیدن یکی از حرف های شیرین مان ما را بغل کرده است و با عشق به ما گفته است:"پدرسوخته!" و ما با وجود آن که ژست عشق آلوده اش را دیده ایم ولی گویا بد بودنِ حرفش را درک کرده ایم لذا بر خلاف همیشه بلافاصله:" پدرسوخته خودتی!" و خیلی عجیب است که ما با وجود این که این کلمه را هرگز نشنیده ایم چرا این گونه نسبت به آن عکس العمل نشان داده ایم!عینک

بند چهار: از آن جا که مدتی ست انیمیشن های "داستان اسباب بازی های2" و "داستان اسباب بازی های 3" را می بینیم بسیار زیاد از شخصیت "باز لایتیر" در این انیمیشن خوشمان می آید و یک روز در منزل آقاجانمان یک سرباز یک پا یافته ایم! بلافاصله آن را برداشته دکمۀ فرضی روی سینه اش را فشار داده و با تکرار عبارت " بی سوی آن و فراتر از آن (به سوی بیکران و فراتر از آن)" در منزل می دویدیمفرشتهاین عبارت در انیمیشن مورد نظر توسط شخصیت "باز لایتیر" تکرار می شودزیبا

بند پنج: بر طبق همان رسم همیشگی خرید اسباب بازی در زیارتگاه ها، ما خیلی هم دقیق موقعیت اسباب بازی فروشی حرم را که شش ماهی می شد به آن جا نرفته بودیم، به یاد داشتیم و از آن جا برای خودمان یک عدد "ماشین پلیس پلودی" که قبلا سی دی این انیمیشن را  از سوپری تهیه کرده بودیم، خریدیم! و این ماشین پلیس را چون جان شیرین دوست می داریمهیپنوتیزم

بند شش: در ولایت به میهمانی افطاری دعوت شده بودیم! ما که عشق نان سنگک و پنیر و گردو هستیم و همیشه در وعدۀ صبحانه آن را می خوریم، بر سرِ سفرۀ افطار میزبان مرتب از مادرمان با عبارت " مامانی به من صبحانه بده!" لقمۀ نان و پنیر و گردو طلب می نمودیم و بدین وسیله تعجب همگان را برانگیخته بودیم و بعدها فهمیدیم با این کار تمام زحمات میزبان مبنی بر پخت انواع و اقسام غذاهای سفره را ناخواسته با خاک یکسان می نموده ایمشیطان! چرا که یکی از میزبانان رو به مادرمان گفته بودند:" مگه شما برای افطار چی می خورید که علیرضا به غذاهای ما میگه صبحانه!؟"خنده و لابد قبل از پرسیدن این سوال در ذهنش چه سفرۀ شاهانه ای برای افطاری های ما تصور کرده است و بدین وسیله به یأس فلسفی دچار شده استخندونک

*******

پی نوشت: لطفا برای شادی روح مادر شوهر عمه جانمان که خانمی بسیار خیرخواه و مهربان بوده اند، حمد بخوانیدآرام و منتظر به روز شدن وبلاگ مان با یک پست شاد باشیدزیبا

پسندها (6)

نظرات (23)

زهره مامان فاطمه
23 تیر 94 11:51
سلام بر الهام عزیزم ومشهدی علیرضای گلم زیارت قبول رسیدن بخیر عزیزم ای جانم چقدر دلچسب با امام رضا(ع) خوگرفته ای پس بگو چرا هی می طلبتت خوش به سعادتت عزیزم میدونم که دعامون میکنی پس ازت ممنونم جریان استخدامیتو توی یه پست دیگه مفصل نوشته بودی خیلی ناراحت کننده بود ولی مطمئن باش همون امام رئوف یه مصلحت دیگه برات دیده ای قربون خوابیدنت عزیز دلم یعنی پیداست چقدر خسته بوده کریرتو عشقه عزیزمچه مردی شده بوده گل پسرم ماشااله هزار ماشااله به استدلالش و حافظش میبوسم علیرضای عزیزم و البته مامان گلشو
الهام
پاسخ
