علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

جشن تولد چهارسالگی

1394/5/26 14:35
نویسنده : الهام
2,466 بازدید
اشتراک گذاری

یک جشن تولد می تواند بسیار خلوت و خودمانی برگزار شود!

یک جشن تولد می تواند خالی از اعمالِ هر گونه تِم تولد برگزار شود!

یک جشن تولد می تواند بدون تشریفات و بسیار ساده برگزار شود!

و در واقع در یک جشن تولد به سبکِ مذکور می تواند لحظاتی بسیار لذت بخش سپری شود، بدون این که حتی اندکی خستگی در جان و تنِ کسی باقی بماند!

در ادامۀ مطلب شما شاهد برگزاری یک جشن تولد به همین سبک خواهید بود!محبت

از یک شنبۀ گذشته آگاهی یافتیم که پایان هفته با ورود خیلِ عظیمی از میهمان به منزل مان مواجه خواهیم بود. البته این خیل عظیم از دیدگاه آپارتمان هفتاد متری ما خیل عظیم به حساب می آید! و از آن جا که با عده ای از میهمان ها نیز خیلی صمیمی نبودیم تا پایانِ هفته، بابا و مادرمان وقتِ خود را به تدارکات برای ورود میهمان ها اختصاص دادندخسته.

از صبح جمعه مادرمان وارد آشپزخانه شده و مشغول آماده سازی شام شدند که از قضا ماشین یکی از میهمان ها در سمنان خاموشی اختیار کرد و به علت نبودِ قطعۀ موردنظر میهمان ها شب به منزل مان نرسیدند و ما از صبح شنبه پذیرای آن ها بودیم و ما در مواجهه با ورود میهمانان خوشحال ترین شخص روی کرۀ زمین بودیمجشن! و جایت سبز شنبه بعد از نهار و خنک شدن هوا در معیت میهمان ها به زیارت حضرت عبدالعظیم رفتیمآرام.

از آن جا که مدتی بود ما + مادر + بابایمان به دنبالِ یک عدد کوله با عکس جناب مک کوئین و به عنوان کادوی تولد بودیم و فی الواقع همین یک قلم در تمام بازار نزدیک منزل نایاب شده بود، آخر هفتۀ گذشته ناچار به پرداخت هزینۀ کوله و سفارش آن از بازار مرکزی شدیم! در نتیجه شنبه شب که فرداروزش تولدمان بود، به بابای خسته مان امر کردیم که خواهی نخواهی باید الساعه به بازار نزدیک منزل بروند و کولۀ مک کوئینی را که آقای فروشنده قرار بود برایمان از بازار مرکزی به همراه بیاورند را تحویل بگیرند! و در نتیجه ما با دریافت کولۀ دوست داشتنی مان بسیار سرکیف بودیم و به زمین و زمان و من جمله بچه های میهمان ها آاااااااای فخر می فروختیم و پز می دادیمفرشته

بلوز و شلواری که در عکس بر تن مان می بینی نیز کادوی عمه جان مان می باشد به مناسبت تولد چهار سالگی مانمحبت و البته کادوی تولد نقدی خود را نیز از مامان جانمان (مادرِ بابایمان) دریافت نمودیمراضی! مادرمان تصمیم داشتند که در حضور میهمانان برایمان جشن تولد برگزار کنند که با مخالفت شدید بابایمان به دلیلِ کمبود جا مواجه شده و بعد از حضور میهمانان مادرمان بسیار خدا را شکر کردند که بابایمان ایشان را از برگزاری تولد در حضور میهمانان منصرف نموده است! چرا که پذیرایی عادی از میهمانان آن هم در هفتاد متر فضا به اندازۀ کافی نفسگیر بود، برگزاری جشن تولد که جای خود داشتهیپنوتیزم

از آن جا که روز جمعه و شنبه برای مادرمان بسیار نفس گیر گذشت و شنبه شب به علت وجود تراکم در منزل نه میهمانان خواب راحتی داشتند و نه ما و نه بابا و مادرمان و از ساعت سه بامداد بی خوابی بر چشمانِ ما و مادرمان حاکم شده بود، پنج صبح که میهمانان به قصدِ سفر به غرب کشور عازم شدند، هر سه نفر بیدار شدیم و دیگر خواب به چشمان مان نیامد. در نتیجه مادرمان بلافاصله فرصت را غنیمت شمرده و در اولین ساعت های روز میلادمان، پستی که از قبل پیش نویس کرده بودند (پست قبل) را تکمیل و ارسال نمودند!

