علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

گذرِ ششمین سال از یک پیوند

1394/4/28 17:51
نویسنده : الهام
1,512 بازدید
اشتراک گذاری

بیست و دوم تیرماه بود! مادرمان از صبح در حالِ تدارک افطاری بودند. چرا که شب هنگام و به مناسبت ششمین سالگرد ازدواج بابا و مادرمان میهمان دعوت کرده بودند!

ما نیز از صبح علی الطلوع به طور مداوم و حداقل صد بار رو به مادرمان:"مامانی کی میخواد بیاد؟" و مادرمان:" خاله لیلا، یاسمین جون، بابای یاسمن جون، دایی محسن و یوسف" و یا گاهی که نام میهمانان را می پرسیدیم مادرمان به طور غیر مستقیم ما را وادار به گفتن نام میهمان ها می کردند تا کمتر فرصتی برای پرسیدنِ سوالات تکراری مان پیش آیدشیطان و ما یک به یک نام میهمانان را می گفتیم ولی از آن جا که از گفتنِ نام یوسف به صورت فی البداهه عاجز بودیم، بعد از گفتن نام دایی محسن رو به مادرمان :"دایی محسن با کی؟" و مادرمان :"با یوسف" و آن وقت ما:" با دوسف"فرشتهو حداقل صدبار همین سناریو تکرار می شدهیپنوتیزم

حوالی غروب بود و ما بعد از این که در مقابل خواب بعدازظهر بسیار مقاومت کرده بودیم، تصمیم گرفتیم خواب را به چشمانمان هدیه دهیم! خواب مان تا حدی سنگین بود که وقتی قبل از افطار میهمانان به منزل مان وارد شدند و یک به یک برای بیدار کردن مان تلاش نمودند هیچ عکس العملی از خود نشان ندادیم و این خواب سنگین مان آن قدر عجیب بود که مادرمان را نگران کردترسو

بعد از صرف افطار مادرمان برای بیدار کردن مان آمدند و هیچ چیز جز عبارت "علیرضا پاشو جشن تولده میخوایم کیک بخوریمخوشمزه" نمی توانست سریعا ما را به عکس العمل وادارد! عکس العملی که حتی قبل از افطار  و بعد از دیدنِ یاسمین جانمان نیز از خود نشان نداده بودیمخندونک

جشن پنجمین سالگرد ازدواج را اینجا ببینید و از طریق آن به جشن چهارمین سالگرد ازدواج بابا و مادرمان وارد شویدمحبت.

در ادامۀ مطلب شما نیز به جشن سالگرد ازدواج بابا و مادرمان دعوت شده ایدمحبت.

و این ما هستیم با موهای آشفتۀ مان، بعد از بیدار شدن و خشم مان در مواجهه با نور فلش دوربین که مرتب توسط دایی محسن مان در چشمانِ ما فرو می رفت:

و ما و یاسمین جانمان که مرتب سوژۀ دوربین دایی محسن مان بودیم:

و یوسف خان در تلاش برای فشن شدنِ موهای فرفروک مان:

و ما در حین بازی با یاسمین جان:

و ضد حال زدنِ ما به عکاس و توجه بی انتهای یاسمین جانمان به دوربین! (تفاوت دخترها و پسرهادرسخوان)

و هیچ چیز جز ورود کیک به معرکه نمی توانست ما و یاسمین جانمان را از بازی کردن بازدارد و به سمت میز بکشاندفرشتهو ما نق زنان منتظریم مادرمان در همین ابتدا یک کارد بیاورند و کیک را برش بزنند و سهم ما را بدهند تا برویم پی کارمانخندونک! غافل از این که هنوز مراسماتی در پیش استکچللازم به ذکر است که در ده روزی که ما به واسطۀ حضور در ولایت دایی محسن مان را ندیده بودیم ایشان در معیت یوسف خیلی خوب در زمینۀ نواختن گیتار مهارت پیدا کرده بودند و آن شب برای ما نواختندتشویق