سلام زهره جانم خیلی به یادتون بودم زهره جان و اگه خدا قبول کنه براتون دعا کردم امام رضا همیشه به من لطف داشته و داره و به همه مون و البته به شما وظیفه ست دوستم و این کمترین کاریه که می تونم براتون انجام بدم خودم واقعا بهش ایمان پیدا کردم! جریان عقب افتادن کارهای استخدامم و جریانات بعدش به من ثابت کرد که صلاح من این بوده که این روزها همین جایی باشم که امروز هستم فدای محبت تون خاله جونم قربان محبت تون زهره جان منم شما و فاطمه گلی رو می بوسم
مامان مهراد
23 تیر 94 12:15
سلام. زیارتتون قبول. مرد کوچولوی مهربون زیارتتون قبول الهام جون عاشق این پست هایی هستم که هر چند وقت از حرم میزاری و حال و هوای ما رو عوض میکنی خدا خیر دنیا و آخرت بهت بده. به یکی دیگه از دوستای خوب مشهدی ام گفتم. اینجا به شما هم میگم. ما تقریبا سالی یه بار یا هر دو سالی آقا میطلبه و میریم مشهد. توی این مدت تا حالا شاندیز و طرقبه نرفتم. فقط دو بار موج های آبی رفتم و بقیه رو می رفتیم حرم.... ولی همیشه وقتی عکس های حرم رو میبینم بازم دلم پر میکشه براش و حسرت می خورم انگاری سالهاست که نرفتم..... ما هم از امام رضا خیلی چیزها داریم.....
الهام
پاسخ
سلام مهری جانمعزیزم به یادتون بودم و اگه خدا قبول کنه تو سکوت حرم براتون دعا کردم بسیار سپاسگزارم برای دعای بسیار خیری که همراهم کردی و خوشحالم که از پست های زیارتی خوشتون اومده خیلی خوشحالم که خاطرات خوبی از حرم امام رضا داریدباور نمی کنی اگه بدونی من با وجود خراسانی بودنم و رفت و آمد زیادم به مشهد فقط یک بار شاندیز رفته ام اونم با اردوی دوران دبیرستان و طرقبه هم دو بار: یک بار با همون اردوی دبیرستان و یک بار هم دوران نامزدیم با محسن رفته ام! و دیگر هیچ! موج های آبی هم نرفته ام تا بحالیعنی من نوبرشو آوردممی دونی دلیلش اینه که ما وقتی پامون به مشهد می رسه همه اش در دید و بازدید با فامیل وقت می گذرونیم ایشالا که همیشه زندگیتون مورد لطف و نگاه امام هشتم باشه
مامان مهراد
23 تیر 94 12:18
فدای علیرضا جونم بشم که اونقدر شیرین خوابیده.... حالا اگه کوچیک بود تو کریر بند نمیشد امان الان براش جذاب شده... واقعا این ماشین تصادفی چه تاثیری روش گذاشته ها
الهام
پاسخ
قربون محبت ت مهری جون دقیقاً همین طوره تأثیرش بی نظیر بود ولی فقط در حرف و نه در عمل مهراد گلم رو می بوسم
mahtab
23 تیر 94 12:20
سلام زيارتتون قبول خوشا به سعادتتون زندگيتون منور به نور رافت امام رئوف و سايه ي رحمتشون برسرتون مستدام و خدارحمت کنه اون تازه گذشته رو
الهام
پاسخ
سلام مهتاب جون جاتون بسیار سبز بود و به یادتون بودم عزیزم ایشالا به زودی قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه ممنونم بابت دعای خیرتون مهتاب عزیزم و همین طور شما خداوند رفتگان شما و همۀ رفتگان رو رحمت کنه علیرضای نازنینم رو می بوسم
همراه رایانه
23 تیر 94 12:33
با سلام ،همراه رایانه مرکز پاسخگویی تلفنی مشکلات کامپیوتری و اینترنتی تلفن تماس :9099070345 ادرس سایت: www.poshtyban.ir
الهام
پاسخ
مامان کیانا و صدرا
23 تیر 94 18:13
سلام و طاعات و عباداتتون قبول درگاه حقزیارت هم قبول.ان شاءا...همواره سلامت و شاداب باشید و پر از لحظات ناب در زندگی. علیرضا جون ماشین پلیستم مبارکت باشه و باهاش خیلی خوب بازیهای خوشگل بکنی. روزهایی خوب و خوش پیش رو داشته باشید با توکل به خدای نیکیها