ما نیز بسیار علاقه داشتیم که آن روز را با کولۀ دوست داشتنی مان به مهد برویم و در اسرع وقت به خاله ملیحه جانمان، مک کوئین پشتِ کوله مان را نشان دهیمهیپنوتیزمدرسخوان

و این ها عکس هایی ست که قبل از خروج از منزل و در پوزیشن لباس پلوخوری و همان کولۀ معروف مان گرفته شد و البته که ما بسیار برای ژست گرفتن ادا و اصول درآورده و عکاس را به زحمت انداختیمشاکی

در حال بازی و خواندنِ عبارت:" یه تخم مرغ دارم من! یه تخم مرغ دارم من!" به سبکِ داتی در انیمیشن "پلودی"

و نماهایی متفاوت از علیرضا خان نوریعینک

و در آستانۀ در ورودی منزل در حالی که از مادرمان خواستیم زودتر خود را به ما برسانند تا به مهد برویم!سوت

و در نهایت دو عدد عکس درست و درمانبدبو

بعد از خروج از منزل به شیرینی فروشی رفتیم و یک جعبه شیرینی خریدیم تا به واسطۀ تولدمان، کام دوستانمان نیز در مهد شیرین گردد و از آن جا که چهار سالگی مان مصادف شده بود با روز تولد حضرت معصومه و روز دختر و ما اصرار داشتیم از ورودی مهد خودمان جعبه را به دست بگیریم و به مهد وارد شویم همگان تصور کردند که ما به مناسبت روز دختر شیرینی به دست وارد مهد شده ایم! این در حالی بود که ما روح مان هم از وجود چنین روزی بی اطلاع بود و نابخشوده است آن که ما را تا این حد زن ذلیل تصور نموده استخندونکزبان

مادرمان نیز همراه با ما به مهد وارد شده و به خاله ملیحه اطلاع رسانی کردند که همان روز مصادف است با روز تولدمان و ما را از خواندنِ شعر تولدت مبارک بی نصیب نگذارند و چند عدد عکس یادگاری نیز از ما به ثبت برسانند! و از قضا چون همان روز جشن روز دختر نیز برگزار شد تصور ما این بود که این همه آهنگ های شاد و یک جشن باشکوه صرفاً به خاطر تولد این جانب بوده است و البته که یک انرژی مثبت همواره همراه ماست و به شدت معتقدیم که زنگ ها همیشه برای ما به صدا در می آیدراضی و همانا این عکس از عکس هایی ست که محصول دست خاله ملیحۀ مهربان از جشن باشکوه همان روز است و اتفاقا روی بادکنک ها نیز عبارت "تولدت مبارک" حک شده استراضی! و حالا تو هم قطعاً معتقد شده ای که زنگ ها صرفا به خاطر ما به صدا در می آیدچشمک

بعد از سپردن ما به مهد مادرمان به قنادی بزرگ محل رفتند تا یک عدد کیک به سبک محبوب مان سفارش دهند ولی از آن جا که کیک های قابل سفارش باید حداقل دارای سه کیلوگرم وزن می بود، و ما نهایتا دو عدد میهمان داشتیم که همانا دایی محسن و یوسف بودند، پس کیک سه کیلویی را با ما چه کار؟! و یا به عبارتی ما را با یک عدد کیک سه کیلویی چه کار؟!خندونک در نتیجه بنا به پیشنهاد آقای قناد به منزل آمدند تا ساعت پنج بعدازظهر و پس از پر شدنِ یخچال از کیک های پخت همان روز، برای تهیه کیک به قنادی بروند و یکی از کیک های آمادۀ یک کیلویی با تم های موجود در یخچال را تهیه نموده و جهت تولد به منزل بیاورند! بعد از این که مادرمان ما را از مهد به منزل آوردند هر دو حتی قبل از این که کولر را روشن کنیم و گرمای هوا را چاره کنیم، نقش بر زمین شدیم و از فرط خستگی های دو روز گذشته و البته بیداری از سه بامداد، به خوابی عمیق فرو رفتیمخواب مادرمان پس از چهار ساعت خواب شیرین بیدار شده و مشغول آماده سازی دسر شدند و ما نیز پس از پنج ساعت خواب به همان سبک بسیار سرحال و شاداب بیدار شدیمراضی

دسرها در یخچال قرار گرفت و هله هوله های خریداری شده توسط مادرمان نیز در ظرف ها آماده شد. ولی از آن جا که مسئولیت تهیه کیک با بابایمان بود و ایشان ساعت هفت تازه از میگون به تهران رسیده بودند و از قضا همان روز همگان در تدارک کیک برای روز دختر بودند، یخچال آقای قناد خیلی زودتر از آن که فکرش را بکنید از کیک های کودکانه خالی شد و سهم ما و بابایمان یک کیک ساده بود و البته بسیار خوشمزه!