تفاوت در زاویۀ نگاه ما و یاسمین جانمان را در دو عکس زیر ببین تا دریابی که ما تا چه حد عاشق "جشنِ مبارک (کیک تولد)" هستیمخندونک ست شدنِ اتفاقی لباسِ بابای ما با لباسِ کیک را داشتی؟! تازه خبر نداری که بنا بر یک اتفاق لباس مادرمان نیز دقیقا با لباس بابایمان و البته با لباس کیک ست شده بود و ریزبینی که در حین انداختنِ یک عدد عکس سه نفره از خانوادۀ ما متوجه این ست شدن لباس ها شد، همانا خاله لیلای ما بودزیبا

از آن جا که تولد یاسمین جانمان نیز چند روز بعد بود و قرار بود در تعطیلات عید فطر و در شهرستان برگزار شود لذا علی الحساب یک شمع عدد چهار را بر روی کیک قرار دادیم تا یاسمین جان نیز فوتی بر شمع نموده و چهارسالگی خود را جشن بگیردجشن

مادرمان در حال بریدن کیک و ما در انتظاری وافر برای خوردنِ کیکخوشمزهخندونک

ما آماده و مراقب بودیم که مقداری از کیک حتما دست نخورده باقی بماند و سهم فردایمان باشد که البته به دلیلِ عدم تمایل زیاد میهمانانِ دوست داشتنی مان(خندونک) به خوردنِ کیک خامه ای، ما موفق شدیم مادرمان را مجبور کنیم که یک سهم از آن را برای فردایمان در یخچال قرار دهندهیپنوتیزم و اتفاقا در خوردنِ سهم مادر و بابایمان نیز به ایشان کمکِ زیادی کردیمخندونک

بریدن کیک با نوازندگی و خوانندگی یوسف همزمان شد و آوازها برایمان بسیار خوشایند بودتشویق البته برای ما به گونه ای دیگر خوشایند بود!خندونک چرا که وقتی دیدیم یوسف در حال نوازندگی ست و مشغله اش باعث شده سهمش از کیک را به فراموشی بسپارد بعد از چک کردنِ محتوای تمام بشقاب ها و اطمینان از خالی بودنِ آن ها بشقاب یوسف را نشانه گرفته و به سمت مادرمان آمدیم و با اشاره به یوسف عبارت های زیادی را پشت سر هم و با عجله عنوان کردیم. وقتی مادرمان تصور کردند که ما درخواست اجرای یک آهنگ "تولد مبارک" از یوسف داریم و این مسأله را به یوسف منتقل کردند، خاله لیلای نازنین مان متوجه منظور ما شدند و اعلام کردند که منظورمان این است که ما کیک یوسف را نیز بخوریمخجالت و یوسف هم که بیش از حد مهربان و از خود گذشته، کیک خود را به ما تقدیم کردندخندونک. وقتی بابایمان رو به مادرمان اعلام کردند که مقداری از کیک باقیمانده در یخچال را برای یوسف بیاورند، ما سریعا به معرکه وارد شدیم و با دهانی پر، لب به سخن گشودیم که:"نـــــــــــــه! اون باشه برای فردا!خندونک" و بدین وسیله آبرویی برای بابا و مادرمان باقی نگذاشتیمزبان شاکی

اگر فکر می کنی عاقبت سهم فردایمان نصیب یوسف شد اشتباه می کنی رفیقخندونک چرا که یوسف مهربان تر از آن بود که بگوید کیک دوست داردزیبا و بدین وسیله یوسف اعلام کرد که اصلا تمایلی به خوردن کیک ندارد و اگر اصرارش نبود شک نکن که مادرمان سهم فردای ما را تمام و کمال به یوسف می دادندغمگین