الهام
پاسخ
سلام مرضیه جان ممنونم عزیزم منم برای شما بهترین و شادترین لحظات رو آرزو می کنم کیاناجون و صدرای دوست داشتنی رو می بوسم
مامان محمدحسین
23 تیر 94 18:47
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.... زیارت قبول .... خانمی برای ما هم دعا کردین ؟.... ای جانم با اون مرد شدنت .... فدای صبحانه خوردنت .... ما که از سفره های افطاری دعوتی ، فقط آب جوش و چایی نبات رو پسرمون می دید
الهام
پاسخ
بله عزیزم به یاد تک تک دوستان مجازی بودم و ایشالا که به زودی قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه چای نبات نوش جون محمد حسین دوست داشتنی
مریم مامان آیدین
23 تیر 94 19:23
سلام الهام خوبم زیارت قبول عزیزم از بین کامنت های پست قبلی پیدات کردم که رفتی سفر...آخه نگران نبودنت شده بودم دوستم خیلی پست قشنگی بود....کلی دلم هوایی شد...ایشالا سایه آقای مهربونی ها همیشه رو زندگیتون باشه و خودش محافظ خوشبختی و سلامتی تک به تکتون باشه عزیزم من هم امام رضا رو یه جوووور دیگه دوست دارم....و حرمش.....چطور این همه دل رو انقدر قشنگ آروم میکنه... امیدوارم همیشه قصد سفرتون به نیت شادی و شادکامی باشه...خدا شوهر عمه ات رو هم رحمت کنه خانومی البته نفهمیدم شوهر عمه خودت بود یا نقل قول از علیرضا بود...روحشون شاد و علیرضای ماااهم...قربون صبحونه خوردنش...خوب حق داشته..آیدین هم افطار فقط خامه و خامه شکلات با من میخوره و اون هم میگه صبحونه قربون علیرضام که پنیر و گردو و سبزی میخوره...نوش جونش...اتفاقا این محبوب ترین افطاری منه...غذا نمیتونم بخورم اصلا عزیزم که تو کریر هم با خرسش رفته خیییلی ببوسش آقا پسرمون رو که مرد شده
الهام
پاسخ
سلام مریم جان ممنونم عزیزم بله سفر ناگهانی شد و نتونستم بابتش پست بذارم و اطلاع رسانی کنم البته اون جا هرازگاهی به اینترنت جاری جانم وصل می شدم ولی طبق معمول اینقدر برنامه های فشرده ای در رفت و آمد داشتیم که فرصت پست گذاشتن نداشتم!ممنونم که به یادم بودی رفیق و اتفاقا منم تو حرم به یادتون بودم دوستم ممنونم بابت دعای قشنگت دوستم و ایشالا شما هم در جوار رحمتش همیشه شاد باشید و سلامت ممنونم عزیزم خدا همۀ رفتگان رو رحمت کنه. مادر شوهرِ خواهر شوهرم بودند، که میشه مادر شوهر عمۀ علیرضامی دونم نسبت شون دوره ولی چون براشون خیلی احترام قائل بودیم ما هم رفتیم تا تو این روزهای سخت کنار بازماندگانشون باشیم منم عاشق نون و پنیر و گردو و سبزی امخامه شکلات نوش جون آیدین جونم ممنون دوستمآیدین جون و می بوسم
صدف
23 تیر 94 19:43
سلام الهام خانم زیارتتون قبول چقدر زیبا حس قشنگتون به امام رضا رو وصف کرده بودید با خوندنش اشک تو چشمام جمع شد. من هم به امام رضا حس خیلی خیلی خاصی دارم که حتی زمانی که کربلا رفته بودم یک دهم حسی که موقع زیارت امام رضا دارمو نداشتم. موقع خوندن ابتدای پستتون فکر کردم ماجرای آشناییتون با همسرتون رو نوشتید برای همین روی دور تند خوندم که سریعتر به اون قسمت برسم که البته سورپرایز شدم خدا مادرشوهر خواهرهمسرتون رو رحمت کنند و روحشون شاد ...