دایی محسن و یوسف ساعت هفت و نیم به منزل آمدند و دایی محسن کادوی خود را به دور از چشم ما در آشپزخانه مخفی کردند ولی از آن جا که هیچ موجودی از دیدِ چشمانِ تیزبینِ ما پنهان نمی ماند، ساعتی بعد ما در حالِ پاره کردنِ کاغذ کادو مشاهده شدیم و بدین وسیله صاحب یک تفنگ پر سر و صدا شدیم و سرخوشجشن و هزاران بار رو به دایی محسن مان:" دایی محسن دست شما درد نکنه برای من تفنگ خریدید؟!محبت" و اتفاقا دایی محسن و یوسف هم بازی های خوبی برای ما بودند و البته سوژه های خوبی برای مردن توسط تفنگ مانشیطان البته خیلی هم دل به بازی و مردن نمی دادند چرا که مسابقۀ فوتبالی که همان ساعت در حال پخش بود بدجور ایشان را در تلویزیون فرو برده بودشاکی بعد از پایان یافتنِ بسیار به موقع فوتبال، بادکنک ها حجیم شده و به دیوار نصب شد و ما و دایی محسن مان، همین الان که نه، همون لحظه، یهوییخندونکزبان

و پسرکی که دل به عکاس نمی دهد و مستلزم اعمال زور است برای ثابت ماندن جلوی دوربیندلخور

و میز هله هوله و دسرمانخوشمزه

نکتۀ جالب توجه این بود که قبل از آوردنِ کیک در حالی که مادرمان مشغول نماز بودند ما مرتب نق می زدیم که چرا میهمانان نمی آیندتعجب و توضیحات مادرمان مبنی بر این که میهمانان دایی محسن و یوسف می باشند و مدت هاست اینجا هستند، را نشنیده می گرفتیم! و اصرار داشتیم که این دو نفر میهمان نیستند و باید آویناجان بیاید و یا یاسمین و یا هستی جان بیایدزیبا! و این جا بود که مادرمان به دقت ما پی بردند چرا که مادرمان همواره و در موقعیت های مختلف رو به دایی محسن مان و یوسف:" شما که مهمون نیستید از خودتون پذیرایی کنیدخندونک" و فی الواقع منظورشان این بود که خانه، خانۀ خودشان است، و راحت باشند! و اما برداشت ما از این جمله بسیار عمیق تر از این حرف ها بودخندونک ناگفته نماند که ما به محض دیدنِ کیک در یک آن، کلا میهمان ها و نبودنشان را به فراموشی سپردیم و خودمان را برای کیک خوری آماده کردیمخجالت

و دو عدد عکس بسیار دوست داشتنی که یوسف از ما در حال شیطنت و مبل نوردی گرفته استقوی خصوصا عکس سمت چپ که دقیقاً زمانی را نشان می دهد که ما متوجه نور فلش دوربین شده ایم و در موقعیت مچ گرفتگی عکس العمل نشان داده ایمبغل

و از آن جا که دیگر بار مادرمان کلاه گذاشتن بر سر ما را به فراموشی سپرده بودند، خودمان نبود کلاه را پس از روشن شدنِ شمع یادآور شدیم و این است عکس العمل مان در مواجه با کلاه رفتن بر سرماندلغک

و تلاش برای فوت کردن شمع و بعد از فوت کردن و برافروخته شدن بیش از قبلِ شمع در سمت چپ در حال ادای عبارتِ مقدسِ:" وای خدای من چه خبر شده!"گیج

و تلاشی دوباره برای خاموشی شمعسوتنکتۀ جالب توجه این که چند روز قبل از تولدمان رو به مادرمان عنوان کردیم:" مامانی من میخوام جشنِ مبارک (کیک تولد) بخورم! شمع که خوردنی نیست! من شمع و نمی خورمبغلفرشته"

و آیا تا به حال پروسۀ سقوط یک کلاه در کیک تولد برای شما نیز اتفاق افتاده است! و اگر تا به حال شاهدِ این رویداد نبوده اید، یا هیجانِ آن را تجربه نکرده اید، هم اکنون مراحل زیر را دنبال کنید تا عمقِ هیجانی بودنِ این عمل را درک کنیدخندونک

ابتدا به وقت عکس انداختن خود را به زمین و زمان بکوبید و بر ژست گیرندگان ضدحال بزنید و فاتحۀ عکس ها را بخوانیدشاکی

سپس کلاه خود را سوژه کرده و توجه همگان را به آن جلب کنیدهیپنوتیزم

در مرحلۀ بعد به بهانۀ میزان نبودنِ کلاه تان یک گیر پیدا کرده و از جا بلند شویدسکوت

در نهایت سرتان را در چنان زاویه ای رو به بابایتان قرار دهید که مخروط روی سرتان در حالت افقی قرار گیرد! در این حالت دیگر نیازی به اعمال هیچ زوری نیست، کلاه خود به خود در کیک سقوط خواهد کرد و شما قطعاً احساسِ تعجبی مشابه احساس ما در عکس سمت چپ را تجربه خواهید کردتعجب

یادتان باشد احساس خود را برای عکاس حتما توضیح دهید چرا که قطعاً این صحنه از دید عکاس پنهان مانده استچشمک

پس از به پایان رسیدنِ فرآیندهای طولانی عکسبرداری، مرتب به مادرمان یادآوری می کردیم که کیک را برش بزنند و اولین سهم از آنِ خودمان شد! و همانا در حال کیک خوری یک نگاه مان به کیک بود و یک نگاه مان به باقیماندۀ کیک که هنوز برش نخورده بود و از شدت کیک دوستی بعد از هر بار خوردنِ محتوای چنگال مان گوشزد می کردیم که باقیماندۀ کیک:"باشه فردا"عینک