حدود ساعت یازده بود که خاله لیلا منزل ما را ترک کردند و این نوگل زیبا (خندونک) ما هستیم بعد از این که یک دلِ سیر کیک خورده ایم و خیال مان نیز بابتِ محفوظ بودنِ سهمیۀ کیک فردایمان راحت شده استفرشتهما در حال دیدنِ یکی از انیمیشن های محبوب مان هستیم و از آن جا که صدای گیتار نوازی یوسف مزاحم گوش دادن به صدای انیمیشن مورد علاقه مان که همۀ دیالوگ هایش را نیز از حفظ هستیم شده بود، به سمت ایشان رفته و با وقاحتِ تمام و بدون توجه به این که یوسف بینوا دقایقی پیش سهمش از کیک را به ما بخشیده است، رو به یوسف:" خاموشَش بُتُن! خاموشَش بُتُن!"خجالت و مادرمان:"شاکی"

خانوادۀ ما هم چنان با نواختن گیتار و صحبت کردن در زمینه های مختلف سرخوش بودند و در این بین مادرمان موفق شدند یک عدد کارت هدیه از همان کارت هدیه هایی که بابای ما به جای دستمزد برای کارگران افغانی از بانک تهیه کرده بودند را از آنِ خود کنندجشن و فردای آن روز با گذاشتنِ مبلغی به عنوان هدیه که مثلاً خودشان به مناسبت سالگرد ازدواج قرار بود به بابایمان تقدیم کنند، یک عدد دوربین عکاسی تهیه کردند و به خود و بابایمان هدیه کردندخندونک در واقع نیمی از این دوربین عکاسی هدیۀ بابایمان به مادرمان و نیمی دیگر از آن هدیۀ مادرمان به بابایمان استخندونک روز چهارشنبه و پس از تحقیق های چند ماهۀ مادرمان من بابِ گزینش یک دوربین عکاسی خوب و کاربردی، مادرمان این دوربین را از دیجی کالا خریداری نمودند و پنج شنبه آن را تحویل گرفتند.

روز گذشته و همزمان با عید سعید فطر ما برای گردش و البته تست دوربین عازم دماوند+سد لتیان+ پارک شدیم تا از صحت دوربین مورد نظر اطمینان حاصل نماییم!

و خدایش بیامرزد آن که دیجی کالا را بنیان نهاد! چرا که برای تنبل هایی مانند مادرِ ما که سال تا سال بازار سرِ کوچه را نیز نمی بینند، رفتن به بازارهای مرکزی شهر و خرید یک عدد دوربین یک پروسۀ حداقل صد ساله به حساب می آمدچشمک

منتظر به روزرسانی وبلاگ مان با پست "تعطیلات عید فطر" باشید.محبت

پسندها (6)

نظرات (19)