الهام
پاسخ
سلام صدف جانممنونم عزیزم زیارت شما هم قبول باشه! همین که اشک تو چشمات جمع شده یعنی امام رضا جواب سلامت رو داده ایشالا تو پست های بعدی در رابطه با آشناییم با همسرم خواهم نوشت! شاید هم به همین زودی ممنونم عزیزم خدا همۀ رفتگان و مخصوصا مادربزرگ شما رو رحمت کنهخیلی تو حرم به یادتون و به یاد مادربزرگ تون بودم
مامان بهناز
23 تیر 94 23:13
سلام الهام جون خوبی؟ زیارتتون قبول باشه،خاله به قربونون شیرین زبونی هات بره خصوصا وقتی میگی که مرد شدی ماشین پلیست هم مبارکت باشه عزیز خاله الهام جون پستتون مثل همیشه عالی بود و دلمون حسابی هوای آن امام رئوف رو کرد علیرضاجون رو از طرف من حسابی ببوسین
الهام
پاسخ
سلام بهناز جون ممنونم عزیزم ایشالا قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه ممنونم خاله جونم این نظر لطف شماست بهناز جون ایشالا به زودی زیارتش نصیبتون بشه مخصوصاً که تولد امام رضا هم نزدیکه شایلین جون و می بوسم
مامان زینب
24 تیر 94 2:04
سلام الهام جان زیارتتون قبول باشه عزیزم ، خوشبحالتون که چقدر زود به زود دعوت میشوید از طرف امام رضا امیدوارم که به وقت زیارت ما رو هم از دعای خیرتون فراموش نکرده باشید قربون علیرضا جون بشم که از فرط خستگی اونجوری خوابش برده و به همراه عروسکش تو کریر خوابیدنش شیرین و دوست داشتنیه کلی خندیدم از مرد شدن این گل پسر آفرین به علیرضا که خوب متوجه شده که داخل ماشین نباید حواس راننده پرت بشه عکس العملش هم برام جالب بود چقر خوبه که علیرضا کارتون میبینه و از رفتارهای شخصیت هاش بعضی چیزا رو یاد میگیره و بعضیاش میشن شخصیت مورد علاقه اش آیدین اصلا هیچ علاقه ای به تماشای کارتون و فیلم نداره نمیدونم چیکار کنم که علاقه مند بشه و یه خورده سرگرم بشه ماشین پلیسش هم مبارکش باشه آیدین هم هر جایی پنیر ببینه میگه صبحونه و فک میکنم چون هر روز پنیر جز وعده های صبحانه شون هست دیگه فک میکنن که صبحانه محسوب میشه و بس خداوند ببخشد و بیامرزد این عزیز تازه گذشته رو و روحش رو قرین رحمت خودش بکنه الهام جون ببخشید که دیر به وب علیرضا جون سر زدم این روزها زیاد حال و روز خوبی نداشتم
الهام
پاسخ
سلام زینب جونحالتون چطوره؟ آیدین جون خوبه؟ چرا که نه! مگه میشه دوستان خوبی چون شما رو از دعا فراموش کنم و امیدوارم که خداوند دعای من و در حق شما مستجاب کنه مدتیه خیلی به انیمیشن ها علاقه داره و از اون جا که کارتونها، دوبلۀ جذابی دارند خیلی از دیالوگ هاشون و یاد می گیره و حتی از من هم میخواد که نقش طرف مقابل رو بازی کنم و دیالوگ های اون یکی شخصیت رو تکرار کنم منم که در هر حال باشم همۀ دیالوگ ها رو می شنوم و از اونجا که بارها و بارها در طول هفته تکرار میشن همه رو حفظم می دونی