جایت سبز این بار به علت کم بودنِ میهمانان سهم مان آن قدر زیاد بود که حتی نتوانستیم همۀ سهم خودمان را بخوریم، در نتیجه طمعی نیز به کیک سایرین و مخصوصاً یوسف بینوا که در دو جشن قبل مشغول نواختن بودند و سهم شان طعمۀ ما شده بود، نداشتیمخندونک، البته یوسف نیز این بار گیتار خود را همراه نیاورده بودند تا بواسطۀ نبودنش بتوانند از سهم کیک خود محافظت نمایندخندونکچشمک سوای شوخی این بار ما مراسم نوازندگی و خوانندگی نداشتیم چرا که ناخن های یوسف خان صدمه دیده بود و ناگزیر طعمۀ ناخن گیر شده بودقهر در نتیجه بعد از خوردن چایی و کیک همگان به میز هله و هوله حمله ور شده و آاااااااااااای خوردیم و صحبت کردیممتنظر

در این میان ما نیز نقش یک میزبانِ تمام را بازی نموده و از داخل جاقاشقی موجود در کابینت برای حضار قاشق می آوردیم و با ادای عبارت "ئیفرمائید" به آن ها می دادیم تا دسر خود را میل نمایندخوشمزه و جالب این جاست که قاشق ها را تک به تک می آوردیم و گاهی اگر کسی حواسش به گرفتنِ قاشق از دستان کوچک و گرم ما نبود، با ادای همان عبارت دوست داشتنی "ئیفرمائید" که این روزها به وفور به کار می بریم، قاشق را روی فرش می گذاشتیمبغل+محبت+بوس

در واقع همین تولد بود که بر خلاف میهمانی ها و جشن های سابق نه تنها خستگی بر تن ما و خانواده مان باقی نگذاشت، بلکه بسیار هم خوش گذشت و مهم ترین نکتۀ تستی اش از قلم ننداختنِ خواب بعدازظهرمان بود که بسیار ضروری می نمودچشمک

سپاس که نگاهت را به ما و جشن تولدمان هدیه کردی رفیقمحبت

××××××××××××××××××××

شما می توانید از طریق لینک های زیر خوانندۀ جشن تولد سه سالگی و جشن تولد پایانِ چهار سالِ قمری باشید و از طریق آن به جشن تولدهای قمری و شمسی سال های قبل نیز دسترسی پیدا کنیدمحبت.

جشن تولد سه سالگی

جشن تولد قمری چهار سالگی

پسندها (10)

نظرات (18)