مامان و بابایی دخمل بلا
28 تیر 94 17:57
همیشه دعا کنید که : چشمانی داشته باشید که بهترینها را در آدمها ببیند ... قلبی که خطاکارترنیها را ببخشد ... ذهنی که بدی ها را فراموش کند و خوبی های دیگران را به یاد داشته باشد ... و روحی که هیچگاه ایمانش به خدا را از دست ندهد ... ......... عید فطر مبااااااااااارکککککککککککک
الهام
پاسخ
عید بر شما هم مبارک
مریم مامان آیدین
28 تیر 94 18:44
سلام الهام جونم اولا باز هم پست تو به روز شده ها نیست...من برای تبریک عید و در میون گذاشتن یه تجربه پیشت اومده بودم که با پست جدید مواجه شدم خوب....پس اول اون اول قبلی....عیدت مبارک الهام گلم....امیدوارم خودت ...علیرضای نازم و همسر و خانواده گلت بهترین هارو در پیش داشته باشین و عباداتتون هم قبول و بعدش هم سالگرد ازدواجتون رو تبریک میگم عزیزم ایشالا هرسالتون خوش تر از سال قبل باشه و پر از خاطره های قشنگ تر و به قول آیدین زیباتر الهی قربون اون قیافه خوابالوی علیرضا برم.....محمد هم همیشه بهم میگه نمیدونی این نور فلشت موقع این عکس های پی در پی چه اعصابی از چشم آیدین خورد میکنه ...ولی نمیتونم بی خیال اون خنده ها بشم چه کنم وااااقعا هم این تفاوت دختر و پسر رو موقع عکس انداختن عمرا بشه نادیده گرفت....پسرها سر به هوا و بی خیال....دختر ها حساس و از اول قرتی چه یوسف مهربونی دارین که کیکش رو بخشید به علیرضا جوووونم...نوش جووونش...عاااشق اون نــــــــــــه اون مال فرداست شدم من و دوربین جدید هم مبارک دوستم...به به چه عکس هایی بشنو چه هدیه هوشمندانه ای امیدوارم تعطیلات و لتیان و دماوند پر خاطره و خوش عکسی گذرونده باشین باز هم تبریک دوباره....و آرزوی سعادت و خوشبختی برای خانواده گلت
الهام
پاسخ
سلام مریم جون نمی دونم چرا تو به روز شده ها نیومده آخه تاریخش رو هم ویرایش نکرده امنمی دونم چرا این طور شده؟! الان ویرایشش می کنم اگه بازم تو به روز شده ها نیومد خبرم کن تا برای به روز رسانیش یک پست موقت بذارم و دوستان و خبر کنم ممنونم از محبتت دوستم منم عید رو بهتون تبریک میگم و بهترین ها رو براتون آرزو میکنمروزهایی خوش و خرم و همراه با سلامتِ تن بله فلش حسابی اذیت کننده ست مخصوصاً وقتی تو تاریکی باشی و یهو نور فلش بره تو چشمت! اتفاقا دوربین جدیدم تو تاریکی دوبار فلش می زنه! یک بار قبل از عکس گرفتن فلش می زنه که مردمک چشم بازتر بشه و موقع عکس گرفتن چشم قرمز نشه و یک بار هم موقع عکس گرفتن و برای نورپردازی و این دو فلش متوالی باید خیلی روی اعصاب باشه پسرهای شکمو و دخترهای قرتی بله یک همچین پسر شکم پرستی داریم ما ممنونم عزیزمجاتون سبز آیدین دوست داشتنی ام رو می بوسم
مریم مامان آیدین
28 تیر 94 18:53
خو میرسیم به تجربه جدیدم آیدین چند روزی بود که حس میکردم کنترل ادرار رو مثل سابق نداره....قبلا هر چند ساعت یک بار میرفت دستشوییی و ججم ادرار بیشتر...این چند روز گذشته خیلی تند به تند میرفت و حجم کم و جلوی لباس زیرش هم زیاد خیس میشد...وقتی به چند شب خیس کردن تشک تخت هم ختم شد دیگه نگران شدم...