علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

ما و مهلا بانو

1395/2/31 22:16
نویسنده : الهام
643 بازدید
اشتراک گذاری

اولین آشنایی ما با مهلابانو به شهریور 93 بر می گردد زمانی که مادرمان برای شرکت در کنفرانس فیزیک ایران عازم زاهدان شدند و طبیعتاً ما و بابایمان نیز همسفر ایشان بودیم. 

و آن زمان مهلابانو بهترین دوست ما بود و تا مدت ها به نیکی از او یاد می کردیم چرا که همۀ اسباب بازی هایش را سخاوتمندانه در اختیار ما قرار می داد و از همه مهمتر مادرش تا دلمان بخواهد در نبود مادرمان و جهت آرام نمودن مان به ما شیرینی خامه ای مورد علاقه مان را ارزانی می داشتندخندونک

و اما در روزهای اخیر دختر عموی بابایمان، مادر مهلابانو، در نتیجۀ ماموریت دو هفته ای همسرشان در تهران میهمان شهر ما بودند و حالا مهلا بانو صاحب یک برادر نه ماهه بود و همچنان سخاوتمند و دوست داشتنی با ما رفاقت می کرد...محبت

خانوادۀ مهلابانو یک شب میهمان منزل ما بودند و بعد از رایزنی های مکرر تصمیم به تهران گردی گرفتیم و همگی عازم پارک جنگلی تلو شدیم تا از زیبایی اردیبهشتی این پارک زیبا لذت ببریمزیبا

عکس های ما و مهلا بانو+ طبیعت زیبای تلو را در ادامۀ مطلب دنبال کنمحبت

ما و مهلا بانو در ابتدای رسیدن به تلو و خورشیدی که به شدت می تابید و هوایی که به شدت سرد بوددرسخوان

طبیعت زیبا و اردیبهشتی تلومحبت

و کفشدوزکی که ساعت ها مایۀ سرگرمی ما و مهلا بانو بودزیبا

نسیم خنکی وزان بود و علف های زیر پا به زیبایی در باد می رقصیدندمحبت

و عطر دلپذیر گل های بابونه روح را نوازش می کردمحبت

و پسرکی که دمپایی های مک کوئینش را به پا کرده و آفتاب اخمش را عیان کرده بود بغل

گل های معطر کاکوتی که دامنۀ تپه ها را پوشانده بود و مادرمان تا می توانستند از خودشان و مهلابانو در جمع آوری کاکوتی های خوشبو مایه گذاشتندچشمک

چاقالی بادام های وحشی و گل های این درختزیبا البته نام علمی این گیاه شاید چاقالی بادام وحشی نباشدچشمک

بابای ما + عمو امید+ کیان خان نه ماههفرشته

و باز هم آقا کیان پهلوانبغل

حوالی غروب که باز هم هوا رو به سردی می رفت از تلو به راه افتادیم و وقتی گذاشتن یک نرده در کنار جادۀ منتهی به چشم انداز دریاچۀ زیبای لتیان، ضد حال بزرگی بر خانوادۀ ما و مخصوصا خانوادۀ مهلابانو زد در ورودی پارک توقف نمودیم و در مجاورت شقایق های زیبا عکس انداختیم تا غم دریاچه نبینی از دل به در رودخندونک

و ژست های عاشقانۀ ما و مهلابانوخندونک

اگر تصور می کنی ما فقط ژست عاشقانه می گرفتیم، اشتباه می کنی رفیق گاهی نیز ژست های ضدحال بزن می گرفتیم و فاتحۀ عکس ها را می خواندیمدرسخوان 

علی رغم برنامه ریزی های مادرمان برای جمعه های آتی که مهلابانو و خانواده در تهران به سر می بردند امکان دیدار مجدد با مهلابانو و خانواده ایشان میسر نشد و ایشان راهی ولایت خود یعنی مشهد شدندبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)