مامان علی
28 مرداد 94 23:04
ای جونم،چه دلبری میکنه این پسر. مبارکه.امیدوارم همیشه خنده برلبتون باشه وروزهای خوشی بگذرونین. خسته مهمان نوازی نباشین عزیزم. تولد عزیز دلت روباز هم بهت تبریک میگم.
الهام
پاسخ
فدای محبتت زهرا جانم قربونت برم عزیزم، منم روزهای خوب و خوشی رو براتون آرزو میکنم دوست خوبم قربان لطفت علی جون و می بوسم
مامان مهراد
29 مرداد 94 8:36
الهام جون بعد از تبریکات مجدد بابت تولد علیرضا جون بگم که ... روی مبل هاا تون رو عشق است! چه کردی بابا خیلی خوشگل شدن ها. کاملا اسپرت شون کردی ها/
الهام
پاسخ
ممنونم مهری جون این نظر لطف شماست عزیزم، خوشحالم خوشتون اومده نمی دونی چند روز برای انتخاب رنگ های متضاد روی دایرۀ رنگ ها سرگردان بودم تا بالاخره این رنگ رو انتخاب کردم من چند ساله که دیگه واقعا از رنگ های تیره قهوه ای و مشکی فراری هستم ولی یک روز که تو بازار مبل دلاوران می گشتیم یک همچین ترکیب رنگی ندیدم اصلا و انتخابش خیلی ریسک داشت با این حال وقتی آماده شد خیلی ازش راضی بودم
همراه رایانه
29 مرداد 94 9:23
همراه رایانه مرکز پاسخگویی مشکلات رایانه ای (شبانه روزی) تماس در سراسر کشور با تلفن ثابت : 9099070345 www.poshtyban.ir
مامان آریا و پوریا
29 مرداد 94 9:38
بازم تولد گل پسر رو بهتون تبریک میگم. الهی که همیشه سالم و سلامت باشه در پناه خدا و زیر سایه ی شما ما که تولد چهار سالگی آریا رو نگرفتیم چون دقیقا همون روز زیر سِرم بود و شدیدا مریض عمری باشه قراره با تولد یک سالگی پوریا براش جشن بگیریم
الهام
پاسخ
ممنونم دوست خوبم کاملا درکت میکنم. آدم حس بدی پیدا می کنه. بعدش هم که دیگه آدم از حس و حال جشن تولد گرفتن می افته، منم خیلی همون روز خسته بودم و همسرم می گفت باشه چند روز بعد ولی خودم دلم می خواست همون روز که همه چی تازه ست جشن بگیرم. ایشالا یک جشن خوب همزمان برای هر دو تاشون می گیرید گل پسرهای نازنینم رو می بوسم
مامان کیانا و صدرا
29 مرداد 94 10:33
سلام و باز هم میگم تولدت مبارک گل پسر آفرین الهام جون.خیلی هم شیک و به جا و درست عمل نمودی کیک هم خیلی خوشرنگه من عاشقشم کلاه و لباس مهمونا هم که با مبلمان ست شده جشن به این خوبی و خوشی چی کم داره دیگه؟؟؟ شاد باشید و دلارام.
الهام
پاسخ
سلام مرضیه جانمو ممنونم عزیزم این نظر لطف شماست عزیزم جاتون خالی بود دوستم بهش دقت نکرده بودم فقط اون شب باز هم دیدم همسرم پیراهنش رو با ژلۀ صورتی روی کیک ست کرده ولی الان که دوباره نگاه کردم دیدم حق با شماست و لباس داداشم و یوسف و کلاه و لباس علیرضا با مبلمان ست شده و لباس همسرم هم با فرش زیر پا برای من که خیلی خسته بودم، جشن کاملی بود ولی خب هرگز به پای هنرنمایی های مامان های با سلیقۀ نی نی وبلاگ نمی رسه قربون توجه و محبتت عزیزم کیانا و صدرای عزیزم رو می بوسم
مامان ریحانه
29 مرداد 94 17:52
سلام الهام جون یبار دیگه تولد گل پسر نازمون مباااااااارک چه جشن ساده و خودمونی و خوب و در عین حال دلچسبی راستشو بخوای منم تا حالا برا نازنین یا حتی پوریا از این تولدای تم دار نگرفتم خیلی دوست دارم یه سال برم شهرستان و اینکارو بکنم چون اینجا فامیلای نزدیک زیاد نیستن و این تولدا هم شلوغیش مزه میده مهمونای راه دورو که نگو واقعا خسته کنندست چون دیگه در خوشبینانه ترین حالت یه شام و یه صبحونه و ناهار در خدمتت هستن واقعا منم وقتی مهمون داریم خوابم نصفه میشه و وقتی مهمونا میرن یه دل سیر میخوابم خوشم میاد علیرضا آخرش به مراد دلش رسیده و کیف مک کویین رو به دست آورده حالا پز بعد از به دست آوردنش انقدر مزه میده که اینو فقط خود بچه ها خوب میدونن در مورد کیک هم تولدهای نازنین که بعدا توضیح میدم شامل سه تا کیک بود که بعدا که هوش و حواسم اومد سر جاش دیدم روی هیچ کدومش ننوشته بود نازنین زهرا تولدت مبارک کادوهای علیرضا جونم مبارکش باشه کیک خوشمزه هم نوش جونش مبلای قشنگتون مباااااارک ایامتون به شادی هر روزتون بهاری ببووووووووس روی ماه علیرضا جونو