خصوصا که مطمئن بودم اصلا تو اضطراب و استرس هم نیست... قبلش طبق تحقیقاتم متوجه لذت بردن از کنترل ادرار تا لحظه آخر تو سن آیدین شده بودم ولی بعدش که بیشتر شد نگران شدم اگه به تازگی آز نداده بود نگران عفونت ادرار هم میشدم و بعد هم یادم افتاد درباره علیرضا هم همچین چیزی رو اینجا خونده بودم و در آخر متوجه یه چیز دیگه شدم نکنه سردیش شده!! من یه شیشه نبات و آب جوش محلول همیشه درست میکنم و همیشه تو سرلاک یا شیرکاکائو آیدین میریختم و چند هفته ای بود که این کار رو نکرده بودم خلاصه بعد دادن چندین روز نبات همراه سرلاک و ...کاملا اون خیس کردن شبونه و تند تند دستشویی رفتن و حتی خیس شدن جلوی لباس زیر تموم شد!! وقتی مطمئن شدم که فقط سردیش شده بوده و خصوصا که پسرها طبعشون هم سرده و الان هم فصل میوه هایی با طبع سرده و یادم افتاد که علیرضا هم ماشالا میوه خور هست گفتم تجربه ام رو بهت بگم...چون چندین بار گوشزد کردن به آیدین کافی بود که کاملا حس کنم اصلا عمدی نیست و خواستم تو هم امتجان کنی شاید همین موضوع باشه برای علیرضا هم ببخش مزاحمت شدم دوستم....ببوس علیرضای قشنگ منو
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم مریم جوناتفاقا مادرشوهرم هم تو همون چند روزی که علیرضا این کار و می کرد خونه مون بودند و همین و گفتند منم مراعات کردم ولی تأثیری نداشت. می دونی علیرضا چون تو اون شب ها اتاق خواب خودش اشغال شده بود دلش می خواست بیاد پیش ما بخوابه! منم طبق تجربۀ بهمن ماه سال قبل که یک هفته مهمون داشتم و علیرضا پیش خودم می خوابید، می دونستم اگه حتی یک شب بیاد پیش ما دیگه رفتنش سخت میشه! برای همین اجازه نداشت بیاد تو اتاق ما و باید تو پذیرایی می خوابید، برای همین لجبازی می کرد! فکر کن همین الان از دستشویی میومد بیرون و دقایقی بعد می اومد رو تخت ما به شکم دراز می کشید و حتی شده به اندازۀ چند قطره، شلوارش و خیس می کرد و تازه با افتخار می گفت مامانی تخت تون جیشی شدو یا بعدازظهر به تنهایی روی تخت ما می خوابید و تا قبل از بیدار شدن خیس نبود ولی وقتی بیدار می شد تا دیرتر بلندش می کردم کاملا آگاهانه تخت مون رو خیس می کرد بعد هم می رفت سر کمدش و لباسش و با افتخار عوض می کرد! گاهی هم با آب خودش رو خیس می کرد و میرفت شلوارش و عوض می کرد! قبل از این که خونه مون با آبیاری های وقت و بی وقتش گلستان شه شلوارهاش و جمع کردم و گفتم فرشتۀ مهربون شلوارهاشو برده و اگه شلوارشو خیس کنه دیگه نمی تونه عوض کنه! دو روزی کمتر شد و بعد از رفتن پدرشوهر و مادرشوهرم کاملا خوب شد! خیس کردنِ علیرضا خان کاملا آگاهانه بود و از سرِ لج و لجبازی نمی دونی چقدر اذیت شدم تا پتوهای کثیف علیرضا خان و شستم خیلی خیلی ازت ممنونم که تجربه ات رو این جا نوشته ای مطمئناً به درد خیلی از دوستان خواهد خورد چون اگه یادت باشه همه همین مشکل رو داشتند و مطمئناً مشکل اونا که تو خواب پیش میاد می تونه به سردی ارتباط داشته باشه
مریم مامان آیدین
28 تیر 94 18:55
وااااای خدای من الان دوربینت رو دیدم باید فوووق العاده باشه بسی خوووش به حالت و واااااقعا مبارکتون باشه
الهام
پاسخ
سلام مریم جون ممنونم عزیزم فعلا که خیلی ازش راضی هستم کلا خیلی ذوق زده ام برای من که سال هایی نه چندان دور یک عکاس بودم با دوربین های مکانیکی و حرفه ای، چند سال کارکردن با دوربین دیجیتالی که هیچ تنظیمات خاصی نداشت و در خیلی از موقعیت ها عکس هاش دلخواه نمی شد واقعا سخت و کلافه کننده بود و تازه دیروز بعد از مدت ها طعم یک عکاسی دلچسب رو چشیدم قربانِ محبتت مریم جانم
