علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

خونه تکونی ما...

1391/12/20 17:12
نویسنده : الهام
1,288 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.... سلام...

امسال اولین خونه تکونی ما بود بعد از آغاز زندگی مشترک مامان و بابا....

چند وقته مامانم همش به بابام میگه یه روز وقت بذار تا با هم خونه تکونی کنیم و بابا سرش شلوغه و میگه نمیشه و باید کارگر بیاد..... مامانم هم به جای این که از خدا خواسته بگه باشه همش میگه نه دوست داره برای یه بارم که شده لذت خونه تکونی رو بچشه و خودمون یعنی من و مامان و بابا با هم خونه تکونی کنیم....

البته ناگفته نماند که من همین طوریشم روزی چند بار خونه تکونی می کنم ولی به شیوه خودم و اونا شیوه من و قبول ندارند....چه میشه کرد تفاوت بین نسل هاست دیگه....(دیدی عجب جمله ای استفاده کردم...خیلییییییییییییییی فلسفی بود)

قضیه اولیییییییییییییین خونه تکونی رو نگفتم:

آبان مامان و بابا رفتند سر خونه زندگیشون و مامان عید اول و باردار بود و استراحت مطلق و هیچی... سال قبل هم دی خونه خریدند (خوش قدمی رو حال می کنی تا من اومدم خونه خریدند!!!!) و بهمن اسباب کشی و مامان درگیر من بود و بابا کارگر گرفت و خودش و خاله مرجان جونی نظافت کردند و این شد خونه تکونی.....

امسال هم بابا حسابی درگیر بود و اصرار مامانم مبنی بر خونه تکونی دسته جمعی بی فایده بود......تا این که....

چند روز پیش برف اومد و بتن ریزی تعطیل و بابایی خونه نشین شد و کلی هم خوشحال بود که روز تعطیل و استراحت و.... هم چنان غرق در افکار خودش مشغول برنامه ریزی برای روز تعطیل بود که مامانم سیاست به خرج داد و شروع کرد به ریخت و پاش و سایل و به عبارتی خونه تکونییییییییییییییییی....

البته منم از کار مامانم استقبال ویژه کردم آخه ما بچه ها عاشق شلوغی هستیم.... 

بالاخره بابام هم از رو رفت و اومد کمک مامان.... من اصلا به اونا کاری نداشتم و درگیر کار خودم بودم... و از این وضعیت واقعا لذت می بردم چون همه وسایلی که عاشقشون بودم و همیشه با کلی لوس کردن خودم از مامان می گرفتم همگی دم دستم بود: جارو برقی، جارو شارژی، تی، لگن و دستمال گردگیری...

روز اول فقط اتاق خواب مامان و بابا مرتب شد و روز بعد در ادامه سردی هوا و تعطیلی کارخانه بتن نظافت آشپزخونه و پذیرایی و اتاق من...

البته نقش من تو این خونه تکونی بسیار جالب توجه بود. ببین رفتم رو صندلی دارم گردگیری می کنم.....مامان هم در حال غر زدن داره عکس می گیره و میگه چرا رفتم رو صندلی.... میدونی چرا؟؟؟؟؟؟آخه بابام میره بالای صندلی و گردگیری می کنه منم میخوام مثل بابام گردگیری کنم.... 

و حالا دارم آشپزخونه رو جارو می کشم

با دقت همه جا رو جارو می کشم....مامان خیالت راحت باشه...گل پسرت همه جا رو تمیز می کنه....تمیز تمیز.....اصلا خودت و ناراحت نکن....اصلا لازم نیست تشکر کنی

راستی چه خوب شد که مامان اصرار کرد خودمون خونه تکونی کنیم.....به من که واقعا خوش گذشت ولی احساس می کنم زیاد به مامان و مخصوصا بابا خوش نگذشته.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان امین از وبلاگ (همه وجودم امین جان)
22 اسفند 91 8:10
خدا قوت آقا علیرضا واقعاً چه دسته گلی داره مامانت. الهام جون شما با وجود این دسته گل دیگه نباید غصه ای برای خونه تکونی داشته باشید.





مامان کوثر
19 اسفند 92 7:59
به قول کوثر: آورین علیرضا جاااااااان باز خوبه الهام جون آقای پدر شما از رو میره میاد کمک، آقای پدر ما خونه هم که باشه (حتی اگر بدون برنامه قبلی باشه) کلی برنامه برا خودش داره و کلا ما رو از رو میبره
الهام
پاسخ
به قول علیرضا جون: ممنونم کوثر عزیزم مگه چاره دیگه ای هم داره اگه نیاد کمک اون وقته که عواقب این کار دامن گیرش میشه حتما بنده خدا سرشون خیلی شلوغهایشالا که کوثر جون به زودی بزرگ بشه و کمکتون کنه
زهره(مامان فاطمه)
24 اسفند 92 9:54
قربون علیرضا جونم برم که اینجا کوچولوتر ولی تپلی بوده
الهام
پاسخ
فدای محبتتون خاله جون بعـــــــــــله یهو سوزن خورد و باد خالی شد و تپلی از بین رفت