گذرِ ششمین سال از یک پیوند
بیست و دوم تیرماه بود! مادرمان از صبح در حالِ تدارک افطاری بودند. چرا که شب هنگام و به مناسبت ششمین سالگرد ازدواج بابا و مادرمان میهمان دعوت کرده بودند!
ما نیز از صبح علی الطلوع به طور مداوم و حداقل صد بار رو به مادرمان:"مامانی کی میخواد بیاد؟" و مادرمان:" خاله لیلا، یاسمین جون، بابای یاسمن جون، دایی محسن و یوسف" و یا گاهی که نام میهمانان را می پرسیدیم مادرمان به طور غیر مستقیم ما را وادار به گفتن نام میهمان ها می کردند تا کمتر فرصتی برای پرسیدنِ سوالات تکراری مان پیش آید و ما یک به یک نام میهمانان را می گفتیم ولی از آن جا که از گفتنِ نام یوسف به صورت فی البداهه عاجز بودیم، بعد از گفتن نام دایی محسن رو به مادرمان :"دایی محسن با کی؟" و مادرمان :"با یوسف" و آن وقت ما:" با دوسف"و حداقل صدبار همین سناریو تکرار می شد
حوالی غروب بود و ما بعد از این که در مقابل خواب بعدازظهر بسیار مقاومت کرده بودیم، تصمیم گرفتیم خواب را به چشمانمان هدیه دهیم! خواب مان تا حدی سنگین بود که وقتی قبل از افطار میهمانان به منزل مان وارد شدند و یک به یک برای بیدار کردن مان تلاش نمودند هیچ عکس العملی از خود نشان ندادیم و این خواب سنگین مان آن قدر عجیب بود که مادرمان را نگران کرد
بعد از صرف افطار مادرمان برای بیدار کردن مان آمدند و هیچ چیز جز عبارت "علیرضا پاشو جشن تولده میخوایم کیک بخوریم" نمی توانست سریعا ما را به عکس العمل وادارد! عکس العملی که حتی قبل از افطار و بعد از دیدنِ یاسمین جانمان نیز از خود نشان نداده بودیم
جشن پنجمین سالگرد ازدواج را اینجا ببینید و از طریق آن به جشن چهارمین سالگرد ازدواج بابا و مادرمان وارد شوید.
در ادامۀ مطلب شما نیز به جشن سالگرد ازدواج بابا و مادرمان دعوت شده اید.
و این ما هستیم با موهای آشفتۀ مان، بعد از بیدار شدن و خشم مان در مواجهه با نور فلش دوربین که مرتب توسط دایی محسن مان در چشمانِ ما فرو می رفت:
و ما و یاسمین جانمان که مرتب سوژۀ دوربین دایی محسن مان بودیم:
و یوسف خان در تلاش برای فشن شدنِ موهای فرفروک مان:
و ما در حین بازی با یاسمین جان:
و ضد حال زدنِ ما به عکاس و توجه بی انتهای یاسمین جانمان به دوربین! (تفاوت دخترها و پسرها)
و هیچ چیز جز ورود کیک به معرکه نمی توانست ما و یاسمین جانمان را از بازی کردن بازدارد و به سمت میز بکشاندو ما نق زنان منتظریم مادرمان در همین ابتدا یک کارد بیاورند و کیک را برش بزنند و سهم ما را بدهند تا برویم پی کارمان! غافل از این که هنوز مراسماتی در پیش استلازم به ذکر است که در ده روزی که ما به واسطۀ حضور در ولایت دایی محسن مان را ندیده بودیم ایشان در معیت یوسف خیلی خوب در زمینۀ نواختن گیتار مهارت پیدا کرده بودند و آن شب برای ما نواختند
تفاوت در زاویۀ نگاه ما و یاسمین جانمان را در دو عکس زیر ببین تا دریابی که ما تا چه حد عاشق "جشنِ مبارک (کیک تولد)" هستیم ست شدنِ اتفاقی لباسِ بابای ما با لباسِ کیک را داشتی؟! تازه خبر نداری که بنا بر یک اتفاق لباس مادرمان نیز دقیقا با لباس بابایمان و البته با لباس کیک ست شده بود و ریزبینی که در حین انداختنِ یک عدد عکس سه نفره از خانوادۀ ما متوجه این ست شدن لباس ها شد، همانا خاله لیلای ما بود
از آن جا که تولد یاسمین جانمان نیز چند روز بعد بود و قرار بود در تعطیلات عید فطر و در شهرستان برگزار شود لذا علی الحساب یک شمع عدد چهار را بر روی کیک قرار دادیم تا یاسمین جان نیز فوتی بر شمع نموده و چهارسالگی خود را جشن بگیرد
مادرمان در حال بریدن کیک و ما در انتظاری وافر برای خوردنِ کیک