زینب جان ندیدنِ کارتون یه دردسره و دیدنش هزارتا درد سر! چون کنترل اوضاع و میزان دیدن فیلم ها خیلی سخته و هر روز علیرضا اشک ریزان زیادی برای پخش فراوان فیلم داره که البته من بهش اجازه نمیدم و گریه هاش و نشنیده می گیرم ممنونم دوستم خداوند روح همۀ رفتگان رو قرین لطف و رحمت کنه خیلی نگرانتون شدم زینب جون ایشالا که درد و رنج و ناراحتی برای همیشه ازتون دور باشه
امیر مهدی
24 تیر 94 9:06
سلام الهام جون زیارت قبول ایشالا خوش به سعادتتون خاطره جالبی از شغلتون تعریف کردین. اتفاقا منم از سال 70 تا 74 در جوار امام رئوف در دانشگاه فردوسی مشغول به تحصیل بودم واقعا یادش بخیر. بهترین سالهای عمرم همون 4 سال بود که خدا همچین مکان مقدسی رو قسمتم کرده بود. اما متاسفانه الآن حدود سه ساله مشهد نرفتم دعا کنید به زودی قسمتم بشه برم آخه خیلی دلم برای حرم امام رضا (ع) تنگ شده. علیرضاجونو ببوسید با اون خوابای نازش.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم دوستم به یادتون بودمایشالا به زودی زود قسمت شما بشه کاملا درک می کنم که چه روزها خوبی رو در جوار رأفتش گذرانده اید ایشالا که به زودی قسمت تون بشه حالا اگه شما زودتر از من رفتید برای منم دعا کنید که بازم بتونم برم زیارت و اگه من زودتر به حرم رسیدم حتما دعا می کنم که به زودی شما رو بطلبه ممنونم دوست خوبم امیر مهدی جون و می بوسم
محبوبه مامان ترنم
24 تیر 94 12:17
زیارت قبول الهام جان.
الهام
پاسخ
ممنونم محبوبه جون ایشالا قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه
مونا
24 تیر 94 15:26
سلام عزیزم. طاعات و عبادات قبول. رسیدن بخیر. زیارت هم قبول. خوشبحال شما هم استانیهای امام رضا (ع). واقعا این زود طلبیدن ها برای هم استانیهای امام رضا (ع) اتفاق می افته. بقول اون شاعر خوش ذوق: بچه محله امام رضایم. . . ! من هم دلم ضعف میره برای مشهد. خدا قسمت کنه دوست دارم برم. الان دستم بسته است با بچه داری. ولی گاهی اونقدر دلم تنگ میشه میرم پستهای وبلاگ علی رو که مربوط به سفر مشهده میخونم. راستش گاهی از شدت شوق و ذوق حرم با خودم فکر میکنم ساکنین مشهد چرا همش حرم نیستن؟ بعد به خودم جواب میدم که بابا اونا هم باید به همه امورات زندگیشون برسن! و بعدش به این سول و جواب میخندم! از قلب پاکت مطمئنم که نایب الزیاره منم بودی. امیدوارم روند کارت که همینطور بخوبی و خوشی در جریانه، ادامه داشته باشه. چقدر هدیه ات دلنشین بوده. هدیه ای که تو جشن خوابگاه از دست خدام امام رضا (ع) گرفتی . . . . و بدون دعوت شده بودی مهمان مخصوص . . . . ماشاله به علیرضای عزیزم که همه رو شگفت زده میکنه. خدا حفظش کنه. پوزیشن های خوابیدنش رو عشقه . . . . فدا ا ا ا ا ا ا ا ی مهربونیات .