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم این نظر لطف شماست، می دونی من خیلی از همین سبک جشنی که گرفتم راضی تر بودم! دفعات قبل که حتی چند تا مهمون دیگه داشتم و شام و افطاری و پذیرایی سختی داشتم واقعا بهم خوش نمی گذشت و از اول تا وقتی مهمون ها می رفتند، تو آشپزخونه بودمول این جشن خودمونی بود و غذا هم تو یخچال از قبل داشتیم و همون و خوردیم فقط تنها دلیلم برای جشن گرفتن در معیت بچه ها اینه که علیرضا شاید اون طوری خوشحال تر باشه حالا فرصت برای جشن گرفتن در سال های آینده هم زیاده ولی من بازم همین جو صمیمی و خودمونی رو بیشتر می پسندم یا این که جشن ها رو با چند نفر که باهاشون راحتم برم یه رستوران ازم پذیرایی کنند می دونی من حاضرم هر روز میهمان برای یک وعده داشته باشم ولی میهمانی که شب می خوابه، نداشته باشم! چون با کمبود فضایی که داریم و کمبود جا برای رختخواب خیلی کلافه کننده ست! مرتب باید کمددیواری و کابینت مرتب کنی و قبل از اومدنشون هم که باید تا همۀ کشوها و کابینت ها و کمد دیواری ها رو مرتب کنی بماند که این بار جمعیت زیاد بود و دو نفر از مهمون ها هم از دوستان قدیمی پدر شوهرم و همسفرشون بودند که من فقط تو عروسیم دیده بودم شون و باهاشون اصلا راحت نبودیم نیمه های شب هم که سردشون بود و کولر خاموش شد و ما اصلا تا صبح خواب مون نبرد آره اصرار عاقبت باعث رسیدن به مراد شد اتفاقا روی کیک علیرضا هم ننوشته بودنولی به نظرم ننویسند خیلی قشنگ تره چون سال قبل که نوشته بودند خیلی روی کیک شلوغ شده بود قربان لطفت عزیزم منتظر پست مربوط به جشن تولد نازنین جون هستم
صدف
29 مرداد 94 18:59
سلام الهام خانم مجددا تولد مرد کوچک مبارک امیدوارم سالهای سال این روز رو در کنار هم جشن بگیرید و لذت ببرید . و البته انشالا سال دیگه در خونه 170 متری جشن بگیرید رو مبلی های جدید هم مبارک حال و هوای عکسهاتون با توجه به رنگ شاد مبلها خیلی تغییر کرده. ایشالا پایه ی مبلها براتون بگرده همیشه خوووووووش باشید
الهام
پاسخ
سلام صدف عزیزم ممنونم دوست خوبم ایشالا که همین طور باشه. البته ما فعلا در حال جستجو نهایتا برای گسترش متراژ خونه به صدمتر هستیم و بیش از اون فعلا مقدور نیستمی دونی خونه برای خودمون خیلی راحته چون دو خوابه هم هست ولی همین که مهمون میاد کلافه کننده ست! مخصوصاً مهمون با بچۀ زیاد که در معیت علیرضا زمین و زمان و به هم می ریزند و تو سر و کلۀ هم می زنند ممنونم عزیزم، روحیۀ خودم هم کلی شاد شد منم برات شادی و لحظاتی خوش آرزو می کنم
مامان راحله
30 مرداد 94 16:38
تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک
الهام
پاسخ
محبوبه مامان ترنم
31 مرداد 94 10:34
سلام عزیزم. جشن خودمونی و شادتون مبارک. الهی همیشه شادی باشه. من هم تولد خودمونی رو بیشتر دوست دارم. معتقدم جشن واسه بچه است و پدر و مادرش . وقتی شلوغ باشه فقط زحمت داره و خستگی. ان شاالله که 120 سالگیش رو جشن بگیرید گلم. علیرضا جون رو ببوس
الهام
پاسخ
سلام محبوبه جون ممنونم عزيزم باهات موافقمحالا بازم برای کسانی که هیچوقت مهمون ندارند و یک یا دو بار مهمونی دادن هاشون مختص تولد بچه هاست، شاید خوب باشه ولی برای ما که همواره در طول سال میهمان به خونه مون رفت و آمد می کنه، واقعا سخت و خستگی آوره قربونت برم دوستمترنم نازنینم رو می بوسم
زهره مامان فاطمه
31 مرداد 94 12:17
تولدت مبارک علیرضای عزیزم. چند روز سفر بودم الان تو اوج شلوغی کارم فقط امدم بگم تولدت مبارک ومطمئن باش بیادت هستم عزیزم والبته بیاد مامان گلت ایشااله سر فرصت میام پیشتون
الهام
پاسخ
ممنونم خاله زهره جانم ايشالا كه سفر خوبی داشتید و حسابی بهتون خوش گذشته ممنونم که به یاد ما هستید منتظر پست سفرنامه تون هستیم
هدیه
31 مرداد 94 23:21
سلام الهام خانم حالتون چطوره خوب هستین حال عزیز خاله چطوره امیدوارم که حالش خوب باشه و خدا حفظش کنه به به مبارکاااااااااااااااااااااااا باشه تولد مرد کوچولومون که انشالله سالیان سال محفلتون پر از شادی و لبتون خندون باشه انشالله منم با شما موافقم عاشق اینجور جشنای خودمونی هستم که توش همش لذت ببری نه اینکه همش پر از استرس که نکنه چیزی کم داشته باشه یا مهمونا ناراضی باشن مخصوصا خانواده همسرآدم که هرکاریم کنی بازم راضی نمی شن البته استثنا هم وجود داره حالا بگذریم چقدر رومبلی هاتون عالی و رنگشون به دل آدم می شینه مبارکتون باشه من عاشق این رنگم وای این لباسا چقدر به علیرضا جان می یاد در واقع به معنای واقعی برای خودش آقایی شده دوستون دارم و همیشه به یادتون هستم ببخشید اگه نمی تونم زود به زود بهتون سربزنم شرمنده