مامان ریحانه
28 تیر 94 19:19
سلام الهام عزیز سالگرد ازدواجتون مباااااارک خوش ترین و زیباتریین روزها را در کنار شریک و غمخوار زندگیت برایت آرزومندم الهام جون شرمنده من چند روزیه کاشانم و دسترسی به نت برایم آنچنان مقدور نیست اومدم خونه حتما میام پیشت فدای تو علیرضا جونو ببووووووووس
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جون یک دنیا ممنونم از محبت تون دوستم سفر خوبی داشته باشید عزیزم نازنین جون و می بوسم
مریم مامان آیدین
28 تیر 94 20:45
الهام جونم ببخشید از مدیریتم بیرون رفته بودم الان با گوشی چک کردم کامنتت رو دیدم آره دوستم الان تو به روز شده ها اومدی
الهام
پاسخ
خواهش می کنم عزیزمفدای محبت هایت ممنونم از زحمتی که برام کشیدی
صدف
29 تیر 94 0:05
سلام الهام خانم سالگرد ازدواجتون مبارررررک ایشالا که سالهای سال این روز رو جشن بگیرید یاسمین هم چقدر بزرگ شده ماشالا ... درمورد تلفظ اسم یوسف توسط علیرضا خان هم هربار که مینویسید خنده ام میگیره...جالبه که توماس و پرسی و اسمای سخت خارجی کارتونارو انقد خوب تلفظ میکنه و یادش میمونه ولی چطور با این اسم چهارحرفی مشکل داره دوربین جدید هم مباررررک ایشالا کلی عکسای قشنگ باهاش بندازید و کلی خاطرات زیبارو باهاش ثبت کنید . درمورد دیجی کالا هم واقعا بهترین سایت فروشگاهیه ولی متاسفانه من تا حالا موفق به خرید هیچ گونه وسیله ای از دیجی کالا نشدم یا در سبد کالاش موجود نبوده همون موقع یا رنگ مورد نظر منو نداشته خلاصه تا حالا که موفق به خرید از دیجی کالا نشدم همیشه شاد باشید و بهترین دورهمی هارو داشته باشین
الهام
پاسخ
سلام صدف بانو ممنونم عزیزم اتفاقا خودم هم خنده ام می گیره و اون روز وقتی دیدم میگه "دایی محسن با کی؟" خوشم اومد و دلم میخواست همه اش تکرار کنه و من اذیتش کنم خیلی خوب اسم قطارها رو یادتون مونده هااااا و حق با شماست تازه اینا که چیزی نیست مک کوئین و فرانچسکو برنولی رو هم یاد گرفته ولی همیشه تو "یوسف" گیر می کنه ممنونم عزیزم اتفاقا همین امروز و فردا باید یه کیف دوربین هم سفارش بدم آقا محسن میگه تو به واسطۀ آشنایی با دیجی کالا خوب جیب ما رو خالی می کنی ممنونم عزیزم م م م
محبوبه مامان ترنم
29 تیر 94 8:47
سلام . سالگرد ازدواجتون مبارک. ان شاالله که سالیان سال در کنار هم زندگی لذت بخشی رو داشته باشید.
الهام
پاسخ
سلام محبوبه جونخیلی ممنونم از محبت و دعای خیرتون رفیق
زری
29 تیر 94 10:03
سلام الهام جون سالگردازدواجتون مبارک باشه دوربین جدیدهم مبارک وایشالاعکسهای زیبایی بگیرید شادباشین
الهام
پاسخ
سلام زری جان یک دنیا ممنونم از لطفتون فدای محبت تون نازنین جون و می بوسم
مامان بهی
29 تیر 94 10:22
سالگرد ازدواجتون مبارك ان شالله سالهاي سال در كنار هم با شادي و سلامتي زندگي كنين
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم
فهیمه
29 تیر 94 11:01
سلام الهام جون عید فطر مبارک نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق الهام جون مبارکه عزیزم ایشالا همیشه در کنار هم شاد و خوشبخت باشید و سایتون بالا سر علیرضای عزیزم مستدام باشه
الهام
پاسخ
سلام عزیزم عید بر شما هم مبارک و نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق یک دنیا ممنونم از محبت و دعای خیرتون