الهام
پاسخ
سلام مونا جانشما خوبید؟ علی و باران عزیزم خوبند؟ ممنونم دوستم و بسیار به یادتون بودم و اگه خدا قبول کنه نائب الزیارۀ شما هم بودم آرزو می کنم که به زودی یک زیارت خوب و عالی قسمت تون بشه و البته که شما سفرهاتون به قم زیاده و سلامتون از طریق حضرت معصومه به امام رئوف می رسه قربون محبت و لطفتون مونا جوناون میهمانی واقعا بهترین میهمانی بود که در تمام عمرم رفته بودم ممنونم عزیزمعلی جون و باران گلم رو می بوسم براتون بهترین ها رو آرزو می کنم
مامان علی
24 تیر 94 18:43
سلام علیرضا جون و الهام بانو طاعاتتون قبول عجب خوش سعادتی دختر مارو که فراموش نکردی زیارتتون قبول حق خدارو شکر که سفر خوش گذشته البته جز اون قسمت فوت فامیل دوووور خداوندگارش بیامرزدش عجب عکس های چشم ودل نوازی تحریک شدم برم عکسهای سفر قبلن ترهای مشهد و بزارم چقدر دوربود این قبلن تر گفتن و چقدر من تنبل! الهام جان عجب سعادتی داری شما ما که خیلی سیاهیم اصلا خدا نمیبینه ونمیشنوه خوب پس دعا کن برای منو علی که درحقمان سزاست! میبوسمتون و به خدا میسپارمتون
الهام
پاسخ
سلام زهرای عزیزم ممنونم دوستم زیارت شما هم قبول باشه چون نام شما درست روبروی ضریح مبارک اولین نامی بود که به ذهنم رسید و من مطمئنم این از نیت پاکت بوده و امام رضا صدات و شنیده از رحمت و رأفت بی انتهاش غافل نشو که یکی از زائران خاصش بوده ای خداوند همۀ رفتگان و قرین لطف و رحمت کنه چند تا از عکس های علی جون و تو حرم قبلا تو پست های اخیرتون دیده ام و منتظر بقیۀ عکس هاش هم هستم! می دونی نوشتن پست های زیارتی همیشه برای من خودش به اندازۀ یک زیارت از نزدیک، زیبایی داشته و مطمئنم شما هم از نوشتن یک پست زیارتی حس بسیار خوبی خواهی داشت زهرا جون این چه حرفیه عزیزم خدا صدای همه رو می شنوه! و امام رئوف هم صدای همه رو می شنوه! منم بارها و بارها تو زندگیم یه جاهایی موندم و لطف شون رو از نزدیک دیده ام! فقط کافیه صداش کنی و به لطفش امیدوار باشی از خدا برای شما و علی جونم سلامتی میخوام و شادی و آرامش
زهرا مامان ایلیا جون
25 تیر 94 2:31
سلام عزیز دلم خوبی .علی رضا خان خوبه .... منو ببخش که انقدر دیر به دیر سر میزنم والا فرصت نمیکنم حتی اپ کنم . راستش من از شما اس ام اسی دریافت نکردم وگرنه حتما جواب میدادم .ممنونم ک به یادم هستین درباره پستهام باید بگم گاهی پیش میاد پستهام و همون روز ارسال نمیکنم فک کنم به خاطر همین باشه خرما سیسکو تقریبا تا جایی که یادم هست بین لاهیجان و رامسر هست
الهام
پاسخ
سلام زهرا جون خدا رو شکر خوبیم این چه حرفیه عزیزم شرایط تون کاملا قابل درکه شاید ایلیا جون دست زده و پاک شده! آخه علیرضا هم از این کارها زیاد می کنه لابد بخاطر همینه چون گاهی تو وبلاگ های به روز شده میاد و گاهی هم نه!؟ ممنونم عزیزم
زهرا مامان ایلیا جون
25 تیر 94 2:32
زیارتتون قبول
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان بهي