الهام
پاسخ
سلام هدیه جان، خداروشکر خوبیم ممنونم عزیزم و همین طور شما آاااااای این استرس و خوب اومدیخصوصا که همسر من خیلی حساسه و هر زمان مهمون داریم من اونقدر غذا می پزم که تا چند روز می مونه در مورد خانوادۀ شوهر که طبیعتاً آدم باهاشون به اندازۀ خانواده خودش راحت نیست، ولی خانوادۀ همسر من خداروشکر جز همون استثنائات هستند و خیلی خوبند، مادرشوهرم هر زمان که بیاد این جا نه تنها باری روی دوش مون نیست بلکه خیلی هم بهمون کمک می کنه و لحظه ای بیکار نمی شینه، خستگی های این دفعۀ من بخاطر تعداد زیاد مهمون ها بود و همین طور راحت نبودن مون با دوست قدیمی پدرشوهرم و خانمش که همسفرشون بودند و البته حساسیت های همسرم که میخواد خیلی زیاد به مهمون ها خوش بگذره و بارش میره روی دوش منِ بینوا این نظر لطف شماست و چشماتون قشنگ میبینه این چه حرفیه عزیزم، ایشالا که همیشه شاد و سلامت باشید
آجی فاطمه
1 شهریور 94 3:36
یه سلام به علی رضا جونم ومامان الهام گلش خوبین؟ ما دیر رسیدیم؟ الان اومدیم و پست زیباتون را تااخر با کلی خنده خواندیم خواب از چشمانمان نقش بر بست از بس خندیدیم تولدت مبارک عزیزم الهی همیشه شاد و خرم باشی دوستون دارم خیلی زیاد عزیزانم راستی دوشنبه برای کنگره میام تهران.....بالاخره منم کنگره ای شدم میبوسمتون
الهام
پاسخ
سلام به شما دوست خوبم فاطمه جون شما به روز نمیشید یا تو لیست به روز شده های ما نمیاید؟ آخه من شما رو به لیستم اضافه کردم ولی مدت هاست به روز نشدید؟! اتفاقا بسیار هم به موقع رسیده اید خوشحالم که خزعبلات ما خنده رو بر لب تون نشونده قربانِ لطفتون عزیزم ما خیـــــــــــلی بیشتر به سلامتی عزیزم، و خوشحال میشیم تشریف بیارید در خدمت تون باشیم اتفاقا منم دو هفته بعد برای کنفرانس ملی اپتیک و لیزر میام به دیار شما، البته شاهین شهر اصفهان هست بوس برای فرناز گل و آجی فاطمۀ دوست داشتنی
مامان کوثر
1 شهریور 94 8:27
سلام تولدت مبارک چه تولد خوبی، مهم هم اینه که به خود صاحب تولد خوش بگذره منم امسال نمیخام سخت بگیرم، البته سالهای قبل هم فکر نکنی می ترکوندم ها ،ولی سعی میکردم یه تم کوچولو هم شده اجرا کنم، حالا اگه شده با کاردستی های خودم الهام جان هنرهاتو رو نمیکنی هاااااااااااا، از دسرهات هم عکس بذار دیگه، ما هم تقلب بنماییم
الهام
پاسخ
سلام و ممنونم خاله جونم دقیقاً همین طورهمیشه با پولی که صرف یک جشن تولد میشه یه سفر یک یا دو روزه رفت که به بچه ها حسابی خوش بگذره خیلی هم عالی، تولد کوثر جون خیلی هم خوب بود این نظر لطفته عزیزم و به پای دسرهای شما که نمی رسه. علیرضا عاشق دسر و ژله ست و ژله و دسر زیاد می پزم و مخصوصا وقتی مهمون داریم، ولی اونقدر کار می ریزه روی سرم که عکس ازش نمی ندازم ایشالا سری بعد سعی می کنم یادم بمونه
مریم مامان آیدین
1 شهریور 94 11:01
سلام الهام عزیــــــــــــــزم یه بار یه پیام خیلی بلند نوشتم و اون داستان کد امنیتی از اول... الهام جونم اولا عذرخواهی من رو برای این تاخیر پذیرا باش که دوباره سفر بودیم و بعد هم تولد علیرضای مااااهم مبااااارک خییییلی جشن قشنگ و خودمونی و صمیمی و لذت بخشی بود دوستم من هم با جشن تولد های شلوغ و پر از ریخت و پاش مخالفم...البته از پارسال که آیدین متوجه تزیینات و جزییات میشه سعی میکنم علایقش رو در نظر بگیرم و خوشحالش بکنم ولی در حد نگاه محدود آیدین...نه سلیقه و چشم و هم چشمی گسترده و وسیع حاکم اتفاقا عاااشق چشن تولد با تنقلات و کیک عصرونه هستم...چون تزیینات اصلا اصلا خسته ام نمیکنه برای شوقی که دارم ولی آشپزی با اینکه واااقعا عشقمه اما تو حجم زیاد و توام شدن با بقیه کارها خسته کننده میشه کوله خوشگل مک کویین علیرضام مبارکش باشهالبته به قول آیدین لایتینگ مک کویینامکان نداره روزی صدبار مک کویین رو تلفظ کنه ولی بدون پیشوند لایتینگ ووووییییی...عاشق این شیطنت های وروجک هام درباره مهمونی قبلا هم منعطف بودن و مهمون دار بودنت رو ستایش کردم...من هم از مهمون شب و خواب موندن اصلا خوشم نمیاد...یعنی کل خستگی مهمون داری و پذیرایی قبلش تو تنم میمونه واااقعا دست مریزاد داری امیدوارم همیشه جمعتون به شادی و جشن و خنده و شادمانی باشه الهام جونم پسرک 4 ساله ات رو حسااابی ببوس