مامان علی
29 تیر 94 12:35
عاشق شدن ساده است، حتي در عشق باقي ماندن هم دشوار نيست، تنهايي انسان سببي براي اين مهم است . اما تلاش سختي، كه به زحمتش مي ارزد، پيدا كردن ياري است كه به لطف حضور مستمر او بتوانيم كسي بشويم كه مي خواهيم ." – آنالوييز استرانگ خوشحالم شریک زندگیت وهمراهت هم پا و هم راهه سالگرد ازدواجتون و تبریک میگم و براتون بهترین ها رو ارزو میکنم راستش روز قبل در جریان طوفان و باد یک پست گذاشتم برق رفت و من خوش خیال دیدم در حال ارسال بود گفتم حتما ارسال شده.الان دیدم نوچ الهام جون دوربین جدید مبارک ایشالله به قول یارو گفتنی لنزش برات بگرده!! اگه بدونی من چقدر لذت بردم از فرایند کیک دوستی وکیک خوری علیرضاجان دلم میخاست نزدیکم بود وبخورمش بس این پسر شیرینه بخصوص اونجا ها که گفتی واسه کیک یوسف یک چیزایی گفته و نفهمیدی و... الهی زنده وسلامت باشه ونصیبش اززندگی عشق وخوشی عکسها هم فوق العاده گویای روایت بود. میبوسمتون عزیزان دل
الهام
پاسخ
خیلی هم عالی ممنونم زهرا جون و منم برای شما و همسرتون آرزوی خوشی و همدلی های همیشگی درست مثل همین روزها رو دارم اتفاقا دیروز تهران هم طوفانی شد و بعدش بارون گرفت حالا فکر کن ما تو بارون علیرضا رو برده بودیم پارک سرسره بازی کنه و خودمون هم در حال لرزیدن بودیم جدی جدی وسط تابستون سردمون شده بود اتفاقا خانوادۀ همسرم دیروز میهمان شهر شما بودند و گفتند که بارونی بوده هوا قربونت برم ایشالا که لنزش بگرده همینه دیگه عن قریبه که من و باباش و به اندکی کیک بفروشه قربون محبتت عزیزم و منم برای شما بهترین ها رو آرزو می کنم علی شیرین زبونم رو می بوسم زهرا جون دیروز براتون تو وبتون یک پیام خصوصی گذاشتم یک سر بزنید و خبرش و بهم بدید که رسیده یا نه؟
مامان مهراد
29 تیر 94 12:49
سلام. سالگرد ازدواجتون مبارک. دوربین جدید هم مبارک. خیلی قشنگ و حرفه ای البته خدایی عکس هایی هم دایی محسن از بچه ها گرفته نشون میده که دوربین اش خیلی عالی و با کیفیت بوده.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم دوستم و سالگرد خواستگاری شما هم مبارک باشه ممنونم عزیزم البته دوربین من در مقایسه با دوربینی که داداشم داشت خیلی عالی نیست و لنز دوربین من زومش کمتره! ولی خوب قیمت دوربین داداشم خیلی بالاست و چهار برابر من پول داده من هیچوقت به موبایل و دوربین پول خیلی زیاد نمیدم چون می ترسم یه جایی گمش کنم یا ازم بدزدند و دلم خیلی بسوزه به همین خاطره که برای کار من همین دوربین هم خیلی کافیه! در واقع اون چیزی که خیلی بیشتر از کیفیت دوربین در عکاسی اهمیت داره نکته سنجی و سوژه یابی و کار کردن با تنظیمات دوربینه البته اگه خدای نکرده همین دوربینم رو هم گم کنم شک نکن که دلم بسیار زیاد خواهد سوخت و به یأس فلسفی دچار خواهم شد
زهره مامانی فاطمه
29 تیر 94 13:02
سلااااااااام الهام جون سالروز ازدواجتون مبارک عزیزم سه سال ویازده ماهگی گل پسر هم مبارک آفرین بر شما مامان ها بهتر و زودتر میتونن بچه ها رو هم برای خوابیدن وهم برای بیدارکردن قانع کنن من اگر عصرهابرای بیداری فاطمه جناب همسر رو روانه کنم باید تا دوساعت بعد به دنبال رفع بهانه گیری دخملی بروم قربونش برم من که توی همه عکسها حواسش فقط وفقط به کیکه ست لباستونو عشقه مبارک باشه دوریین عکاسی ایشااله که همش بری طبیعت وزیارت عکاس های قشنگ بگیری منظر پستت هستم دوست مهربونم