ما آماده و مراقب بودیم که مقداری از کیک حتما دست نخورده باقی بماند و سهم فردایمان باشد که البته به دلیلِ عدم تمایل زیاد میهمانانِ دوست داشتنی مان() به خوردنِ کیک خامه ای، ما موفق شدیم مادرمان را مجبور کنیم که یک سهم از آن را برای فردایمان در یخچال قرار دهند و اتفاقا در خوردنِ سهم مادر و بابایمان نیز به ایشان کمکِ زیادی کردیم
بریدن کیک با نوازندگی و خوانندگی یوسف همزمان شد و آوازها برایمان بسیار خوشایند بود البته برای ما به گونه ای دیگر خوشایند بود! چرا که وقتی دیدیم یوسف در حال نوازندگی ست و مشغله اش باعث شده سهمش از کیک را به فراموشی بسپارد بعد از چک کردنِ محتوای تمام بشقاب ها و اطمینان از خالی بودنِ آن ها بشقاب یوسف را نشانه گرفته و به سمت مادرمان آمدیم و با اشاره به یوسف عبارت های زیادی را پشت سر هم و با عجله عنوان کردیم. وقتی مادرمان تصور کردند که ما درخواست اجرای یک آهنگ "تولد مبارک" از یوسف داریم و این مسأله را به یوسف منتقل کردند، خاله لیلای نازنین مان متوجه منظور ما شدند و اعلام کردند که منظورمان این است که ما کیک یوسف را نیز بخوریم و یوسف هم که بیش از حد مهربان و از خود گذشته، کیک خود را به ما تقدیم کردند. وقتی بابایمان رو به مادرمان اعلام کردند که مقداری از کیک باقیمانده در یخچال را برای یوسف بیاورند، ما سریعا به معرکه وارد شدیم و با دهانی پر، لب به سخن گشودیم که:"نـــــــــــــه! اون باشه برای فردا!" و بدین وسیله آبرویی برای بابا و مادرمان باقی نگذاشتیم
اگر فکر می کنی عاقبت سهم فردایمان نصیب یوسف شد اشتباه می کنی رفیق چرا که یوسف مهربان تر از آن بود که بگوید کیک دوست دارد و بدین وسیله یوسف اعلام کرد که اصلا تمایلی به خوردن کیک ندارد و اگر اصرارش نبود شک نکن که مادرمان سهم فردای ما را تمام و کمال به یوسف می دادند
حدود ساعت یازده بود که خاله لیلا منزل ما را ترک کردند و این نوگل زیبا () ما هستیم بعد از این که یک دلِ سیر کیک خورده ایم و خیال مان نیز بابتِ محفوظ بودنِ سهمیۀ کیک فردایمان راحت شده استما در حال دیدنِ یکی از انیمیشن های محبوب مان هستیم و از آن جا که صدای گیتار نوازی یوسف مزاحم گوش دادن به صدای انیمیشن مورد علاقه مان که همۀ دیالوگ هایش را نیز از حفظ هستیم شده بود، به سمت ایشان رفته و با وقاحتِ تمام و بدون توجه به این که یوسف بینوا دقایقی پیش سهمش از کیک را به ما بخشیده است، رو به یوسف:" خاموشَش بُتُن! خاموشَش بُتُن!" و مادرمان:""
خانوادۀ ما هم چنان با نواختن گیتار و صحبت کردن در زمینه های مختلف سرخوش بودند و در این بین مادرمان موفق شدند یک عدد کارت هدیه از همان کارت هدیه هایی که بابای ما به جای دستمزد برای کارگران افغانی از بانک تهیه کرده بودند را از آنِ خود کنند و فردای آن روز با گذاشتنِ مبلغی به عنوان هدیه که مثلاً خودشان به مناسبت سالگرد ازدواج قرار بود به بابایمان تقدیم کنند، یک عدد دوربین عکاسی تهیه کردند و به خود و بابایمان هدیه کردند در واقع نیمی از این دوربین عکاسی هدیۀ بابایمان به مادرمان و نیمی دیگر از آن هدیۀ مادرمان به بابایمان است روز چهارشنبه و پس از تحقیق های چند ماهۀ مادرمان من بابِ گزینش یک دوربین عکاسی خوب و کاربردی، مادرمان این دوربین را از دیجی کالا خریداری نمودند و پنج شنبه آن را تحویل گرفتند.
روز گذشته و همزمان با عید سعید فطر ما برای گردش و البته تست دوربین عازم دماوند+سد لتیان+ پارک شدیم تا از صحت دوربین مورد نظر اطمینان حاصل نماییم!
و خدایش بیامرزد آن که دیجی کالا را بنیان نهاد! چرا که برای تنبل هایی مانند مادرِ ما که سال تا سال بازار سرِ کوچه را نیز نمی بینند، رفتن به بازارهای مرکزی شهر و خرید یک عدد دوربین یک پروسۀ حداقل صد ساله به حساب می آمد
منتظر به روزرسانی وبلاگ مان با پست "تعطیلات عید فطر" باشید.