خونه تکونی ما...
سلام.... سلام...
امسال اولین خونه تکونی ما بود بعد از آغاز زندگی مشترک مامان و بابا....
چند وقته مامانم همش به بابام میگه یه روز وقت بذار تا با هم خونه تکونی کنیم و بابا سرش شلوغه و میگه نمیشه و باید کارگر بیاد..... مامانم هم به جای این که از خدا خواسته بگه باشه همش میگه نه دوست داره برای یه بارم که شده لذت خونه تکونی رو بچشه و خودمون یعنی من و مامان و بابا با هم خونه تکونی کنیم....
البته ناگفته نماند که من همین طوریشم روزی چند بار خونه تکونی می کنم ولی به شیوه خودم و اونا شیوه من و قبول ندارند....چه میشه کرد تفاوت بین نسل هاست دیگه....(دیدی عجب جمله ای استفاده کردم...خیلییییییییییییییی فلسفی بود)
قضیه اولیییییییییییییین خونه تکونی رو نگفتم:
آبان مامان و بابا رفتند سر خونه زندگیشون و مامان عید اول و باردار بود و استراحت مطلق و هیچی... سال قبل هم دی خونه خریدند (خوش قدمی رو حال می کنی تا من اومدم خونه خریدند!!!!) و بهمن اسباب کشی و مامان درگیر من بود و بابا کارگر گرفت و خودش و خاله مرجان جونی نظافت کردند و این شد خونه تکونی.....
امسال هم بابا حسابی درگیر بود و اصرار مامانم مبنی بر خونه تکونی دسته جمعی بی فایده بود......تا این که....
چند روز پیش برف اومد و بتن ریزی تعطیل و بابایی خونه نشین شد و کلی هم خوشحال بود که روز تعطیل و استراحت و.... هم چنان غرق در افکار خودش مشغول برنامه ریزی برای روز تعطیل بود که مامانم سیاست به خرج داد و شروع کرد به ریخت و پاش و سایل و به عبارتی خونه تکونییییییییییییییییی....
البته منم از کار مامانم استقبال ویژه کردم آخه ما بچه ها عاشق شلوغی هستیم....
بالاخره بابام هم از رو رفت و اومد کمک مامان.... من اصلا به اونا کاری نداشتم و درگیر کار خودم بودم... و از این وضعیت واقعا لذت می بردم چون همه وسایلی که عاشقشون بودم و همیشه با کلی لوس کردن خودم از مامان می گرفتم همگی دم دستم بود: جارو برقی، جارو شارژی، تی، لگن و دستمال گردگیری...
روز اول فقط اتاق خواب مامان و بابا مرتب شد و روز بعد در ادامه سردی هوا و تعطیلی کارخانه بتن نظافت آشپزخونه و پذیرایی و اتاق من...
البته نقش من تو این خونه تکونی بسیار جالب توجه بود. ببین رفتم رو صندلی دارم گردگیری می کنم.....مامان هم در حال غر زدن داره عکس می گیره و میگه چرا رفتم رو صندلی.... میدونی چرا؟؟؟؟؟؟آخه بابام میره بالای صندلی و گردگیری می کنه منم میخوام مثل بابام گردگیری کنم....
و حالا دارم آشپزخونه رو جارو می کشم
با دقت همه جا رو جارو می کشم....مامان خیالت راحت باشه...گل پسرت همه جا رو تمیز می کنه....تمیز تمیز.....اصلا خودت و ناراحت نکن....اصلا لازم نیست تشکر کنی
راستی چه خوب شد که مامان اصرار کرد خودمون خونه تکونی کنیم.....به من که واقعا خوش گذشت ولی احساس می کنم زیاد به مامان و مخصوصا بابا خوش نگذشته.....