الهام
پاسخ
سلام مريم جونم این چه حرفیه عزیزم، ایشالا که سفر بهتون خوش گذشته فدای محبتت، خداروشکر دیگه خستگی از تنم رفت منم باهات موافقم مریم جون و اتفاقا از سبک تولد پارسال آیدین خوشم اومد منم اصلا نمی پسندم برچسب زدن به غذاها و قاشق ها و ... اتفاقا امسال دنبال کیک توماس بودم که توماسی که من تو قنادی دیدم، حداقل وزنش پنج کیلو بود و من بخاطر کم بودنِ میهمان از سفارشش منصرف شدم برای آشپزی که نگو! تو این فضاهای کم یا باید از قبل شام پخت و یا باید از بیرون سفارش داد! چون با لباس مهمونی کنار گاز هم که باشی تو این گرما خفه میشی! بلایی که اون شب با وجود میهمان ها سر من اومد، همین بود برای نهار مشکلی نداشتم چون از صبح زود غذاها رو نوبتی پختم ولی برای شام پختن برای اون همه نفر،شعله و قابلمه کم آوردم و خیلی اذیت شدممخصوصا که ماها سایز قابلمه هامون برای تعداد زیاد واقعا کم میاد اتفاقا علیرضا هم با تأکید خیلی خاصی میگه لایتینگ مک کوئینراستی یادته چقدر به دنبال کولۀ مک کوئین بودم و پیدا نمی شد، حالا که خریدم از جلوی هر مغازه ای که رد میشم کولۀ مک کوئین می بینم قربونت عزیزم، این نظر لطفته دوست خوبم آیدین جونم رو می بوسم
مامان فهیمه
1 شهریور 94 12:13
سلام الهام جون خوبی عزیزم؟ ماشالا گل پسر قیافش مردونه شده . دیگه اون قیافه ی بچگونه رو نداره موهای فرفروکیش هم که بلند شده و زیبا من عاشقشم به شما هم یه خدا قوت بگم بابت تدارکات تولد کیف جدید مبارک خیلی زیباست من هم عاشق مک کوئین هستم.
الهام
پاسخ
سلام فهيمه جون ممنونم دوستم بله حق با شماست مخصوصا كه اخيرا قد كشيده و موهاي فرفرك كه روز جمعه كوتاه تر شده، البته فرش همچنان محفوظه فداي محبتت، كار خاصي كه نكردم قربونت فهيمه جون، امين گلی رو می بوسم
مامان بهناز
2 شهریور 94 18:37
سلام الهام جون خوبین؟ پسر گلمون چطوره؟ تولدت مبارک شازده پسر انشالله تولد 120 سالگیتو جشن بگیری گلم و زیر سایه مامان و بابا بزرگ بشی دستت درد نکنه بابت جشن تولدی که واسه گل پسری گرفتی و در واقع میشه گفت خسته نباشی. اینجور مراسمها هرقدر ساده و بدون خستگی برگزار بشن بیشتر تو ذهن ادم میمونن و شیرینی اون تا سالیان سال باقی میمونه. رنگ مبلهاتون خیلی قشنگ شده مبارک باشه من که خیلی خوشم اومد کاور واسش دوختین؟ یا دادی کلا روکشش رو براتون عوض کردن؟
الهام
پاسخ
سلام عزیزم خدا روشکر خوبیم ممنونم خاله بهناز جونم قربون محبتت عزیزم و باهات موافقم این نظر لطفته دوستمچشماتون قشنگ می بینه و خوشحالم که خوشتون اومده نه بهناز جون. کلا از پایه همه ش رو عوش کرده، فقط چارچوبش برای قبله. چون رویه های مبل ها بعد از مدتی دیگه مثل سابق سفت و سخت نیست و باید عوض بشه. این مبل پنج سال کار کرده بود و با این که جنسش خوب بود ولی بازم نیاز به تعویض از پایه داشت
مامانی
5 شهریور 94 13:49
سلام بر الهام عزیز خوبین؟ بازم تولد علیرضای عزیزمو تبریک میگم ایشالا تولد 100 سالگیش کوله قشنگیه و مبارکش باشه وااااای چقد قشنگ شده تو این لباس(پلو خوری) قربونش برم ادا اصولشم قشنگه پسری مبلها هم مبارکه کلاه کیکی هم باید خوشمزه باشه هر روزتون پر باشه از جشن و شادی و صد البته کیک
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جونخداروشکر خوبیم قربون محبت ت دوست خوبم کلاه کیکی هم خوشمزه بود، می تونید امتحان کنید تا مطمئن بشید ممنون برای آرزوی قشنگتون و منم براتون آرزوی یک دنیا شادی و آرامش دارم
زهره مامان فاطمه
10 شهریور 94 9:25
دوباره تولدت مبارک علیرضا جونم کوله خوشگلت هم مبارکدست مامانی مهربون درد نکنهاتفاقا منم برای فاطمه در فکر تولد نهایت شش نفره هستم قربون علیرضاخان برم از تمام زوایا کلاهش رفت تو کیک ها همون کیک خوردن داره انشااله که هزارساله بشه علیرضای عزیزم زیر سایه ومحبت پدر ومادرمهربونش همراه با سلامتی وشادی
الهام
پاسخ
ممنونم خاله زهره جونم قربونت زهره جونکار بسیار خوبی می کنی قربون لطفت از تمام زوایا ما هم برای شما و فاطمۀ نازنینم آرزوی سعادت و آرامش دارم