25 تیر 94 10:59
سلام الهام جون ببخش دير به دير بهتون سر ميزنم شرمنده اين مدت خيلي حالم بد بود درگير ويار و سرگيجه و سردرد بودم هم تولد عليرضا گلي مبارك و هم زيارتتون قبول باشه عزيزم خوش به سعادتتون ما كه رفتيم زيارت امام رضا بهمون يك ني ني داد ان شالله شما هم يك سوغاتي خوب و يك توشه خوب از اونجا اورده باشين
الهام
پاسخ
سلام عزیزم خداروشکر که بدحالی تون از ویار و سرگیجه و سردرد ناشی از وجود یک فرشتۀ پاک و نازه ایشالا که قدمش براتون پرخیر و برکت باشه ممنونم دوستم و چه هدیۀ خوبی از امام رضا گرفته ای شایان عزیزم رو می بوسم
sahar
25 تیر 94 14:48
زیارتتون قبول باشه من هم چندسالیه، با امام رئوف دوستی ام محکم تر شده، خودم رو مدیونش میدونم، تحمل روزهایی که پشت سر گذاشتم جز با توسل به ایشان غیرممکن بود. پارسال آقا تولد دعوتم کرده بود، ایشالا امثال هم جز مهمون ها باشیم.
الهام
پاسخ
ممنونم سحر جان دوستی تون پایدار و پربرکت عزیزم ایشالا که در روز میلادش با هم میهمان بارگاهش باشیم
زری
25 تیر 94 16:54
سلام الهام جان زیارتتون قبول فدای علیرضاجون بشم باصبحانه خوردنش بند۶خیلی بامزه وخنده داربود ایشالاهمیشه شادباشیدوخداوندروح اون عزیزدرگذشته روشادکنه پیشاپیش عیدتون مبارک
الهام
پاسخ
سلام زری جان ممنونم عزیزمایشالا قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه قربان محبت تون دوستم خداوند همۀ رفتگان و قرین لطف و رحمت کنه عید بر شما هم مبارک و طاعات تون قبول
هدیه
26 تیر 94 22:20
سلام الهام خانم نازنین امیدوارم که حالتون خوب باشه و حال کوچولوی نازنین چطوره امیدوارم که حالشون خوب باشه زیارتتون قبول و خدا رحمت کند عزیز تازه ازدست رفته رو فعلا این کامنت رو داشته باشید تا در فرصت آتی بیامو پست زیباتون رو بخونم و درموردش کامنت بذارم
الهام
پاسخ
سلام هدیه جان ممنونم عزیزم ایشالا قسمت شما بشه دوست خوبم ممنونم از حضورتون عزیزم
مامانی
29 تیر 94 14:15
سلام الهام جون خوبی عزیزم علیرضای گلم چطوره؟ عیدتون مبارک و نماز و روزه هاتون قبول زیارت قبول قربون پسر کوچولوی سیبیلومون که مرد شده
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جون ممنونم دوستم خداروشکر خوبیم جای شما سبزایشالا قسمت شما و همۀ آرزومندان بشه فدای محبتت، آریا جون و می بوسم
هدیه
3 مرداد 94 9:59
سلام الهام خانم نازنین ببخشید این مدت نتونستم به وبتون سربزنم آخه درگیر اثاث کشی بودم پست زیباتون رو خوندم و واقعا منم هوایی شدم خوشبحالتون من که یه چندسالی میشه که آقا نطلبیده راستی فدای مردشدن علیرضا جان برم و قربون اون شیرین زبونیاش
الهام
پاسخ
سلام هدیه جان خواهش می کنم این چه حرفیه عزیزم ایشالا که به خوبی و خوشی جابجا شده اید؟ امیدوارم خونۀ جدید براتون پر خیر و برکت باشه ایشالا به زودی به زیارت امام هشتم هم مشرف بشید و از همجواری با ایشون غرق در لذت بشید