الهام
پاسخ
سلام زهره جونم و ممنونم عزیزم بازم حواس من نبود و حواس شما بودممنونم دوست خوبم دقیقا درست گفتی فکر کنم کیک و از من و باباش هم بیشتر دوست داره ممنونم عزیزم به روی چشم، فاطمه جون و می بوسم
مامانی
29 تیر 94 14:26
تبریک میگم سالگرد ازدواجتون رو و عشقتون پایدار الهام جون خودتو خسته نکن پسرهای ما تا خودشون نخوان محاله بشه یه عکس درست و حسابی ازشون گرفت مگه اینکه بهشون رشوه بدی که اونم زیاد دووم نمیاره کادو هم مبارکتون باشه پس از این به بعد کلی عکس جدید داریم
الهام
پاسخ
ممنونم ریحانه جونم درسته فدای محبتت عزیزم
مامان کیانا و صدرا
30 تیر 94 10:32
سلام.دوربینتونم مبارکالبته اول سالگرد ازدواجتون مبارک باشهچقدر جالب که علیرضا جون اینقدر به کیک خامه ای علاقه دارهنوش جون
الهام
پاسخ
سلام مرضیه جون خیلی خیلی ممنونم عزیزم بله واقعا عاشق کیکهفکر کنم کیک رو در آینده هم از همسرش بیشتر دوست داشته باشه و شاید هم تا اون موقع ذائقه ش عوض بشه و مثل پدرش از هر نوع شیرینی فراری باشه ممنونم عزیزم
مامان بهناز
30 تیر 94 18:16
سلام عزیزم یا بهتر بگم بهترین دوست دنیای مجازی خیلی خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم . ششمین سالگرد ازدواجتون مبارک انشالله در کنار همسر محترمتون و میوه عشقتون سالیان سال زندگی شادی داشته باشین. ای جونم وروجک خاله که اینقدر به کیک خامه ای علاقه داره خوشحالم که در کنار مهموناتون بهتون خوش گذشته و خاطره خوبی براتون رقم خورده
الهام
پاسخ
سلام بهناز جونمممنونم عزیزم این نظر لطف شماست و من هم از دوستی با شما خیلی خوشحالم یک دنیا ممنونم که مثل همیشه من و مورد لطف خودتون قرار داده اید جاتون سبز بود و ایشالا که شما هم همواره لحظات خوشی رو سپری کنید شایلین نازنینم رو می بوسم
مامان زینب
30 تیر 94 18:37
سلام الهام جون سالگرد ازدواجتون مبارک باشه خانومی ایشالا که سالهای سال به خوبی و خوشی با هم زندگی کنید و از بودن با هم لذت ببرید فدای علیرضا جون با کیک خوردنش و ورداشتن سهمیه فرداش چه خوب که آقا یوسف فعلا هستن و با نوازندگیشون مناسبت ها رو به یاد موندنی تر میکنند دوربین جدیدت هم مبارک باشه ایشالا که بهترین لحظه ها رو با دوربینت به تصویر بکشی عزیزم ببوسید علیرضای دوست داشتنی رو
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم دوست خوبم و منم برای شما شادی و خوشبختی آرزو می کنم بله علیرضا خان حواسش به هیچی که نباشه به کیک و سهمیۀ فرداش هست یوسف قرار بود تا آخر ماه رمضون تهران باشه ولی همسرم ایشون رو تا آخر تابستون که ترم جدیدش شروع میشه، گذاشته اند سرِ پروژۀ خودشون و ایشون هم شاغل شدند و حالا حالا اینجا هستند و ما از دور هم بودنمون خوشحال ممنونم عزیزم آیدین شیرین زبون و می بوسم
هدیه
4 مرداد 94 11:14
به به مبارکاااااااااااااااااااااااااااا باشه ششمین سال پیوند آسمانیتان و براتون از صمیم قلب آرزوی خوشبختی و تندرستی رو از خدای مهربان براتون خواستارم و خیلی خیلی هم خوشحالم که جمعتون پر از شادی است و انشالله که همیشه هم پایدار باشه
الهام
پاسخ
ممنونم هدیه جانم من هم برای شما یک ازدواج موفق و عالی رو آرزو می کنم